جنگ وتحریم
گسترده به مثابه
دواستراتژی
متفاوت یا
دووجه یک
استراتژی؟
درقیاس
با زمان حمله
به عراق
وافغانستان،
کسانی که ازآن
دفاع می کردند
و "دموکراسی"
را هم چون
کالای
وارداتی
درکوله پشتی
سربازان جستجومی
کردند ومحصول
زایمان
دردناک جنگ می
پنداشتند،
امروزه بجای
دفاع مستقیم
به دفاع
غیرمستقیم وشرمگینانه
ازآن پرداخته
اند.
آنها در
دفاع ازتحریم
های گسترده
وفراگیر(که
تروخشک را باهم
می سوزاند
ورژیم ومردم
را یکجا هدف
می
گیرد)،تقلیل
علت جنگ صرفا
سیاست ها
ومواضع یک طرف
منازعه،
وبالأخره
نادیده گرفتن
پیوند های آشکار
تحریم با جنگ
ونقش بستر سازآن
سنگرگرفته
اند.آنها درظاهروبرحسب
تعارف می
گویند جنگ گزینه
خوبی
نیست، اما
گویا سیاست
گرسنگی دادن
مردم
ایران(باچه
هدفی؟) گزینه
ای قابل دفاع
است. وحال
آنکه همه
میدانند که
بین مردم ایران
و آمریکا ویا
اروپا جنگی
وجود ندارد
وحکومت
اسلامی مردم
ایران را
نمایندگی نمی
کند وچه بسا
آنها را
گروگان گرفته
است.
همانظورکه یکی
ازفعالین
تظاهرات
ضدجنگ اخیرا
بیان داشته است
مردم ایران
بین
دوشرگرفتارشده
اند.
جنگ
دارای دوطرف
برای تأمین
سلطه و منافع
وبا اهداف
ویژه خوداست،
باتوسل به
بالاترین سطح
خشونت ووحشی
گری. وبرای
مقابله با آن
باید هر دوسوی
آن افشاء ومحکوم
شود.یکی
ازدلایل رایج
وادادگان به
نغمه های شوم
جنگی توسط
کسانی که به
قدرتهای بزرگ
برای خروج
ازبحران
کنونی
واحیانا عروج
دارودسته خود
به سپهر قدرت
دخیل بسته
اند،این است
که درمقام سخن
می گویند،بله!
جنگ بداست
وبدترین راه
حل،اما
فقط به محکوم
کردن یک طرف
دعوا بسنده می
کنند که چیزی
جزپس زدن با
دست وکشیدن با
پا نیست. درحالی
که اگرکسی
ریگی به کفشش
نباشد وبراستی
خواهان عدم
وقوع جنگ به
عنوان اوج
فاجعه وخشونت
باشد، باید هر
سویه ای را که
هیزم بیارآن است(وبخود
آرایش جنگی می
دهد) ویا
دستاویزها
وزمینه های
لازم برای آن
را فراهم می
کند محکوم
نماید. محکوم
کردن چنگ قبل
ازهرچیز
نیازمند
محکوم کردن آن
نوع سیاست های
تؤسعه طلبانه
ای است عناصرجنگ
را دربطن خویش
می پروراند. بیانیه
185 نفری درمورد
جنگ،اکثرشرکت
کنندگان
درکنفرانس استکهلم
بدعوت مؤسسه
اولاف پالمه(نظیرشریعمتداری،سازگارا
وفریدون
احمدی و شهریارآهی
ومهران براتی
وامثالهم) که
باهدف
نانوشته
آلترناتیوسازی
جمعشان کرده
اند،
اکثرمفسران
بی بی سی ویا
صدای آمریکا
عمدتا دردفاع
شرمگینانه
ازگزینه جنگ،جملگی
از مدافعان
این نوع یک جانبه
گری درعلت
یابی ازعوامل
جنگ هستند.آنها
را باجنبش
ضدجنگ
وضداستبدادی
کاری نیست.
چراکه تمامی
ذهن وفکرشان
متوجه قدرتهای
بزرگ واربابان
جهان وجلب
توجه آنها
نسبت به خود
ودارودسته
خود است.برای
آنها
"ابرقدرت
افکارعمومی"
وبسیج آن برای
ممانعت
ازگزینه جنگ
محلی ازاعراب
ندارد. بازی
آنها علیرغم
برخی وراجی
های لفظی
اشان،صرفا
دربساط
قدرتهای بزرگ
صورت می گیرد.
ظاهرا
اکنون
دیگر کوبیدن
برطبل جنگ توسط
مقامات
قدرتهای بزرگ
غربی
ودلدادگان آنها
به امری عادی
وروزمره
تبدیل شده است
و دیگرتمرکزغیرعادی
وپرسه زنی
ناوگانهای
جنگی آمریکا
در اطراف
آبهای منطقه
جنگی توجهی
برنمی انگیزد.روزی
نیست که
دررسانه های جهانی
متعلق به این
قدرتها اعم
اززمامداران
سیاسی ویا فرماندهان
نظامی ویا به
نقل ازمقامات
اسرائیلی
ویا
ازکانال
رقابت وسبقت
گیری کاندیداهای
انتخاباتی
آمریکا
پیرامون
تهدیدات
نظامی وتشدید
ابعاد تحریم
ودراین
سوازسوی
مقامات سیاسی
وفرماندهان
سپاهی سخنی
گفته
نشود.گوئی که
تهدیدات
نظامی وخط
ونشان کشیدن
به بخشی
ازروندها
وسازوکارهای
کنونی جهان
تبدیل شده
است.
وجه
جهانی بحران
ایران
بحرانی
که اکنون حول
جمهوری
اسلامی(وکشورایران)
توسط بلوک
دولتهای سرمایه
داری غرب بیش
ازپیش کانونی
می شود،دارای
وجه جهانی وپی
آمدهای منطقه
ای و بین المللی
مهمی است که
بدون
درنظرگرفتن
آن نمی توان ارزیابی
درستی ازپی
آمدهای آن
واهمیت
مبارزات
ضدجنگ
داشت.دراین جا
نگاهی داریم
به مهمترین
رئوس آن :
الف-دراستراتژی
جدید دفاعی
دولت آمریکا
که به تازگی
اعلام شده است
چین واقیانوس آرام
و ایران(
وخاورمیانه)
مهمترین
اهداف
استراتژیکی
آمریکا برای
دهه آینده
قلمدادشده
اند. رشد چین
به مثابه
ابرقدرتی که
موقعیت
برترولی
شکننده
آمریکا را
تهدید می کند
وضرورت مهارآن
بویژه
درعرصه های
نظامی وتأمین
برتری نظامی
برآن،
ونیزکنترل
موقعیت ممتازخاورمیانه
ودراین میان
بویژه ایران
واسرائیل،
این منطقه را
رسما به اولویت نخست
استراتژی
آمریکا تبدیل
کرده است.اوباما
درسخنانی
امنیت
اسرائیل
رامهمترین
اولویت پس
ازامنیت
آمریکا عنوان
کرده است.
براساس همین
سند دفاعی،
منطقه فوق
ازشمول کاهش
صدها
میلیاردلاری
بودجه
دفاعی
آمریکا درطی
یک دهه استثنا
شده و اروپا
دیگرهم چون
دوره جنگ سرد
اولویت نخست
دولت آمریکا
را تشکیل نمی
دهد.ارسال
ناوگانهای
جنگی آمریکا
به این منطقه
وبویژه به
دریای عمان وخلیج
فارس انعکاسی
از همین
اولویت
استراتژیک است.استفاده
مجدد ازحق وتو
توسط
روسیه وچین
درمورد سوریه
نیز،حاکی از
اهمیت این
منطقه برای
بلوک شرقی
جهان سرمایه داری
ورقابت بین
این دوبلوک
درآن را به
نمایش می
گذارد.هم
چنانکه
اخطارروسیه مبنی
براینکه حمله
به ایران به
منزله تهدید
امنیت روسیه
محسوب می شود
بیان دیگری
ازآن است.
وقتی که
آمریکا اعلام
می کند تأمین
امنیت تنگه
هرمزوبازبودن
آن خط قرمزآمریکاست
وبرای نشان
دادن عزم خویش
این تهدیدات
زبانی را با
آرایش جنگی
خود ومتحدینش
همراه می
کند،جملگی
بیانگردرهم
تنیدگی سیاست
تحریم وجنگ
هستند.دراینجا
بحث مجرد
دربیان رابطه
تحریم وجنگ
بطورکلی
نیست،بلکه
سخن ازآن چنان
تحریمی است که
هدفش درهم
شکستن توان
اقتصادی حریف
خود است( که
درماهیت خود
یک هدف جنگی
است) و بدون
همراهی
ناوگان جنگی قابل
تحقق
نیست.نباید فراموش
کرد که بیان
این گونه خط
ونشان های
مقامات جنگی
درزمانی صورت
می گیردکه قدرتهای
بزرگ غربی
درحال تدارک
یک نقشه کامل تحریم
گسترده
وازجمله
محاصره
دریائی
وکنترل رفت
وآمدهای
دریائی برای
اجرای مطمئن
تحریم ها یعنی
جلوگیری
ازصدورنفت ایران
وکنترل ورود
کالاها به آن
است.معنای عملی
و ِدکده شده
این سیاست آن
است که تنگه
هرمزباید
برای حمل نفت
وکالا به سوی
جهان
وکشورهای
منطقه بازباشد،اما
درهمان حال
برای رقیب وی
بسته وتحت کنترل
باشد. تهدید
متقابل
جمهوری
اسلامی-صرفنظرازاینکه
تاچه حد
قادربه انجام
آن است یانه- مبنی
براینکه تنگه
هرمزیا باید
به روی همه
طرف ها
بازباشد ویا
آنکه اگرنفت
ما صادرنشود
برای همه طرف
ها بسته خواهد
شد روی دیگر
سکه بحران
است. آیا
اپوزیسیون
رادیکال
ومستقل که خود
درتلاش
سرنگونی رژیم
است، ازدرهم
شکستن حریف
قلدرخود بدست
حریف
قلدردیگرنگران
است،یا آنکه آنکه
باید ازآن به
عنوان فرصتی
برای پیشروی
خود سودجوید؟
بدیهی است که
هرجریان
وجنبشی
درهروضعیتی
که قرارگیرد(که
به انتخاب او
نیست)
ازهرفرصتی که
درراستا
وخدمت اهداف
رهائی بخشش
باشد
بطورطبیعی
سودمی جوید.
اما درمقام
انتخاب گزینه
ها، هرنیروئی
باید روشن کند
که اولا وضعیت
جنگی
وسرشارازخشونت
برآمده
ازجدال دونیروی
ارتجاعی
باهدف ها
وشیوه های
ارتجاعی،
سیاست تحریم
وگرسنگی دادن
به مردم
وکودکان
وکارگران
وزحمتکشان
درراستای
اهداف رهائی
اوست یانه؟(پاسخ
این سؤال برای
مدعیان آزادی
ورهائی روشن
است) وثانیا
دربرابرممامعت
ازآن چه می
کند؟ آیا
بابازی
درزمین دوقطب
ارتجاعی آب به
آسیاب جنگ
وتحریم می
ریزد یا آنکه
با تمامی توان
به تلیغ
وترویج
وسازمان یابی
علیه آن
درمقیاس
کشوری وجهانی
مبادرت می
ورزد؟
ب-یک
جانبه گرائی
وبحران ایران
دولت
آمریکا برای
اعمال
فشاربیشتربه
دولت ایران(
والبته
همزمان به
مردم ایران)
وضمانت اجرای
آنها ،تداوم
رابطه
اقتصادی
دوجانبه وگسترده خود با شرکت
ها
ونیزسایردولت
ها را مشروط
به اجرای تصمیمات
وخط قرمزهای
این
کشوردرمورد
ایران کرده
است(نباید
فراموش کنیم
که مبادلات
چین وآمریکا ویا
آمریکا
واروپا
هرکدام بااندکی
تفاوت
کمابیش
نزدیک نیم
تریلیون دلاراست).این
تصمیم که خارج
ازچهارچوب
سازمان ملل هم
تصویب شده است
چیزی جزاعمال
سیاست یک
جانبه
گرائی-سیاست
یا با ایران
یا باما-
درفرم جدید
نیست(که البته
با ادعای
بازارآزاد
لیبرالها
نیزمغایرت
دارد). گوئی
میراث
نئوکانها
باردیگرجان
گرفته وبه
شیوه ای دیگر
ودرشرایط
نوینی بکارگرفته
می
شود.گواینکه
فشار لبه
تیزآن
بیشتربربخش
اردوی شرق
سرمایه داری
ورقبای تازه
نفس
است تابر بخش
غربی آن.
ج-هدف
بوش پس
ازفروپاشی
بلوک شرق
برقراری نظم نوینی
درجهان
وبویژه
درمنطقه
خاومیانه
براساس
محوریت تک
ابرقدرتی
ویکه تازی
منافع امپراطوری
آمریکا
بناشده بودکه
درباتلاق
مخالفت های
جهانی
وازجمله
اروپائیان
ونیزمقاومت
های پرهزینه
ورسواکننده درمناطق
جنگی ازنفس
افتاد بدون
آنکه بطورکامل
ازدستورکارخارج
شود.البته این
دستورالعمل
سرمایه
ومنافع
سرمایه داری
آمریکا بود که
دیروزبه بوش
دیکته می شد
واکنون به
شکلی دیگر براوباما.
.بنابراین
سیاستی
فراترازاین
یا آن رئیس
جمهور واین یا
آن حزب
است.آنچه که
درگذشته مناقشه
برانگیزشد،ازجمله
نحوه
پیشبرداین دستورکاروبویژه
بی توجهی به
جلب مشارکت
ورضایت دول
اروپائی
ودورزدن
آشکاروذمخت
نهادهای قانونی
وفراملی
سرمایه
جهانی(مثل
سازمان ملل
و...)بود.ولی
هنراوباما
وحزب متبوعش
آن بوده
که توانسته
است این پروژه
را با مشارکت
امپریالیسم
پراشتها و
تازه نفس
اتحادیه اروپا،زدن
مهرمشروعیت
نهادهای
فراملیتی هم چون
سازمان ملل و
آژانس هسته
ای و....
وصدورقطعنامه
ها توسط به
جریان
بیاندازد.در
نمونه اخیرقطعنامه
اتحادیه عرب
برای مداخله
در سوریه ویا درموردحمله
به لیبی توسط
سازمان ملل
وکشورهای
اتحادیه
آفریقا شاهد
بکارگیری
همین تاکتیک
بودیم.درمورد
ایران هم
تأکید اصلی
اوبا برایجاد
وحفظ باصطلاح
اجماع جهانی
علیه آن است. بی
شک درپشت این
نوع قطعنامه
ها کشمکش
وسیعی پیرامون
منافع اخص این
یا آن بلوک
سرمایه داری وبطورمشخص
تأمین برتری
منافع سرمایه
داری وسرکردگی
آمریکا وبلوک
غرب
برسایربلوک
ها،ودرورای
آنها هدف
کنترل یک
جانبه منابع
وثروتها
واستثمارمردم
جهان نهفته
است.
د-
درکنارتعدیل
رویکرد یک
جانبه گرائی
والبته نه
کنارگذاشتن
آن توسط
اوباما یک
تغییرمهم
نیزدرنحوه
بکارگیری
نیروی نظامی
بوجود آمده
است که می
توان آن را
الگوی جدیدی دانست
که در مورد لیبی
بکارگرفته
شد.براساس این
مدل علاوه
برزدن مهرمشروعیت
سازمان ملل
ازاعزام
گسترده نیروی
زمینی که موجب
برانگیختن
افکارعمومی
وتلفات وهزینه
های سنگین
نظامی می
شود،اجتناب
کرده وبجای آن
از اهرم های
زیراستفاده
فعال می
شود:اهرم
اقتصادی
وسیاست
تحریم، تلاش
برای بهره
برداری
ازنارضایتی
عمومی ازطریق
رسانه
های نیرومند
ودارای
بردوسیع، کوشش
برای ایجاد
شکاف درارتش
ونیروهای
نظامی و
ایجاد ترورو
جنگ داخلی
درمناطق
مستعد، ایجاد
مناطق آزاد و
منطقه
پروازممنوع و
حمایت فعال
هوائی
ودریائی ولجستیکی
ازآن
ونیز تسلیح
مخالفین وآموزش
شورشیان،
تأمین
پشتیبانی
سیاسی جهانی بویژه
توسط نهادهای
جهانی تحت
کنترل این
قدرتها،
وبالأخره
تلاش برای شکل
دادن به یک
اپوزیسیون
همسو ووابسته
بخود درمناطق
آزادشده ویا
درخارج کشور
تحت عناوین
پرزرق وبرقی
هم چون اتحاد
برای
دموکراسی
وکنگره ملی
وائتلاف
ویاگفتمان
ملی ونظایرآن
ورله کردن
سیاست های
مورد نظرخود
اززبان
طوطیان دست
پرورده
.والبته به
بازی گرفتن
اسلام گرایان
میانه
رو(الگوی ترکیه
ونمونه هائی
چون
مصروتونس...)
نیزبخشی
ازاین آلترناتیوسازی را
تشکیل می دهد
که توسل به آن
گشایش مهمی
درآلترناتیوسازی
درکشور های
اسلامی
بشمارمی رود .
باین ترتیب
استفاده
ازعنصرخشونت
وجنگ
درمناطقی که
برای
فرافکندن
دولتهای
نامطلوب ضروی
تشخیص داده
شود حرف نهائی
را می زند.
ظاهرا
دیگرتاریخ
مصرف
ادعاهائی
چون
انقلاب
مخملی وعدم
خشونت وآموزه
های مربوط به
نافرمانی غیرخشونت
آمیز نیزسپری
شده وباردیگرمعلومی
می شودکه
سرمایه برای
تأمین سیطره
خود، اگرلازم
باشد،ازهیچ
خشونت
وکشتاروگرسنگی
دادنی
رویگردان
نیست.فرقی هم
نمی کندکه
سرمایه ازچه
نوعش باشد،
ازنوع شرقی
وغربی ویا
اسلامی وعرفی
اش! برای آنها جنگ
بخشی
ازسازوگارتأمین
سلطه
وفرارازبحران
های کلافه
کننده است.
ه-عناصراصلی
تغییرات
درخاورمیانه
را حل منازعه
وبحران
فلسطین
واسرائیل
درراستای
تقویت وتثبیت
موقعیت
اسرائیل
ودرراستای اهداف
آمریکا
،تثبیت
موقعیت
شکننده
دولتهای
وابسته بخود ازطریق
ایجاد رفرم
وتقویت نظامی
آنها،حذف دولت
های باصطلاح
یاغی
ونامطئمن هم
چون قذافی درلیبی
ویا اسد
درسوریه و
حکومت اسلامی
درایران وانهدام
یا تضعیف حزب
اله
وحماس،وائتلاف
با نوعی اسلام
گرائی
همسازباخود تشکیل
میدهد.گرچه
تبلیغات رسمی
می کوشدکه
اسرائیل را
درتصمیم گیری
ها مستقل
ازآمریکا
نشان دهد ولی
واقعیت آن است
که اسرائیل چه
به لحاظ توان
انجام اقداماتی
هم چون حمله
به تأسیسات
هسته ای ونظامی
ایران وچه به
لحاظ
پی آمدهای
گسترده و
غیرقابل
محاسبه
اقدامی چون
حمله به ایران
وچه به لحاظ
بسته بودن بند
نافش به حمایت
های هم جانبه
اقتصادی
ونظامی
وتکنولوژیک
آمریکا ،بدون
چراغ
سبزآمریکا
قادر به انجام
اقدامی چنین بزرگ
ومخاطره آمیز
ودارای عواقب
فرامنطقه ای
نیست.وفراترازاین،قرائن
کنونی نشان
میدهد که
آمریکا بی میل
نیست که دردیپلماسی
وتهدیدات خود
ازکارت
تهدیدات
اسرائیل سود
به جوید.
هم
چنین لازم است
درنظربگیریم
که فشارهای یک
جانبه گرائی
فقط متوجه چین
وروسیه نمی
شود بلکه به
موازات آن
شاهد تحرکات
دیپلماتیک
مبنی براعمال
فشار دولت
آمریکا برای
دیکته کردن
سیاست هایش به
ژاپن وکره
جنوبی وهند
وترکیه وبرزیل
و...هستیم.
رویکردی که نه
فقط
بیانگرتحمیل
مواضع ومنافع
بخشی
ازسرمایه
داری مسلط ولی
روبافول بلوک
غرب با
سرکردگی دولت
آمریکا نسبت
به بخش شرقی
سرمایه جهانی
است بلکه همزمان
علیه
سایربلوک
بندی های دیگرسرمایه
داری نیزهست
که مجموعا
موجب بروز مناقشاتی
می شود که
دربطن روند
کنونی درحال
تکوین است.
میزان
شکندگی:درشرایطی
که شاهد تشدید
رقابت بین
بلوک های
متفاوت
سرمایه داری
وتحمیل سیاست
یک بلوک برکل
مناسبات
جهانی هستیم،
تبلیغات
کرکننده ای
توسط رسانه
های بزرگ
ودولتمردان
اسرائیل ویا
آمریکا و... با
مبالغه وبزرگ
نمائی درمیزان
تهدیدهائی که
می تواند
ازجانب کشوری
ضعیف وبقدر
کافی بحران
زده مثل
ایران(دولت
ایران) متوجه
نظم
وصلح جهانی
باشد صورت می
گیرد.مشابه
این گونه تبلیغات
را درمورد
صدام حسین
وتهدیداتی که
ازسوی وی
متوجه صلح
جهانی است
نیزبه یاد
داریم که با
ادعاها
واطلاعات دروغین
برای فریب
افکارعمومی همراه
بود. بهمین
دلیل سیاست
قراردادن
جهان ومنطقه
برلبه پرتگاه
جنگی واعمال
سیاست گرسنگی
وایجاد قحطی
برای بزانو
درآوردن حریف
درنفس خود تنش
زا بوده
واگرقرابود
درمقیاس
دولتهای بزرگ
بکارگرفته
شودحاصلی
جزجنگهای
گسترده
وجهانی نداشت.
سیاستی که
بکارگیری
موفقیت آمیز
آن را به
عنوان شیوه ای
مطلوب برای
قدرتهای بزرگ
دررابطه با
قدرتهای ضعیف
تر تبدیل می
کند.شیوه ای
که به خاطر ماهیت
ضدانسانی
وابعادکشتارش
حقا باید جزوجنایات
جنگی
وازمصادیق
مهم نقض دسته
جمعی حقوق
انسانی محسوب
شود(درعراق
زمان صدام صدها
هزارکودک
ازاین طریق
محکوم به مرگ
شدند). ازهمین
رو،ارتکاب به
چنین جنایاتی
با مقاومت
درحال گسترش
افکارعمومی
جهانیان
ونیروهای
مترقی ویا
مدافع صلح
جهانی
همراه است.ضمن
آن که بدلیل
تضادمنافع با
مقاومت
بلوک شرق ویا
سایر قطب های
سرمایه وبا شکاف
درونی
ومخالفت
هائی
درخود
کشورهای بلوک
مسلط مواجه است.
حتی می توان
گفت که اتحادیه
کشورهای
اروپا نیزبیش
ازهمه تحت
فشاردولت
آمریکا وسپس یکه
تازی دولتهای
فرانسه
وانگلیس و
آلمان برسایردول
آن است که
برطبل جنگ
وتحریم و
سیاست گرسنگی
دادن به مردم
ایران صحه می
گذارند واین درحالی
است که شماری
ازکشورهای
اروپائی
وازجمله یونان
و اسپانیا
وایتالیا و...
وحتی بخشهائی
درخود آلمان
و...تمایلی به
آن
ندارند. دلیل
آن نیزبرکسی
پوشیده نیست:بازارهای
نفتی
وغیرنفتی
ایران می
تواند به دست
رقبای آنها
بیفتد،گرانی
سوخت
برججم بحران
بدهی آنها
بیافزاید وکالاهای
صادراتی آنها
بازارهای
مناسبی را ازدست
بدهد.
اگراین
این شکنندگی
را
درکنارتجربه
تلخ جنگ های
عراق
وافغانستان
ویا حتی
پاکستان
و...وحساسیت
افکارعمومی
جهان وآمریکا
نسبت به شروع
جنگی تازه
بگذاریم که
آتش تهیه آن
درکشاکش
تحریم فراهم
می شود (مثلا
درآمریکا
مطابق
نظرسنجی تازه
تنها 17% موافق
جنگ هستند) ونیز
سابقه وتجربه
جنبش های
گسترده ضدجنگ بویژه
دراروپا را
درنظربگیریم
و ا گربحران
فراگیراقتصادی
را که بویژه
اتحادیه اروپا
را
دربرگرفته به آن
اضافه کنیم، و
بالأخره
ظهورجنبش های
تازه نفس
ضدسرمایه داری
نظیر میدان
خورشید
اسپانیا ویا
جنبش اشغال
وال استریت را
درنظربگیریم
آنگاه روشن می
شود که ما
بازمینه های
به مراتب
نیرومندتری
برای شکل گیری
یک جنبش ضدجنگ
مواجهیم.
نباید نادیده
گرفت که امروزه رابطه
روشن تری بین جنگ
وتشدید فلاکت
وبیکاری وفقر
در کشورهای
متروپل درمیان
افکارعمومی
برقرارشده
است.بطورمشخص
درفرانسه(مثلا
اخراج
کارگران
کارخانه پژو
بدلیل قطع همکاری
اش با ایران)
وآلمان
وایتالیا
وجود رابطه
مستقیم بین
تشدید بیکاری
وکسری بودجه وتحریم
وجنگ طلبی
امری نیست که
ازدید مردم
این کشورها وبرخی
رسانه های آن
پنهان باشد.
درحالی که
درخود آمریکا
کمپانی های
نفتی وکنسرن
های نطامی
بیشترین بهره
را ازقبل جنگ
وتحریم وفضای
جنگی می برند
درواقع این
اروپا
است،آنهم دربدترین
وضعیت بحرانی
خود، که
بیشترین زیان ها
را متحمل می
شود.گرچه این
را هم نباید
فراموش کرد که
توسل به جنگ
وزورمستقیم
درمقاطع بحرانی
وتحت شرایط
معینی به
عنوان محرکی
برای خروج
ازبحران،وتأمین
برتری و
سرکرگردگی بخشی
ازسرمایه
بربخش های
دیگر ویافتن
وتضمین بازارهای
پرسود
همواره
بکارگرفته
شده است که
البته
تنها با
تقویت جنبش
مقاومت
وضدجنگ قابل
مهاروکنترل
است. جنبشی که
نمی تواند
منتظروقوع
فاجعه
بشود،گویا که
وظیفه اش تازه
شروع می شود.برعکس
این جنبش تنها
می تواند
بربسترنقد سیاست
های کنونی که
پرورنده جنگ
ازهردوسو هم قدرتهای
امپریالیستی
وهم دولتهای
مستبد است
وباشعارنه جنگ
ونه
دیکتاتوری به
میدان
بیاید.(بخش
اول).
1 comment:
dorud bar to!
Post a Comment