Tuesday, June 07, 2022

چگونه می توان در سمت درست تاریخ ایستاد

چگونه می توان در سمت درست تاریخ ایستاد؟

این نوشته نقدی است به مقاله «سمت درست تاریخ کجا بود و ما کجا ایستادیم؟» نوشته آقای مختاربرازش* که بدلیل اهمیت موضوع بحث در شرایط کنونی صورت می گیرد.

آن چه که در مقاله مطرح شده گرچه از جهتی یعنی انتقاد به عدم حساسیت لازم نسبت به خطرعروج روحانیت و مذهب، و با توجه به رویکردقهقراگرایانه و استبدادی این نهاد، توسط نسل های پیشا انقلاب سخن نادرستی نیست. اما رویکردکلی نوشته یک جانبه است و تنها بیان بخشی از حقیقت است و فاقدجامعیت لازم برای پاسخ دادن به موضوع و پرسشی که خود مطرح می کند: یافتن سمت درست تاریخ. بهمین دلیل پاسخی نابسنده و بدون در نظرگرفتن جوانب دیگری از حقیقت است، و لاجرم نادیده گرفتن درک حقیقت در کلیت خود و نه در اجزاء تکه تکه شده اش.

تاریخ با کدام خوانش؟  

تاریخ با کدام خوانش؟. معنا و شکل دادن به تاریخ امری بیرون از نقش انسان و گزینش ها و عملکرداو نیست که به گونه ای استعلائی خود را با آن وفق دهد، بلکه این انسان ها هستند که تاریخ خود را، تاریخ متفاوت خود را،‌ چه به شکل مثبت خود و چه به شکل چه بسا منفی و قهقرائی می سازند (هم به سمت بربریت و هم آزادی و رهائی). و حال آن که در این نوشته خوانش تاریخ به منزله تله ای است که انسان ها باید بین گزینه های بد و بدتر تحمیل شده بر او، توسط دست قهار تقدیر؟ خدایان بی رحم آسمان و یا نایبانش در زمین؟، انتخاب کنند. چنان که در دوره حکومت اسلامی هم با القاء اجتناب ناپذیر بودن همین گزین بین رویکردبدو بدتر مواجه بوده ایم و از قضا بخش های مهمی از نسل های جدید هم متأسفانه، قبل از بیداری بزرگ، به دام آن افتادند وحالا همین رویکرد در متن عبور از نظام کنونی هم به نوعی تکرارمی شود که نهایتا جز ادامه حرکت در همان حلقه بسته و معیوب تاکنونی از انقلاب بهمن بدین سو نبوده و نتیجه ای جزتداوم آن حاصل نمی شود. چنان که مواجهه نویسنده با خمینی و شاه نیز از این منظر صورت می گیرد. در این نگاه خودِجامعه و جایگاه آن ضمیرسوم وغایبی است که باید با رجوع به دو بازیگراصلی هویت پیداکند. سوژه هائی که ابژه خود را از میان سلطه گران و مستبدها بر گزینند، همواره محکومند به بازتولید آن چه که علیه اش مبارزه می کنند. تولیداربابی دیگر از همان سنخ ارباب قبلی. از همین رو انتخاب جهت تاریخ بر پایه چنین خوانشی نمی تواند وافی به مقصود یعنی آزادی و رهائی از تاروپود آن چه که علیه اش مبارزه می کند باشد. برعکس ممکن است این، بجای سمت درست، بخشی از اغواگری های تاریخ  باشد.

اهمیت طرح درست صورت مسأله!

اما از آن که بگذریم طرح درست صورت مسأله و انتخاب جهت گیری درست، قبل از هرچیز مستلزم روشن کردن معضل و مسأله اصلی حاکم بر یک دوره است که جامعه با آن مواجه گشته و دست و پنجه نرم می کند. بیرون از این کانتکس تاریخی اظهارنظرها خصلت انتزاعی و بی ربط به واقعیت ها یافته و بیشتر به خیال بافی یا بیان آرزو شباهت پیدامی کند. اگر معنا و مراد از نقدتاریخی نتیجه عملی گرفتن برای امروز و بیرون آمدن سنجیده از باتلاقی باشد که نسل های کنونی و البته کل جامعه در آن گیرافتاده اند، آن گاه تکیه به یک مقطع معین از یک دوره خاص تاریخی و نتیجه گری عام از آن برای کنش گری، می تواند ناقص باشد و یا حتی ناخواسته آدرس غلط بدهد. بنابراین تنها با کانونی کردن آن موضوع مسأله برانگیززمانه در یک دوره تاریخی معین و در پاسخ درست به آن می توان در درسمت تاریخ و البته ساختن تاریخی متفاوت از آن چه که بوده و هست ایستاد. آن مسأله چه بود؟ آن مساله برای جامعه پیشاانقلاب بهمن و در طی  دوره موردنظر، معضل استبداددنظام حاکم یعنی نظام سیاسی سلطنتی بود. مسأله ای که ریشه در شکست یا ناکامی انقلاب مشروطیت داشت و اهداف آن که بیش از همه مشروط کردن استبداد و قدرت به قانون توسط مجلس برآمده از انتخاب جامعه بود. که بعدتر با کودتای رضاشاه و سپس بدنبال یک دوره فترت، با سرنگونی مصدق و شکست ملی شدن صنعت نفت و تلاش برای کنترل اختیارات شاه، کودتای ۲۸ مرداد با کمک انگلیس و ایالات متحده و بازگشت شاه، و از قضا حمایت بخش مهی از روحانیون اتفاق افتاد و در حقیقت معضل استبداد تبدیل شد به یک مسأله آماس کرده وگلوگیری برای جامعه که نه فقط در گذرزمان از شدت آن کاسته نشد که پس از کودتا و اصلاحات ارضی و انقلاب سفید و... هم چنان فرایندی رو به تشدیدبود (یعنی قبل ازهمه ایستادن خود خودشاه  درخلاف راستای درست تاریخ). پس قبل از هرچیز، دادن پاسخ درست و اصولی به مسآله برانگیزی استبداد، به عنوان مهم ترین معضل جامعه، می توانست سمت ایستادن درست در جهت تاریخ را تعیین کند. اما در آن زمان روحانیت با داشتن شبکه وسیع و گسترده و سراسری در کشور و نفوذتاریخی و مذهبی، در بستر فعال شدن پارادایم اسلام سیاسی در منطقه و ایران که علل و عوامل خود را داشت و ورودبه آن خارج از حوصله این نوشته کوتاه هست، عمدتا باین دلیل جلوافتاد که خود را ضداستبداد معرفی کرد و در همین بستر قدرت بسیج خود را افزایش داد و  به آن خصلت سیاسی بخشید، گرچه از موضعی ارتجاعی و واپسگرایانه علیه استبدادحاکم و اعمال جوانبی از مدرنیته توسط آن و از بالا. بنابراین سویه درست آن می بود که در صفوف ضداستبدادی به موازات مبارزه علیه استبدادمسلط ، به عنوان مسأله برانگیزترین معضل جامعه، علیه روحانیت هم مبارزه ضدهژمونیک قاطعی صورت می گرفت که البته از این جنبه و نادیده گرفتن این مهم، عملکردنسل ها و مشخصا بخش های پیشرو و آگاه تر آن دوره، قابل نقدجدی و درس آموز است. ولی این که فکر شود که اگر فرضا کسی در آن زمان لبه مبارزه را از استبدادشاه به سودمبارزه علیه خمینی بر می گرداند، ‌گویا سرنوشت و جهت مبارزه و تاریخ عوض می شد، البته توهمی بیش نیست. چنین رویکردی مستلزم مشارکت و همراهی با سرکوب فزاینده شاه بود که شامل نه فقط بدرجاتی برخورد با روحانیت که بیش از آن سرکوب دموکراسی و آزادی بود. طبیعی بود که چنین جریانی به سرعت منروی و زمین گیر و بی خاصیت می شد و از قضا در نتیجه آن، روحانیت هم بیشتر تقویت می شد. چرا که مسأله اصلی جامعه سلطه اقتدارمطلق حاکم و فقدان آزادی بود و هیچ جریان اصیل دموکراتیکی نمی توانست آن را دور بزند و در ضمن بتواند با وفاداری به اهداف رهائی خود نقش سیاسی ایفاء کند. چنین جریانی به سرعت می سوخت و دود می شد و به هوا می رفت. شاپوربخیتار یکی از تیپیک ترین آن بود. همان گونه که هرکس دیگری هم چنین هوسی کرد به چنان سرنوشتی دچار شد. چرا که چنین رویکردی پشت کردن به  به آزادی و دموکراسی می بود و تبدیل شدن به زائده ای از رژیم حاکم. بنابراین راه مسأله و خروج از این تله تاریخی در رویکردسوم بود. حتی خود شاه هم با همه اقتدار و کبکبه و دستگاه عریض و طویل سرکوب خود نتوانست روحانیت را ایزوله کند (فقط به یک موردکوچک می توان اشاره کرد که انتشارعکس های برخی روحانیون و وعاظ مشهورحامی خمینی بود پیرامون مراودات جنسی با «پرستوهائی» که ساواک می فرستاد). روحانیت باید عمدتا به شکل نرم افزاری و از طریق افزایش دموکراسی و امکان آگاهی یابی آزادجامعه و البته  اقدامات مکمل دیگر، چون ایجادمناظره ها و میزگردها و نظایرآن که بشکل دموکراتیک و نه فرمایشی و بفرموده، منزوی می شد. در شرایط سرکوب و اختناق فزاینده کسی گوشش به آن چه که حاکمیت که خودش متهم اصلی بود، بدهکارنبود. اگر چنین می شد و جریان آگاهی بخشی به طورطبیعی جریان می یافت، به تدریج دست روحانیت و ماهیت ادعاهای ناکجاآبادی اش رو می شد و جامعه در فضای بازتری می توانست نسبت به رویکردهای ارتجاعی روحانیت قضاوت درستی پیداکند. البته اگر کسی تصور می کند که با کاربردابزارسخت افزاری و سرکوب می شد روحانیت را سرکوب و منزوی کرد بنظرم دچارخیالبافی است . چنان که  شاه هرچه سرکوب را بیشتر می کرد بر نفوذآن ها به عنوان مبارزان ضداستبدادی می افزود و بهمین دلیل هم خود شاه در مواجهه با آن ها تردید و نوسان داشت. اگر روحانیت را می شد با سرکوب منزوی و غیرمؤثر کرد در اصل خودرضاشاه قاعدتا باید می توانست این معضل را حل کند. با توجه به سرکوب شدیدآن که حتی در پوشیدن لباس و فعالیت هم  با محدودیت های شدید مواجه بودند و یا ممنوعیت حجاب زنان. نه آن که به عنوان میراث خود، هم چون یک غده آماس کرده و یا چون کابوس و بختکی که در انتظارفرصت و خلأ قدرت برای اظهاروجودکردن است است باقی بگذارد. چنان که بعدها و در اولین فرصت بر جامعه آوارشدند.

