عرصه مبارزه نظری یا عرصه نبردگلادیاتورها!
نوشته آقای ناصراصغری* تحت عنوان شیوه های ناسالم را باب نکنید، روی نکته درستی انگشت نهاده وبدرستی برشیوه نادرست نوشته ای مکث کرده است که درجای خود گوی سبقت را دراتهام زنی و برخورد غیر سیاسی وغیرانسانی با مخالف خود و دردفاع ازگرایش موردنظر خود ربوده ویک نمونه برجسته ازترورشخصیت وازبدترین نمونه هائی است که تا این لحظه درادبیات سیاسی اپوزیسیون چپ ورادیکال بیاد دارم. برخورد این نوشته ازاول تاآخرغیرسیاسی بود وتمرکزاصلی خود رابطورکامل صرف خراب کردن ودرهم کوبیدن شخصیت وحیثیت سیاسی طرف مقابل خود-یداله اخسروشاهی-نموده بود. چرا باید بکسی که بیش ازسه دهه است که علیه ارتجاع واستبداد ونظام حاکم مبارزه می کند و برای پیشبرد اهداف خویش چه درست اش بدانیم وچه غلط ،داردمبارزه می کند، بجای برخورد سازنده ونقد نظراتش توهین رواکنیم؟ واصولا چرا باید نقاط قوت انسان ها را بصرف پیداکردن اختلاف نظرنادیده بیانگاریم ومیدان مبارزه نطری را بامیدان جنگ تن به تن یکسان انگاریم؟.
آدمیزاد هنگامی به چنین ورطه ای سقوط می کند که باورهای خود را حقیقت مطلق پندارد ورستگاری دوجهان را درپیوستن به آن.درچنین جهانی وارونه شده، مناسبات آدم ها به رقابت وحذف همدیگر و اعمال سلطه وقهربرهم نوع وبدوراز موازین برابرانسانی تنزل می کند.درچنین جهانی منافع تنگ فردی وگروهی وباندی وازجمله درجه موافق ومخالف بودن با نظرمن وباندمن،مبنای تقسیم جهان به دوست ودشمن محسوب می شود.گوئی که هرکس با من نباشد،مستقیما دراردوی دشمن من قراردارد. باین ترتیب وقتی صفوف دوست ودشمن به هم ریخت ومخالف فکری ونظری من دشمن من-آنهم دشمن مستقیم وخطرناک من-محسوب شد، آنگاه استفاده ازهر ابزار وشیوه ای برای رسیدن به هدف مجازتلقی می گردد. بابهم ریختن صفوف دوست و دشمن آدمیزاد با وجدان آسوده می تواند باهروسیله ای که دم دستش بودبرای ازپای درآوردن حریفش(ومخالف فکری خود) دست بکارشود.درچنین اقلیم بیمارگونه،قلم بجای آگاه گری ووسیله ای برای تقویت مناسبات انسانی وهمبستگی، حکم ابزاری برای پیروزی درتنازع بقاء درمعنای داروینی اش را پیدامی کند:نقشی به مانند پرتاب سنگ وکلوخ وچماق وتفنگ وسایرمهمات جنگی برای ازپای درآوردن حریف .نوشتن در حکم ادامه جنگ به شیوه دیگری می شود و نه وسیله ای برای طرح سؤال و جستجوی مشترک برای یافتن پاسخ، وارتقاء آگاهی واندیشیدن واقناع یکدیگر.درچنین وضعیتی دیگرفرقی نمی کند که این ایدئولوژی ازچه نوعی باشد ودرموردخویش چه تصوری داشته باشد.از مذهبی اش باشد ویاغیرمذهبی اش.نتیجه یکسان است: ابزاری است برای کسب قدرت وسرکردگی .تراژدی از نقطه ای اوج می گیرد که چنین فردِ ازدرون مسخ شده و اسیر جادوی ایدئولوژی وباورهای جهان وارونه، به فکرنجات بشریت ومبارزه سیاسی می افتد.دراین صورت اولین کارش تقسیم جهان به اردوی خودی وغیرخودی درمعنای بسیارتنگش است.که درآن مرکزعالم با کوبیدن میخ های چادرش،درهرنقطه ای که برافراشته شود، نشانه گذاری می گردد. بقیه جهان همه وهمه غیرخودی و دشمن بحساب می آیند.درست عکس جهان واقعی که درآن رنگین کمانی ازگرایشات، اکثریت بزرگ وشکننده زحمتکشان ومزدوحقوق بگیران را تشکیل می دهند. دراین جهان بت واره شده،انسان مستقل ازعقاید وباورهایش وفی نفسه ارزش ندارد.دراین جابه سه جلوه رایج این نگرش تمامیت گرایانه اشاره می کنم:
افتخارمی کند که کارگراست وبا چنین دوپینکی خشونت وتجاوز به حریم انسان ها را توجیه و شروع می کند.توگوئی که دراین جهان وارونه شده،کارگربودن فی نفسه ارزش است.غافل ازآن که کارگرازقضا بدلیل مبارزه علیه بردگی مزدوری ومبارزه اش علیه دوپاره شدن جامعه انسانی به برد گان واربابان برده،و مصمم بودنش به ایجاد جهانی تازه ومبتنی بر جامعه برابر انسانی و همبسته وآزاد ورها ازرقابت های سودجویانه وازمنافع وسلطه این یا آن بخش واین یا آن ایدئولوژی،وبدلیل آنکه منافع وهستی اجتماعی اش با جایگزینی انسان به جای طبقه گره خورده است،دارای ارزش ومنزلت تاریخی بی همتا است. اگرهدف متعالی سوسیالیسم انسان آزاد و جامعه همبسته است ،واگراین هدف باگسستن ازجهان ماقبل تاریخ،جهان نیمه وحشی و نیمه انسان ِجامعه طبقاتی و بدورریختن رقابت های تباه کننده و سرچشمه گرفته ازتنازع بقاء- انسان گرگ انسان- واعمال قدرت "انسان" بر"انسان" بدست می آید، پس آنگاه همه مدافعان و کوشندگان جهان جدید باید بتوانند گام بگام ارزش های متعلق به جهان نوین را درمناسبات فی مابین خود بازتولید کرده وازهم اکنون بکارگیرند.بی شک حرکت ازجهان وحوش ِطبقاتی به جهان همبستگی انسانی وبدون سلطه انسان برانسان، سهل وآسان نیست وبادشواری های زیادی همراه است. اما همگی باید بکوشیم که گام بگام درآن جهت برویم.
نکته دیگردراین وارونگی آن است که هرکس خود خوانده خویشتن را نماینده وقیم طبقه کارگرمی پندارد.تردیدی نیست که چنین کسی دچاربیماری همذات پنداری خود وپرولتاریا شده وادعاها وپندارهای خویشتن را معادل ادعا و پندارهای طبقه کارگری می انگارد وازمنظرنمایندگی تام الاختیارپرولتاریا به سخن گفتن می پردازد!.وبرپایه همین رابطه قیمومیت طلبانه وسیطره جویانه با طبقه،دست بکارشده وبه فعالیت می پردازد.نتیجه آن میشود که اوبیش از اندازه گلیم خویش وحق وحقوقش ازعالم و آدم طلبکارمی شود.وحال آنکه میدانیم قراربودکه کمونیست ها هیچ باند ومنافع ویژه ای را دربرابرمنافع مشترک وعمومی طبقه کارگر علم نکنند و تمامی توش و توان خود را برای مادیت یافتن اراده وخواست پرولتاریا وقراگرفتنش روی پای خود و به مثابه یک طبقه مستقل وخود آگاه وخودرهان بکارگیرند.کسی که درمیدان پیکارهای طبقاتی،حقانیت یافته ها وبافته ها وادهاهای خود را درمقیاس وسیع به اثبات نرسانده است،لااقل تا آن زمان نباید بخود اجازه بدهد که بنام پرولتاریا سخن بگوید.تاآن موقع او فقط می تواند بنام خود ودربهترین حالت به مثابه یک فرد دوستدارطبقه ویا بخشی ازطبقه کارگر سخن بگوید.والبته پرولتاریای بالغ و عاقل هیچ وقت احتیاج ندارد که زمام خویش را بدست دیگران بدهد.
نکته سوم درنگرش تمامیت خواهانه ورخنه آن به صفوف مدافعین سوسیالیست را باید دریکدست ویک نظرپنداشتن احاد طبقه کارگرانگاشت. وحال آکه طبقه کارگردرچهارچوب منافع عمومی خود دربرگیرنده بخش ها و گرایشات متنوعی است که باید ولو آنکه با آن مخالف باشیم،موجودیتشان را برسمیت بشناسیم. وازتوهمات مربوط به یک طبقه ،یک حزب، ویک سخنگودوری گزینیم وگرنه بنام دوستی با طبقه ومبارزه با دشمن طبقه کارگر،با خود طبقه کارگررودرروخواهیم شد.بدون پذیرش پلورالیسم وداشتن فرهنگی درخورآن، بجای تقویت اتحاد طبقاتی کارگران ویارشاطر به بارقاطر تبدیل خواهیم شد وبرتنوره تفرقه وتشتت وجدائی خواهیم دمید.
وقتی زوروقدرت ومنافع فردی وباندی وفرقه ای به میدان آید،منش انسانی واخلاق سیاسی معطوف به آزادی و برابری اجتماعی ازمیان می گریزد. کسی که اسیررقابت وجنگ تن به تن برای منافع تنگ وحقیر خود شد چگونه می تواند برای اتحاد طبقه کارگرِفرارونده بسوی جامعه انسانی همبسته وآزادمبارزه کند؟ باید با لاروبی فرهنگ رقابت و منحط بورژوائی دردرون خودمان- که هیچ کس ازپی آمدهای مخرب آن درامان نیست- به پالایش خود وصفوف ورفتار خود همت گذاریم .ودراین رابطه باید آنهائی را که حاضرنیستند خویشتن رابا استنانداردهای حداقل و انسانی مبارزه نظری-ایدئولوژیک انطباق دهند،تنها گذاشت تا درانزوای خود هم مضارشان کمترشود وهم بخود آیند.
2008-02-25-06-12-86
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-درج شده درسایت آزادی بیان
نوشته آقای ناصراصغری* تحت عنوان شیوه های ناسالم را باب نکنید، روی نکته درستی انگشت نهاده وبدرستی برشیوه نادرست نوشته ای مکث کرده است که درجای خود گوی سبقت را دراتهام زنی و برخورد غیر سیاسی وغیرانسانی با مخالف خود و دردفاع ازگرایش موردنظر خود ربوده ویک نمونه برجسته ازترورشخصیت وازبدترین نمونه هائی است که تا این لحظه درادبیات سیاسی اپوزیسیون چپ ورادیکال بیاد دارم. برخورد این نوشته ازاول تاآخرغیرسیاسی بود وتمرکزاصلی خود رابطورکامل صرف خراب کردن ودرهم کوبیدن شخصیت وحیثیت سیاسی طرف مقابل خود-یداله اخسروشاهی-نموده بود. چرا باید بکسی که بیش ازسه دهه است که علیه ارتجاع واستبداد ونظام حاکم مبارزه می کند و برای پیشبرد اهداف خویش چه درست اش بدانیم وچه غلط ،داردمبارزه می کند، بجای برخورد سازنده ونقد نظراتش توهین رواکنیم؟ واصولا چرا باید نقاط قوت انسان ها را بصرف پیداکردن اختلاف نظرنادیده بیانگاریم ومیدان مبارزه نطری را بامیدان جنگ تن به تن یکسان انگاریم؟.
آدمیزاد هنگامی به چنین ورطه ای سقوط می کند که باورهای خود را حقیقت مطلق پندارد ورستگاری دوجهان را درپیوستن به آن.درچنین جهانی وارونه شده، مناسبات آدم ها به رقابت وحذف همدیگر و اعمال سلطه وقهربرهم نوع وبدوراز موازین برابرانسانی تنزل می کند.درچنین جهانی منافع تنگ فردی وگروهی وباندی وازجمله درجه موافق ومخالف بودن با نظرمن وباندمن،مبنای تقسیم جهان به دوست ودشمن محسوب می شود.گوئی که هرکس با من نباشد،مستقیما دراردوی دشمن من قراردارد. باین ترتیب وقتی صفوف دوست ودشمن به هم ریخت ومخالف فکری ونظری من دشمن من-آنهم دشمن مستقیم وخطرناک من-محسوب شد، آنگاه استفاده ازهر ابزار وشیوه ای برای رسیدن به هدف مجازتلقی می گردد. بابهم ریختن صفوف دوست و دشمن آدمیزاد با وجدان آسوده می تواند باهروسیله ای که دم دستش بودبرای ازپای درآوردن حریفش(ومخالف فکری خود) دست بکارشود.درچنین اقلیم بیمارگونه،قلم بجای آگاه گری ووسیله ای برای تقویت مناسبات انسانی وهمبستگی، حکم ابزاری برای پیروزی درتنازع بقاء درمعنای داروینی اش را پیدامی کند:نقشی به مانند پرتاب سنگ وکلوخ وچماق وتفنگ وسایرمهمات جنگی برای ازپای درآوردن حریف .نوشتن در حکم ادامه جنگ به شیوه دیگری می شود و نه وسیله ای برای طرح سؤال و جستجوی مشترک برای یافتن پاسخ، وارتقاء آگاهی واندیشیدن واقناع یکدیگر.درچنین وضعیتی دیگرفرقی نمی کند که این ایدئولوژی ازچه نوعی باشد ودرموردخویش چه تصوری داشته باشد.از مذهبی اش باشد ویاغیرمذهبی اش.نتیجه یکسان است: ابزاری است برای کسب قدرت وسرکردگی .تراژدی از نقطه ای اوج می گیرد که چنین فردِ ازدرون مسخ شده و اسیر جادوی ایدئولوژی وباورهای جهان وارونه، به فکرنجات بشریت ومبارزه سیاسی می افتد.دراین صورت اولین کارش تقسیم جهان به اردوی خودی وغیرخودی درمعنای بسیارتنگش است.که درآن مرکزعالم با کوبیدن میخ های چادرش،درهرنقطه ای که برافراشته شود، نشانه گذاری می گردد. بقیه جهان همه وهمه غیرخودی و دشمن بحساب می آیند.درست عکس جهان واقعی که درآن رنگین کمانی ازگرایشات، اکثریت بزرگ وشکننده زحمتکشان ومزدوحقوق بگیران را تشکیل می دهند. دراین جهان بت واره شده،انسان مستقل ازعقاید وباورهایش وفی نفسه ارزش ندارد.دراین جابه سه جلوه رایج این نگرش تمامیت گرایانه اشاره می کنم:
افتخارمی کند که کارگراست وبا چنین دوپینکی خشونت وتجاوز به حریم انسان ها را توجیه و شروع می کند.توگوئی که دراین جهان وارونه شده،کارگربودن فی نفسه ارزش است.غافل ازآن که کارگرازقضا بدلیل مبارزه علیه بردگی مزدوری ومبارزه اش علیه دوپاره شدن جامعه انسانی به برد گان واربابان برده،و مصمم بودنش به ایجاد جهانی تازه ومبتنی بر جامعه برابر انسانی و همبسته وآزاد ورها ازرقابت های سودجویانه وازمنافع وسلطه این یا آن بخش واین یا آن ایدئولوژی،وبدلیل آنکه منافع وهستی اجتماعی اش با جایگزینی انسان به جای طبقه گره خورده است،دارای ارزش ومنزلت تاریخی بی همتا است. اگرهدف متعالی سوسیالیسم انسان آزاد و جامعه همبسته است ،واگراین هدف باگسستن ازجهان ماقبل تاریخ،جهان نیمه وحشی و نیمه انسان ِجامعه طبقاتی و بدورریختن رقابت های تباه کننده و سرچشمه گرفته ازتنازع بقاء- انسان گرگ انسان- واعمال قدرت "انسان" بر"انسان" بدست می آید، پس آنگاه همه مدافعان و کوشندگان جهان جدید باید بتوانند گام بگام ارزش های متعلق به جهان نوین را درمناسبات فی مابین خود بازتولید کرده وازهم اکنون بکارگیرند.بی شک حرکت ازجهان وحوش ِطبقاتی به جهان همبستگی انسانی وبدون سلطه انسان برانسان، سهل وآسان نیست وبادشواری های زیادی همراه است. اما همگی باید بکوشیم که گام بگام درآن جهت برویم.
نکته دیگردراین وارونگی آن است که هرکس خود خوانده خویشتن را نماینده وقیم طبقه کارگرمی پندارد.تردیدی نیست که چنین کسی دچاربیماری همذات پنداری خود وپرولتاریا شده وادعاها وپندارهای خویشتن را معادل ادعا و پندارهای طبقه کارگری می انگارد وازمنظرنمایندگی تام الاختیارپرولتاریا به سخن گفتن می پردازد!.وبرپایه همین رابطه قیمومیت طلبانه وسیطره جویانه با طبقه،دست بکارشده وبه فعالیت می پردازد.نتیجه آن میشود که اوبیش از اندازه گلیم خویش وحق وحقوقش ازعالم و آدم طلبکارمی شود.وحال آنکه میدانیم قراربودکه کمونیست ها هیچ باند ومنافع ویژه ای را دربرابرمنافع مشترک وعمومی طبقه کارگر علم نکنند و تمامی توش و توان خود را برای مادیت یافتن اراده وخواست پرولتاریا وقراگرفتنش روی پای خود و به مثابه یک طبقه مستقل وخود آگاه وخودرهان بکارگیرند.کسی که درمیدان پیکارهای طبقاتی،حقانیت یافته ها وبافته ها وادهاهای خود را درمقیاس وسیع به اثبات نرسانده است،لااقل تا آن زمان نباید بخود اجازه بدهد که بنام پرولتاریا سخن بگوید.تاآن موقع او فقط می تواند بنام خود ودربهترین حالت به مثابه یک فرد دوستدارطبقه ویا بخشی ازطبقه کارگر سخن بگوید.والبته پرولتاریای بالغ و عاقل هیچ وقت احتیاج ندارد که زمام خویش را بدست دیگران بدهد.
نکته سوم درنگرش تمامیت خواهانه ورخنه آن به صفوف مدافعین سوسیالیست را باید دریکدست ویک نظرپنداشتن احاد طبقه کارگرانگاشت. وحال آکه طبقه کارگردرچهارچوب منافع عمومی خود دربرگیرنده بخش ها و گرایشات متنوعی است که باید ولو آنکه با آن مخالف باشیم،موجودیتشان را برسمیت بشناسیم. وازتوهمات مربوط به یک طبقه ،یک حزب، ویک سخنگودوری گزینیم وگرنه بنام دوستی با طبقه ومبارزه با دشمن طبقه کارگر،با خود طبقه کارگررودرروخواهیم شد.بدون پذیرش پلورالیسم وداشتن فرهنگی درخورآن، بجای تقویت اتحاد طبقاتی کارگران ویارشاطر به بارقاطر تبدیل خواهیم شد وبرتنوره تفرقه وتشتت وجدائی خواهیم دمید.
وقتی زوروقدرت ومنافع فردی وباندی وفرقه ای به میدان آید،منش انسانی واخلاق سیاسی معطوف به آزادی و برابری اجتماعی ازمیان می گریزد. کسی که اسیررقابت وجنگ تن به تن برای منافع تنگ وحقیر خود شد چگونه می تواند برای اتحاد طبقه کارگرِفرارونده بسوی جامعه انسانی همبسته وآزادمبارزه کند؟ باید با لاروبی فرهنگ رقابت و منحط بورژوائی دردرون خودمان- که هیچ کس ازپی آمدهای مخرب آن درامان نیست- به پالایش خود وصفوف ورفتار خود همت گذاریم .ودراین رابطه باید آنهائی را که حاضرنیستند خویشتن رابا استنانداردهای حداقل و انسانی مبارزه نظری-ایدئولوژیک انطباق دهند،تنها گذاشت تا درانزوای خود هم مضارشان کمترشود وهم بخود آیند.
2008-02-25-06-12-86
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-درج شده درسایت آزادی بیان