استراتژی جدید بوش: کنترل بحران عراق یا فراافکنی آن؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
مارزخم خورده خطرناک تراست!.
استراتژی جدید بوش دررسانه ها ومطبوعات جهان بطورگسترده و اززوایای گوناگون مورد تأویل و تفسیرگسترده مفسران قرارگرفته واکثرا بحق،آن را استراتژی افزایش بحران و جنگ لقب داده اند.درحقیقیت استراتژی جدید بیش ازگذشته برنقش دوکشورهمسایه عراق بویژه ایران در تشدید وخامت اوضاع آن کشورانگشت تأکیده نهاده است.دولت ایران تهدید شده که آمریکا بیکارنخواهد نشست و شبکه های کمک رسانی آن ها را درهم خواهدکوبید.باین ترتیب توگوئی دولت آمریکا هم اکنون خود را درعراق درگیردرجنگ با رژیم ایران می می بیند و برآنست که با گسترش جنگ باین سوی مرزها جنگ داخلی عراق را بسود خود به پایان رساند. والبته همه این ها درحالی است که نیروهای نزدیک به ایران یا حامی آن دررأس "قدرت" عراق قراردارند!باین ترتیب ارسال نیروی نظامی بیشتربه عراق وخط ونشان کشیدن به دولت ایران را باید مهمترین اقدام دولت آمریکا دراستراتژی جدید برای باصطلاح برون رفت ازبحران دانست.وبرای آن که دولت آمریکا این استراتژی را دارای عضله وشیربا یال و اشکم نشان بدهد،ومنظورخود از "بیکارنه نشستن" را باوضوح بیشتری بیان نماید،اعلام استراتژی جدید را باحمله ای به مقردیپلماتیک دولت ایران درشهراربیل ودستگیری شماری ازدیپلمات ها ی آن همزمان کرد.تهاجمی که حتا دوستان و متحدان کرد عراقی دولت آمریکا را از نظرنوع مداخله وبی اعتنائی به توافقات دولت عراق و حکومت کردستانی با رژیم ایران شگفت زده کرد.
درهرحال اعلام سیاست های جدید،یک باردیگرفرصتی برای مشاهده سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا درمنطقه ونیزماهیت دمکراسی مورد ادعای یگانه ابرقدرت تادندان مسلح جهان را چه درعرصه داخل آمریکا و چه درسطح منطقه دراختیارما قرارمی دهد.ماهم ازفرصت استفاده کرده ونگاه کوتاهی داریم به برخی از جوانب این باصطلاح استراتژی نوین:
دهن کجی آشکاربه افکارعمومی مردم آمریکا
گرچه بوش ازمدتها پیش اعلام داشته بود که قبل ازتصمیم گیری تازه درمورد عراق واعلام استراتژی جدید مایل است همه پیشنهادات وبویژه پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون رامورد مطالعه واستفاده قراردهد.اما او همزمان هشدارداده بود که علاوه برآن پیشنهادات دیگری نیزروی میزاو قراردارند که وی همه آنها را مورد بررسی واستفاده قرارخواهد داد.البته یکی ازاین پیشنهادات اعزام نیروی بیشتربه عراق و گسترش دامنه جنگ برای کنترل آن بود که ازسوی بازها و نئوکان های کاخ سفیدبویژه وزیردفاع سابق،قبل ازبرکناری ازپست وزارت دفاع ارائه شده بودند.باین ترتیب تأخیردرارائه استراتژی جدید وادعای بررسی همه پیشنهادات برای اتخاذ تصمیم نهائی به همراهی استعفای بعدی برخی مهره های سرشناس نئوکان ها،مانوری بود که چندین هدف را باخود داشت:
هم به عقب راندن پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون بشیوه باصطلاح دمکراتیک وهم ادامه خط مشی نئوکان ها درعراق بدون حضورچهره های حساسیت برانگیزآن وهم پاسخی به آن چه که آن را درک افکارعمومی مردم آمریکا می نامید.
چنان که بخاطرداشته باشیم،بوش درپی شکست انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که موجب ازدست دادن اکثریت حزب جمهوریخواه براین دونهاد گردید،دریک ژست عوامفریبانه اعلام داشت که پیام مردم آمریکا را دریافته و تلاش خواهد کرددرهمکاری با حزب دمکرات برمشکلات بوجود آمده فائق آید. اوحتا برای آرام کردن افکارعمومی به تعویض چند چهره معروف ودخیل دربحران عراق چون رامسفلد و جان بولتون مبادرت کرد. با این وجود مطابق اطلاعات انتشاریافته ازسوی حزب دمکرات،معلوم شده است که او درتدوین استراتژی جدید با آنها هیچ گونه مشورت وهمکاری به عمل نیاورده وتنها به رساندن مفاد استراتژی جدید خود به آنها بسنده کرده است.گرچه تدوین کننده گان پیشنهاد پرسروصدای بیکر-همیلتون بخصوص شخص بیکرقبلا هشداربودند که بسته پیشنهادی آنها یک مجموعه بهم پیوسته ای است که بوش نمی تواند به دلخواه خود وبشیوه گزینشی هم چون یک سالاد با آن برخورد کند. بااین وجود برخورد بوش به این مجموعه هم چون برخورد گزینشی با خوراک سالاد بود.
واقعیت آن است که اعلام استراتژی جدید مبتنی برافزایش تهاجم جنگی درعراق درشرایطی که آشکارا افکارعمومی داخل آمریکا سیاست های بوش را ناکام و شکست خورده می داند وخواهان فاصله گرفتن ازآن و بیرون کشیدن سربازان ازمعرکه جنگ است وحتا خود بوش هم درظاهر به چنین شکستی اذعان دارد،ودرشرایطی که این سیاست با مخالفت حزب رقیب وحتا شمارزیادی ازمهره های کلیدی جمهوری خواهان مواجه است، دهن کجی آشکاری است به افکارعمومی ومردم آمریکا.
بهنگام شروع جنگ عراق دولت آمریکا دهن کجی به افکارعمومی جهان را بروشنی ازخود نشان داده بود.اما نکته مهم آنست که اکنون آن رانسبت به افکارعمومی خود مردم آمریکا نشان می دهد.نباید فراموش کنیم که درآمریکا عمومابروزچنین شکاف های بزرگی بین افکارعمومی وسیاست های حکومت،بنابه پاره ای دلایل وازجمله ازبرکت انحصاررسانه های خبری فراگیر وشستشوی مغزی گسترده کمترازکشورهای اروپائی نمودعلنی پیدامی کند و تنها درمواردی که پای آمریکا چون نمونه های ویتنام وعراق و... درگل فرومی رود، فرصتی برای افکارعمومی فراهم می آید تا بتواندخود را ازتاروپود وحوزه نفوذ اختاپوس انحصارات رسانه ای بیرون بکشد.مثلا هرگزدر مواردی چون سومالی افکارعمومی چنین فرصتی را بدست نمی آورد.اکنون جنگ عراق پس از گذشت چندین سال چنین فرصتی را فراهم ساخته است.وجود چنین شکافی بین افکارعمومی و سیاست های حاکم بردولت،قبل ازهرچیزمعنای دموکراسی مورد ادعای این کشورراکه خود را سرآمد آن درجهان می داند،به عریان ترین وجهی به نمایش می گذاردو نشان می دهد که چگونه قدرت واقعی دراین کشورازمردم مستقل بوده و سرش به جای دیگری،بهمان کارتل ها وتراست هائی که درتداوم جنگ و بحران ذینفعند، بند است.واین که چگونه آرائی که به صندوق های ریخته می شوند فقط برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت صورت می گیرد. البته چنین پدیده ای مختص به آمریکا نبوده بلکه قبلا با دامنه حتا مشهودتری درکشورهای سرمایه داری چون انگلیس و اسپانیا و...شاهدش بوده ایم.
چالش های فراروی حزب دمکرات و جمهوریخواه
بوش با بی اعتنائی خود به طبقه سیاسی حاکم آمریکا– ازجمله حزب دموکرات وبه نوعی به لایه های محافظه کارسنتی وپرنفوذ حزب جمهوریخواه آنها را برسردوراهی بزرگ و خطیری قرارداده است.درمورد جمهوریخواهان،ازیکسو آنان نگران افول اعتبارنفوذ سنتی حزبشان درنزدافکارعمومی وشکست های محتمل انتخاباتی آتی هستند وازسوی دیگرنمی توانند چندان درشت علیه رئیس جمهورمتعلق به حزب خود سخن بگویند.بهمین دلیل آن ها به شکوه ها وغرولندهای کم دامنه وهمراهی عملی با رئیس جمهورشان بسنده می کنند.درمورد حزب رقیب دمکرات وضع ازاین هم دشوارتراست. آن ها که درنیمه راه صعودبه سکوی قدرت هستند و خود بخوبی می دانند که عروجشان رامدیون سواربرموج نارضایتی عمومی هستند، ازیکسو نیازدارند که برای پیمودن مابقی راه صعود به قدرت،بویژه درانتخابات پیش روی ریاست جمهوری،هم چنان به ژست مخالفت خوانی خود با سیاست های جنگی باصدای بلندادامه بدهند وعدم تأثیرگذاری خود دراصلاح این سیاست ها را باعدم تصاحب کامل قدرت مدلل کنند. وازسوی دیگر،اگربیش ازاندازه لازم صدای اعتراض خود را بلند کنند،نگران تضعیف افتداردولت آمریکا و منافع طبقه حاکم درمنطقه وجهان هستند و ازاین که ازسوی حریف مبادا انگ مخالفت با تقویت ارتش و منافع ملی را بخورند.وهمین دوگانگی است که آنها را ازیکسو واداربه مخالفت خوانی باسیاست های رسمی رئیس جمهورمی نماید وازسوی دیگرتاآن حد بردبار وخویشتن دار دربرابراقدامات جنگی جنون آمیزدولت آمریکا،که مبادا به تضعیف بیش ازحد اقتدارموقعیت این دولت درنزدجهانیان بیانجامد. آنها برای ایجاد موازنه به بین ایندو،تلاشی دشواردرپیش رو دارند وبرای اینکارباید بتوانند بصورت حرفه ای تر و تردستانه تر موج سواری کنند وگرنه قافیه را خواهند باخت.
ودراین میان افکارعمومی وآن اکثریت بزرگی ازمردم آمریکا قراردارد که دربرابربده وبستان ها وچالش های کنترل شده دوحزب عمده آمریکا،چاره ای ندارند تا نارضایتی خود را ازتداوم وگسترش جنگ عراق،هم چون اعتراض به جنگ ویتنام، ازحوزه دخیل بستن به کرامات صندوق رأی به درون خیابان ها بکشانند.ازهمین رواست که باید تأکید کرد یکی ازعناصراصلی شکست سیاست چکاندن ماشه تفنگ بوش،همین کشانده شدن اعتراضات مردم آمریکا به آوردگاه خیابان ها وبرپائی جنبش های خیابانی است.همانگونه که درتجربه های متعددی نشان داده شده است ،درانتقال اعتراضات مردمی به جنبش های خیابانی، نه فقط نیروهای مدافع صلح وعلیه جنگ وبربریت وهمه نیروهای مدافع برابری و آزادی نقش اصلی را ایفاء می کنند،بلکه نفس تقویت تاکتیک های معطوف به دمکراسی مستقیم و مشارکتی مردم،موجب برآمد این نیروها و افزایش وزن مخصوص آن ها درکل مبارزات طبقاتی و اجتماعی می گردد.تااین جا می توان گفت که زمینه مناسب تری برای اوج گیری این گونه جنبش ها فراهم ترشده است.اما این که تاچه حد برافروخته شدن جنبش های ضدجنگ درآمریکا جنبه عملی پیدامی کند را باید به آینده سپرد.
گره ردن حنگ عراق با ایران
بوش دراستراتژی جدید خود بطورتنگاتنگی بحران عراق را با بحران ایران وبطواخص بابحران هسته ای وتغییررفتارژیم گره زده است.دراین استراتژی رژیم ایران بطورتلویحی علت اصلی بحران تلقی می شود.بی تردید رژیم ایران والبته نه فقط رژیم ایران،دردامن زدن به تنش های جنگ داخلی درعراق بی نقش نیستند.اما دراستراتژی جدید ما با یک فراافکنی عظیمی مواجهیم که برای گریزازپذیرش علت اصلی بحران و پذیرش شکست وعواقب آن، برآن است تابا فراروی به آنسوی مرزهای عراق وبا دخیل دانستن کشورهای همسایه درایجاد بحران،به بحران پاسخ بدهد.البته اتخاذ چنین سیاستی بدون تدارک قبلی نبوده است:چنان که بلردربازدیداخیرخود خود از کشورهای منطقه،با لحنی تهدید آمیزومشابه تهدید بوش پس از11 سپتامبر،بااعلام این که ایران به عنوان مهم ترین خطراستراتژیک منطقه است،خواهان بوجود آمدن بلوکی ازکشورهای میانه روعرب علیه ایران وتلویحا علیه باصطلاح هلال شیعه گردید.همزمان آمریکا تصمیم گرفت که باارسال ناوگان دریائی تازه ای به منطقه برحضورپرقدرت نظامی خوددراین منطقه بیافزاید وباتعویض فرماندهانی که چندان به افزایش نیروی نظامی ولشکرکشی تازه به عراق و منطقه روی خوش نشان نمی دادند، آرایش جنگی خود را تکمیل کند.تصمیم به نصب موشک های پاتریوت دراین منطقه را باید مرحله تازه ای ازروند گسترش میلتاریسم وجنون جنگ به شمارآورد.جوهرسیاست جدید آن است که با ابرازقدرت نمائی مانع ازبهره برداری دشمنان و یا رقباء دولت آمریکا ازخلاء ناشی ازشکست درعراق شده ودراین میان بخصوص ایران،باید نمدمالی بشود تا نه فقط نتواند ازخلأ بوجود آمده سودبجوید،بلکه دروضعیتی قرارگیردتا، یا ازموضع ضعف حاضربه گفتگو وتغییررفتارخودشود و یا راه برای تغییرآن ازطریق فشار قدرت های بزرگ آماده شود.اکنون سؤال کلیدی آن است که آیا دولت بوش وشرکت های فراملیتی نفتی و تولید کننده گان جنگ افزارهای جنگی، خواهند توانست با بی اعتنائی حتا به توصیه های پیش کسوتان حزب خود وازطریق سیاست چکاندن ماشه تفنگ، برای شکست های خود راه مفری بجویند؟ تجربه های مکرر مداخلات امپریالیستی آمریکا نشان داده است که خروج این غول ازباطلاق های جنگ بسادگی ورودش به آن صورت نمی گیرد.اگرچه برای آرام کردن افکارعمومی وعده داده می شود که چنگ ودندان نشان دادن باهدف مهاربحران و هموارکردن زمینه خروج نیروهای آمریکائی ازباطلاق موجود صورت می گیرد-همان توجیهاتی که زمانی درنبردهای ویتنام هم بارها برای ارسال نیرو وتداوم جنگ صورت می گرفت-ولی چه تضمینی وجود دارد که باهمان دستاویزهائی که ارسال نیروهای تازه تبیین می شود، یعنی مقابله با گسترش تروریسم واهمیت بی همتای خاورمیانه نفتی وعواقب شکست درچنین منطقه سوق الجیشی،گسترش مراحل بعدی جنگ توجیه و مدلل نشود؟یاین ترتیب ملاحظه می شود که درهر دوحالت چه با فرض فراافکنی جنگ عراق به یک جنگ منطقه ای واین که "خاورمیانه ای که درانحصارکامل من نباشد بگذاردرآتش جنگ و تباهی بسوزد"،وچه با فرض پیروزی هرچند نامحمتل آمریکا درعراق، این نگرانی وجود داردکه نئوکان ها برای پیشروی درخطوط بعدی استراتژی خاورمیانه ای خود،گام بعدی رابسوی ایران کج کنند.بااین وصف هردو حالت فوق متضمن خطرگسترش جنگ است.
بااین همه باید اضافه کنیم که استراتژی جدید بوش به دو دلیل سترون وناکام خواهد ماند:نخست بدلیل بی اعتنائی آن به ریشه اصلی بحران عراق یعنی سیاست اشغال گری.وباین معنا استراتژی جدید چیزی جزپاشیدن نفت به روی آتش برای خاموش کردن آن نیست.ودوم بدلیل آن که استراتژی جدید درکنه حود چیزی جزحلول مجدد یک جانبه گری-که چندی بخاطر مصلحت اندیشی ها رنگ وبوی آن کم تر شده بود نیست.لاجرم این استراتژی می تواند نیروی وسیعی را دربرابر خود برانگیزاند:نه فقط افکارعمومی مردم جهان ونیز شهروندان آمریکا را، بلکه درهمان حال با پاره کردن رشته های بافته شده بین آمریکا و متحدین اوروپائی اش دردوردوم زمامداری بوش. استراتژی فوق با دوختن بحران هسته ای ایران به جنگ عراق وبا اتخاذ سیاست چکاندن ماشه تفنگ،عملا مصوبات شورای امنیت درموردایران را به جنگ عراق پیوند می زند.اگردولت آمریکادرمورد بهانه شروع جنگ عراق وجود سلاح های کشتارجمعی ورابطه آن با القاعده را دستاویزقرارداد،درمورد ایران علاوه برخطردست یابی به سلاح های هسته ای، نقش عمده آن درگسترش بحران درعراق را عنوان می کند تابدان وسیله دامنه جنگ را منطقه ای کند.درعین حال استراتژی جدید معادل دخالت هرچه بیشتردولت آمریکا درامور داخلی عراق است.مخالفت با برقراری مناسبات عادی دوهمسایه بطورکلی وبی اعتبارکردن موافقتنامه های به عمل آمده فی ما بین جلال طالبانی و دولت ایران درپی دیداراخیرطالبانی ازایران که ازسوی وی صددرصد موفقیت آمیزعنوان شد ،دستگیری دیپلمات ها و نمایندگان رسمی حکومت ایران درعراق وازجمله حادثه اخیراربیل نارضایتی حتا متحدین کرد دولت آمریکا درعراق را علیه چنین مداخلاتی برانگیخته است.براساس استراتژی تازه-برخلاف پیشنهاد کمیسیون بیکر-همیلتون، نه فقط براختیارات دولت عراق افزوده نمی شود،بلکه برنقش کارگزاری آن افزوده هم می شود و دستورالعمل های بیشتری ازسوی واشنگتن برای اجرا به آن ابلاغ می شود.براساس یکی از این نوع دستورالعمل ها دولت عراق –همانند جنگ داخلی در فلسطین –باید خلع سلاح نیروهای جنبش المهدی وسپاه بدررا دردستورکارخود قراردهد وباین ترتیب عملا به گسترش جنگ داخلی درمیان گروه های شیعه مبادرت بکند. واگربراین دشواری ها و چالش ها،مخالفت روسیه و چین را بااین گونه سیاست های یک جانبه گرایانه اضافه کنیم آنگاه معلوم می شود که استراتژی تازه دولت آمریکا، با چه دشواری های منطقه ای و جهانی روبرواست. حتا کشورهائی چون انگلستان و استرالیا و کره جنوبی و ژاپن هم که ازمواضع دولت آمریکا به لحاظ سیاسی حمایت می کنند،اعلام کرده اند که حاضرنیستند نیروهای تازه ای رابه منطقه ارسال کنند. شماری ازاین کشورها حتا اعلام کرده اند که بقیه نیروهای خود را ازمنطقه بیرون خواهندکشید.
بعنوان جمع بندی
چنانکه ملاحظه کردید این نوشته حاوی دوحکم درباره این استراتژی جدید است.ازیکسو آن را استراتژی جنون و جنگ می نامد که می تواند اگربا مقاومت روبرونشود،به گسترش جنگ درمنطقه بطورکلی و ودرکشورما به طوراخص دامن بزند.ازسوی دیگر گفته می شود که این استراتژی شکننده وسترون بوده ونمی تواند به هدف های اعلام شده خود نائل شود.می توان پرسید آیا این دوحکم نفیض ونافی یکدیگر نیستند؟وآیا با مطرح شدن استراتژی فوق خطری منطقه وکشورما را تهدید نمی کند؟
درجواب باید گفت که به گمان من،هم این دوحکم نافی یکدیگرنیستند وهم خطری جدی منطقه وکشورما راتهدید می کند.
برای روشن شدن این مساله لازم است بین دونوع توانائی تمایزقائل شد: توانائی لازم برای موفقیت ودست یابی به هدف های اثباتی و توانائی جهت ویرانگری و تخریب و بربریت. واقعیت آنست که ناتوانی دولت آمریکا برای دست یابی به اهداف اثباتی خود نافی قدرت تخریب بیکران آن به مثابه ابرقدرتی غول آسا و دارای زرادخانه عظیم مالی وتسلیحاتی که تجربه نشان داده ابائی هم ازبکارگیری آنها ندارد-وزمزمه کاربردسلاح های هسته ای تاکتیکی توسط اسرائیل تنها یکی ازآن هاست- نیست. بنابه این واقعیت هرچه که این ابرقدرت درمورداول-داشتن قدرت سازندگی و اهداف اثباتی- کم دارد درمورد دوم-ویران ساختن زیرساختها وفروپاشی اجتماعیِ جوامع همزیست- دست بالا رادارد. همانطورکه نمونه عراق نشان داده است، گرچه این ابرقدرت ازجهات بسیاری قادربه ایجاد نظم مورد نظرخود-نظمی برپایه یکه سالاری قطب آمریکا-نیست اما درویرانگری وآتش افکنی بسیارچیره دست بوده وازهیچ گردبادویرانگرچیزی کم ندارد.بنابراین وقتی ازناتوانی این قدرت امپریالیستی دروجوه اثباتی سخن به میان می آید ،بهیچ وجه نباید به معنای انکارویا دست گرفتن قدرت تخریبی آن تلقی شود.علاوه براین، آن چه که بازهم براحتمال وقوع این خطرمی افزاید ماهیت طرف مخاطب این ابرقدرت یعنی ماهیت بغایت ارتجاعی وماجراجویانه و بحران آفرین جمهوری اسلامی است که انگاروظیفه ای جز فراهم کردن شرایط وبهانه مناسب برای تهاجم این حریف قدرووحشی ندارد.واقعیت دیگر آنست که دولت بوش ورژیم ایران برای خروج وبهتراست بگوئیم فرار ازبن بست و بحرانی که درآن گرفتارآمده اند، هریک به وجود دیگری نیازدارد.
ناتوانی به توان دو
ناتوانی وشکست های موجود و یا آتی امپریالیسم را نباید به حساب توانائی جمهوری اسلامی واریزکرد.گواین که خود رژیم دراین توهم بسرمی برد و سرانجام هم همین توهم کاربدست اش خواهد داد. نظام جمهوری اسلامی سرشاراز ناتوانی تاریخی به توان دواست.هم بعنوان یک نظام سرمایه داری پس مانده وتاریک اندیش که خود حکم پارازیت نظام سرمایه داریِ به بن رسیده حاکم برجهان را دارد وهم به دلیل سرشت دشمنانه آن با آزادی و برابری که بارهائی انسان ازبردگی وقیمومیت سیاسی وستم سرمایه دشمنی آشتی ناپذیردارد.وبهمین دلیل سرنگونی آن به مثابه ضرورتی به توان دو،یک مساله عاجل ومسأله هرلحظه وزمانِ هرانسان آزادیخواه است.امپریالیسم باتظاهربه تحقق همین ضرورت تاریخی ودرعین حال عاجل برآن است تا خود نقش قابلگی زایش نوین را برعهده گیرد که نتیجه اش البته درمحمتل ترین شق، ویرانگری، تکه پاره شدگی وانواع جنگ های قومی و مذهبی وبجاماندن یک(ویاشاید چند) سرزمین سوخته است،ودراحتمال ضعیف تر یک مولود غیرتاریخی وپارازیتی ازنوع دیگرش.
ازهرسو که بنگریم به میدان آمدن نیروی سوم،با شعارنه به ارتجاع حاکم،ونه به قیمومیت امپریالیستی، وبرای آزادی و برابری و صلح ضروری ترین نیازلحظه حاضررا تشکیل می دهد.باهمه توان خود برای گوشت وپوست دادن به این نیازتاریخی بکوشیم.وبا انجام وظیفه تاریخی خود،امپریالیسم را ازوسوسه به عهده گرفتن "نقش قابلگی"،بازداریم. امپریالیسم خود نیزنیازمند قابله است!
2007-01-12-23-10-85 http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com