آیا برخوردشاه با روحانیت قاطع بود؟

ضمنا نویسنده مقاله در مورد برخوردشاه با روحانیت با وجودارائه فاکت های واقعی و متعلق به یک مقطع معین، اما متأسفانه یک طرفه به قاضی رفته است. یعنی اولا شاه هم به نوبه خود از موضع اقتدارطلبی و استبدادی با روحانیت و مشخصا خمینی و رویکردارتجاعی آن مواجه می شد که تاثیرگذارنبود و عملا بجای خاموش کردن، بنزین روی آتش می ریخت. ثانیا مبارزه اش با روحانیت و نفوذمذهب فراتر از مقطع مورداشاره، در یک روند طولانی تر با تزلزل و با تردید همراه بود،‌ یعنی زمانی با فشار و زمانی هم با باج دادن که کارسازنبودند که عروج روحانیت برآمده ازهمه آن هاست. چنان که، چه در جریان کودتا علیه مصدق، که با روحانیت ائتلاف داشت که اسنادش هست و چه در دهه قبل از انقلاب و پس از پانزده خرداد که نهایتا به عروج روحانیت و خیزش عمومی منجر شد، در حقیقت او به روحانیت پس از سرکوب های اولیه میدان نسبتا فراخی داده بود. اگر در نظر بگیریم که در این دهه روحانیت از یکسو با گشودن مدارس تحصیلی و دینی و انواع مجله و چاپ کتاب و تأسیس کتابخانه و سخنرانی ها ... با پیش روی خزنده و با چراغ خاموش در حال کادرسازی و ترویج مکتب و دایره نفوذ خود بودند، که البته ازچشم ساواک پنهان نبود. از سوی دیگر و حتی مهم تر از آن شاهدبودیم که شاه آموزش و تدوین کتاب های دینی در مدارس را (با همه اهمتیش در تربیت نسل جوان) به دست روحانیون و از قضا آن بخش از روحانیونی سپرد که دیدیم از مهم ترین کادرهای اصلی خمینی از آب درآمدند، مثل بهشتی و باهنر و گلزاده غفوری و موسوی و حدادعادل و غیره که جملگی متن کتاب های دینی مدارس را تدوین می کردند. این ها، روشن می کند که مسأله به آن سادگی ها که پیرامون رابطه شاه و روحانیت و مذهب مطرح می شود نیست.

از درس های گذشته چه می توان آموخت؟!

بطورکلی نمی شود بیرون از متن جامعه واقعی و روندهای جاری در آن ایستاد و سمت  درست تاریخ را به شکل انتزاعی با عطف به بخشی از بازیگران آن در یافت. تنها با درک مسأله برانگیزترین معضل جامعه در یک دوره زمانی و در راستای پاسخ به آن می توان سمت درست حرکت را، البته با در نظرگرفتن همه جوانب و ظرایف آن، انتخاب کرد. حالاهم همین طوراست و پاسخ اصولی و چندجانبه به آن یعنی نه فقط متکی به نفیِ توهم «دیو چوبیرون رود فرشته درآید»، رویکردی که کمابیش در انقلاب بهمن تسلط داشت، بلکه هم چنین با طرح مطالبات اثباتی از یک جانب و تلفیق مبارزه فعال و کارسازضدهژمونیک علیه ارتجاع داخلی کمین کرده در صفوف جنبش ضداستبدادی و علیه استبدادحاکم از سوی دیگر حرکت کرد. تنها با چنین صورت بندی از کنش گری می شد ضرب فاجعه را گرفت. اگر شاه واقعا میدان دموکراسی را بازمی گذاشت و مبارزه علیه روحانیت را با آن ترکیب می کرد، و در حقیقت  «سرخ و سیاه» را بقول خودش، یک کاسه نمی کرد- گرچه چیزی بیش از یک کاسه کردن بود، فراموش نکنیم که زندان ها در آن زمان پر از نیروهای چپ و رادیکال و روشنفکر و ترقی خواه بودند نه آخوندها- البته در آن صورت صورت مسأله عوض می شد، ولی شاه تصمیم گرفته بود که مشت آهنین بکارگیرد. در حقیقت نویسنده مطب، شاید ناخواسته، همان کار و خطائی را صورت می دهد که نسل های قبلی و نسل من مرتکب شدند و بحق باید نسبت به آن موردانتقاد قرارگیرند: بسنده کردن به یک مبارزه تک بنی بجای یک مبارزه دو بنی علیه استبدادمسلط و ارتجاع داخلی که از موضع ناکجا آبادگذشته و از طریق اسب تروای همسو شدن با مبارزه علیه استبدادحاکم پیش روی می کرد. تمرکزصرف براستبدادحاکم و بسنده کردن به یک مبارزه تک بنی علیه آن، نه فقط آن زمان در تکوین فاجعه مؤثر بود، بلکه اکنون هم می تواند فاجعه بیافریند. چرا که مردم در تشخیص درست خود و درروندمبارزه با مسائل و معضلات واقعی خود می توانند برآگاهی و رشد و شکوفائی خود بیافزایند و هم چون شهروندان آزاد و مدافع دموکراسی و دیگر مطالبات خود قد بکشند و از آن حمایت کنند و گرنه به همان کسانی تبدیل می شوند که خمینی ها را در سیمای ماه جستجو می کردند. الآن هم جامعه مصون از آن آن نوع توهمات ناکجاآبادی گرچه در اشکالی تازه نیست. هم از این رو پس از چهل و چندسال از سپری شدن انقلابی که ناکام شد و با درس های حاصل آن، مبارزه برای آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی و جمهوریت واقعی هم چنان مطرح بوده و تحقق آن نیازمند یک مبارزه دوبنی فعال یعنی ترکیب مبارزه ضدهژمونیک در صفوف یک جنبش سراسری علیه دشمنان دموکراسی و عدالت اجتماعی از یک جانب و مبارزه علیه استبدادحاکم دینی که حاضر به تغییرسیاست های تباه کننده اش نیست از سوی دیگراست. چرا که مبارزه تک بنی گرچه ممکن است شراستبدادحاکم را تحت شرایطی برکند، اما  لزوما به معنی دست یابی به دموکراسی و آزادی، عدالت اجتماعی و سایرمطالبات جامعه نیست و حرکت در همان سیکل بسته از استبدادی به استبدادیگرخواهد بود. در حالی که صورت مسأله اصلی جامعه ما در این زمانه، یعنی همان مسله برانگیزترین موضوع به شکل ابژکتیو، عبارتست از مبارزه علیه نظام و مناسبات استبدادی و اقتدارهای مطلق هم در وجوه استبداددینی اش و هم استبداددودمانی اش که هردو در جامعه ما تجربه شده اند و ضرورت عبور به فراسوی هردوآن ها را می طلبد. در حقیقت پس از سرنگونی نظام استبدادی موروثی سلسه پهلوی، ماگرفتار سلسله جدیدی بنام ولایت فقیه شدیم و اکنون هردوی این تجربه بزرگ  تاریخی و هزینه سنگینی که جامعه پرداخته است پیشاروی ماست، هم پیشاروی نسل های جدید و هم نسل های بازمانده از گذشته. اکنون با عبور از گذشته گرائی، دام گاه ها و  ناکجاآبادهای  از سوی هردونوع نظام استبدادی، هم آسمانی و هم موروثی، و البته با هشیاری نسبت به هرگونه شق دیگری از استبدادجدیدی که می تواند از راه برسد، لازم است مسیر خود را بسوی آزادی، استقلال و عدالت اجتماعی و جمهوری واقعا دموکراتیک و مردمی یعنی ساختن تاریخ جدید خود در فراسوی گذشته و در تناسب با دست آوردهای جهان کنونی پی بگیریم و مسیر آن را همواره گشوده نگهداریم. و به عنوان کنشگران وفادار به اهداف رهائی جامعه از چهره دشمنان شناخته و ناشناخته آن به موقع و به شیوه ای سازنده و مستدل پرده برداری کنیم. گرچه راه آسانی نیست و بقول اقبال «گمان مبر که به پایان رسید کارمغان، هزارباده ناخورده در رگ تاک است»، اما قطب نمای ایستادن در سمت درست تاریخ خواهد بود!. در همین رابطه، سندروم انقلاب بهمن و بازسازی مفهوم انقلاب بخش اول*

                                                             تقی روزبه    ۲۰۲۰.۰۶.۰۷

سمت درست تاریخ کجا بود و ما کجا ایستادیم؟ نگاهی از زاویه ای دیگر به تاریخ.

https://iranglobal.info/node/181652

*- سندروم انقلاب بهمن و ضرورت بازسازی مفهوم انقلاب!(بخش اول)

https://iranglobal.info/node/181654

 

 

 

No comments: