Tuesday, September 28, 2010

 پیرامون  سخنان زهرارهنورد درباره  جنایت تابستان سیاه 67 
نفس موضع گیری و اعترافِ ولوناقص ومحدود زهرا رهنورد درگفتگو بایکی ازسایتها( خودنویس) پیرامون جنایات دهه 60، کشتارزندانیان 67 ومحکوم کردن آن  به عنوان یکی  ازچهره های سرشناس جنبش "سبز" درنوع خود تازه است.ازهمین رو آن را باید یک پیروزی برای جنبش دادخواهی وضداستبدادی  درجهت دست یابی به یکی از اهداف خود،شکستن دیوارسکوت و فراگیرکردن محکومیت و انزجارعمومی ازاین جنایت، به شمارآورد. اوباشکستن  سکوت سنگین 22 ساله، آن جنایات را لکه های  سیاهی دانسته است که به آب زمزم وکوثرهم ،پاک نتوان کرد.
گرچه این اعتراف دیرهنگام زهرا رهنورد هنوزجائی در گفتمان سایر رهبران باصطلاح نمادین واصلاح طلب جنبش "سبز" پیدانکرده است؛ لبا این همه تا همین جاهم نشان از ناممکن شدن ادامه سکوت دارد. نقش فشارخانواده های جان باختگان ومبارزات بی وقفه آزادیخواهان درطی دو دهه وفرایندرادیکالیزه شدن مطالبات جنبش ضداستبدادی اخیروتلاش های مستمرمدافعان حقوق بشر و انتقادات مطرح شده پیرامون این جنایت بزرگ،جملگی  درشکستن دیوارسکوت مؤثربوده اند.یک نمونه برجسته فشارازپائین را می توان در محکومیت وابرازانزجاراین فاجعه توسط مادران جان باختگان جنایات اخیر اخیر و همدردی و حمایت کامل آنها  از مبارزات مادران جان باختگان آن دوره مشاهده کرد. در هرحال مجموعه چنین فشارهائی بودند که نهایتا چنین اعترافی را مقارن با سالگرد جنایت کشتارسال 67 سبب گردیدند. اما چرا ناقص ونیم بند؟ برای آن که هنوزهم فاقد  صراحت لازم در مورد ابعاد این فاجعه بشری، فاعلین آن و نقش مستقیم وغیرمستقیم دستگاه دولت و سکوت طولانی پیرامون آن و انتقام جوئی متقابل نامیدن و نظائرآن است. در بخشی از توضیحات زهرا رهنورد دراین باره او با ادعای دورزده شدن و بی خبری دولت میرحسین موسوی به عنوان نخست وزیر آن زمان وهم چنین خامنه ای به عنوان رئیس جمهوروقت، در تلاش برای رفع مسئولیت ازدوش آنهاست. غافل ازآن که اصل مشارکت در این جنایت  صرفنظراز میزان وقوف و درجه مشارکت در این یا آن مورد و یامستقیم وغیرمستقیم بودن آن، دامن همه کارگزاران و کارچرخانان کلیدی نظام را می گیرد. بدیهی است که محکوم کردن و افشاء ناگفته ها کمترین کاری است که دراین گونه موارد می توان انجام داد. البته ناگفته نماند که گفتن گوشه ای از رویدادها و حقیقت برای عدم بازگوئی کل آن از دیرباز تمهیدی برای پوشیده نگهداشتن آنها بوده است. همان واقعیت ها و حقایقی که بعضا تهدید به افشاء گوشه ای از آنها نه بعنوان ادای دین به حقیقت وبرای خشکاندن ریشه های  جنایت وجنایتکاران بلکه به مثابه حربه ای درمنازعات جناحی بکارگرفته می شوند.چنانکه میرحسین موسوی گاهی  حریف خودرا به افشاء برخی ناگفته های خود تهدید کرده و گاهی هم  خطاب به مردم و افکارعمومی افشاء ناگفته های معطوف به گذشته و ازجمله این جنایت را به مصلحت جنبش و نظام ندانسته است!. براستی ماهیت این نوع محذوریت ها و مصلحت اندیشی ها باید از چه قماشی باشند تا بتوانند توجیه کننده  پنهان نگهداشتن این گونه جنایت های عظیم بشوند؟ ویا چرا دربهترین حالت، مثل اکنون، صرفا به افشاء قطره چکانی وکنترل شده آن بسنده می شود؟. بی شک  دلیل آن شرایطی است که علیرغم میل درونی  به تداوم سکوت؛ دیگرادامه آن را ناممکن می کند. چرا که بدلیل رانده شدن به صفوف «اپوزیسیون» توسط جناح مسلط و رقابت های  جناحی و هم چنین فشارهای ناشی ازافکارعمومی، ناچار به بازگوئی بخشی ازحقیقت می شوند، اما همانطورکه گفته شد این نوع حقیقت گوئی ها غالبا برای پوشیده ماندن حقیقت بزرگتری صورت می گیرند. ازهمین رو گزیده گوئی و با ایماء واشاره حرف زدن، هم برای راضی نگهداشتن افکارعمومی وهم برای آنکه تمامی پل های پشت سرشان خراب  نشود و راه ائتلاف با نیروهائی چون روحانیت و امثال رفسنجانی ها و اصول گرایان میانه رو با سایرلایه های اجتماعی متعلق به طبقه حاکم بازبماند؛ سیاست نه سیخ بسوزد نه کباب درپیش گرفته می شود. وانگهی اذعان صریح و کامل به رخدادتکان دهنده ای هم چون جنایت 67 دارای پی آمدها، پس لرزه ها و تبعات مهمی است که هم گریبان عملکردآن دوره رامی گیرد و هم عملکردکنونی را. از این نظرنمی توان هم به موضع گیری قاطعی در برابراین جنایت پرداخت، و هم همچنان به دفاع وستایش از الگو وعملکرددوره"حضرت امام".
چنانکه می دانیم اصلاح طلبان بطورکلی و بویژه میرحسین موسوی و کروبی تکیه  گاه ایدئولوژیکی وآرمانی خود را بر تقدیس وستایش دوران ولایت خمینی و دفاع از الگوی رفتاری، سخنان و راهبردهای وی به مثابه"اسلام رحمانی" در مقابل عملکرد"اسلام غیررحمانی" ولایت خامنه ای و دولت برگمارده وی نهاده اند. دراین رابطه دوره خمینی به مثابه دوره ای  طلائی  در زرورقی از لفاظی ها و توصیفات مجعول پیچیده می شود. باتطهیر و تقدیس این دوره است که آنها به دفاع از مشروعیت جمهوری اسلامی و ضرورت تداوم حیات آن می پردازند و تلاش می کنند که جنبش کنونی را نیز در چهارچوب نظام و در همان راستا هدایت کنند. و این درحالی است  که جنایت سال 67 براساس فتوا و دستورمستقیم شخص خمینی صورت گرفته و اسناداین فتوا و انتشارآن توسط منتظری (سوای منابع دیگرافشاء کننده این جنایت) دیگرجای هیچگونه حاشا و انکار برای کسی باقی نگذاشته است. و البته که نمی توان با سفسطه هائی چون پلورالیسم وچند نظری و دموکراسی به دفاع از آن پرداخت. هم مدافع ودوستدارخمینی شد وهم ادعای پای بندی به دموکراسی، حتی همان دموکراسی نیم بندبورژوازی داشت. از این رو اذعان و انتقاد قاطع به این جنایت با توجه به نقش خمینی درآن، درعین حال به معنی ضرورت تصفیه حساب با بنیان گذارنظام وعملکرد و مواضع او نیز محسوب می شود که البته هیچ نشانی از آن دیده نمی شود. از این رو اعتراف به چنین جنایتی به عبارتی تمامی سخنان ومنشورها و رویکردهای موسوی و کروبی و خاتمی و....  را که همواره  مشروعیت خود را با ارجاع  به نقش خود در آن ایام و تقدیس سخنان"امام" به رخ مردم ( که البته خوشبختانه دیگر تره ای برای "امام" خورد نمی کنند) و هم چنین به رخ حریف خود می کشند،جملگی  بادهواخواهندشد و"نخست وزیرمحبوب امام بودن" دیگرنه امتیازکه  ضدامتیازمحسوب خواهد شد. ازاینرو آنها  در کشمکش بین فشاراز پائین برای موضع گیری در برابرجنایت سال 68 از یکسو، وحفظ میراث گذشته و چهارچوب های نظام ازسوی دیگر، تلاش می ورزند که با انتقادضمنی و کنترل شده از آن گریبان خود را  از شرپاسخ صریح به سوالی که تاریخ وجنبش مردم در برابرشان قرارداده است برهانند. در واقع شکل گیری بخشی از وجدان عمیقا دموکراتیک در جامعه نوین پسااستبدادی و واکسینه شدن جامعه برای مقاومت دربرابرتکرارچنین جنایت هائی  در گرو بازبینی جنایت های گذشته است. درگریز از این رویاروئی زهرارهنورد در فرازی از پاسخ ها، مدعی می شود که این جنایت بدون اطلاع دولت آن زمان ( میرحسین موسوی) و رئیس جمهوروقت  و با دورزدن آنها صورت گرفته است! البته توسل به دورزده شدن دولت و مبادرت به اقدامات  موازی ومستقل همواره یکی از بهانه ها و دست آویزهای موجود برای تبرئه وگریز از پاسخ به آن سوال تاریخی بوده است. اما واقعیت چیست؟ دورزده شدن الزاما به معنی در جریان نبودن و اطلاع نداشتن نیست. این واقعیت دارد که  در جمهوری اسلامی عموما کانون واقعی قدرت بیرون از دستگاه های اجرائی و نهادها قرارداشته است؛ اما درعین حال این به معنی بی اطلاعی این دستگاه ها از وقوع چنان اقداماتی نبوده است. بویژه درمورداقدامی به بزرگی جنایت قتل عام چندین هزارنفر آنهم در فرجه زمانی چندهفته ای و در زندانها و اماکنی که رسما و عملا تحت مسئولیت دولت ( و وزارت اطلاعات و....) قرارداشته اند، اگرهم بفرض بتوان از نظردایره تصمیم گیری بالکل دولت را دورزد، اما از نظراجرائی امری نیست که بتوان آن را بالکل دورزد. وانگهی حتی بفرض اگر دولت کاملا بی خبرهم باشد، باتوجه به این که ارتکاب این جنایت با بحرانی در بالاترین سطح رهبری مذهبی یعنی اعتراض منتظری که نهایتا به کنارگذاشته شدن وی منجرشد همراه بوده است، لاجرم پنهان نگهداشتن آن، چه درحین ارتکاب وچه بویژه پس از ارتکاب به مدت طولانی امکان ناپذیرمی نماید. دفاع از این جنایت توسط موسوی در برخی روزنامه های گذشته نیز وجود دارد. و قاعدتاهم داشتن چنان ارادتی تمام عیار به"امام" و افتخاراطاعت از اوامروی به عنوان رهبر ومرجع و مقتدا جائی برای مخالفت باقی نمی گذارد، هم چنانکه حمایت کامل و خدشه ناپذیرخمینی از نخست وزیری وی نیز بدون اطمینان از این سرسپردگی قابل فهم نیست. حتی در صورتی که واقعیت  دورزده شدن و بی خبری را در آن مقطع زمانی معین هم بپذیریم که پذیرفتنش دشواراست، بازهم این سوال مطرح است که حکمت سکوت سنگین پس از اطلاع یافتن از این جنایت، وقتی که اخباراین جنایت، چه ازطریق افشاء «ایت اله منتظری» و تبدیل شدن آن به یک بحران مهم حکومتی، و چه ازطریق افشاء خانواده ها و یا برخی زندانیان جان بدربدرده، چه بوده است؟  و چرا هیچ واکنشی در برابراین جنایت حتی پس ازارتکاب آن در زندانهای تحت مسولیت دولت  صورت نگرفته است؟. 
علاوه براین ابعادجنایت های جمهوری اسلامی تنها به سال 67، گرچه  بزرگترین آن محسوب می شود، محدود نبوده است. چنانکه در سالهای اوائل دهه 60 نیز شاهد کشتارسهمگینی توسط جمهوری اسلامی بوده ایم که آزمون دیگری هستند برای سنجش میزان صحت وسقم مدعیان دموکراسی و پای بندی اشان به موازین دموکراسی و حقوق انسانی. کشتاری که به عنوان عکس العمل در برابرترورهای آن زمان بخشی از اپوزیسیون که خود نیزمحکوم هستد، نمی توان به توجیه و یا اجتناب ناپذیربودن آن پرداخت. چرا که اولا منشأ خشونت قبل ازهرکس سیاست های سرکوبگرانه جمهوری اسلامی بوده است و ثانیا نفس رخ دادن یک جنایت توجیه کننده ارتکاب به جنایتی دیگر والبته جنایتی درابعاد بزرگ تر و به نام حکومت نیست وثالثا هدف همان سرکوب باصطلاح مشروع، بسیاروسیع ترازخاموش کردن کانون های تروربود و تروخشک را باهم می سوزاند که نشاندهنده دستاویزقراردادن آن ترورها برای گسترش سرکوب همه جانبه و تثبیت موقعیت حکومت اسلامی بود.
2010-09-29—07-07-89 تقی روزبه
http://taghi-roozbeh.blogspot.com


No comments: