Tuesday, July 18, 2023

چپ اجتماعی و پاسخ به یک انتقاد

چپ اجتماعی و پاسخ به یک پرسش انتقادی پیرامون مقاله «برآمدچپ اجتماعی و نگرانی‌های مشترک»! *

دربخش نظرات زیرمقاله برآمدچپ اجتماعی و نگرانی‌های مشترک در نقد مناظره موسی غنی نژاد و علی‌علیزاده در سایت نقداقتصادی سیاسی خواننده محترمی این پرسش را مطرح ساخته است : با نقل این جمله از مقاله: « جنبش‌های اجتماعی زیستگاه طبیعی چپ اجتماعی محسوب می‌شود و فاقد جداسازی‌های نهادینه شده‌ی تجربه‌های گذشته است. کنش معطوف به جامعه و کنش معطوف به قدرت تبیین‌کننده‌ی تفاوت کیفی و ماهوی چپ اجتماعی و چپ معطوف به قدرت- دولت است. آن‌چه که نولیبرال‌هایی از زمره‌ی موسی غنی‌نژاد را نگران کرده همانا برآمد چپ اجتماعی، یعنی چپی است که با جنبش‌های اجتماعی و مطالبات آن‌ها درهم تنیده شده‌ است. » پرسیده است که نویسنده برای مخاطبی، نظیر من که کمترین قرابتی با نولیبرالهایی از زمره موسی غنی نژاد ندارد، توضیح بدهد که چپ اجتماعی مورد نظر ایشان، که ظاهرا دارای پشتوانه تجربی تاریخی از زمان نگارش مانیفست است، چه سرانجامی برای جامعه ای که قرار است از مسیر «… تقویت جامعه در برابر دولت برای چپ‌های اجتماعی و معطوف به تقویت خودگردانی جامعه، برخلاف پارادایم دستخوش بحران چپ‌های معطوف به قدرت و دولت‌‌گرا یک هدف راهبردی است.» احتمالا ماشین دولت را، اگر چه در یک فرایند طولانی تر قبضه کند، رقم بزند. سوسیالیسم لیبرال؟! چین کاپیتال سوسیالیسم؟! و یا؟!

در پاسخ ایشان و دنبال کنندگان مطلب به شکل فشرده عرض کنم: اولن هیچ تضمینی وجودندارد. تنها چیزی که می تواند پشتوانه یک نظریه باشد نخست نتیجه تجربه گذشته و راستی آزمائی‌های صورت گرفته و نسبت آن با ادعاهای خود است که در صورت ناکامی در وهله اول به شکل درس‌ و آگاهی منفی از آن‌چه که نباید تکرار و آزموده شود بروز پیدامی کند. و دوم طرح فرضیه‌های اثباتی جدید مبتنی بر درس‌ها و نتایج عملی و نظری برگرفته از پراتیک تجربه شده و البته رصد و شناسائی و خیره شدن بر روندهای نو و پیشروی موجود در جوامع انسان و تقویت آن‌ها. و نهایتا هم راستی آزمائی و ویراستاری آن در کوران تجربه جدید و در آزمایشگاه بزرگ جامعه با مشارکت عقلانیت عمومی و کنشگران و صاحب نظران. بشر تاکنون با این شیوه توانسته کمابیش تمدن آکنده از تناقضات مخاطره آمیز خود را به اینجا برساند.

نکته دوم: بین جوامع و دولت ها (به عنوان قدرتی برفراز‌آن ها) همواره نوعی کشاکش در عین نوعی همزیستی به عنوان ابزاررتق و فتق امورزیستی خود و به شکل تاریخمند برقرار بوده است. درهمین مورد البته رابطه معکوسی بین معادله اقتداردولت و ضعف و نا توانی جامعه بر قرار است.

نکته سوم بطورکلی در میان همه نظریات و مکاتب و گفتمان ها حول ضرورت یک جامعه قوی و خودمدار به عنوان منبع مشروعیت و دارای ظرفیت و توان چگونگی اداره خود ( خودبنیاد و منبع مشروعیت) و تبعیت دولت از منافع جامعه و خادم به آن، و یا دولت حداقل در اشکال گوناگون چه به عنوان اصالت جامعه (کمون و کمونیسم یا سوسیالیسم معطوف به حذف دولت یا دولت رفاه سوسیال دموکراسی‌ها و یا دولت حداقل لیبرال دموکراسی ها) در کلی ترین صورت خود، لااقل درحوزه ادعا نوعی اشتراک نظر و همسوئی وجودداشته است. برای چپ‌ها اما تقویت خودگردانی جامعه و پژمرده ساختن و نهایتا محو دولت به مثابه ابزاراقتدارطبقاتی و رهائی جنبه اصولی داشته است. و برای بقیه ولو در مقام ادعا ( ونه الزاما در عمل ) دولت‌های رفاه و یا حداقل به معنی پذیریش نقش اساسی جامعه و رفع نیازهای آن به عنوان بنیادمشروعیت بوده است.

نکته چهارم، اما در عمل و تجربه تاریخا صورت گرفته تاکنونی، برعکس‌ این ادعاها، خروجی و بیلان و نتیجه آن، افزایش اقتداردولت‌ها و سرکوب و کنترل بیشترامیال پیشرو جامعه بوده است. درهمین رابطه هم تجربه تاریخی و سترگ سوسیالیسم دولتی بلوک شرق را داریم که براساس ایده تصرف ماشین قدرت (دولت ) و حرکت به سمت جامعه سوسیالیستی صورت گرفت که البته به دولت‌های اتوریتر و جوامع ضعیف تر و تحت کنترل تر فراروئیدند ( اساسا قدرت جداشده از بدنه جامعه و الگوبرداری از بورژوازی نمی توانست جز این یعنی تبدیل شدن به قدرتی خود مدار و خادم به صاحبان قدرت و مکنت باشد) و هم تجربه بزرگ و جهانی سوسیال دموکراسی را داریم که معتقد به شراکت در قدرت با بورژوازی و حرکت تدریجی به سمت تقویت جامعه گرائی مطلوبِ مد نظرخود بوده است که سرانجام با عقب نشینی در برابر تعرض جناح راست سرمایه داری و با پیوستن به سیاست‌های آن شکست خورد. حتی بیلان نولیبرال‌ها و محافظه کاران طرفدار با صطلاح دولت حداقل‌ نیز حاصلی جز تقویت دولت با حذف و تضعیف شدید خدمات اجتماعی و سوگیری به سوی منافع طبقه بورژوای و کلان سرمایه داران نبود. بنابراین اگر معنای رهایی و فرایندتعمیق دموکراسی را در همین تقویت خودفرمانی جامعه در برابرخودفرمانی دولت و تضعیف اقتدار و مداخله دولت از طریق تقویت مداوم کفه خدمات اجتماعی و بسود مقوم خودگردانی جامعه بدانیم، خروجی و سنتزاین تجارب سترگ تاریخی به ما می گوید مسیرتقویت جامعه و تضعیف فرایند مداخله دولت‌‌ها را نمی توان بشیوه شکست خورده و راستی آزمائی شده گذشته سامان داد. بلکه بجای دخیل بستن و توهم به دولت از بالا و به عنوان اهرم پیشروی، با گشودن پارادایم دیگری می توان و باید آن را پیش برد که حاصل و سنتزتجارب سترگ تاکنونی باشد. یعنی با تشکیل و حتی تحمیل دولت‌های های انتقالی خدمات اجتماعی ترازنوین با تکیه بر فشارسیستماتیک از پائین و جامعه و عمدتا بیرون از ساختارقدرت و توسط جنبش‌های اجتماعی نوین و معطوف به جامعه و خودگردانی آن به جای رویکرد معطوف به خودفرمانی دولت، هم چون پادقدرت و نه زایده قدرت می توان پیش رفت. پارادایمی که تفاوت کیفی با گذشته و تجربه صورت گرفته دارد؛ چرا که سوژه آن نه این یا آن حزب بلکه خودجنبش‌های اجتماعی و سنتزبرآمده از تجارب گذشته هستند. البته چنین روندی، هم دارای وجوه و مبنای عینی در جامعه است و هم دارای مبنای وجوه نظری (در پیوندعملی و نظری دریک پراکسیس اجتماعی ).

با چنین ملاحظاتی است که این نظریه در مبادی بنیادی و دیالتیکی خود نه فقط هیچ ربطی به قبضه دولت ندارد، برعکس از آن‌جا که با نقدآن  مسیرخود را می گشاید در جهت فرایند زوال و تضعیف دولت و تقویت خودگردانی جامعه قراردارد. در تجربه تا کنونی ثابت شده است که دولت‌های انتقالی با چنین سوگیری را نمی توان با ا تکاء صرف به بالا و بوساطت خوددولت و با دخیل بستن به آن صورت داد. در حقیقت پاگرفتن چنین پارادایم در حال شدن و البته هنوز نه چندان قوی و قوام یافته، آن‌هم در دوره گرگ و میش دوره انتقال، سنتز این رویکردهای تجربه شده است و از قضا از جمله حاصل نقد و نفی تجربه و پراتیک سوسیال لیبرال و یا کاپیتال سوسیال چین!. همانطور که در مقاله آمده به لحاظ بنیاد نظری و نحوه گشودن مسیر خود، باطل السحردولت‌های مقتدر و مداخله گر بسودسرمایه است. اما فراتر از شالوده‌‌ یک نظرصرف پایه‌های این نظر بر شکوفائی جنبش‌های اجتماعی نوین استوار است که بستر و زیستگاه طبیعی برای برآمد یک چپ اجتماعی در تفاوت کیفی با چپ سنتی است. ناگفته نماند که حتی در مانیفست کمونیست هم قرارنبوده نقش کمونیست‌ها به شکل جدا از جنبش کارگران و در ساختارهای جدا و نهادینه شده باشد. در آن‌جا از کمونیست ها به مثابه بخش آگاه و پیشرو و مدافع اراده و منافع عمومی طبقه کارگر جهانی و انقلاب جهانی علیه بورژوازی سخن گفته شده است که البته در عمل و تجربه با الگوبرداری از خودنظام هرمی- طبقاتی موجود، به شکل احزاب و گروه‌ بندی‌های نهادینه شده مفصل بندی و دچاراستحاله ساختاری و هویتی گشت.

در انتها باید افزود نگرانی منتقدگرامی از خطر استحاله با توجه به تجربیات گذشته و نیز با توجه به جهان کنونی گرفتار بحران سترگ انتقال از نظم کهنه و از نفس افتاده به نظمی نو، به مثابه بزرگترین چالش کنونی جهان و بشریت و فضای غبارآلود ناشی آن، بیجا نیست. به‌ویژه اگر در نظر بگیریم که مشخصا با رشد گرایشات راست و پوپولیستی و حتی فاشیستی در صفوف سرمایه داری جهانی با نوعی گیج‌سری عمومی مواجه هستیم. طبیعی است که در چنین شرایط گرگ و میش، طی کردن این مسیربسیار دشوار بنظر می رسد. با این همه به گفته هگل جغدمینروا در شبانگاهان به پرواز در می آید! و یا به گفته دیگری شکست می تواند مادرپیروزی‌ باشد!

http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=46067 

*- مبنع:  برآمدچپ اجتماعی و نگرانی مشترک

https://pecritique.com/2023/06/23


No comments: