درپاسخ به دوپرسش نشریه برابری پیرامون رابطه ایران آمریکا و روندبحران هسته ای
سؤال نخست:
بنظرشمادرصورت عادی شدن روابط بین ایران و آمریکا چه اتفاقاتی درخاورمیانه رخ می دهد و اصولاجمهوری اسلامی چه نفشی را درمنطقه بازی خواهد کرد!
بفرض عادی شدن روابط،چنین رویدادی بی شک باتوجه به اهمیت ژؤاستراتژیک ایران و نیزنفوذ معین نظام حاکم برایران درصحنه سیاسی منطقه، بویژه درعراق،لبنان وفلسطین و... ونیزروندکانونی شدن مناقشات رژیم ایران و دولت اسرائیل، می تواند بسهم خود تأثیرات مهمی درصف آرائی ها وکنترل نسبی دامنه بحران بگذارد. اما درابعاد این تأثیرات نباید مبالغه کرد. چرا که اولا قدرت های امپریالیستی ودررأس آنها دولت آمریکا خود را ارباب جهان و منطقه می دانند ودارای منافع حیاتی وپایداری درآنجا هستند که دنبال کردن آنها تحت هرشراطی اولویت نخست آنان را تشکیل می دهد و همین سیاست هاست که مولد اصلی بحران هستند.بهمین دلیل تقلیل بحران و تنازعات منطقه به دوقطب ایران وآمریکا نادرست است.درحقیقت تضاد عمده بین امیال وهدف های امپریالیستی و منافع مردم منطقه است که جمهوری اسلامی بطوراخص و جنبش اسلام بنیادگرا بطوراعم باسوارشدن برامواج نارضایتی آن، وازجمله بهره گیری از سیاست های تجاوزطلبانه اسرائیل نسبت به فلسطینی ها و مردم منطقه است که می توانند بهره بهرداری کرده وعرض اندام کنند. بدیهی است که حتا باکنارکشیدن فرضی رژیم ازاین منازعات، صرفنظرازافت وخیزهای حتا مهم مقطعی اصل بحران هم چنان تداوم خواهد داشت.
اما ،همانطورکه درمتن پرسش نیز مشهوداست،سوال فوق بایک اگربزرگ همراه است.واین به معنی آنست که تحقق این سناریوبه نوبه خودنیازمند تحقق دوپیش شرط است:یکی تغییرکلی سیاست خارجی تاکنونی رژیم جمهوری اسلامی ودیگری تغییرسیاست های حاکم برکاخ سفید بخصوص سیاست های نئوکان ها دربرخورد با جمهوری اسلامی. بنابراین برای آنکه بتوان به سوال فوق درزمینه واقعی ونه تجریدی پاسخ داد لازم است آن را درپرتو درجه تحقق این پیش شرط هامورد بررسی قرارداد.
بنظرمیرسد درمقایسه با گذشته درهردوسوی این معادله علائمی ازپیدایش رویکردها و روندهای تازه مشهوداست.یعنی درسوی آمریکا که قطب تعیین کننده تربحران را تشکیل میدهد،شکست ها و ناکامی های سنگین نئوکان ها درمنطقه ازجمله درعراق،افغانستان و حتا تعمیق بحران درپاکستان، وچرخش افکارعمومی بویژه در آمریکا علیه این سیاست ها و بازتاب آن دررقابت های درونی طبقه سیاسی حاکم آنجا، یکی ازمولفه های مهم جدید است که درصورت تفوق آن دردرون آمریکا می تواند نقش مهمی را درجهت پیش برد سیاست های معطوف به عادی سازی و درگام نخست شروع دوره تازه ای از مذکرات مستقیم بین طرفین بحران بهمراه داشته باشد. البته تفوق این رویکردهنوزتضمین شده نیست ونیزشروع چنین مذاکراتی الزاما به معنای نتیجه بخش بودن آن نیست. ولی می توان تأکید کرد که درمیان دولتمردان طبقه سیاسی حاکم بر آمریکا این گرایش که برای بیرون آمدن ازبحران روبه تعمیق کنونی درعرصه های گوناگون، نیازبه گسترش همکاری وپیش برد سیاست تنش زدائی با جمهوری اسلامی درتمامی کانون های بحران هست، روزبروزتقویت می شود. میزگرد اخیر 5 وزیرخارجه قبلی آمریکا-ازهردوجناح- و درخواست فرمانده ارتش آمریکا درعراق ازجمهوری اسلامی برای فروکاستن ازدرگیری های اخیر بصره واجتناب از جنگ داخلی تازه فی مابین نیروهای دولتی و مقتداصدر، ازجمله نشانه های تازه ای ازوجود وتقویت چنین رویکردی است.
درسوی دیگراین معادله رژیم ایران قراردارد که ازیکسوبا قبضه کامل قدرت توسط جناح باصطلاح اصول گرا وتثبیت مواضع خود ،که خود شرط لازمی برای دست یافتن حاکمیت به اراده واحدی جهت شروع مذاکره ازموضع قدرت و انحصارا توسط عناصرموردوثوق خود وفارغ اردغدغه رخنه دشمن و باصطلاح افتادن به دام سیاست استحاله ویا انقلاب مخملین است.بستن کانال های مراوده سیاسی جناح های دیگربا قدرت های خارج توسط جناح حاکم درهمین رابطه است. نشانه دوم دیگربیان موافقت کلی واصولی خامنه ای درمورد مجاز بودن اصل مذاکره با آمریکا است(ولی نه هنوزبه معنای زمان شروع آن) .که البته مدت هاست که گام نخست و اولیه آن درمحدوده وحول مسائل عراق برداشته شده است. ارزیابی هردوطرف وبویژه طرف آمریکا ازاین مذاکرات مثبت است. چنانکه نظرمثبت مقامات آمریکائی و بخصوص مقامات نظامی را مبنی بر کاهش چشمگیر-تاحد دوسوم-ازدامنه عملیات تروریستی که هماناشبه نظامیان شیعه باشند،بارها خوانده وشنیده ایم.
درهرحال همانطورکه اشاره شد این ها فقط نشانه هائی ازمسیرتکوین رویکردجدید هستند وهنوزتافعلیت یافتن وقطعیت پیداکردن آن فاصله دارند.بطورکلی ما هنوز دریک فاز انتقالی که آکنده از انواع فشارها،بهمراه چانه زنی وتست کردن وگام برداشتن های محتاطانه ازهردوسوهستیم که بدنبال یافتن نقطه های شروع تازه وپیشروی های بعدی هستند.گواینکه اساسا چنین مسیری بنابه طبیعت مزمن بودن بحران با افت وخیزهای گوناگونی همراه است وهدف مشخص ازتلاش های موجود نیزهموارکردن راه مذاکره وتوافقات ضمنی برای کاستن از دامنه تنش درمناطق بحرانی است. بهمین دلیل نباید دچار خوش بینی زیاده ازحد درمورد ابعاد عادی شدن مناسبات شد. بگمان من بعیداست با توجه به تضادها و تفاوت منافع هردوطرف واصطلاک آنها با یکدیگر درچشم اندازنزدیک شاهد انطباق منافع آندوبرهمدیگروسازش آنها باهم باشیم.اما کاستن ازدامنه تنش ها و همکاری های مشخص درراستای منافع هرکدام چرا.
سوال دوم.درصورت بوقوع پیوستن این مساله پرونده اتمی ایران چه پروسه ای را طی می کند وواکنش جامعه جهانی مخصوصا چین وروسیه به این رویکرد چه خواهد بود.
نحوه برخورد با پرونده هسته ای ایران به نوبه خود تابعی است ازمتغیرنوع وکیفیت مناسبات عمومی رژیم ایران با دول غرب.به میزانی که این رابطه درمسیرکاهش تنش ها قراربگیرد،بهمان اندازه برخورد غرب با رژیم اسلامی با آسانگیری بیشتری همراه خواهد شد. با این همه درپرونده هسته ای ایران یک خط قرمزوجود دارد وآن مخالفت همه قدرتهای بزرگ شرقی و غربی وازجمله روسیه وچین و نیزقدرت های اروپائی و درخود آمریکا هردوجناح،با تسلیح رژیم ایران به سلاح هسته ای ونزدیک شدن به اقتدارهسته ای است.یعنی همان عاملی که جمهوری اسلامی بطور راهبردی بانزدیک شدن به آن والبته بطور ضمنی،روی آن به عنوان عامل اصلی بازدارندگی دربرابر تهاجم و نیزعامل چانه زنی وامتیازگیری حساب بازکرده است.البته جمهوری اسلامی تلاش می کند که درمنطقه خاکستری هسته ای-دست یابی به ملزومات دست یابی به اقتدارهسته ای تا به خودسلاح هسته ای بطوربالفعل –به قدم زدن دراین منطقه خاکستری بپردازد وازورود به منطقه خطرخیزومستقیم پرهیزکند.بدیهی است که دنبال کردن چنین سیاستی به معنی آن است که عرصه مناسبات رژیم با دولتهای بزرگ سرمایه داری هم چنان مین گذاری شده است وجمهوری اسلامی نیزتا بدست آوردن تضمین های لازم که هنوزهم نمی توان تعریف دقیقی ازمولفه های مشخص آن ارائه کرد،ازبازی با اهرم هسته ای دست نخواهد کشید.دررابطه با چنین تضمین هائی جمهوری اسلامی ازجمله به روند دوقطبی شدن جهان وپیوستن به قطب شرق(پیمان شانگهای)می اندیشد والبته این تنها تضمین نیست.
بیشترین احتمال درمورد پرونده هسته ای ایران اگرجریان های مخالف جنگ وکسانی که مخالف دامن زدن به جنگ سردبا رژیم هستند، درآمریکا قدرت بگیرندآن است که جمهوری اسلامی به همان قدم زدن درمنطقه خاکستری بسنده کند وبه دول غربی اطمینان ها وامکان نظارت های بیشتری رابدهد.ودرمقابل، غرب ودولت آمریکا نیز برای یک دوره به همزیستی کمترتنش زا با رژیم اسلامی تن بدهند. آنچه که درلحظه کنونی برای دولت آمریکا مهم است آن است که اولا باکاستن ازنتش های خود با رژیم ایران،دامنه بحران درمنطقه را کنترل کرده وچاشنی آن را بیرون بکشد و ثانیا با روی آوردن به جنگ کم شتاب درموردایران،به امیدشرایط مناسبی تری برای اعمال نفوذ بررژیم تهران باشد.
دوکشورروسیه وچین نیزضمن بهره برداری کامل ازتنش بین رژیم اسلامی با دولت های غربی،درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران و کاسته شدن تنش ها هستند.چون ازیکسو حفظ منافع عظیم مناسبات بادول غربی که اهمیت اساسی تری برای آنها دارد، وهم حفظ وگسترش دامنه مناسبات خود با ایران که به نوبه خود دارای اهمیت زیادی است، مستلزم آن است که بحران فی مابین رژیم ایران و آمریکا کنترل شده وازحد معینی فراترنرود. چرا که آنتاگونیستی و دوقطبی شدن آن حفظ توازن وهمزیستی مناسبات با هردوقطب بحران را مورد تهدید قرارمی دهد. این مساله نه فقط بخاطرحفظ منافع مشخص وکلان اقتصادی وسیاسی باهردوطرف بحران است، بلکه هم چنین برای خنثی کردن تلاش شروع جنگ سردتازه بین قطب امپریالیستی به رهبری آمریکا با رقبا و قطب امپریالیستی تازه نفسی چون چین وروسیه نیزهست. می دانیم که بهانه اصلی درتوجیه چنین جنگ سردی مستمسک قراردادن خطرایران برای اروپا وجهان برای استقرارسپرموشکی دراروپای شرقی است.انها البته خواهان تسلط دولت آمریکا بررژیم ایران نیستند، اما درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران وکاسته شدن ازدامنه تنش هاهستند.آنها به جمهوری اسلامی به مثابه متحد بالقوه درپیمان شانگهای حساب می کنند.
2008-04-8
سؤال نخست:
بنظرشمادرصورت عادی شدن روابط بین ایران و آمریکا چه اتفاقاتی درخاورمیانه رخ می دهد و اصولاجمهوری اسلامی چه نفشی را درمنطقه بازی خواهد کرد!
بفرض عادی شدن روابط،چنین رویدادی بی شک باتوجه به اهمیت ژؤاستراتژیک ایران و نیزنفوذ معین نظام حاکم برایران درصحنه سیاسی منطقه، بویژه درعراق،لبنان وفلسطین و... ونیزروندکانونی شدن مناقشات رژیم ایران و دولت اسرائیل، می تواند بسهم خود تأثیرات مهمی درصف آرائی ها وکنترل نسبی دامنه بحران بگذارد. اما درابعاد این تأثیرات نباید مبالغه کرد. چرا که اولا قدرت های امپریالیستی ودررأس آنها دولت آمریکا خود را ارباب جهان و منطقه می دانند ودارای منافع حیاتی وپایداری درآنجا هستند که دنبال کردن آنها تحت هرشراطی اولویت نخست آنان را تشکیل می دهد و همین سیاست هاست که مولد اصلی بحران هستند.بهمین دلیل تقلیل بحران و تنازعات منطقه به دوقطب ایران وآمریکا نادرست است.درحقیقت تضاد عمده بین امیال وهدف های امپریالیستی و منافع مردم منطقه است که جمهوری اسلامی بطوراخص و جنبش اسلام بنیادگرا بطوراعم باسوارشدن برامواج نارضایتی آن، وازجمله بهره گیری از سیاست های تجاوزطلبانه اسرائیل نسبت به فلسطینی ها و مردم منطقه است که می توانند بهره بهرداری کرده وعرض اندام کنند. بدیهی است که حتا باکنارکشیدن فرضی رژیم ازاین منازعات، صرفنظرازافت وخیزهای حتا مهم مقطعی اصل بحران هم چنان تداوم خواهد داشت.
اما ،همانطورکه درمتن پرسش نیز مشهوداست،سوال فوق بایک اگربزرگ همراه است.واین به معنی آنست که تحقق این سناریوبه نوبه خودنیازمند تحقق دوپیش شرط است:یکی تغییرکلی سیاست خارجی تاکنونی رژیم جمهوری اسلامی ودیگری تغییرسیاست های حاکم برکاخ سفید بخصوص سیاست های نئوکان ها دربرخورد با جمهوری اسلامی. بنابراین برای آنکه بتوان به سوال فوق درزمینه واقعی ونه تجریدی پاسخ داد لازم است آن را درپرتو درجه تحقق این پیش شرط هامورد بررسی قرارداد.
بنظرمیرسد درمقایسه با گذشته درهردوسوی این معادله علائمی ازپیدایش رویکردها و روندهای تازه مشهوداست.یعنی درسوی آمریکا که قطب تعیین کننده تربحران را تشکیل میدهد،شکست ها و ناکامی های سنگین نئوکان ها درمنطقه ازجمله درعراق،افغانستان و حتا تعمیق بحران درپاکستان، وچرخش افکارعمومی بویژه در آمریکا علیه این سیاست ها و بازتاب آن دررقابت های درونی طبقه سیاسی حاکم آنجا، یکی ازمولفه های مهم جدید است که درصورت تفوق آن دردرون آمریکا می تواند نقش مهمی را درجهت پیش برد سیاست های معطوف به عادی سازی و درگام نخست شروع دوره تازه ای از مذکرات مستقیم بین طرفین بحران بهمراه داشته باشد. البته تفوق این رویکردهنوزتضمین شده نیست ونیزشروع چنین مذاکراتی الزاما به معنای نتیجه بخش بودن آن نیست. ولی می توان تأکید کرد که درمیان دولتمردان طبقه سیاسی حاکم بر آمریکا این گرایش که برای بیرون آمدن ازبحران روبه تعمیق کنونی درعرصه های گوناگون، نیازبه گسترش همکاری وپیش برد سیاست تنش زدائی با جمهوری اسلامی درتمامی کانون های بحران هست، روزبروزتقویت می شود. میزگرد اخیر 5 وزیرخارجه قبلی آمریکا-ازهردوجناح- و درخواست فرمانده ارتش آمریکا درعراق ازجمهوری اسلامی برای فروکاستن ازدرگیری های اخیر بصره واجتناب از جنگ داخلی تازه فی مابین نیروهای دولتی و مقتداصدر، ازجمله نشانه های تازه ای ازوجود وتقویت چنین رویکردی است.
درسوی دیگراین معادله رژیم ایران قراردارد که ازیکسوبا قبضه کامل قدرت توسط جناح باصطلاح اصول گرا وتثبیت مواضع خود ،که خود شرط لازمی برای دست یافتن حاکمیت به اراده واحدی جهت شروع مذاکره ازموضع قدرت و انحصارا توسط عناصرموردوثوق خود وفارغ اردغدغه رخنه دشمن و باصطلاح افتادن به دام سیاست استحاله ویا انقلاب مخملین است.بستن کانال های مراوده سیاسی جناح های دیگربا قدرت های خارج توسط جناح حاکم درهمین رابطه است. نشانه دوم دیگربیان موافقت کلی واصولی خامنه ای درمورد مجاز بودن اصل مذاکره با آمریکا است(ولی نه هنوزبه معنای زمان شروع آن) .که البته مدت هاست که گام نخست و اولیه آن درمحدوده وحول مسائل عراق برداشته شده است. ارزیابی هردوطرف وبویژه طرف آمریکا ازاین مذاکرات مثبت است. چنانکه نظرمثبت مقامات آمریکائی و بخصوص مقامات نظامی را مبنی بر کاهش چشمگیر-تاحد دوسوم-ازدامنه عملیات تروریستی که هماناشبه نظامیان شیعه باشند،بارها خوانده وشنیده ایم.
درهرحال همانطورکه اشاره شد این ها فقط نشانه هائی ازمسیرتکوین رویکردجدید هستند وهنوزتافعلیت یافتن وقطعیت پیداکردن آن فاصله دارند.بطورکلی ما هنوز دریک فاز انتقالی که آکنده از انواع فشارها،بهمراه چانه زنی وتست کردن وگام برداشتن های محتاطانه ازهردوسوهستیم که بدنبال یافتن نقطه های شروع تازه وپیشروی های بعدی هستند.گواینکه اساسا چنین مسیری بنابه طبیعت مزمن بودن بحران با افت وخیزهای گوناگونی همراه است وهدف مشخص ازتلاش های موجود نیزهموارکردن راه مذاکره وتوافقات ضمنی برای کاستن از دامنه تنش درمناطق بحرانی است. بهمین دلیل نباید دچار خوش بینی زیاده ازحد درمورد ابعاد عادی شدن مناسبات شد. بگمان من بعیداست با توجه به تضادها و تفاوت منافع هردوطرف واصطلاک آنها با یکدیگر درچشم اندازنزدیک شاهد انطباق منافع آندوبرهمدیگروسازش آنها باهم باشیم.اما کاستن ازدامنه تنش ها و همکاری های مشخص درراستای منافع هرکدام چرا.
سوال دوم.درصورت بوقوع پیوستن این مساله پرونده اتمی ایران چه پروسه ای را طی می کند وواکنش جامعه جهانی مخصوصا چین وروسیه به این رویکرد چه خواهد بود.
نحوه برخورد با پرونده هسته ای ایران به نوبه خود تابعی است ازمتغیرنوع وکیفیت مناسبات عمومی رژیم ایران با دول غرب.به میزانی که این رابطه درمسیرکاهش تنش ها قراربگیرد،بهمان اندازه برخورد غرب با رژیم اسلامی با آسانگیری بیشتری همراه خواهد شد. با این همه درپرونده هسته ای ایران یک خط قرمزوجود دارد وآن مخالفت همه قدرتهای بزرگ شرقی و غربی وازجمله روسیه وچین و نیزقدرت های اروپائی و درخود آمریکا هردوجناح،با تسلیح رژیم ایران به سلاح هسته ای ونزدیک شدن به اقتدارهسته ای است.یعنی همان عاملی که جمهوری اسلامی بطور راهبردی بانزدیک شدن به آن والبته بطور ضمنی،روی آن به عنوان عامل اصلی بازدارندگی دربرابر تهاجم و نیزعامل چانه زنی وامتیازگیری حساب بازکرده است.البته جمهوری اسلامی تلاش می کند که درمنطقه خاکستری هسته ای-دست یابی به ملزومات دست یابی به اقتدارهسته ای تا به خودسلاح هسته ای بطوربالفعل –به قدم زدن دراین منطقه خاکستری بپردازد وازورود به منطقه خطرخیزومستقیم پرهیزکند.بدیهی است که دنبال کردن چنین سیاستی به معنی آن است که عرصه مناسبات رژیم با دولتهای بزرگ سرمایه داری هم چنان مین گذاری شده است وجمهوری اسلامی نیزتا بدست آوردن تضمین های لازم که هنوزهم نمی توان تعریف دقیقی ازمولفه های مشخص آن ارائه کرد،ازبازی با اهرم هسته ای دست نخواهد کشید.دررابطه با چنین تضمین هائی جمهوری اسلامی ازجمله به روند دوقطبی شدن جهان وپیوستن به قطب شرق(پیمان شانگهای)می اندیشد والبته این تنها تضمین نیست.
بیشترین احتمال درمورد پرونده هسته ای ایران اگرجریان های مخالف جنگ وکسانی که مخالف دامن زدن به جنگ سردبا رژیم هستند، درآمریکا قدرت بگیرندآن است که جمهوری اسلامی به همان قدم زدن درمنطقه خاکستری بسنده کند وبه دول غربی اطمینان ها وامکان نظارت های بیشتری رابدهد.ودرمقابل، غرب ودولت آمریکا نیز برای یک دوره به همزیستی کمترتنش زا با رژیم اسلامی تن بدهند. آنچه که درلحظه کنونی برای دولت آمریکا مهم است آن است که اولا باکاستن ازنتش های خود با رژیم ایران،دامنه بحران درمنطقه را کنترل کرده وچاشنی آن را بیرون بکشد و ثانیا با روی آوردن به جنگ کم شتاب درموردایران،به امیدشرایط مناسبی تری برای اعمال نفوذ بررژیم تهران باشد.
دوکشورروسیه وچین نیزضمن بهره برداری کامل ازتنش بین رژیم اسلامی با دولت های غربی،درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران و کاسته شدن تنش ها هستند.چون ازیکسو حفظ منافع عظیم مناسبات بادول غربی که اهمیت اساسی تری برای آنها دارد، وهم حفظ وگسترش دامنه مناسبات خود با ایران که به نوبه خود دارای اهمیت زیادی است، مستلزم آن است که بحران فی مابین رژیم ایران و آمریکا کنترل شده وازحد معینی فراترنرود. چرا که آنتاگونیستی و دوقطبی شدن آن حفظ توازن وهمزیستی مناسبات با هردوقطب بحران را مورد تهدید قرارمی دهد. این مساله نه فقط بخاطرحفظ منافع مشخص وکلان اقتصادی وسیاسی باهردوطرف بحران است، بلکه هم چنین برای خنثی کردن تلاش شروع جنگ سردتازه بین قطب امپریالیستی به رهبری آمریکا با رقبا و قطب امپریالیستی تازه نفسی چون چین وروسیه نیزهست. می دانیم که بهانه اصلی درتوجیه چنین جنگ سردی مستمسک قراردادن خطرایران برای اروپا وجهان برای استقرارسپرموشکی دراروپای شرقی است.انها البته خواهان تسلط دولت آمریکا بررژیم ایران نیستند، اما درعین حال خواهان کنترل دامنه بحران وکاسته شدن ازدامنه تنش هاهستند.آنها به جمهوری اسلامی به مثابه متحد بالقوه درپیمان شانگهای حساب می کنند.
2008-04-8