Monday, April 04, 2016

جنبش دادخواهی و نقاط آسیب پذیر

جنبش دادخواهی و نقاط آسیب پذیر!
واکنش های منفی مربوط به حضورمحمدنوری زاد در منزل مادرلطفی و بازتاب گزارش و عکس برگرفته او از این دیدار*، هم چون ورود"بیگانه" به "خانه"، یا به مثابه خوردن سنگی به آب ساکن، باایجادارتعاشات فرصت خوبی را برای مشاهده نقاط آسیب پذیرجنبش دادخواهی و احیانا تلاش برای ترمیم آن را در اختیارما قرار می دهد. نگرانی از دست رفتن"خلوص" و نحوه پاسخ گوی به آن نشان می دهد که نگاه ما به این جنبش چگونه است. چالش اصلی در تقابل قراردادن "خلوص و یکدستی" با الزامات گسترش دامنه این جنبش است.

مهم است که از چه زاوبه ای و با اتکاء به کدام اصول به ماجرای بوسیدن دست مادرلطفی توسط نوری زاد و نقدآن به پردازیم. به نظرم در این رابطه لازم است دو شاخصه مهم، مکمل و مرتبط با هم را در نظربگیریم: از یکسو اصل تقویت صفوف جنبش دادخواهی را که مستلزم پیوستن بخش های گوناگون با گرابش های گوناگون از افراد و جریان های جامعه به آن است، و از سوی دیگر در نظرگرفتن واقعیت تفاوت در پیشینه ها و رویکردها را که ضمن استقبال از پیوستن ها، در عین حال مستلزم مراقبت از مرزها و ارزش های اصیل مقاومت و اهداف جنبش نیز باشد. بنابراین وجودپیشینه ها و رویکردهای مختلف درعین رعایت مرزبندی ها دو بخش جدانشدنی جنبش دادخواهی با مخاطب های گوناگون را تشکیل می دهد، اگر که خواهان بازکردن دایره محدودموجود و ایجادجنبشی گسترده باشیم به ناگزیر باید بتوانیم رابطه درست و اصولی بین دو وجه فوق را برقرارسازیم و بدانیم که برخوردیک جانبه با هرکدام می تواند موجب بروز آسیب های جدی نظیر منزوی ماندن و یا آمیزش و اختلاط بی دروپیکر و لاجرم کمرنگ شدن ارزش های مقاومت و دادخواهی که مبنای هویت وجودی این جنبش را تشکیل می دهد گردد. البته بحث مبسوط و مستقل آسیب شناسی جنبش دادخواهی خارج از حوصله این مطلب است، ولی بی ارتباط با آن هم نیست. در این راستا باید تلاش کرد که در مواجهه با از نیمه راه آمدگان، از باصطلاح خودی و غیرخودی کردن، داشتن حساسیت نسبت به حضورگرایش های دیگر، و مزاحم و بیگانه انگاری آن ها اجتناب ورزید که مانع گسترش صفوف جنبش دادخواهی می شود. و اجازه نداد که تنش و اشکالاتی که از وروداین گونه عناصر بوجود می آیند، و نمی توان هم نسبت به آن ها بی تفاوت ماند، به دلیل شیوه برخوردمان، اولویتمان به دواصل فوق را تحت الشعاع قرارهد.

 اگر جنبش دادخواهی به عنوان بخشی از جنبش عمومی ضداستبدادی و برابری خواه و آزادی طلب مطرح است، همواره باید دارای یک رویکردعمومی، از جمله جذب بخش هائی از جامعه که تا دیروز تحت نفوذتلقینات رژیم قراردادشته اند، با هدف تبدیل خود به بخشی واقعا فعال و تأثثرگذار و روبه گسترش باشد. از همین رو نحوه برخورد با دیگرگرایش ها و پیشینه های متفاوت نقش مهمی در تقویت و یا تضعیف دامنه جنبش دادخواهی دارد. این را هم می دانیم که هرکس و هرجریانی به مقتضا و متأثر از همان تفاوت ها و تمایزهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی  وارداین عرصه می شود و نمی توان از آن ها انتظارداشت که به شرط کنارگذاشتن تمایزات و فرهنگ و ادبیات و گرایش های سیاسی اخص خود وارد این عرصه شوند. نمی توان به کسی یا کسانی که از نیمه راه و از مسیر و جائی دیگر و از جمله از صفوف حامیان دیروزرژیم به این جنبش نزدیک می شوند، گفت که برو بجای اولت، بروآخرصف و غیره وذالک. اگرچه در همانحال نمی توان نسبت به برخی از پی آمدهای منفی و آسیب رسان این نوع پیوستن ها نیز بی تفاوت بود و تمهیداتی برای کاهش آن ها نیاندیشید. مهم آن است که این فعل و انفعالات در چهارچوب تدابیرتقویت جنبش دادخواهی و با احترام به چندگونگی گرایش ها صورت گیرد و نه صرفا بر پایه سلایق و جب و بغض های فردی یا گروهی. چرا که لازمه شکل گیری جنبش فرارفتن از ِاعمال این سلایق و علایق است. علاوه براین برخورد با نوری زاد به معنای برخورد با دیگرگرایش های درونی خود و تمرین منش همزیستی با همدیگر، و کاهش تنش های ناشی از گرایش های موجود، و نهادی کردن سلوکی است که  شکل گیری یک جنبش های گسترده نیازمندبه آن است. نباید فراموش کنیم که ما در خلال این نوع کنش هاست که  به منش خودتعین می دهیم. حال این تعین دادن می تواند انزواگرانه و معطوف به حفظ وضعیت و"خلوص و یکدستی صفوف خود" باشد، یا راهی برای گشودن تغییرفرهنگ و آگاهی جامعه و از جمله شکل دادن به منش خودمان در تحمل و مدارا با گرایش های دیگری که چون ما نمی اندیشیدند عمل نمی کنند و از مسیردیگری پیوسته اند، اما در چهارچوب هدف های کلی و مشترک و عام جنبش در مقابله با جنایت های استبدادحاکم قرارمی گیرند. و گرنه نخواهیم توانست بین جنبش دادخواهی و نسل های جدید، و بین این جنبش با سایرجنبش ها، و بین  گذشته و حال پیوندفعالی برقرارکنیم. معمولاطردکردن و برخوردحذفی از صفوف جنبش با انگیزه حفظ خلوص، راحت ترین اقدام و کنشی است که همه ما با آن انس و الفت داریم و چه بسا با آفرین و احسنت های زیادهمنظران هم مواجه شود، اما به چه بهائی؟ به بهای منزوی ماندن و بسمت افول رفتن؟. هنر، اما وصل کردن و جذب لایه های جدید درعین ایستادگی و پای فشردن به ارزش های اصیل مقاومت و نه فصل کردن و درجازدن است.

علاوه براین با این واقعیت مواجهیم که رژیم اسلامی ازهمان بدوبه حکومت رسیدن، بخش های بزرگی از جامعه را درسیطره توهم و چنبره فکری و اعتمادبه خویش گرفتارکرده است که به مرور بخش های زیادی  با روشدن ماهیت رژیم ریزش کرده و لازم است که بر دامنه این ریزش ها تا زمانی که  بطورهمه جانبه و قاطع منزوی گردد، افزوده شود تا بهتر بتوان کل رژیم را سرنگونش ساخت. این از جمله مستلزم برخورددرست و اصولی با فرایندریزش ها و در نظرگرفتن تفاوت ها است. جنبش ها در بسترزمان و در دل تکانه های اجتماعی می توانند پا بگیرند و خود را غنی و شکوفا سازند و در این ارتباط وقوع اعتراضات و جنبش هائی چون 88  با عریان کردن ماهیت ارتجاعی و سرکوبگرانه حاکمیت، هربار شمارتازه ای را از صفوف رژیم کنده و به درون جامعه و جنبش پرتاب می کند.
حالا دراین میانه شخصی از خیل این باورمندان مخلص به سیستم، با پیشینه و گرایش سیاسی کاملا متفاوتی از چپ ها، زیرفشاراین گونه تکانه های اجتماعی از خواب سنگین بیدارشده و می کوشد که  به جنبش دادخواهی علیه کشتارهای دهه اول رژیم  نزدیک شود و علیه گذشته خود گرچه بشیوه و با سبک و سیاق خود  بشورد و از آن برائت کند. حال می یتوان پرسید اگر نخواهیم که براساس  یکدست سازی صفوف و اعمال سلیقه خود موضع گیری و قضاوت کنیم، چه برخوردی باید با او  داشته باشیم؟  روشن است که نحوه رفتاردیگران همه اش تحت کنترل مانیست و قرارهم نیست که تحت کنترل باشند، بنابراین نباید با آن چنان برخوردی کرد که اصل فرایندجذب جریان های جدید به جنبش  زیرسوال برود. من هم شخصا تا این حد و باین شکل از نزدیکی و اختلاط را نمی پسندم و بهتربود که این نزدیکی و ابرازعلاقه با رعایت حدو مرزهائی صورت می گرفت، که البته بیشترش به نحوه رفتارخودمان برمی گردد تا دیگرانی که رفتارشان خارج از کنترل ماست و سبک و سلیقه خود را دارند. با این همه براین باورم که:

 اولا رفتاراو هم  به لحاظ بوسیدن دست مادرانوشیروان لطفی وهم فیلم گرفتن ونحوه افشاگری اش علیه رژیم برکسی پوشیده نبوده، تازگی نداشته و غیرمنتظره و غافگیرانه هم نبوده و چیزی  نیست که  پنهانی صورت گرفته باشد. حتی اگراین انتقاد را براو  وارد بدانیم که با وجودآشکاربودن اقدامش، باید نظرمادرلطفی را می پرسید و با رضایت او این کار را انجام می داد (اگر نکرده باشد)، اما روشن است که این  فیلم برداری پنهان صورت نگرفته و برای همه روشن بوده که آن را  برای پخش در شبکه ها و رسانه ها و بزعم خود برای افشاگری ( و در عین حال ابرازبرائت و انزجار از گذشته خود و...) انجام می دهد. نکته مهم در مورداین گونه از راه رسیدگان آن است که آن ها مخاطب های خود را دارند که می تواند به مخاطبین قبلی اضافه شود و برگستره جنبش دادخواهی یاری کند.

 ثانیا، حتی اگر این را به پذیریم که این گونه اقدامات عموما بدون سوءاستفاده و خالی از انگیزه های چون مطرح کردن خود و یا تبلیغ گرایش خاصی سیاسی نیست، که غالبا واقعیت هم دارد، اما اگر او و امثال او از زمره  از نیمه راه آمدگان است و دارای سابقه و پیشینه فرهنگی دیگر، بنابراین عجیب و غیرطبیعی نخواهد بود که او ابرازعلاقه  به جان باختگان و خانواده قتل عام شدگان را به سبک و سیاق خود و با ادبیات و فرهنگ خود انجام دهد و برخورد با این نوع پی آمدهای جانبی دلیل کافی برای حذف صورت مسأله- گسترش دامنه جنبش دادخواهی- نخواهد بود. انصاف حکم می کند که واژگان بکاربرده شده توسط او مثل زیرخاکی ها و ویلچرنشین، بلورها و قیمتی ها .....را  باید در چهارچوب همین فرهنگ و ادببات دید و نه از جنس توهین و هتک حرمت. اشکالی ندارد،  ممکن است ما از این نوع ادبیات خوشمان نیاید و ایرادی هم ندارد اگر لازم دانستیم از آن انتقادهم بکنیم، حتی همانطور که اشاره شد می توان این ادعا را هم  پذیرفت که او در عین حال دارد برای گرایش اخص خود تبلیغ هم می کند و بقول برخی از این نمدبرای خودکلاهی می سازد. می توان علیه این نوع بهره برداری ها افشاء گری هم کرد،  اما هیچ کدام از آن ها نمی تواند و نباید به معنی نفی یا زیرسوال بردن وجه مثبت اقدام امثال او یعنی سمت گیریش به سوی جنبش دادخواهی و تصفیه حساب  با گذشته اش باشد.  گفتن این که برو ته صف، معنائی جز دیکته کردن هژمونی یک جریان آن هم به شیوه آمرانه  ندارد، چرا که نفس مبارزه علیه جنایت خود بخشی از تصفیه حساب جامعه با گذشته خود است و هژمونی هم امری دیکته کردنی نیست و بیش از آن به شیوه برخورد و تراوت و برندگی  گفتمان رهائی برمی گردد تا صدورچنین احکامی. چنین تقابلی با حرکتی که جانمایه اش تصفیه حساب با گذشته و رژیم جنایت پیشه است خدمت به جنبش نیست. تأکید می کنم ممکن است حتی جنبه هائی از این رویکردها و بدرستی از نظرما نادرست هم باشد اما افشاء آن ها نمی تواند در تقابل با  اصل تقویت صفوف جنبش دادخواهی و  استقبال از پیوستن به آن قرارگیرد.

 برعکس باید به فرایندریزش پایگاه حمایتی رژیم شتاب بخشید. صحبت هم فقط برسریک فرد نیست، بلکه از نیمه راه آمدگان است با داشتن انواع و اقسام ضعف ها. بخصوص در شرایطی که در آن بسرمی بریم نباید فراموش کنیم که برای ایستادن در صف مبارزه،  به کسی جایزه و حلوا نمی دهند و کمترین پی آمدش افزایش ریسک و خطرمالی و جانی و... است. این کار هزینه و مالیات دارد و او هم بارها دستگیر و مصدوم و حتی تهدید به مرگ شده است. اگر منظور ابراربرائت از گذشته و انتقاداز آن هاست، او بارها البته بزبان و فرهنگ خودچنین کرده است. اگر، منظورافشای کارهای نگفته و حجم بزرگی از اطلاعات مهمی است که ادعا می شود او هنوز در سینه خودپنهان کرده، خود مدعی است گرچه از حامیان پروپاقرص رژیم بوده، اما به لحاظ مقام و موقعیت در حاشیه قرارداشته و مسئولیت اجرائی مهمی هم نداشته و از آن چه هم کرده بارها ابرازشرمساری و عذرخواهی کرده است. حالا اگر این اعتراف ها کافی نیست و برخی مدعی اند که او موقعیت مهمی در سیستم و کشتار و شکنجه داشته است که رونمی کند، و یا اطلاعات مهم و افشانشده ای با خود دارد، گرچه نمی توان چنین فرضیاتی را منتفی دانست، اما آن ها را نمی توان مبنای برخوردمشخص و قابل قبولی با چنین افرادی داد. بجاست علاوه بر طرح ادعاها و انتظارات و توقعات خود، فاکت ها و شواهد و دلائل حاکی از این پنهان کاری را اگرکه وجود دارد ارائه دهیم تا زمینه شیوه برخورداصولی تری با او فراهم گردد. و گرنه در غیاب فاکت ها و دلائل مشخص، تا لحظه روشن شدن حقیقت، اصل بر برائت افراد خواهد بود... فرق مدافعان آزادی و برابری در برخورد با دگراندیشان، در قیاس با برخوردرژیم نسبت به مخالفان دگراندیش خود در همین نکته خلاصه می شود.

خلاصه: ضمن دفاع از ارزش های اصیل مقاومت لازم نیست که خود را نماینده انحصاری جنبش دادخواهی تصورکنیم. چنین رویکردی با اصل گسترش دامنه جنبش و تنوع گرایشات هم خوانی ندارد. به گمان من، در بطن گسترش صفوف  آسیب هائی چون بهره برداری تبلیغاتی و دیگرسوءاستفاده ها همواره وجود دارند، و ضمن تأکید برلزوم هوشیاری و مقابله و خنثی ساختن آن ها، اما این دلیلی برای توجیه برخوردحذفی ( که متمایز از برخوردانتقادی و سازنده است) نمی شود. این ماهستیم که می توانستیم و می توانیم با هوشیاری و نحوه عمل خود ضمن پاسداشت اصل مبارزه علیه جنایات حاکمیت، مانع این گونه سوء استفاده های جانبی از این نوع نزدیکی ها بشویم، بدون آن که به زمینه های رشد و گسترش جنبش دادخواهی لطمه واردکنیم.  
برای گسترش کارزارجنبش دادخواهی، هم برسمیت شناختن گرایش های مختلف و استقبال از پیوستن آن ها، و هم مراقبت از ارزش های مقاومت رادیکال و تنظیم رابطه متعادل و معطوف به تقویت جنبش در میان آن ها، لازم و ملزوم یکدیگرند. چنین رویکردی حامل پیام بهتری برای نسل های جدید در مواجهه با جنایات گذشته، علیه فراموشی و زنده نگهداشتن حافظه تاریخی و برافروختن شعله های دادخواهی است.



No comments: