Saturday, February 07, 2009

مجمع جهانی داووس وشعارجهان جدید؟ !

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرا اجلاس سالانه دوفروم بادو رویکرد متضاد برگزارگردید. یکی ازآنها مجمع جهانی اقتصاد درداووس سویس بود ودیگری همایش مخالفان نظام سرمایه داری و طرفداران "جهانی دیگر"که دربندربلم برزیل و درمنطقه آمازون برگزارشد.آنچه که اساسا این دو نشست را ازنشست سالهای قبل متمایزمی کرد،برگزاری آنها درشرایطی بود که اقتصادجهانی دچاربحران ورکود بی سابقه شده است.درچنین وضعی،طبعا تلاش اصلی نشست داووس معطوف به یافتن راه کارها و توافق حول اقداماتی مشترک برای خروج نظام سرمایه داری ازچنبره بحران اقتصادی وپی آمدهای آن بود؛همانگونه که تلاش اصلی فروم دیگرمی توانست گفتگوحول ابعاد این بحران وچگونگی فعال تروهماهنگ ترساختن مبارزه علیه کاپیتالیسم و ساختن جهانی خالی ازاستثمارباشد
دوبسترو دورؤیا!
وقتی که سرمایه داران هم مدافع "جهانی تازه"می شوند!.
رئیس جمهورفرانسه،سارکوزی اخیرااظهارداشت که ازدل بحران، "جهانی نو" زائیده خواهدشد. باین ترتیب وی ظاهرامی خواهد نشان بدهد که گویا به روح زمان وآنچه که درزیرپوست آن می گذرد واقف است وحتا قادربه سبقت گرفتن ازاوباماست که پیش ازاو به طرح آن پرداخت و باضرب آهنگ شعار"تغییر" و"مامی توانیم" به قدرت رسید! دراین گردهم آئی نیز بارها واژه نظم جدید و یا "جامعه جهانی جدید" درخلال سخنان شرکت کننده گان مطرح گردید.ظاهرا وخامت بزرگترین بحران اقتصادی نظام سرمایه داری پس از1930،کارگردانان نظام حاکم برجهان را به این صرافت انداخته است که دیگر وضعیت کنونی-وضعیت بی مهارسرمایه مالی وبازار- قابل دوام نیست وپیش ازآنکه دامنه بحران به رکودبیشترویا حتا احیانا به فروپاشی نظام موجود منجرشود*1،باید سکان کنترل بحران را با شعارضرورت شکل دادن به "جهان جدید" بدست گرفت.گرچه درطی ماه های گذشته با کشیده شدن آژیرخطردرپی ترکیدن باصطلاح حباب بحران مسکن،عملا حالت فوق العاده اعلام شده بود ودولت های بزرگ سرمایه داری نیزبلافاصله دست بکارشدند و هیچ تردیدی درزیرپاگذاشتن اصل مقدس عدم مداخله دولت دراموراقتصادی وبازار بخود راه ندادند و وقعی هم به اعتراضات وغرولندهائی که بعضا درپی زیرپاگذاشتن این حکم مقدس برخاست ننهادند.رؤیت بیماری وبه تماشانشستن! حاشا که عین کافری است!اگردولت درچنین مواقعی واردعمل نشود،پس تکلیف ومبنای وجودیش به مثابه ابزار سیادت طبقاتی چه میشود؟!درهرحال نباید فراموش کردهمانطورکه همواره هم رسم براین بوده ،احترام به "دموکراسی ومراجعه به آراء شهروندان" درشرایطی که اوضاع درامن وامان است بجای خود محفوظ ،اما درمواقع بحرانی ولحظاتی که بقاء بیماردرگروعمل جراحی است، فرصت را نباید با پرداختن به این گونه تشریفات بباد داد!. ابتداباید عمل نجات راصورت داد،آنگاه نوبت رعایت بقیه تشریفات هم فراخواهد رسید.وباین ترتیب مانند همیشه، تصمیمات کلان وسرنوشت سازدرتنگ ترین حلقه قدرت ودورازچشم رأی دهندگان وحتا علیرغم خشم آنان اتخاذمی شود ومردمی که باید بار تصمیمات وبارسنگین بحران را بدوش بکشند،ازطریق وسائل انحصاری سازنده افکار توجیه خواهند شد.آری درچنین شرایطی عمل نجات بیماربرهرچیزدیگری تقدم مطلق داردواین شعارکه "اقتصادسرمایه داری بیماراست،بگذارید بمیرد"به اردوی مقابل و مثلا اعتصاب کنندگان فرانسوی اختصاص دارد.عقلانیت بورژوازی وشعارآن اما چیزدیگری است: اقتصاد"بیمار"است، بدون فوت وقت و رعایت هرگونه تشریفاتی،بهرقیمت وباهمه امکانات موجود به نجاتش به شتابید! همانطورکه از فردای شروع بحران،بدون معطلی،عمل نجات "بیمار"،یعنی تزریق بی محابای خون(بخوانید غذای لازم برای سیرکردن اشتهای پایان ناپذیرسرمایه که بیهوده آن را بیماری می نامند) به اندام مریض شروع شد. این دغدغه که خون چه کسانی این چنین بی محابا ازبدنشان کشیده می شود وبشیوه اورژانسی به اندام "بیمار"تزریق می گردد،و این که چه برسرآن میلیونها ومیلیاردها انسان بی رمق و تکیده وزردچهره می آید مساله بورژوازی نیست واساسا ارزش مطرح کردن ندارد.براستی قیمت نجات"بیمار"که بقاء ومماتش مشرف برزندگی چندمیلیاردانسان می باشد،چندتریلیون است؟! تاکنون رسما بیش ازچهارتریلیون(چهارهزارمیلیارددلار) ودرحقیقت خیلی بیش ازاینها،ازکیسه مالیات شهروندان وبه عنوان یارانه وکمک بلاعوض به اندام سیری ناپذیر این غول بیمارتزریق شده است.بدون آنکه هنوزنشانه های امیدبخشی از بهبودی ویا کاسته شدن از ولع سیری ناپذیرش رؤیت شود!.آیا ذره ای مبالغه دراین تصویروجود دارد؟! مطلقا نه. بگذارید به دونمونه گویا وهردودرآمریکا اشاره کنیم:
نمونه اول:خبرتکان دهنده ای باعکس وتفصیل درجراید منتشرشد دال بر اینکه پدرومادری خود و5 فرزند 1تا 8 ساله اشان را کشتند!.علت خودکشی،بیکارشدن هردو وناکامی دریافتن کارجدید وناتوانی در پرداخت قسط منزلشان بود.دورنمای تیرگی وفلاکت برامید به زندگی غلبه کرد وازآنجاکه دوست نداشتند فرزندانشان به سرنوشت آنها دچارشوند،تصمیم گرفتند که برای رهائی ازفلاکت وناامیدی به به حیات خود وفرزندانشان خاتمه دهند.براساس همین گزارش تاکنون 5 مورد کمابیش مشابه این فاجعه وبادلایلی همانند آن بوقوع پیوسته است. گزارش ادامه می دهد که درمقابل درب بیش ازنیمی ازخانه های این منطقه تابلوی توقیف،بدرخواست بانک وام دهنده نصب شده است.
بیهوده نبود که خبرنگاران درگزارششان ازاین تراژدی نوشتند:آقای اوباما! مسأله درهمین جاست ونه درافغانستان! آری سرمایه ازخون رنج وزحمت رنجبران زنده است وگویا بهنگام بیماری اشتهایش چند برابرمی شود!
نمونه دیگر:
درخبرها آمده است که اوباما درپی انتشارگزارشی درمورد حیف ومیل کمک های فوق العاده که درقالب بسته اقتصادی صدها میلیارد دلاری بوش به بانکها و...صورت گرفت و باهدف تجدید حیات بانکها وتسهیلات اعتباری؛طمع مدیران بانکی را شرم آور و اوج بی مسئولیتی خوانده است ومعاون وی جوبایدن هم گفته است،آنها راباید به زندان فرستاد!براساس این گزارش مبلغ 18 میلیارد دلارازکمک های مزبور صرف پاداش به مدیران بانکها وخرید هواپیمای اختصاصی 50 میلیون دلاری ومیزوصندلی های 65 هزاردلاری برای دفاترونظائرآن شده است!.همانطورکه خبرکلاه برداری بی سابقه و تاریخی 50 میلیاردی یک تاجربسیارموفق،بسیاری را ازیکه تازی بی مهار سرمایه مالی شوکه کرد.
آری ازهمان زمان مارکس اولین نشانه های بیماری "ارثی" خودزنی وتخریب تولید ودستاوردها وبیکارسازی وتعطیل کارخانه ها وحتی راه اندازی جنگ و... ازسوی سرمایه وسرمایه داران که برای خروج ازبحران انباشت وجلوگیری ازکاهش نرخ سود صورت می گیرد، شناسائی شده بود. اکنون نیزاین بیماری با ابعادجهانی وویرانگری بسی پردامنه تری عمل می کند. درچنین مواقعی همیشه اولین اقدام سرمایه داران برای کنترل بحران،بیکارسازی های گسترده است باهدف افزایش نرخ سود ودرهم شکستن صفوف همبسته تولیدکنندگان.رهاکردن این"بردگان آزاد و مزدور" بحال خود، درشرایطی که زندگی اشان به کارشان گره خورده درکناراختصاص مبالغ نجومی به سرمایه داران نسخه جاودان مداوای این بیماربوده وخواهد بود.هم چنانکه به عنوان مثال سازمان جهانی کاردرگزارش اخیرخود ازتخمین افزوده شدن 51 میلیون نفر به ارتش عظیم بیکاران درسال جدید خبرداد. بی تردید،درشرایط کنونی به منازعه طلبیدن همین نسخه جادوئی و نجات دهنده بورژوازی برای عبورازبحران، درکنار تشدید فقروفلاکت وتباهی برای میلیاردها نفرانسان زحمتکش، کانون داغ جدال دوفروم را تشکیل می دهد.
درچنین فضائی است که مجمع جهانی سرمایه داران در داووس با حضور2450 تن ازبرجسته ترین مدیران وصاحبان سرمایه ونمایندگان شرکت های بزرگ وفراملی اعم از خصوصی ودولتی و وبهمراه رؤسای 50 کشورجهان تشکیل گردید.هدف اصلی این نشست چیزی جز گفتگو حول چگونگی مهاربحران و شکل دادن به جهان پس ازبحران نبود.هدف ازگفتگو یافتن سازوکارهائی بود برای قانونمندکردن عمکرد"بازارآزاد" وگردش سرمایه. از"برتن وودز" جدید سخن به میان می آید. خانم مرکل به مثابه یکی ازسخن گویان نظام، عناصراصلی سازوکار" برتون وودزجدید" را چنین بیان می کند:گروه 7 +گروه 20 +ایجاد یک شورای اقتصادی جهانی درسازمان ملل به موازات شورای امنیت کنونی والبته بهمراه تقویت سایرضمایم وسازوکارهای موجود و مربتط با جهانی سازی.چنانکه می دانیم پیشترجرج بوش درپی اولین موج خشمگین بحران وبرای مقابله با آن،گروه 20 را برای رأی زنی حول آن فراخوانده بود.
شاید بتوان رئوس نکات عمده دراین مجمع را بشرح زیرخلاصه کرد:
الف-ناکارآمدی نهادهای موجود جهان سرمایه داری. به زعم آنها تاریخ مصرف نهادهای مالی بین المللی موجود هم چون بانک جهانی وصندوق بین المللی پول و... به شیوه کنونی سپری شده و فاقد توانائی وکارآئی لازم برای مدیریت وکنترل بحران اقتصادی هستند.
ب-نگرانی ازشیوع حمایت گرائی اقتصادی وبرپاکردن سدهای جدیدتوسط کشورهای منفرد (وبازگشت به پروتکسیونیسم) به بهانه مقابله با رکود اقتصادی ازدیگردغدغه های شرکت کنندگان این نشست بود که می تواند موجب گسترش جنگ تجاری بین رقبا وقطب ها وتشدید بحران شود(یکی ازمصادیق این نگرانی،انتقاد واعتراض به بخشی ازبسته حدودا 900 میلیاردی اوباما برای نجات اقتصاد آمریکا ازبحران با عطف به حمایت ازصنایع وکالاهای آمریکائی بود.که البته درپی اعتراضات گسترده رقبا وازجمله انتقاد و شکایت اتحادیه اروپا ،اوباما و مجلس سنای آمریکا برای کاهش دامنه این اعتراضات به انجام اصلاحاتی در آن مبادرت کردند).
ج-نگرانی دیگری که بنابدلایل قابل فهم، مکان لازم را درگفتمان ها پیدانمی کند ولی می توان نقش مهم آن را بطورغیرمستقیم درلابلای سخنانشان مشاهده کرد،چیزی جزنگرانی ازپی آمدهای اجتماعی وسیاسی بحران وخطراعتراضات وشورش های گسترده توده ای درسطح جهانی نیست.که شورش مردم یونان و اعتصاب گسترده مزدوحقوق بگیران فرانسه دونمونه مثال زدنی ازآن هستند.
د-وبالاخره باید به پاسخ های اثباتی شرکت کنندگان داووس برای عبوراز بحران اشاره کرد:
ضرورت مقررات گذاری بازارمالی وتجاری وایجاد نهادهای نوین با خصلت جهانی وبا نقش و مشارکت بیشترسایرقطب های سرمایه داری واگربتوان گفت،ایجاد برتون وودزجدیدبه جای برتون وودذ کهنه وبی خاصیت شده 1944 که دیگرمدتهاست که با شرایط و توازن قوای موجود دربین قدرت ها و قطب های نوظهور جهان سرمایه خوانائی ندارد،ازدیگردغدغه های اصلی این مجمع را تشکیل می داد.بزعم مدافعان این پیشنهاد ها،چنین اقداماتی موجب پویائی وخلاقیت دوباره شرکتها ومؤسساتی خواهد شد که در رشداقتصادی وکاهش بیکاری مؤثرند.آنها هم چنین باوردارند که با بکارگیری این پیشنهادات،می توان ازریسک وپی آمدهای ناگوار بازار بی مهار تاکنونی سرمایه وتجارت کاست،بدون آنکه به تحرک وپویائی آنها لطمه وارد شود.چنانکه پیداست تأمین پویائی وتحرک سرمایه وکاستن ازخطرات حرکت بی مهارسرمایه، ازدغدغه های اصلی این نشست بود. ودراین میان بل گیتس به عنوان نمادفناروی جدید خواهان توجه ویژه به حوزه فناوری جدید،بخصوص تکنولوژی ارتباطات، به مثابه محرکی برای خروج ازبحران بود. گرچه پیش بینی او ازطول زمان رکود بدبینانه تروبه مدت چهارسال بود.
***
دریک جمع بندی فشرده می توان گفت که وجود یک بحران سنگین وفراگیراقتصادی وورود آن به مرحله رکود ونیزاذغان به پی آمدهای شدیدا منفی آن اکنون دیگرامری پذیرفته شده است و اجماع جهانی حول آن وجود دارد.
درچگونگی مقابله با بحران البته گرایش های مختلفی وجود دارد،اما گرایش غالب مشکل اصلی را درعدم تناسب سازوکارهای فراملی موجود با نیازهای این مرحله ازجهانی شدن سرمایه می داند.
این رویکردبا انتقاد ازبرخی گرایش های حمایت گرایانه ( پروتکسیونیستی) که می تواند منجربه تشدید رقابت و بحران وجنگ تجاری وتقویت تضادهای دولت –ملتها وقطب های گوناگون سرمایه داری بشود،راه اجتناب ازبروزچنین بحران های سنگین و برون رفت ازآن را درایجاد نهادها ومقررات متناسب با این مرحله ازنیازسرمایه جهانی ودرانطباق با توازن قوای جدید(وتوافقات برآمده ازچندجانبه گرائی) میداند.
نشست مجمع را درعین حال باید تدفین رسمی پروژه استقرار نظم مبتنی بردکترین یک جانبه گری ودیکته شونده توسط دولت آمریکا برجهان،به نیابت ازنهادها و"یک دولت جهانی"، دانست.نظمی که اکنون درتغییرتوازن قوای جدید وافول هژمونی بلامنازع اش،و بادرنظرگرفتن ظهورونقش بازیگران جدید در پهنه جهانی نیازمند بازخوانی مجدداست .
گرچه همانطورکه گفته شد،بی شک با افزایش قطب ها وبازیگران جدید،به عنوان واقعیت های عینی-عملاعمرجهان باصطلاح دوقطبی با نقش بلامنازع آمریکا ازجنگ دوم بدینسو، دربلوک غرب وسپس جهان تک قطبی(با یکه تازی ونقش بی همتای دولت آمریکا پس ازفروپاشی بلوک شرق) به پایان میرسد.البته نباید فراموش کرد،این درست است که باورود بازیگران جدید دامنه رقابت ها گسترش می یابد و نقش های پیشین دگرگون می شود،اما این به معنای به پایان رسیدن ویا نادیده گرفتن نقش مهم وبرتر بازیگران و قدرت های بزرگ تردراین مجموعه در دوره جدید نیست.همانطورکه اوباما با نقد دوران نومحافظه کاران ونفی یک جانبه گری(شکست خورده) دراولین سخنرانی خویش، بادفاع از رویکرد چندجانبه گرائی، ازآمادگی دولت آمریکا برای رهبری آن سخن به میان آورد.
درهرحال همواره رقابت سخت و دایمی وگاهی حتی خصومت آمیز، بین منافع قطب ها وبخش های های گوناگون سرمایه(که درقالب دولت -ملتها،قطب بندی ها واتحادیه های منطقه ای وقاره ای و... ودارای منافع خودویژه بروزمی کند) با روند اجتناب ناپذیرجهانی شدن وجهانی سازی ،یعنی تسخیرکل جهان توسط سرمایه و سازوکارهای موردنیازآن، ازجمله ایجاد نهادهای جهانی مقتدرو تنظیم مقررات جدید جهانی، وجود دارد. بااین وجود طی روندجهانی شدن برای کل سرمایه اجتناب ناپذیراست و هرگام جدیدی که برمی دارد به معنای درگیری با مراحل قبلی ومنافع خودویژه تاکنون بخش های گوناگون آن است.طی این روند یعنی انتقال دائمی قدرت ازکفه اولی –محلی- بسودکفه دومی-فرامحلی- وبه معنی ازدست رفتن ویاتضعیف حوزه های اقتدار مربوط به منافع ویژه وقلمروهای ویژه ملی،بخصوص منافع وقلمرو های ویژه قدرت های کوچکتربسود قدرت های بزرگتراست که نقش بیشتری دردیکته کردن مقررات جهانی دارند. اینکه برآیندوماحصل این کشمکش ها مشخصا به کدام پلاتفرم ونقطه توافق جدیدی منجربشود را، ازیکسو توازن نیرودرمیان قطب های اردوی سرمایه و ازسوی دیگرکم وکیف مبارزه جنبش های اجتماعی وآن نبردطبقاتی -اجتماعی جهانی تعیین می کند که درتحلیل نهائی سرنوشت کل این روند ها وازجمله سرنوشت تحمیل رفرم هائی که می توانند وباید دراین روند صورت گیرند، به آن گره خورده است.
باین ترتیب همانطورکه ملاحظه می کنید،بورژوازی جهانی نیز برای فائق آمدن بربزرگترین بحران قرن خود،با شعارتغییرجهان ونظم جدید ، به میدان آمده است.روشن است که محتوای واقعی این شعارپرطمقراق جزفریب وتنیدن زنجیرهای بردگی بیشتربرای نیروی کاروزحمت وبرای کل بشریت نیست.میدانیم وبه تجربه که بورژوازی بویژه درشرایط بحرانی درمصادره شعارهای جنبش وکنترل آن یدطولائی دارد وازهمین رو مرزبندی هرچه روشن ترجنش های طبقاتی واجتماعی وآگاهی هرچه بیشتربرمعنای شعارهای این مرحله ازپوست اندازی سرمایه داری وجهت گیری های آن دارای اهمیت زیادی است.
بخش دوم این نوشته درهمین رابطه است واختصاص به همایش"جهانی دیگر"واعتراضات زحمتکشان دربرابر اردوی سرمایه ونسخه نویسی آن برای نجات بیمار، دارد.

2009-02-08-20-11-87
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-نماینده مجلس امریکا فاش کرد:
'سه ساعت تا سقوط سياسي - اقتصادي ايالات متحده'

یک نماینده مجلس ایالات متحده اعلام کرد: ایالات متحده در سپتامبر 2008، سه ساعت تا سقوط کامل سیاسی اقتصادی فاصله داشت.
به گزارش الف از C-SPAN، پاول کنجورسکی، نماینده دموکرات از ایالات پنسیلوینیا اظهار داشت: اگر دخالت دولت امریکا نبود، در اواسط سپتامبر 2008، کل سیستم و اقتصادی ایالات متحده در عرض 3 ساعت سقوط کرده بود.
وی اظهار داشت: رییس و دبیرکل بانک مرکزی برای بحث در مورد لایحه محرک اقتصادی به کنگره آمدند و در مورد چیزهایی صبحت کردند که ما معمولا در مورد آنها صحبت نمی‌کنیم.
این نماینده مجلس ایالات متحده افزود: در یکی از روزهای اواسط سپتامبر 2008‍‍‍، در ساعت 11 صبح، بانک مرکزی متوجه شد که در عرض یک تا دو ساعت، مبلغی نزدیک به 550 میلیارد دلار از بازار پول بیرون کشیده می‌شود.
خزانه‌داری بلافاصله وارد عمل شد و 105 میلیارد دلار به سیستم تزریق کرد. آنها متوجه شدند که نمی‌توانند جلوی موج را بگیرند. ما با خروج الکترونیکی پول‌ها مواجه بودیم. بنابراین آنها تصمیم گرفتند که کل عملیات را تعطیل کنند. آنها تمام حساب‌های پولی را بستند و اعلام کردند که هر حساب را 250000 دلار تضمین می‌کنند. این اقدام برای کاهش اضطراب صاحبان حساب‌ها انجام شد.
کنجورسکی افزود: اگر بانک مرکزی متوجه نمی‌شد، تا ساعت دو بعد از ظهر همانروز نزدیک 5.5 تریلیون دلار از بازار پول بیرون کشیده می‌شد که این موضوع به سقوط همه اقتصاد ایالات متحده و در عرض 24 ساعت به سقوط اقتصاد جهانی منجر می‌شد. این موضوع می‌توانست پایان سیستم اقتصادی و نیز سیستم سیاسی ما باشد.
اظهارات این نماینده مجلس ایالات متحده با بهت و ترس افکار عمومی ایالات متحده درباره میزان آسیب‌پذیری سیستم سیاسی - اقتصادی این کشور مواجه شده است.
http://alef.ir/content/view/40801

/

Friday, January 09, 2009

کشتارمردم غزه تجسم جنون وبربریت!

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

پدر!پناهنده چیست؟
هیچ چیز،هیچ... تو را یارای فهم آن نیست.
پدربزرگ! پناهنده چیست؟ می خواهم بدانم.
یعنی ازاکنون تودیگرکودک نباشی
.
محمود درویش

خبرگزاری ها گزارش داده اند که بیش ازیکسوم تلفات ناشی ازحملات وحشیانه و دوهفته ای اسرائیل را کودکان غزه تشکیل میدهند! آیا این کودک کشی تصادفی است؟! سهم مجموعه کشته ها ی غیرنظامی بسیاربیشترازاین است. تاکنون حدود 800 نفرکشته وبیش ازسه هزارنفرمجروح حاصل این سلاخی ضدبشری بوده است.نیروهای اسرائیل بطورلاینقطع،مدارس، بیمارستانها و مساجد ومغازه ها ومنازل،وحتا کاروانهای امدادرسانی سازمان ملل را موردآماج مستقیم بمبارانها وشلیک خود از هواوزمین ودریا قراراداده اند.بطوری که حتا سازمان ملل نیزتلاش امدادرسانی خود را بخاطرفقدان تأمین امنیت جانی متوقف کرده است صلیب سرخ جهانی ازیک فاجعه انسانی خبرمی دهد.
صاف وسرراست، درمقابل چشم جهانیان، یک سرزمین حدودا 360 کیلومتری با بیش ازیک ونیم میلیون انسان ِ تلمبارشده دربیغوله ها را مشمول پروژه پاکسازی ونسل کشی قرارداده اند که با وقاحت تمام نام آن را عملیات "سرب مذاب" گذاشته اند.هدف درهم شکستن اراده مقاومت مردم غزه است ازطریق کشتاروگرسنگی دادن و بدون داشتن امکان دسترسی به داروودرمان وبیمارستان ومایحتاج اولیه و...وحتا بدون داشتن راه خروج وفرار.آری جنگ غزه ازآن نوع جنگهای کثیف و بربرمنشانه است که درآن خود مردم هدف مستقیم جنگ وآتش بارهای سهمگین می باشند. یک.کشتارمشمئزکننده درشرایط محاصره کامل،که تنها ازترکیب بربریت با مدرن ترین سلاحها بدست می آید.یک بربریت مدرن که درآن شاهد فوران تمامی ستم ها وتبعیضات حل نشده تاریخی،نژادی،ستم ملی ومذهبی،و برفرازهمه اینها تهاجم سرمایه داری مدرن هستیم؛ برای کنترل هرچه بیشتر یکی ازمهم ترین نقاط استراتریکی جهان و دارای غنی ترین منابع فسیلی، وبسط وتسلط عمقی سرمایه جهان خوار درتمامی خلل وفرج بافت منطقه وایجادبازارپرکشش وبی مرزو دولت های کارگزارسرمایه جهانی درمنطقه با سرکردگی وژاندارمی اسرائیل. باین اعتباراسرائیل درحال انجام بخشی از مأموریت تاریخی ایجاد خاورمیانه بزرگ است که که ازسوی امپریالیسم جهانی،بویژه درشر ایطی که چرخهای ارابه جنگی اش پنچرشده به عهده گرفته است.
اگرازهدف های خردومقطعی هم چون جبران شکست جنگ 33 روزه لبنان و احیای آبروی "اسطوره"ارتش اسرائیل ونیزرقابت های درونی وحاد جناحها برای انتخابات آتی که ازهم اکنون منجربه پیش برد سیاست جناح های افراطی مبنی بر"پایان دادن به مذاکره وآتش بس وحمله نظامی به حماس"توسط دولت باراک باهدف بهبود شرایط متزلزل خود درنزدافکارعمومی اسرائیل شده بگذریم،هدف مهم تراین است که مردم غزه را باید چنان درزیرباران مشت ولگد قلدرمنشانه گوشمالی داد و درهم پیچید،تا ندامت ورزد وخود پلیس خویش بشود وجلوی عملیات حماس را بگیرد.درواقع تاکتیک اسرائیل وحامیانش به آتش کشیدن جنگل برای شکارخرس است.اشتاه بزرگ سردمداران اسرائیل آن است که غزه را درحکم آزمایشگاهی به تصوردرآورده اند که می توان تجربه آزمایشگاه های کوچک زندان وشکنجه وبازآموزی ومسخ انسانها را-که گویا ید طولائی درآن دارد- به جامعه تعمیم داد. آنچه را که اسرائیلی ها کورخوانده اند نادرستی همین تعمیم است.غزه آزمایشگاه ومکان"بازآموزی وبازپروری" نیست.غزه بشکه ای انباشته شده ازبی حقوقی ونفرت ولاجرم آکنده ازمقاومت متراکمی است که هرچه برروی آن کوبیده شود، محتویات آن با شدت وحدت بیشتری فوران خواهد کرد. واقعیت آن است که برای دامنه مقاومت انسان وظرفیت کنشگری وی درمقابل زوروقلدری وسلطه طلبی واستثمار-وقتی که قربانیان به عمق ستم رواشده برخود آگاه شوند ووقتی نکبت زندگی برمرگ رشک ورزد- حدواندازه ای نمی توان قائل شد. وهمانطور که تجربه الجزایر و ویتنام وده ها نمونه دیگرنشان داده است درچنین شرایطی نمی توان به هدف موردنظر یعنی ایجاد شکاف بین مردم و"خرسی" که به دنبال شکارش هستند، نائل آمد.به تجربه دیده ایم که با یکسان انگاشتن ایندو وآتش زدن جنگل با شکارش،تنها سبب درهم تنیدگی هرچه بیشتر آندومی شود.واین برای بارنخست نیست که شاهد بازتولید وگسترش نفوذ بنیادگرائی توسط خود امپریالیست ها وسلطه گران هستیم.این داستان تاریخ طولانی دارد که پرداختن به آن خارج ازحوصله این نوشته است.
مسأله اصلی برای اجتناب ازاشتباه محاسبه آن است که بدانیم وجود حماس قبل ازآنکه منشأ مقاومت باشد معلول آن است والبته پاسخی باژگونه وغیرتاریخی به آن.مهم است بدانیم که اوازنفرت ومقاومتی نیرومی گیرد که درقلب هرفلسطینی آواره ومحرومیت دیده،علیه اشغالگران وحامیانش زبانه می کشد.وهمین جایگزینی علت ومعلول بجای هم است که رازاصلی ناکامی های امپریالیستها و ازجمله امپریالیسم اسرائیل درمنطقه را تشکیل میدهد.نباید فراموش کنیم که علت اصلی سربلندکردن بنیادگرائی ویا اسلام سیاسی وهرنام دیگری که به آن بدهیم،درشکست ناسیونالیسم عرب وناصریسم درپاسخ به خواستهای مردم،وهم چنین ضعف چپ ونیروهای سوسیالیست درپاسخ به آن،وبطوراخص درفلسطین سربلندکردن حماس وگسترش دامنه نفوذآن نیزمحصول بی کفایتی،سازش وبرزمین افکندن پرچم مقاومت توسط سازمان آزادی بخش(وبطوری کلی نیروهای لیبرال لائیک)ونیزناکامی وضعف سازمان ها و جریانات چپ بود که موجب رشد حماس گردید.واین اوبود که پرچم برزمین افتاده مقاومت را بلند کرده و با افزودن پسوند اسلامی به آن مقاومت باصطلاح اسلامی را عَلم کرد.در تجربه ما ایرانیان نیز برآمدجنبش اسلامی پس ازشکست جنبش ملی وسپس ناکامی وشکست نیروهای چپ درپاسخ به مسائل پیشاروی مردم و سرنگونی حاکمیت سلطنت ونفوذامپریالیسم،علیرغم آنهمه جان فشانی ها ومقاومت پرآوازه فعالین چپ،ازمهمترین عواملی بود که سبب سربلندکردن ارتجاع اسلامی وسیطره آن برجنبش گردید.
بازگردیم به موضوع جنگ غزه که به آن عنوانی جز"کشتاروتنبیه مردم غزه"نمی توان داد!همانند نمونه تهاجم به عراق وافغانستان و...،جنگ ابتدا باحملات بسیارسنگین وویرانگر هوائی شروع شد. وسپس نیروی زمینی برای ادامه مأموریت ازقبل تعیین شده ،نابودی بیشترو هدفمندانه تر، وارد عمل شد. ورود ارتش به غزه وشلیک به هرچیزی که تکان می خورد مرحله دوم پروژه"سرب مذاب" است.ومرحله سوم آن نیزورود به عمق مناطق واجرای جنگ کوچه به کوچه وتن به تن ومنزل به منزل، وباصطلاح شکارجنگاوران وپاکسازی وجب به وجب است که درصورت وقوع، تلفات تاکنونی دربرابرآن رقمی نخواهد بود.
شروع حمله به غزه وادامه آن آشکارا با چراخ سبز دولت آمریکا ورضایت تلویحی سایرقدرت های بزرگ ازیکسو ورضایت ضمنی دول اتجاعی منطقه ازسوی دیگرصورت گرفت.درخود آمریکا این تجاوزبا حمایت فعال بوش ونومحافظه کاران درروزهای پایانی ریاست جمهوری اشان همراه شده است،که ظاهرا بجای اردک"لنگ"باید اردک تیزپا"خطابشان کرد.چنانکه اظهارات صریح بوش ورایس مبنی برآتش بس"پایدار" باهدف نابودی وازکارانداختن قدرت پرتاب راکت توسط حماس و عدم بازگشت به نقطه قبل ازحمله اسرائیل، ونیزوتوهای مکرر درخواست آتش بس فوری توسط سازمان ملل بیان کننده آن است. البته معمای تیزپاشدن این اردک بدون درنظرگرفتن سکوت معنادار اوبامارئیس جمهور آتی آمریکا قابل فهم نخواهد بود .اواین بی تفاوتی معنادارخود را چنین بیان کرده است: تا بیستم ژانویه فقط یک رئیس جمهورداریم که سیاست های خارجی آمریکا را اعلام خواهدکرد وآن آقای بوش است. ولی درسیاست های داخلی چه؟ بله او درسیاست داخلی نه فقط سکوت اختیارنکرده، بلکه مجدانه طرح های خود راپیش می برد وظاهرا دراین عرصه وجود دو رئیس جمهوری فاقد اشکال است!.
هم چنانکه که اروپا ودیگرقدرت های جهانی با گرفتن ژست بیطرفی وابرازلفاظی های توخالی اندرضرورت برقراری آتش بس،فی الواقع درحال خریدن زمان لازم جهت بازگذاشتن دست تجاوزگردولت اسرائیل وفریب افکارعمومی جهان می باشد و باهدف پیشروی ولااقل دست یابی به شماری ازهدف هائی هستند که سردمداران اسرائیل ازآن به عنوان تغییرمعادله استراتژیک (وازجمله سلب قدرت راکت پرانی حماس ویابراندازی دولت حماس و...) نام برده اند.شیمون پرزگفته است که برای نیل به این هدف نگران خدشه دارشدن چهره اسرائیل درجهان نیستیم.ازسوی دیگرهمزمان با شروح حمله اسرائیل، حسنی مبارک گشودن باریکه راه فتح برای عبورآذوقه به غزه را مشروط به مداخله وکنترل آن توسط محمود عباس کرده است.درهرحال این گونه تلاش های هم آهنگ درحکم تنگ ترکردن هرچه بیشترحلقه محاصره وبه معنی گرسنگی دادن هرچه بیشتر به مردم غزه درشرایطی است که باران بمب وآتش بارتانگ ها برسرآنان باریدن گرفته است.ازهمین رو پا درمیانی اروپا وفرانسه برای باصطلاح آتش بس،با چنان ریتم کند وباچنان شیوه ای صورت می گیردکه به اهداف استراتژیک این پروژه یاری رساند وموجب تشدید اختلافات درونی فلسطینی ها و خاموش ساختن شعله های مقاومت گردد.
جنگ ادامه سیاست است اما به شکلی دیگر
بحران وجنگ غزه،علیرغم فعال بودن عوامل حل نشده تاریخی درآن،اما دراصل تحت الشعاع هدف بزرگتروروزآمد سرمایه جهانی ودرپاسخ به مسائل حل ناشده تاریخی دربسترآن ودرخدمت آن است.وازهمین رو،همانطورکه اشاره شد،باید آن را قبل ازهرچیز درامتداد جنگهای باصطلاح ضد تروریستی وعلیه "محورشرارت" بوش درطی سالیان اخیر ودرچهارچوب استقرارخاورمیانه بزرگ به مرکزیت وسرگردگی بورژوازی وکشوراسرائیل صورت بندی کرد؛که باهدف تبدیل این قسمت حساس جهان به بخشی ارگانیک تروادغام شده تر بابافت نظام سرمایه داری جهانی صورت می گیرد.
مارکس سرکوب مستقیم وبی واسطه را ویژه دوران انباشت سرمایه می دانست.شالوده این نوع سرکوب براسثتمارمطلق وکسب ارزش اضافی مطلق استواراست.رویکردسیاسی متناسب با آن نیزجزدیکتاتوری وحکومت پلیسی وسرکوب آزادی ها وتجاوزوتوسل به جنگ نبوده است. همان دوره هائی که تراکم سرمایه بخشا ازقِبل خون واشک وناله ودرهم شکستن استخوانهای انسانها صورت می گیرد.واگردرنظربگیریم که چنین انباشت وسرکوبی نه گناه اولیه بلکه گناه همیشگی سرمایه است که بدون ارتکاب به آن دیگرسرمایه سرمایه نخواهد بود،وبه این اعتبارفقط به مراحل انباشت آغازین سرمایه اختصاص ندارد و سرمایه داری درمراحل فربه سازی ها وپوست اندازی های مداوم خود واکنون درمرحله تسخیرهمه جانبه جامعه جهانی،حتا باسبعیت بیشتری به آن مبادرت می ورزد. کمااینکه ازسال های 70 قرن بیستم به بعد با تعرض نئولیبرالیسم باردیگر تشدید ارزش اضافی ازطریق کسب ارزش اضافی مطلق درمقیاس جهانی را دررأس برنامه های خودقرارداد؛ برای بازپس گیری دست آوردهای طبقه کارگر و افزایش نرخ سود.وچنان که می دانیم اوج این روندمنجربه سلطه نئوکانها برکاخ سفیدشد که خود با اعلام جنگ دولت آمریکا علیه "تروریسم بین المللی" همراه گردید و موجب برپائی زنجیره ای ازجنگهای متعدد گردید.جنگ غزه را نیز،علیرغم خودویژگی هایش باید درکنه خود ودرتحلیل نهائی بخشی ازهمان جنگ ها وبخشی ازپروژه خاورمیانه بزرگ دانست.که درغیاب ناکامی های پیشین دولت آمریکا ودشواری های آن،ارتش اسرائیل مأموریت شخم زدن به بخشی از آن وبیرون کشیدن قلوه سنگ های نهفته را به عهده گرفته است.آری این روزها،ما درکنار یکی ازهمین بزنگاه های جنون وخون سرمایه برای برقراری نظم مقررآن درمنطقه ای حساسی ازجهان قرارداریم!.نباید فراموش کنیم که یک طمع بزرگ همواره ازمیان انبوهی ازامیال وطمع های کوچکترعبورمی کند.وهرکس دراین میان فکرمی کند که دارد تاریخ را به میل وطمع خویش می سازد. بگذاریهودیان افراطی اسرائیل وآن مردمی که درمستی توده ای،فرود بمب برسرمردم غزه را با هورا ودست افشانی به تماشامی نشینند،وباین ترتیب خویشتن را ازانسانیت وانسان بودن تهی می سازند، درخیال خویش براین پندارباشند که به تماشای تحقق وعده تورات مبنی بر دست یابی به سرزمین مقدس وواحد ایستاده اند!هم چنانکه الله اکبرگویان حماس نیز دارند به وعده ها ومأموریت آسمانی ملهم از اسلام بنیادگرا عمل می کنند.یکی مستظهربه حمایت فعال سرمایه جهانی ومجهزبه مدرنترین سلاح های ویرانگر ودیگری چنگ افکنده به "ناکجاآباد گذشته" ومتوسل به هرچه که دم دست خود دارد:سنگ وفلاخن اندازوآنچه که به موشک های دست سازو خانگی شهرت دارد وپرتابشان این چنین طوفان خشم اسرائیل را برانگیخته است.
اما دراین میان ما درکجا قرارداریم؟
بی شک ما ناظربیطرفی که شاهد نبردگلادیاتورها ومنتظر نتیجه آن باشد نیستیم ونقش خود را درتعیین نوع ِ نتیجه نادیده نمی انگاریم.قبل ازهرچیز دربرابرتهاجم سرمایه به جنون آمده وشخم زدن وحشیانه وهارآن درمنطقه قرارداریم ولی نه ازموضع چنگ زدن به گذشته ودفاع ازآن،بلکه با نگاه به آینده ورهائی ازچنگ سرمایه وبا نگاه به انسانی رها ازنژادوملیت ومذهب. پس ازروشن کردن موقعیت کلی خود،اما بلافاصله خود را دروضعیت دشواری می یابیم وآن اینکه درمتن جبهه مقاومت با رقیبی بشدت مصمم وسازمان یافته مواجهیم که ازموضعی سخت واپسگرایانه وارتجاعی وتمامیت گرایانه به مقابله با تهاجم سرمایه ونیروهای سلطه طلب می پردازد.مدینه فاضله والهام بخش اوفرامین مذهب است و"رهائی" به وساطت آن.خطرناک ترین گوهراصلی بنیادگرائی سلب اختیاروآزادی ازانسان و تبلیغ وترویج مداوم تفویض اراده انسانی به آسمان وانقیاد کامل به فرامین وروایت بنیادگرایانه ازمذهب ومتولیان مذهب است. بی شک آنها که برای آزادی و رهائی انسان وخود حکومتی آن مبارزه می کنند،نمی توانند حتی برای یک لحظه هم بااین گونه برده سازی متعلق به عهد عتیق سرسازش داشته باشند.همانگونه که با برده سازی مدرن ازنوع سرمایه داری نیزسرسازش ندارند.آنها صدای سوم، صدای رهائی را ونه فقط صدا که جنبش رهائی را تحت هرشرایطی باید پاس بدارند. ماشهروندان ایرانی بی شک بیش ازمردم هرکشوری نسبت به مصائب حاکمیت اسلام ودولت اسلامی آشنائیم و ازفرود صاعقه تاریخی(ویا ضدتاریخی) عظیم برسرمان درس های گرانبها آموخته ایم وحاکی ازآنکه:
هرگزنباید بین جنبش ویا سازمان های اسلامی وتوده های مردم علامت تساوی گذاشت.یکسان پنداشتن آندومی تواند به خطای بزرگی منجرشود.مردم واکثریت آن همواره ازواقعیت های زمینی حرکت می کنند و بنیادگرایان ازفرامین آسمانی.حتا وقتی که عموما مردم تحت شرایط معینی تن به مذهب می سپرند ویا به ناسیونالیسم متوسل می شوند،غالبا به آن همچون وسیله ای برای رهائی ونجات ازمخصمه نگاه می کنند و نه هم چون اهدافی مقدس وازلی وابدی وتغییرناپذیر.این مساله بخصوص درمورد مردم فلسطین که درمیان عرب ها ومنطقه،تاریخی ازسطح فرهنگ وآگاهی بالاتری برخورداربوده اند وبیش ازدیگران لائیک محسوب می شدند،صادق است.
-همواره پیوند تنگاتنگی ازنوع بند ناف مشترک بین نظام سرمایه داری جهانی با آنچه که جنبش اسلامی بنیادگرا می نامیم وجود دارد.رابطه بین آنها مثل رابطه یک طفیل با انگل خویش است که آمیزه ای است از جدال ووحدت.درواقع آنها علیرغم شدت تخاصم اشان اما ازمبنع واحدی تغدیه می کنند وسرمایه داری درتهاجم به جوامع "نامطلوب"وتسخیرآنهاهمواره به بازتولید آن می پردازد. بنابراین بنیادگرائی انگلی است که ازِقبل سرمایه داری هم دروجه رابطه سازش آمیزش وهم دروجه تخاصم آمیزش پرورش پیدامی کند. چنانکه ما درطی این سالها علیرغم هاروپورت ها وتهدیدهای دولت آمریکا وکشورهای اروپا،شاهدتقویت موقعیت رژیم جمهوری اسلامی واسلام بنیادگرا درمنطقه بوده ایم:درافغانستان ِتحت اشغال آمریکا ومتحدان وی نیزبهمین شکل وبطریق اولی درعراق ونیزسایرنقاط خاورمیانه نظیرلبنان وفلسطین.همانطورکه اشاره شد رابطه نظام سرمایه داری با انگل خود، بنیادگرائی،همواره آمیزه ای است ازسازش وتخاصم.ماهمکاری آنها را بکرات دیده ایم:ازایجاد ویاتقویت پدیده ای بنام طالبان تا تقویت خود حماس به مثابه شاخه ای ازِاخوان المسلمین دربرابرسازمان آزادی بخش فلسطین توسط آمریکا واسرائیل.دررابطه با جمهوری اسلامی ذکرآخرین نمونه جالب است:یکی ازاقدامات متقابل و پرسروصدائی که پس ازتهاجم اسرائیل به غزه ازسوی جمهوری اسلامی ودرحمایت ازفلسطینی ها اعلام شد،تصمیم مجلس اسلامی به قطع مراودات اقتصادی رژیم با شرکت های"صهیونیستی" بود! درهمین رابطه به دولت یک سال مهلت داده شد تا لیست این شرکت ها را تهیه کرده وبه مجلس گزارش بدهد.وباین ترتیب معلوم میشود که علیرغم ادعاها وهیاهوی کرکننده رژیم درطی این سالها علیه باصطلاح صهیونیسم وصهیونیست ها، وعلیرغم تصویب قانونی در17 سال پیش بهمین مناسبت و برای تحریم این گونه شرکت ها،معلوم میشودکه جمهوری اسلامی لااقل تااین لحظه، بنا به اعتراف خود،بااین شرکت ها دادوستد داشته است!نیازسرمایه داری به مقابله با جریانات رادیکال و یا دول مخالف خود نیزعامل دیگری است که موجب تقویت ویاحمایت ازبنیادگرائی توسط دولت های سرمایه داری می شود.بااین همه تقلیل رابطه بنیادگرائی به سازش صرف،ساده کردن صورت مساله است واگرچنبن بود،بنیادگرائی هرگزنمی توانست اعتبارکنونی را بدست آورد.درهمان حال اسلام بنیادگرا بیشترین بهره گیری را ازسرکوب ها وتبعیض های سرمایه داری،برای جلب نظرتوده ها و دفاع ازگذشته ومنافع به خطرافتاده خود بکارمی گیرد.
-اگردرشرایطی بهردلیل بنیادگرایان بشکلی درصفوف مقاومت حضورداشته باشند(مانند شرایط قبل ازانقلاب بهمن ودربرابرنظام سلطنتی وامپریالیسم)تنها باایجادصف وجنبش مستقل آزادی وبرابری و بهمراه شعارپلورالیسم-دربرابرصف یک پارچه ای که آنها عموما دراین گونه موارد طالب آنند- می توان ازیکه تازی اشان جلوگیری کرد.تلاش برای یک جنبش پلورالیستی وبویژه تلاش بی وقفه برای ایجاد صف مستقل مدافعان آزادی وبرابری اجتماعی را باید تحت هرشرایطی وبهرقیمتی- حتا اگرانجام آن با مخالفت وممانعت وکارشکنی تمامیت گرایان و انحصارطلبان بنیادگراد مواجه شود-باید پی گرفت.
بهرحال برای مقابله با بنیاد گرائی راهی نیست جزطرح ودفاع ازمطالبات واقعی وفراگیرمردم ومبارزه قاطع با نظام سرمایه داری وستم های طبقاتی-اجتماعی،سازمان یابی مستقل هرچه بیشتر توده های زحمت کش حول این مطالبات ونیزتشویق به ایجادتشکل های متنوع مبتنی برمنافع وگرایشات واقعی، تلاش بی وقفه برای ایجاد صف مستقل حول آزادی وبرابری(درسطح داخلی ومنطقه ای و بین المللی)،پیوندمتقابل با مردم اعماق وآنها که ازقضا بنیادگرایان بخش مهمی ازپایگاه اجتماعی خود را ازآنجامی گیرند،افشاء مداوم مبانی وبرنامه وعملکرد بنیادگرائی بربسترتجربیات زنده مردم.
نباید فراموش کنیم که همواره خطر تسلط وتسلط انحصاری بر یک جنبش ِ یک دست ودارای یک صدای واحد وجود دارد.برعکس باندازه ای که یک جنبش،ترکیبی ازجنبش های گوناگون باشد(هم بلحاظ مطالبات وهم سازمان یابی والبته بدیهی است که دراین نوع جنبش ها جائی برای بنیادگرایان وجود ندارد)وتعادلی مناسب حاصل ازهمگرائی آنها بوجود بیاید،بهمان اندازه امکان چنگ انداری بنیادگرایان برجنبش های توده ای وسرکوب مطالبات لایه ها وقشرهای گوناگون وبطورکلی خطرکنترل کامل جنبش کمترخواهد بود.اگربفرض جنبش مستقل زنان وجود داشته باشد،چنین جنبشی نه هرگزفریب بنیادگرائی را خواهد خرد ونه بنیادگرائی هرگزقادراست خود را با این خواست ها هم آهنگ کند. ویابعنوان نمونه ای دیگر درلبنان،بدون آنکه بخواهیم ازآن الگودرست کنیم، تاحدمعینی بدلیل وجود تنوع وتکثردرصفوف اپوزیسیون،حزب الله لبنان علیرغم داشتن نفوذگسترده،تاکنون نتوانسته است گفتمان وخواست های خود را برجنبش دیکته کند.بهمین دلیل دندان روی جگرگذاشته ومثلا بی حجابی را درسطح جامعه ودرصفوف اعتراضات مشترک تحمل می کند وبفکراسید پاشی وغیره نیفتاده است.بی شک درصورتی که تعادل قدرت بطورچشم گیری بسود او بهم بخورد،وضعیت کنونی نیزپایدارنخواهد ماند.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
2009-01-09-20-10-87

Tuesday, December 30, 2008


سال جدید میلادی به همه کارگران وزحمتکشان جهان وهمه رزمندگان آزادی وبرابری اجتماعی وبه همه انسانهای آزادو شریف مبارک باد!بادسته گلی به پیشوازسالی باگرسنگی کمتر،باجنگ وانسان کشی کمتر،با آزادی وعدالت بیشتروفتح سنگرهای تازه بدست زحمتکشان جهان برویم!پیروزباشید!
واین هم یک نمونه زنده ازتبدیل شدن "مبارزه ایدئولوژیک به موضوع خودش"!*
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

یکی ازویژگی های سرمقاله نویس سلام دموکرات غنای خود افشاگری های نهفته درآن است. وقتی میخواهد خویشتن را ازآفت فرقه گرائی مبرانشان دهد،لباس مندرس فرقه گرائی درتنش فریاد می زند! چونکه او باید نشان بدهد که مثلا چرا فرمان انشعاب درفلان کمیته وضدانقلاب نامیدن بهمان کانون و... فرقه گرائی نیست وعین انقلابی گری است!. ووقتی با یک فراربه جلو سعی می کند که نشان دهد چگونه مبارزه ایدئولوژیک درنزد "حریف" خود، به موضوع خودش تبدیل می شود،با ردیف کردن وانتساب ادعاهای شناخته شده و خود خوانده ای نظیررویزیونیستم واپورتونیسم و...به سایر"رقبای" خود،فی الواقع داردیک قطعه درخشان ازمبارزه ایدئولوژیک مختص فرقه ها وبی ارتباط با پراتیک طبقاتی را به نمایش می گذارد.مبارزه ای که مهمات وفحش های سیاسی بکارگرفته شده درآن سالیان سال است بین فرقه ها رد وبدل می شود وجزدامن زدن به پراکندگی درمیان مدعیان وفعالین کارگری وتقویت موقعیت بورژوازی ورژیم حامی اش نتیجه ای برجای نگذاشته است.وقتی ازاوسؤال می شود خوب! دلیلت چیست؟ واگرقراربراین شیوه برخورد باشد هرکس دیگری هم می تواند با همین درجه از اعتبار،عین این ادعاها وبدترازآن ها را درمورد خودت ویاهرکس دیگر بکارگیرد! درپاسخ تنها دلیلی که می تواند اقامه کند این است: هرجا که من بایستم مرکزعالم ازآن جامی گذرد و یمین ویسارعالم نیز برهمین اساس تعیین می شود!
البته گفتگو باشیفتگان تک صدائی وکسانی که حتا ازدرج پاسخ کسانی هم که مورد "لطفشان" قرارمی گیرد، بیمناکند وازآن امتناع می ورزند،هم کسالت آوراست وهم جزاتلاف وقت و انرژی حاصلی ندارد واین نوشته هم قصد آن ندارد ونمی خواهد وقت وانرژی خود و دیگران را بیش ازآنچه که لازم است صرف آن نماید. هدف هم بیش ازهرچیزشناخت گوشه ای ازرویکردهای فرقه گرائی ومقابله با آن به مثابه یکی ازمهمترین آفت های درونی وبازدارنده جنبش کارگری است.هدف هم –برخلاف شیوه رایج درمیان فرقه ها- نه حذف کسی ویاجریان، بلکه برعکس پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر است. بهرحال درچندسطرمی گویم وردمی شوم:
اولا اتلاق فرقه گرائی درنوشته های من-که تا این حد موجب خشم نویسنده شده- نه به عنوان فحش سیاسی بلکه به عنوان توصیف وضعیت عمومی وموجود نیروهای چپ وفعالین کارگری بکاررفته است که درشرایط تفرقه وپراکندگی وبی اثری بسرمی برندومضمون کارشان هم بیشتر خنثی ویا خالی کردن زیرپای همدیگر وداشتن ادعای انحصاری حقیقت و نمایندگی طبقه کارگر است.این بیماری علیرغم شدت وضعف و سایه وروشن ها دراین یا آن جریان، خصلت نمای این جریانات است ومخاطب عام آن نیز همه عناصر و جریانات چپ و فعالین کارگری است وفارغ از این یا آن گروه.وبنابراین نمی تواند ازنوع تصفیه حساب های فرقه ای وخالی کردن زیرپای رقیب-که عموما خود را مستثناازاین بیماری می انگارد- باشد. بنابه ضرب المثل معروف که می گوید: وقتی چوب را برداری گربه ... می گریزد،الحق سرمقاله نویس ما هم با واکنش های شبه هیستریک خود نشان می دهد که حتابیش ازدیگران وچندگام جلوترازآنها ازهمین تبار والبته ازنوع تازه بدوران رسیده آن است.
ثانیااین شیوه برخورد شما روشی شناخته شده وباصطلاح نخ نماشده است.شیوه ای که می گوید برای برخورد باصطلاح پیروزمندانه با حریف نخست باید سخنان وحرف های اورا 180 درجه مسخ کنی ووقتی آنها را به آسیاب های بادی تبدیل کردی به جنگ آنها بروی!وگرنه اگرحقیقتا قصد برخورد وپلمیک با آنچه که من گفته ام درمیان بود،نیازی به این همه آسمان وریسمان بافتن وجعل واقعیات نبود.درهمین چندمقاله ای که خشم شمارا درآورده،ونامنتظر، من بصراحت عصاره وفشرده نظر خود را درسه ماده روشن ودارای قابلیت اجرا بشرح زیرفرموله کرده ام که البته برای شما صرف ندارد که به آنها نزدیک شوید:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
تمرکزروی همین سه ماده باطل السحر فرقه گرائی وفرقه گرایان وادعاهای سرمقاله نویس است:
1-بانفی محوراول ماهیت تمامیت گرای مدعیان کارگری ودموکراسی و بطریق اولی سوسیالیسم برملا میشود.یعنی همان ماهیتی که بصورت بیماری خطرناک همذات پنداری با پرولتاریانمایان می شود وماع ازشکل گیری صفوف متحد پرولتاریامی شود.شعاریک حزب،یک صدا،یک سازمان ویک طبقه یک دست ویک رنگ دیری است است آزمون نادرستی و واپسگرایانه خود را پس داده است. وبراین پایه خراب کردن خرده حساب های خود با رقبا بدوش پرولتاریا نیزامری ناپسند و مذموم تلقی می شود.
2-بانفی محوردوم نه فقط گوهرسکت-فرقه ای دربرابرپرولتاریا عریان می شود،بلکه با مرزبندی با سرمایه داران ودولت حامی آن سفسطه هائی ازنوع فقدان مرزبندی بادستگاه ها و تشکل های رژیم ویا بورژوازی ساخته مثل خانه کارگر وشوراهای اسلامی ویا ازآن ِ امپریالیستها، بی رنگ وبومی شود.والبته بهمان اندازه دست آنها را هم که نه دردپرولتاریابلکه دردبازکردن دکاهای چندنبش به نام او را دارندنیربرملامی سازد. تمامی احتجاجات نویسنده سرمقاله نویس دراین خلاصه می شود که برای اتحادعمل وهمکاری فعالین کارگری وبخش های مختلف طبقه کارگر،شاخص های عینی هم چون مبارزه مشترک آنها حول مطالبات مشترک کارگران ونیزمبارزه علیه سرمایه داران ودولت حامی آنان کافی نیست. برای اوباورهائی که عدول ازآنها درحکم "رویزیونیستم واپورتونیسم و سندیکالیسم و انواع ایسم ها وارتدادهای دیگر..."می شود نیزضروری هستند. براستی چه چیزی روشن ترازاین ادعاها می تواند بیانگرفرقه گرائی باشد.این را هرکارگری با گوشت وپوست خودحس می کند.
3- بند سوم نیزنشان دهنده آن است که اولا برخلاف ادعای سرمقاله نویس نه فقط من مبارزه نظری را وجهی ازمبارزه طبقاتی می دانم وخواهان جاری شدن آن هستم –واین را دراکثرنوشته هایم می توان مشاهده کرد واساسا خود این نوشته ها برهمین اساس صورت می گیرند- ونه فقط برخلاف فراربجلوی سرمقاله نویس آن را موضوع خود نمی دانم بلکه ضرورت آن را بااستنادبه عینیت وپراتیک مبارزه طبقاتی ودرپیوند زنده با آنها مطرح می کنم؛درخدمت تحکیم صفوف طبقاتی پرولتاریاودرمرزبندی کیفی با آنچه که فرقه گرائی ازمبارز نظری می فهمد وبه عنوان دستاویزی برای ایجادتفرقه وتکه تکه کردن پرولتاریا وگل آلودکردن آب، به سودای صید ماهی موردطمع خویش.بنابراین ادعای چیری باسم سازش نظری ویا توصیه به مسکوت گذاشتن اختلاف نظرات ازنوع همان ساختن آسیاب های بادی است برای نشان دادن میزان "جنگ آوری" ودرجه رشادت!.ازقضا برعکس ادعای نویسنده، وجود اختلافات درمیان کارگران وفعالین کارگری است که درنزد فرقه ها،بدلیل تعمیم نابخردانه ودلبخواه، بجای تبدیل شدن به مواد مبارزه ایدئولوژیک وسازنده وگشاینده، تبدیل به دیوارجدائی ها وتفرقه ها، به مرزبین انقلاب وضدانقلاب،رویزیونیسم ومرتدشدگی واپورتونیسم وضدکارگربودن ویا نبودن وصدها ادعا و اتهام دیگر میشود که خود مصادیق روشنی هستند از جداشدن مبارزه نظری ازمتن مبارزه زنده طبقاتی و به هدفی مستقل وبی ربط با نیازهای مبارزه طبقاتی و البته بسیار مرتبط بانیازهای تفرقه افکنانه فرقه گرایان.
ونکته پایانی آنکه باوردارم که خشم سرمقاله نویس "سلام دموکرات"ازچندمقاله اخیرمن که فاقدهرگونه توهین واتهام به کسی وجریانی بوده،ازآنجاست که درسربزنگاه توانست دستی را که برای شقه کردن بیشتر صفوف هم اکنون بقدرکافی پراکنده فعالین وکارگران درازشده بود،به موقع زیرپروژکتور قرار دهد و باین ترتیب حربه افسون فرقه گرایان راولوبه میزان اندک کند کند.حال بگذارسرمقاله نویس ِتنها به قاضی رفته و راضی برگشته ما با تاکتیک فراربه جلوی خود و باتیتر"هنگامی که مبارزه ایدئولوژیک عنوان خودش می شود"درعالم خویش براین تصورباشد که گویا دارداعتبارمرا-اعتباری که مطمئن باشد نه کسی مدعی آن است ونه هیچ مدعی ای برای دفاع ازآن دربرابرخود خواهد یافت- خدشه دارمی کند وبه آن چوب حراج میزند.او لابدنمی داند که من اعتبارخود را درشکوفاشدن هرچه بیشتر صفوف رزمنده و فرارونده پرولتاریا وباطل شدن هرچه بیشتر سحرفرقه گرایان وتفرقه افکنان جستجومی کنم ونه لاغیر!
باشد که بخود آئیم و ازسنگ اندازی وتقرفه افکنی درصفوف کارگران وزحمتکشان ودربرابربورژوازی که خودباندازه کافی به این کارمشغول است دست برداریم.بی شک همانطورکه ازبندسوم می توان بروشنی دریافت،مبارزه نظری-سیاسی وجهی ضروری ازمبارزه طبقاتی محسوب می شود ودرخدمت تحقق هدف بزرگمان: اتحاد صفوف طبقاتی پرولتاریا،هدفی که مشخصه اصلی هرمدعی کمونیستی است.واین البته هیچ قرابتی با درک فرقه گرایان ازمبارزه نظری که چیزی جزابزارتفرقه وتأمین سلطه فرقه خویش برطبقه نیست، ندارد.اساسا فرقه گرائی را باید ازآفات درونی وخودویژه فرایند تبدیل پرولتاریا به یک طبقه خود رهان و فرارونده بشمارآورد. باندازه ای که پرولتاریا بتواند علیه آن مبارزه کند،بهمان اندازه قادراست است به خود به مثابه یک طبقه فرارونده معنای وجودی بخشد.
2008-12-13—11-10-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*-چندی است که سایت سلام دموکرات شماری از سرمقاله های خویش را اختصاص به دفاع ازفرقه گرائی و انشعاب وتفرقه افکنی درمیان جنبش کارگری وفعالین کارگری قرارداده است ودرهمین رابطه "نقد" چندین مطلب نوشته شده توسط من علیه فرقه گرائی را مضمون برخورد خود قرارداده است. لازم بیادآوری است که سایت مزبورحاضربه درج پاسخ من به ادعاهای خویش نشده وشیفتگی خود به آهنگ های تک صدائی را،که البته یکی ازمشخصات فرقه ها راتشکیل می دهد، به نمایش گذاشته است. آخرین سرمقاله سلام دموکرات را می توانید درآدرس زیرمشاهده کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article19789

Thursday, December 18, 2008


قیام مردم یونان، پی آمدها واهمیت آن

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

قیام مردم یونان راباید به عنوان به پایان رسیدن آستانه تحمل آنها دربرابر سیاست های فلاکت آفرین سرمایه داری جهانی دریکی ازحلقات ضعیف اتحادیه اروپا بشمارآورد که بهمین اعتباردارای پژواک معینی درسایرکشورهای اروپا وجهان است.وهمین مساله براهمیت درنگ برروی آن می افزاید.اکنون 11روزی است که این انقلاب یونان را تکان می دهد ومعلوم هم نیست که تاکی ادامه خواهد یافت.دراین جا نگاهی داریم به چگونگی این قیام و برخی پی آمدهای آن:
یونان غرق در ناآرامی وتظاهرات
اگرچه یونان ازجمله کشورهای مهم ودرجه اول اروپا محسوب نمی شود وهمین مساله امکان مناسبی را برای امپریالیسم خبری فراهم آورد تا باسهولت بیشتری نه فقط ازدادن پوشش خبری متناسب با اهمیت این رویداد سرباززند بلکه آنچه را هم که بازمی تاباند،یک جانبه وفاقد جنبه های پراهمیت آن باشد.درواقع یونان به عنوان حلقه ضعیف اتحادیه اروپا دربرابربحران کنونی حدود یازده روزی است که بطورمستمر دچارشورش وتظاهرات پرتب وتاب گردیده است.براساس گزارشات انتشاریافته تنها درروزدوشنبه گذشته پلیس آتش نشانی برای خاموش کردن 200 نقطه پایتخت وارد عمل شد. 130مرکزتجاری هدف حملات شورشیان قرارگرفت ودرمجموع صدها نفردستگیروبیش ازصدتن مجروح گردیدند.اعتراضها از شهر آتن به هشت شهرمهم دیگرکشیده شدوعملاخصلت سراسری یافته است.حضورخشمگین مردم وجوانان درخیابان ها ومراکزحساس شهر،پرتاب سنگ وبمب های دستی که خبرگزاری ها ازآن به باران سنگ وبمب یادمی کنند،زدوخورد با پلیس،تخریب مراکزمالی وتجاری بویژه بانکها وفروشگاه ها ومغازه های بزرگ ومنفجرساختن ماشین های پلیس و....وواردشدن صدها میلیون یورو خسارت، بیان گویائی است ازظهورشبحی که انفجاراجتماعی نامیده می شود!خبرگزاری ها گزارش داده اند پلیس که تاکنون 4600 کپسول گازاشک آورمصرف کرده،باکمبودمحموله های گازمواجه شده ودولت ناچاراز واردکردن محموله های کپسول گاز گردیده است!بوی گازوپوکه های آن درنقاط بسیاری ازشهرآتن ودیگرشهرها پراکنده شده وهمه جا احساس می شود.نقطه سرریزشدن خشم جوانان،تیراندازی عمدی وجنایتکارانه پلیس خشن یونان بسوی یک نوجوان 15 ساله-الکساندرگریکوروپولوس-بود که موجب مرگ وی شد.جنایت فوق درحکم جرقه ای بود که سبب زبانه کشیدن حریقی گردید که مهارش ناممکن گردید.حریقی که دراذهان یونانیان تداعی کننده شورشی شد که به سال 1985 و در رویدادی مشابه، با تیراندازی پلیس وکشته شدن جوان 15 ساله بوقوع پیوست. بله! یونان،بویژه دانشجویان ودانش آموزان ونیروهای چپ آن دارای سنت درخشانی ازمبارزه علیه استبداد،امپریالیسم و نظام سرمایه داری هستند،ازمبارزه علیه اشغال نازی ها، تاحکومت سرهنگان،واز شورش 1985 و1991 تا انبوهی ازاعتراضات گوناگون وازجمله اعتراضاتی که بهنگام ورود مقامات درجه اول آمریکا ویا تشکیل اجلاس نهادها واتحادیه های متعلق به سرمایه داران وبالأخره تاقیام گسترده کنونی علیه سیاست های نئولیبرالی سرمایه داری.
قرائن وشواهد گوناگون تردیدی باقی نمی گذاردکه ما با شورشی گسترده،آنهم درمقطع ورود نظام سرمایه داری به یکی ازبزرگترین بحران های چنددهه اخیرخود،مواجه شده ایم.کارامانلیس نخست وزیرحزب حاکم و راست گرای"دموکراسی نو"که سخت سرگرم پیش برد سیاست های نئولیبرالیستی نظیرخصوصی سازی شتابان مؤسسات دولتی،ازجمله درحوزه آموزش وپرورش،افزایش مالیات، کاستن ازحقوق بازنشستگی وتغییرات منفی درقوانین وکاستن ازبیمه های اجتماعی بسود سرمایه داران وبطورکلی ایجاد دولت باصطلاح لاغرو آزاد ازوظایف وهزینه های اجتماعی بود،دربرابرانفجار سراسری جوانان،دانش آموزان،دانشجویان،گروه های چپ رادیکال وآنارشیستها وکلیه توده های زحمتکش که دقیقا سیاست های نئولیبرالیستی حاکم بر دولت رامسبب فلاکت وبیکاری وگرانی می دانند،غافلگیرشد وعملا فلج گردید.واین درحالی است که دولت وحزب حاکم بدلیل رسوائی های حاصل ازفساد مالی دراوج بحران ودرضعیف ترین وضعیت خود قراردارد وتنها با یک رأی اضافی دارای اکثریت بسیارشکننده درمجلس این کشور است.واپوزیسیون قانونی –ازجمله "سوسیالیست ها"-با وقوف به انزوای روزافزون دولت ونارضایتی عمومی مردم خواهان برگزاری انتخابات زودترازموعد مقرر هستند که بامقاومت حزب حاکم مواجه است.به گفته گردانندگان حزب اپوزیسیون،اوضاع ماننداین است که "حکومت ودولت سقوط کرده باشد".
ازهمان لحظه شروع قیام،تمامی امکانات وتلاش های دولت برای خاموش کردن وکنترل آن بکارگرفته شد.ولی علیرغم آن حرکات اعتراضی ادامه یافته است.هم چنانکه نخست وزیرشخصا در تلویزیون ظاهرشد وگفت که وضعیت کنونی را تحمل نخواهدکرد و با متهم کردن شورشیان به دشمنان دموکراسی،عزم خود را مبنی برپایان دادن به این شورش خطرناک اعلام داشت.اودرهمین رابطه خواهان برخورد قاطع تر وزارت کشور وپلیس با تظاهرکنندگان گردیده است.اما علیرغم دستورات وی و بگیروبندهای به عمل آمده،پس ازگذشت بیش از ده روز، پلیس خشن یونان موفق به خاموش کردن ناآرامی ها واعاده "نظم"نگردیده است.گرچه پلیس هم چنان به تلاش ها و سرکوب خود ادامه می دهد ونگران شروع موج های تازه ای است،اما ناگفته نماند که بدلیل ترس ازگسترش خشم جوانان ومردم، ناچارگردیده که با احتیاط بیشتر عمل می کند و قادرنشده توقعات سران نظام را به نحواحسن برآورده سازد.استعفای بی درنگ وزیرکشورومعاون وی وعذرخواهی او ونیزابراز"پشیمانی عمیق" پلیس ازتیراندازی به سوی نوجوان به قتل رسیده،ودستگیری دومأمورتیراندازودادن وعده عدم تکراراین گونه اقدامات درآینده، ووعده نخست وزیربرای مبارزه علیه فساد وفقرنتوانسته است درآرام کردن جوانان و کاهش التهاب موجود در جامعه نقشی بازی کند.
بیش ازصدهامدرسه ونیزدانشگاه های متعدد تحت کنترل دانش آموزان ودانشجویان ونیروهای چپ رادیکال قرارگرفته وازآن جا به سازماندهی اعتراضات وازجمله مسدود کردن جاده های ورود به شهر وکنترل عبورومروراقدام کردنده اند.دراین میان بویژه دانشگاه معروف پلی تکنیک آتن که درانقلاب سال 1974 علیه سرهنگان ونیزناآرامی های 1859 نقش مؤثری داشته-بطوری که درحمله تانک های حکومت نظامیان به این دانشگاه 40 دانشجوی پلی تکنیک کشته شدند-بعنوان ستاد ومرکزاصلی شورش عمل می کند.
درکنارشورش های مزبوروبه موازات آن روزچهارشنبه اعتصاب سراسری 24 ساعته-وازجمله برای افزایش دستمزدبه دوبرابر- به دعوت دواتحادیه نیرومند(باداشتن 2.5میلیون کارگرتحت پوشش خود)عملاکشوررابه حالت تعطیل درآورد.پروازها،ادارات،کارخانه های تولید برق وبیمارستانها (مگردرحد وظایف اورژانسی)،وسایل حمل ونقل درخیابانها -هم خصوصی وهم عمومی-بطورکلی متوقف شدو کارگران اعتصابی درمیادین اصلی تجمع کردند.البته تصمیم به برگزاری اعتصاب توسط اتحادیه ها به پیش ازشروع شورش های اخیر برمی گشت،اما این مهم است که آنها علیرغم وقوع این ناآرامیها وتداوم آنها و بوجود آمدن فضای فوق العاده درکشور وعلیرغم درخواست دولت برای لغو وعدم برگزاری این اعتصاب،وقعی به درخواست دولت نگذاشتند.وفراترازآن، عملا با مطالبات جوانان ودانشجویان وشورش های آنان همراه گشته وباین ترتیب یک همبستگی عمومی ودارای اهمیت بزرگ، بین جنبش پرجوش وخروش جوانان وبیکاران وکارگران شاغل ومردم یونان برقرارگردید.دانشجویان وجوانان نیزبه نوبه خوددرحمایت ازاین اعتصاب تظاهرات متقابل به عمل آوردند.
پاسخ منفی ازجانب کلیه نیروهای سیاسی اپوزیسیون به درخواست کارامانلیس جهت نشان دادن نمایش"اتحاد ملی" درمحکوم کردن عاملان ناآرامی های اخیر،نشانه دیگری ازهمبستگی فوق وانزوای شدید دولت است.هم چنانکه تبدیل شدن روزدفن دانش آموزجان باخته به عزای ملی وبسته شدن همه مدارس وتظاهرات گسترده و شمع بدست درکنارسایراشکال اعتراضی نشانه دیگری از واقعیت فوق است.
وچنین است که یونان شدیدترین بحران پس از1974 را تجربه کرده وبازتاب آن ازمرزهای یونان عبورکرده و خبرگزاری ها،ازگسترش دامنه ناآرامیها واز شروع تظاهرات حمایتی درپاره ای پاره ای ازشهرهای کشورهائی چون اسپانیا،فرانسه،ایتالیا،دانمارک،آلمان وروسیه ...گزارش داده اند.ودرهمین رابطه درطی تظاهراتی که درپاریس و درمقابل سفارت آتن صورت گرفت،رئیس اتحاد ملی دانشجویان فرانسه اعلام کرد:"درفرانسه وسایرکشورهای اروپائی نیز،جوانان با مشکلات این چنینی مواجهند. دولت باید این حرف مارا بشنود وبرای آن پاسخی کننده ادامه دهد".
آیا یونان داردانقلاب مه 1968 خود رامی گذراند؟ آیا یونان دستخوش آشوب های مشابه شورش حاشیه نشین های پاریس ودیگرشهرهای بزرگ فرانسه شده است؟
بی شک برای ارزیابی جامع تر ودقیق تر ماهیت رویدادهای یونان،باید هم گزارش های دقیق تری داشت وهم نظرات آگاهان برشرایط آنجا راخواند وشنید و هم سمت وسوی تحولات آتی را رصدکرد.
با این همه شاید بتوان گفت،هم آری وهم نه! انفجاراجتماعی یونان ضمن داشتن تشابهاتی با آنها(به لحاظ نقش جوانان ودانشجویان وشرکت فعال حذف شدگان وحاشیه نشینان،ونیزبکارگرفتن اشکال مبارزاتی مشابه وبرخی مطالبات)،اما بدلیل وسعت فراگیری اعتراضات ومشارکت گسترده تر مردمی، وهم چنین به دلیل تقارن آن با بحران بزرگ نظام سرمایه داری ودرواکنش به آن،ازنظردامنه مشارکت نیروهای اجتماعی وداشتن جنبه فراملی،دارای پیام ها ومشخصات دیگری هم است که آن را به یک جنبش گسترده توده ای وفراگیر،یعنی جنبشی ازجنبش های گوناگون ورنگارنگ نزدیک ترکرده است تابه شورش یک یاچندلایه اجتماعی معین.اکنون 20 درصدمردم بونان رسما زیرخط فقری قراردارند که هرلحظه باتوجه به دامنه بحران اقتصادی وسرشکن کردن هزینه های آن بردوش زحمتکشان،به سرعت بروسعت آن افزوده می شود ودراین حالی است که باشتاب بحران وسیاست کنونی مقابله با بحران انتظارمیرود که بزودی 5 درصد دیگربرمیزان بیکاری افزوده شود.بحران فزاینده بیکاری ،اصلاحات آموزشی و...بیش ازقرقشری آینده جوانان وآینده آنان را زیرضرب گرفته است وباین ترتیب قشر جوانان ونسل تازه نیروی کار اولین قربانی بزرگ سیاست های اقتصادی موجود ونیزقربانی موج بزرگ بحران،محسوب می شود وخشم فوق العاده جوانان نیزدرهمین رابطه قابل درک است.به عنوان مثال بنابر یکی ازاین گزارشات ؛یکی از این جوانانی که خود را آنارشیست می خواند و از ترس بازداشت توسط نیروهای انتظامی صورت خود را در برابر دوربین پوشانده است با ارائه طرحی بلند پروازانه گفت: «استعمار حاصل از سرمایه داری لجام گسیخته جوانان یونانی را به شورش واداشته است، دیگر کسی به آینده فکر نمی کند و زمان تخریب ساختار های قدیمی و نوسازی و تغییر دنیا فرا رسیده است.».
سرمایه داران ودولت حامی آنان درتلاش است که هزینه های سنگین بحران خود ساخته را،بدوش مزدوحقوق بگیران وبویژه نسل جوان وآینده سازبارکند. ودقیقا دربرابرآن یونانی ها به اين معترضند كه دولت به بانك ها ۳۵ ميليارد دلار كمك مالی اعطا كرده است، درحالی كه از هر ۵ شهروند یونانی يك نفر زير خط فقر زندگی می كند.
البته عقب ماندگی اقتصادی وسیاسی یونان(که درتمامی شاخص های اصلی، ازعقب مانده ترین ها دراروپای غربی است)وخشونت پلیس آن ازیکسوو سنت های درخشان و رزمنده دانشجویان ونیروهای چپ ورادیکال وانبوه جوانان وحاشیه نشینان ازسوی دیگر،درتبدیل یونان به حلقه ضعیف بحران دراتحادیه اروپا و انفجارآن نقش دارند.چرا بحران یونان اهمیت فراملی دارد؟باین دلیل ساده که آنچه مردم یونان علیه آن بپاخاسته اند، همان مشکلاتی است که در سایرکشورهای اروپائی و جهان سرمایه داری هم وجود داشته وبیدادمی کند.وازآنجا که یونان بدلایل متعدد تبدیل به حلقه ضعیف اتحادیه اروپا دربرابربحران کنونی شده است،ازهمین روتوجه به آن ازاهمیت برخورداراست.بیهوده نیست که سرمقاله نویس روزنامه لیبراسیون ارزیابی خود ازتحولات یونان را با این جمله که "یونان اروپا را نگران می کند" آغاز کرده و در ادامه یادآور می شود "که مسائل و مشکلاتی که موجب بروز نا آرامی ها و آشوب های چند روز اخیر یونان شده است اینجا و آنجا در دیگر کشورهای اروپائی نیز بچشم می خورد". مفسر لیبراسیون این پرسش را مطرح میکند "که انفجار در جامعۀ یونان سر آغاز انفجارهائی در دیگر کشور های قارۀ اروپا نخواهد بود؟ نویسنده پس ازابراز نگرانی از سرایت این انفجاراجتماعی به دیگر نقاط اروپا به بررسی اوضاع در فرانسه پرداخته و می نویسد شرایط دشوار ومتزلزلی که بخش چشمگیری از مردم و به ویژه جوانان بیست تا سی ساله در آن زندگی میکنند، از دست رفتن مداوم برخی دستاوردهای اجتماعی همزمان با افزایش بی سابقۀ درآمد طبقات مرفه، درتنگنا قرارگرفتن و کاهش قدرت خرید مردم یک سال پس از پیروزی نیکلا سارکوزی در انتخابات ریاست جمهوری- آنهم باتوجه به این که یکی از شعارهای عمدۀ انتخاباتی او بالا بردن قدرت خرید مردم بود- با بحران مالی و اقتصادی جهان بیشتر نمایان شده است". در پایان سرمقالۀ لیبراسیون می خوانیم "در این شرایط در کاخ ریاست جمهوری فرانسه (الیزه) کوچکترین نشانه های حاکی از بروز یک شورش زیر ذره بین قراردارد و این امر کاری خردمندانه است چرا که جامعۀ فرانسه نیز- که این روزنامه از آن به عنوان جامعه ای تقسیم شده، مضطرب، دلزده و بی تفاوت یاد میکند- مختصات جامعۀ یونان را دارد."
ازاینرو درنگ بر آنچه که دریونان می گذرد وتجارب آن برای جنبش های ضدسرمایه داری که ازشکاف بین ابعاد بحران و واکنش های متناسب با آن دررنج است، وبرای کاستن از دامنه این شکاف دارای اهمیت است.
نگاهی به جنبش مردم یونان مختصات مهمی را به نمایش می گذارد:
الف
-همبستگی بوجود آمده بین جوانان ودانشجویان پرشوروجنبش کارگری. برخلاف نمونه مه 68 فرانسه ویا شورش جوانان پاریس،جنبش مردم یونان خصلت فراگیرتری داشته و درواکنش به پیش بردسیاست های اقتصادی دریک مقطع بحرانی حاد است که البته خود این سیاست ها کپیه سیاست های اعمال شده درسایرکشورهای بزرگ سرمایه داری است.مقابله جوانان ودانشجویان با همین سیاست هاست که به حرکت آنان بعد سراسری داده است.
ب-نوک پیکان جنبش ضدسرمایه داری؛دانشجویان، جوانان،دانش آموزان ونوجوانان ونیروهای چپ رادیکال هستند که تحت سیاست های نئولیبرالی دولت وبیکارسازی های روزافزون آن،جائی برای آینده خودنمی بینند ودرست بهمین دلیل درمقایسه بانیروهای شاغل، خصلت انقلابی تری را به نمایش می گذارند. آنها بخش جداناپذیر وقاطعی ازنیروی مبارزه ضدسرمایه داری هستند.
ج-مبارزه اصلی وتوفنده دربیرون ازسیستم و مکانیزم های کنترل کننده دموکراسی بورژوازی وحتا بیرون ازتشکل های رسمی وجایگیرشده درنظام وهمزیست با آن قراردارد. واین مساله یک باردیگرنشان میدهد که تاچه حد دموکراسی بورژوائی ونهادهای توده ای تعریف شده درچهارچوپ آن دستخوش تصلب شرائین شده وناتوان ازبازتابانیدن ضربان مبارزه طبقاتی است. نه فقط قادربه انعکاس عمق نارضایتی های مردم نیست،برعکس عملا با سیاست اشتی ملی وطبقاتی،درکنارسیاست های خانه خراب کن حاکمیت قرارگرفته است.بیهوده نیست که کارامانلیس قیام جوانان را تهدیدی برای دموکراسی می نامد.ورقبای باصطلاح سوسیالیستی آنها با دعوت جوانان به برقراری آرامش،تنها بفکرتجدید انتخابات برای کسب قدرت سیاسی است.
د-خصلت جنبشی وخود آنگیختگی این جنبش،اساسا خود را درجاری شدن بیرون ازنهادها وخارج ازظرف های موجود ورسمی و درتمایزبا رهبری های سنتی وسلسه مراتبی وبوروکراتیزه شده نشان می دهد.
مساله اصلی چیست؟
گفتیم که بحران یونان علیرغم خودویژگی های محلی،دراساس محصول بحران سرمایه داری وخصلت انگلی آن ازیکسو وماهیت ضدمردمی سیاست های معطوف به مهار بحران وچگونگی فائق آمد برآن ازسوی دیگر است.
درواقع سیاست سرشکن کردن هزینه های بحران رژف کنونی بردوش مردم وجوانان و زحمتکشان وبرای نجات سرمایه داری وتأمین سود لازم برای سرمایه داران، خود مزید برعلت اصلی فقروفلاکت شده وزمینه سازشکل گیری اعتراضات گسترده است.این سیاست درسطح جهانی تاکنون با تزریق حداقل 4 تریلیون دلاربه نظام حاکم وبه کیسه پرنشدنی صاحبان تراستها وشرکت های فراملی، بویژه مؤسسات مالی وبورس بازهمراه است.علاوه براین برای تضمین نرخ سود رضایت بخش وکاهش هزینه ها،اخراج کارگران،کاهش دستمزد وافزایش شدت کارشاغلین به عنوان راه های غلبه بربحران دردستوردولت ها ونهادهای بین المللی قرارگرفته است(چنانکه به عنوان نمونه در همین روزها کمپانی سونی تصمیم به اخراج 8000 نفرازنیروی کار وسیتروئن فرانسه 4000 نفر و...گرفته اند).نمونه همین سیاست ها برای مقابله بابحران توسط دولت یونان ودراقتصادضعیف ترآن باشدت بیشتری پیش برده می شود.بهمین دلیل شعاراعتراض کارگران واعتراض کنندگان مبنی براین که حتی یک یوروهم به سرمایه داران نخواهیم داد،دارای اهمیت است.همانطورکه مخالفت قاطع دانشجویان ودانش آموزان با هرگونه خصوصی سازی مؤسسات اقتصادی وآموزشی واجد اهمیت است.
قیام مردم یونان ازجنبه دیگری نیزقابل تأمل است: میدانیم که انقلاب فنی و تکنولوژیک چنددهه اخیربا افزایش قدرت بارآوری تولید،درچهارچوب همین نظام موجود،شرایط مادی امکان کاهش رادیکال ساعت کارکارگران وایجاد فضای فراغت برای رشدوشکوفائی آنها ازیکسووایجاد فرصت های شغلی تازه برای کارگران بیکار وکاستن ازفشارنیروی کارذخیره بردستمزد هاازسوی دیگررا فراهم کرده است.ودرواقع نئولیبرالیسم به یک تعبیرتعرضی بود برای بباددادن و مصادره این فرصت وازطریق تحمیل کاراضافی وتصاحب ارزش اضافی حاصل ازآن.چنانکه می دانیم طبقه کارگردربهره گیری ازاین فرصت تامرز 35 ساعت کاردرهفته پیشروی کرده بود.البته درانجام موفقیت آمیزاین تهاجم توسط دشمنان طبقه کارگر،جهانی سازی بورژوائی وبهره گیری ازتشتت وتفرقه کارگران درمقیاس جهانی وازجمله بهره گیری ازکارارزان وفشارعظیم نیروی کار ذخیره به نیروی کارشاغل وسودجستن ازبازارهای تازه وبطورکلی سرشکن کردن عوارض منفی این روند برصفوف کارگران جهان،نقش مهمی داشت .
تازمانیکه نظام سرمایه داری دچاربحران ژرف کنونی نشده بود،گرچه مقاومت وجنگ گریلائی دراین یا آن کشورودراین یا آن رشته همواره وجودداشت و دارد،اما بدلیل پراکندگی زیاد اردوی کاروهم آهنگی نسبی اردوی سرمایه، تفوق وتعرض ازآن سرمایه داری بوده است. اکنون اما با ورود نظام سرمایه داری به فازنوینی ازبحران وبهم ریختن توازنش،وبویژه با در پیش گرفتن سیاست سرشکن کردن باربحران بردوش مردم وکارگران، فرصت بالقوه مناسب تاریخی برای پیشروی جنبش وعقب راندن بورژوازی ازسنگرمواضع تسخیرکرده فراهم شده است.ودرهمین رابطه است که قیام مردم یونان به عنوان یکی ازبرآمدهای جنبش ضدسرمایه دارای، دریکی از حلقات ضعیف زنجیره این مجموعه دارای اهمیت است.باین دلیل ازفرصت بالقوه مهم سخن به میان می آوریم که برای فعلیت یافتن آن و کسب دست آوردهای مهم واثرگذار دربهم ریختن صفوف سرمایه،ووادارکردن آن به عقب نشینی های مهم،جنبش ضدسرمایه داری هنوز باید بتواند برضعف ها ونقاط آسیب پذیرخود غلبه کند. پرداختن به این ضعف ها و گسست ها خارج ازحوصله این نوشته است،اما غلبه یافتن به آنها شرط فعلیت بخشیدن به این فرصت هاست. دراین جا تنها می توان به دومورد مهم ازاین نقاط آسیب پذیر درمقیاس کشوری وفراکشوری اشاره کرد:
نخست آنکه درشرایطی که سرمایه بیش ازهرزمانی جهانی شده ودشمن به شکل جهانی سیاست گذاری و عمل می کند،جنبش ها اگربخواهند فقط محلی عمل کنند، قادرنخواهند شد با دشمنی دروسعت بین المللی وبا امکانات واقدامات وتحرکات جهانی مقابله مؤثر نمایند.ازاین رو تحقق همبستگی وهماهنگی جنبش های مناطق مختلف ازاهمیت بزرگ واستراتژیکی برای جنبش ضدسرمایه داری برخورداراست.این یک نیازروزوحیاتی است که بدون آن پرولتاریانخواهد توانست ازشرایط بوجود آمده بهره گیرد.
ونقطه آسیب پذیردیگرآنکه درشرایطی که یکی از فراکسیون های بورژوازی، بشدت منزوی ومنفور شده است،فرصت مهمی برای نقش آفرینی سایرفراکسیون های اپوزیسیون قدرت حاکم فراهم میشود تا بتوانند با دست بدست کردن قدرت به فریب افکارعمومی مبادرت ورزند.چنانکه دریونان نیز آنها نه فقط بدنبال گرفتن امتیازازرقیب خود ودرسودای بدست آوردن پست اکثریت درمجلس وتسخیرقدرت هستند،بلکه درهمان حال درتلاشی مکمل و درکسوت اپوزیسیون برآنند تاکنترل جنبش مردمی را نیز بدست گیرند.چنان که هم اکنون نیزخواست استعفای دولت وبرگزاری انتخابات زودرس به یکی ازمطالبات عموم مردم ونیز احزاب اپوزیسیون ازجمله حزب "سوسیالیست" که خوددراجرای سیاست های 30 سال گذشته عملکردی کیفامتفاوت ازحزب حاکم نداشته وپیگیر همان نوع سیاست هابوده ، تبدیل شده است. بی شک وجودچنین نیروها واحزابی درصفوف اپوزیسیون،هوشیاری دراتخاذ سیاست ها وتاکتیک های مناسبی را می طلبد که بدون آنها،همانگونه که تجارب تاریخی نشان داده اند، بورژوازی درربودن فرصت ها ازچنگ جنبش بسیارموفق عمل کرده است.
***

بطورخلاصه قیام مردم یونان را باید واکنشی به بحران سرمایه داری درحلقه ضعیف بورژوازی جهانی به شمارآورد که درشرایط شکاف موجود بین ابعادبحران و کمیت وکیفیت مقابله با آن دارای اهمیت است.به میزانی که این جنبش بتواند مطالبات خودرا دربرابرنظام سرمایه داری شفاف وفراگیرکند، وبه اندازه ای که بتواند صفوف گسترده خویش را درمقیاس کشوری و جهانی دربرابرتعرضات وتجاوزات سرمایه داری هم آهنگ نماید وبه اقدامات فراملی مبادرت ورزد،به دستاوردهای بیشتری نائل خواهدشد.

2008-12-18-28-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Friday, December 12, 2008


قرقه گرائی پرخاشگری می کند!
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

مقدمه:اخیرا سایت سلام دموکرات وسرمقاله نویس آن درواکنشی به مطلب من تحت عنوان پیرامون مباحثات مربوط به کنترل کارگری*1،ستون ویژه خود را با عنوان "باز هم میانجیگری تقی روزبه به نفع رفرمیسم"*2 اختصاص داده است.والبته به شیوه مرسوم مبارزه نطری درمیان فرقه ها،یعنی نه پلمیک ونقد برای روشن ترکردن ماهیت رویدادها،بلکه برای ناک اوت کردن حریف،مارک زدن های رایج وادعاهای بدون استدلال. والبته پرداختن به آن هدف این نوشته نیست وداشتن چنین انتظاری هم درشرایط موجود زیاده ازحد خوش بینانه است.مسأله اصلی این نوشته چیزدیگری است: ازآنجا که به گمان من نویسنده سرمقاله تنها به قاضی رفته بود، مطلب حاضررا درپاسخ به آن نگاشته و برای درج در سایت مزبورارسال کردم.اما مسئول سایت ازدرج آن امتناع کرد ومعلوم شد که گویا ایشان هم اززمره عاشقان آهنگهای تک صدائی اند وازنغمه های چندصدائی اصلا خوشش نمی آید!.درجواب نهائی گفتند که هرگاه نوشته ای بنویسم که با کیفیت وسطح سرمقاله آنها برابری کنددرج خواهد شد.همین و بس!(یعنی یک شرط برآورده نشدنی، نه فقط باین دلیل که به ارسطونیازداشت ومن نبودم،بلکه هم چنین باین دلیل که قاضی ودادستان یکی بودوارسطوهم نمی توانست ازاین خان بگذردتاچه رسد به من!). بهرحال جواب مضحک ودرنوع خود بکری بود.ازخودشیفتگی موجود دراین پاسخ هم بگذریم،اما این سؤال مطرح میشود،خوب اگرکسی نتوانست درقدوقواره موردنظرشما پاسخی بنویسد، چه باید بکند؟! لابد باید به این جرم ازداشتن حق دفاع ازخود دربرابر اتهامات وادعاهای شما محروم گردد.ویعنی شما هم براین باورید که "به هرکس به اندازه قدرت وتوانش وازهرکس باندازه ای که می توان"؟!
همانطورکه ملاحظه می کنید،رفتارما درخانه کوچک خودمان ودرهرقلمروی که هستیم،انگار"برسلطه وخود سلطان انگاری وبازتولید آن" استواربوده والگوی فشرده ای است ازهمان جامعه تبعیض آلودی که درآن قرارگرفته وداریم علیه اش مبارزه می کنیم: یک کپی ازنسخه اصل.وجالب آنکه همواره نالان ومبهوتیم که چرا ازدست این "کپی ها" علیه ُنسخ اصلی کاری ساخته نیست؟!. غافل ازاینکه با کپی نسخه موجود وبا کاربرد منطق ومفاهیم ومهمات نظام حاکم، چگونه می توان به جنگ آن رفت؟!.واقعا عجیب نیست؟! دریک ستون سایت مدعی دموکراسی، کسی را –حالابه حق یا ناحق-موردنقد ویا انواع اتهامات قراردمی دهند،وازدرج پاسخ فردموردنقد(=اهانت؟)قرارگرفته هم خودداری می کنند.آیا بهترازاین می توانیم پس مانده های روح استبدادشرقی دروجودمان را ازطریق جان جهان نما به معرض نمایش بگذاریم؟
بهرحال این شما واین هم آن مقاله درج نشده وباامید به فاصله گرفتن هرچه بیشتر ازرسوبات فرقه گرائی وضرورت عاجل غبارروبی خانه!
2008-12-12

*****
چندکلمه درپاسخ به سرمقاله نویس سلام دموکرات وباامید به آنکه این پاسخ کوتاه رادرهمان ستون درج کنیدتاکسانی که ادعاهای شمارامی خوانندبتوانند پاسخ به آن رانیز همراه آن بخوانند وخود شخصا به قضاوت به نشینند
1- من نویسنده مقاله رانمی شناسم وهیچ تمایلی هم به آن ندارم.چرا که مخاطب نوشته های من هیچ فرد وهیچ فرقه مشخصی نیست .من خطاب به فعالین کارگری وجنبش کارگری وچپ هاو آنها که درد تبدیل شدن پرولتاریا به یک طبقه فرارونده ورزمنده رادارند وخط راهنما و راهبردشان آزادی کارگران بدست خود وباهدف تحقق "خود حکومتی" آن است می نویسم. ودراین رهگذرچندان هم غیرمنتظره بنظرنمی رسد آنان که درسودای منافع فرقه خودهستد آن را به خود بگیرند و برآشوبند وپرخاش گری پیشه سازند. تیتربازهم میانجیگری ...نشان میدهد که خشم نویسنده تازگی ندارد ودرد اوعمیق ترازواکنش به یک مقاله است.
2-واقعیت آن است که اگراصل برتعمق واستدلال باشد دیگر به نشان دادن عضله ومارک زدن هائی نظیر رویزیونیسم،اپورتونیسم،رفرمیسم،شیاد وفریبکار...و مشابه آنها که بارفتارهای لومپن پرولتاریاگونه بیشتر سنخیت دارد تا شرکت دردیالوگ های رفیقانه وسازنده دریک بحث نظری وسیاسی ،نیازی نخواهد بود.فی الواقع این شیوه دیری است که منسوخ شده ونخ نما گردیده است و توسل جویندگان به آن بیش ازآنکه باصطلاح به حریف خود ضربه بزنند وبخیال خود ویرا ناک اوت کنند،عرض خود می برند.نحوه برخوردنویسنده ویا هرجریانی که نویسنده خود را سخن گوی آن میداند،ازقضافقط نشاندهنده یک مصداق عینی ونمونه روشنی است از وجود و عملکردتیپیک وتمام عیار آنچه که من به عنوان فرقه گرائی ومنافع فرقه ای ازآنها یادکرده ام. مهمترین ویژگی فرقه دراین است که اساسا -خودخوانده ومکاشفه گرانه- منافع وامیال خودرامعادل منافع عمومی طبقه کارگرمیداندواز سنگرسست همذات پنداری باپرولتاریا، به شلیک می پردازد.مهمات اصلی او مارک زدن به دیگران ازمنظر جهانی است که اودرگمان خویش آن را به انحصارخود درآورده و خود را مالک آن تصورمی کند.باین ترتیب بجای بحث حول مضمون وارائه دلیل واستدلال فقط قادراست با فراافکنی وزدن مارک وفحش دادن به دیگران موجودیت خویش را اثبات کند.درواقع اثبات وجود باین شیوه جزوخصوصیات لاینفک این فرقه گرائی است.وباین ترتیب دراین فرافکنی نه فقط خود را به عنوان انسان اندیشنده ونقاد ازحیزانتقاع می اندازد،واین جای تأسف دارد،بلکه برای مخاطبین خود نیزاین حقوق بدیهی را قائل نمی شود که با شنیدن استدلال ها ودلایل طرفهای موضوع مورد مناقشه مستقلا قادربه حق گزنیش وقضاوت باشد.او ففط عمل واکره یک تعصب بارث برده و منافع بسیارکوجک وحقیر است ورگ های تعصبش می تواند فقط دراین رابطه متورم شود.
3-ولی نگاهی به درون مایه سرمقاله وتکه پرانی های آن به مواضع اینجانب نظیر سندیکا ومحدودکردن مبارزه کارگران به رفرم ونه انقلاب، ویاباوربه توضیح جهان ونه تغیرانقلابی آن ونظائراین ادعاها که کاملا وارونه وبدون اشراف و با تحریف صورت می گیرد،نشاندهنده درجه پیشداوری وقدرت انکسارمنشوری است که نویسنده مقابل چشمان خود قرارداده است.
4-قصدمن دراینجا بهیچ وجه نقد مضمون مواضع این نوشته ودرجه پای بندی مدافعان آن به موازین وپایه های کمونیسم نیست. چرا که میدانم تاچه حدرسوبات فرقه گرائی درمیان ما چپها عمیق است و بدون نقدونفی فرقه گرائی درنظروعمل قادربه درک نظری وانجام پراتیک کمونیستی نخواهیم شد. بعنوان مثال سر مقاله جابجاتصرف قدرت سیاسی را،نشاندهنده درجه انقلابیگری مورد نظرخویش ومرزبین رفرمیسم وانقلاب عنوان کرده وآن را به معنای سوسیالیسم واستقراردیکتاتوری پرولتارمی داند!.غافل ازآنکه با این نگرش خوددربهترین حالت دردوره ماقبل ازانقلاب کمون پاریس به سربرمی بردکه مارکس بعدها وپس ازنگارش مانیفست با مشاهده آن تجربه بزرگ از فرمول تصرف قدرت سیاسی درج شده درمانیفست برگذشت وبه ضرورت نه تصرف قدرت سیاسی ولاجرم دست بدست شدن ماشین دولتی واصلاح آن بلکه به ضرورت درهم شکستن ماشین دولتی بورژوائی نائل گردید و دریکی ازمقدمه های چاپ مانیفست هم این دستاوردمهم را که باید درکنارسایردست آوردهای مانیفست درنظرگرفت،مورد اشاره قرارداد. تصرف قدرت دولتی البته با درهم شکستن آن تفاوت ماهوی دارد که خود می تواندمضمون اصلی دیالوگ هائی باشد که تنها با دورشدن ازفرقه گرائی به آن نزدیک شد.وخدا را چه دیدی!شایدهم آنگاه برخلاف تصورنویسنده معلوم شود مرزانقلاب ورفرمیسم را نه تصرف دولت وقدرت سیاسی بلکه مساله درهم شکستن ویاعدم درهم شکستن آن تشکیل می دهد!
5-همانطورکه اشاره کردم بحث من دراین نوشته ها ودرشرایطی که فعالین وجریانات چپ پراکنده هستند وجنبش کارگری نیزضعیف وپراکنده است وهرجریانی به یافته های خود به مثابه وحی منزل می نگرد، اثبات حقانیت این یا آن جریان نیست و نمی تواند پیش شرط گام برداشتن به جلوباشد.چرا که اثبات حقانیت و درستی این نظریا آن نظر واین یا آن جریان دراین نقطه ممکن نیست.بلکه دعوت همه این نیروها به همکاری واقدام مشترک بربسترمطالبات وخواستهای مشخص وفراگیرکارگران وزحمتکشان ازیکسو وگشودن باب دیالوگ حول اختلافات درپیوند باپراتیک طبقاتی ازسوی دیگراست.من این سلوک را موجب ذوب شدن تدریجی یخ فرقه گرائی ازیکسو و درجهت وفاداری به جنبش پرولتری ووظیفه همیشگی کمونیست ها مبنی برتقویت صفوف پراکنده طبقه ودردفاع ازمنافع عمومی آن ازسوی دیگر می دانم.واین درست آن چیزی است که نویسنده وحامیانش را خوش نیامده وآن را میانجیگری بین رفرمیسم وانقلاب می نامد!.
البته همانطورکه درنوشته من هم آمده، درسپهرفرقه و توهم خود شاقول انگاری، مرکزعالم درست ازجائی که او ایستاده است عبورمی کند وبرخوردسرمقاله نویس هم مصداقی روشن ازهمین رویکرداست.

2008-12-08-18-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/



http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2008/12/taghiroozbehblogspot_04.html
http://www.salam-democrat.com/spip.php?article19335

Monday, December 08, 2008

انصراف پرمعنای ولی فقیه وعلل آن!

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
شاید گزافه نباشد اگریکی ازمهمترین نکات بیادماندهی 16 آذر امسال را همین انصراف تحمیل شده به ولی فقیه از حضورقبلا اعلام شده اش دردانشگاه بدانیم!
خبرلغواین مراسم کوتاه وبدون هرگونه توضیحی به افکارعمومی بود:فقط به روزنامه نگاران وفیلم برداران وگزارشگران اطلاع داده شد که "آقا" تشریف نمی آورند ولازم نیست بخود زحمت بدهند.همین! ازآنجا که هیچ توضیح رسمی داده نشد وبعیداست یک توضیح قابل قبولی هم بشود سرهم بندی کرد،بناچاربا استعانت ازرویدادها و حواشی آن ناگزیریم ازطریق لب خوانی وبهره گیری ازبرهان خلف، صحنه هائی قریب به آنچه را که درپشت این ماجرا اتفاق افتاده است بازسازی کنیم.این درست است که خداوند ماشهروندان "ممالک محروسه" را ازخیلی چیزها محروم ساخته است،اما هرچه که باشد نتوانسته استعدادلب خوانی رویدادهای مکتوم نگهداشته شده درشرایط استبدادی را ازتک تک امان دریغ کند!:
الف-میدانیم که چندسالی است سپری کردن روزدانشجو ومقابله با بزرگداشت آن توسط دانشجویان،به معضلی بزرگ برای رژیم تبدیل شده است.روزی که علیرغم همه قدر قدرتی یک رژیم تمامیت خواه ومستبد،بدلیل آنکه درخت تناورچندین ده ساله روزدانشجو ازسوی مردم وجنبش دانشجوئی نگهبانی و آبیاری میشود،حاکمیت کنونی هم باهمه تلاش های خود برای تبدیل دانشگاه به پادگان قادربه خشکاندن آن نشده است.وبهمین دلیل هرساله با نزدیک شدن این روز،نشست های متعددومهمی ازسوی سران نظام ومقامات امنیتی برای چگونگی مقابله با آن برگزارمیشود.
آنچه که ویژگی 16 آذرامسال وقصداصلی رژیم را تشکیل میداد،همانا مصادره کامل روز 16 آذربود.درسالهای گذشته این مصادره که توسط دولتمردان درجه دوم نظام هم چون خاتمی وسپس تلاش های چند باره احمدی نژاد صورت گرفته بود،با شکست ورسوائی بزرگ همراه شده بود.ازهمین روبنابودکه این باربااعلام حالت فوق العاده وحضورولی فقیه این رسوائی باصطلاح جبران شودواجازه داده نشود که تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات حکومتی برفضاهای دانشگاهی به جلوه گری بپردازد.مقدمات مصادره کامل روزدانشجو با حضورعالی ترین مقام نظام فی الواقع درسال گذشته درنشست سران رژیم پس ازآن فراربزرگ احمدی نژاد ازدانشگاه تهران صورت گرفت. نشست مزبورتوسط سران نظام وباحضورشخص خامنه ای و پس ازدیدار وگفتگوبا عده ای دانشجوی دستچین شده و دربیت رهبری صورت گرفت.وحاصل آن اجماع سران حول این نکات بود: اولا وضع موجود بهیچ وجه قابل قبول نیست وبایستی بهرقیمت شده آن تابلو به پائین کشیده شود.وثانیا معلوم شده که مصادره این روزبوسیله مقامات درجه دوم ولوعالی رتبه دیگر ناممکن شده است وثالثا اگرراهی وشانسی باقی مانده باشد این راه چیزی جزحضورشخص ولی فقیه که مستلزم حضورنیرومند و انجام اقدامات فوق العاده برای کنترل دانشگاه است، نشدنی است.
گرچه درآن نشست تصمیم نهائی برای حضوررهبرنظام به طوررسمی اتخاذنشد،اما تأکید اصلی هم چنان حول تشدید اقدامات معطوف به پادگانی کردن دانشگاه ،وفراهم کردن شرایطی مطلوب برای این حضوربود. تصمیم نهائی موکول به بررسی آخرین گزارش مقامات امنیتی از نتایج اقدامات به عمل آمده، وتست نهائی وضعیت حاکم برفضای دانشجوئی وروحیه حاکم برآنها شد.
ب-گزارش اولیه دربرگیرنده اقدامات گوناگون برای سرکوب جنبش دانشجوئی و ازجمله سرکوب گسترده دانشجویان چپ ونتایج حاصل ازآن بود که تحرکشان درسال گذشته دست اندرکاران رژیم را سخت غافلگیرساخته بود. گزارش مزبور که بیانگر حاکم بودن فضای انفعال برجنبش دانشجوئی بویژه درتهران وشهرهای بزرگ بود،درمجموع مقامات رژیم را به امکان مصادره این روز با حضور خامنه ای، بلندمرتبه ترین مهره نظام،امیدوارساخت وبنابراین تمایل عمومی هم چنان برتداوم تدارک عملی درهمین راستا وهموارترکردن بسترهای آن بود.
ج-اما برخلاف گزارش فوق، تست صورت گرفته مأیوس کننده ازآب درآمد. دانشگاه شیرازبرای این تست انتخاب شده بودواین کارتوسط معتمدخامنه ای یعنی لاریجانی که درپست جدید درمقام ریاست مجلس قرارگرفته بود،صورت گرفت.دراین تست معلوم شد که درزیرپوست دانشگاه ها علیرغم ظاهرآرام وبقول خودشان انفعالی،گوئی جوش وخروشی درجریان است.گزارش لاریجانی وفیلم این دیدارکه با شعارهای مرگ بردیکتاتوری وآن سخن رانی غرا وخودجوش دانشجوئی که درپشت میکروفون سه بارفریادبرآوردمتنفرم! متنفرم! ازاحمدی نژادمتنفرم! وتبدیل شدن صحنه مراسم به محاکمه رژیم ولاریجانی،جائی برای خوش خیالی باقی نمی گذاشت.بااین وجود گزارش مزبور بدلیل سوختگی مهره های درجه دوم ازیکسوو اهمیت وضرورت پائین کشیدن تابلوی ورود ممنوع دانشجویان دربرابر مقامات عالی رتبه رژیم ازسوی دیگر، ودرکنارآن گزارش امیدوارکننده مقامات امنیتی که درمغایرت با نتیجه تست فوق قرارداشت،گرچه رژیم را اندکی دچارتردیدساخت، امانتوانست بروسوسه حضوردردانشگاه غلبه کند.بنابراین قراربراین شد که بدون انصراف از سودای حضور بهمرسانیدن دردانشگاه،ضمن تداوم اقدامات سرکوب گرانه برای رسیدن به نقطه مطلوب،اما تصمیم نهائی را موکول به هفته های آخرو دقیقه 90 نمایند.
د-گرچه گزارش های مقامات امنیتی وانتظامی هم چنان ازامن وامان بودن محیط های دانشگاهی خبرمیداد،وتدارک دهندگان نیزمحل حضوررهبرنظام خود را دردانشگاهی که به گمان آنها درامن وامان بیشتری بود،انتخاب کرده بودند ولیست 5000نفره مدعوین دست چین شده نیزپیشاپیش تنظیم شده بود.اما چهارعامل موجب رخنه بیشتر تردید به جان رژیم گردید:ازیکسواخبارنگران کننده ای دال برشروع تحرکات آماده باش و تمرینی دانشجویان که به نوعی درحکم به پیشواز این روزرفتن بود،ازجمله دردانشگاه امیرکبیروعلامه طباطبائی ودیگرمحیط های دانشجوئی درتهران ونیزدر شهرستانها،مشهودبود ویابگوش میرسید.دوم آنکه تجربه سال گذشته مقامات امنیتی خوش بینانه وبرخلاف واقعیت ازآب درآمده بودکه موجب سرشکستگی و فرار احمدی نژاد ازمحیط های دانشجوئی گردید.وسوم آنکه مقامات امنیتی-بخصوص با تجربه سال گذشته- قادربه تضمین برگزاری صددرصد آبرومندانه وبدون هرگونه دردسر در ورود وحزوج پرشکوه خامنه ای نبودند والبته فرارازدرب پشتی هم برای رهبری موجب وهن نظام وسرشکستگی عظیمی می شد که هیچ کس حتا درذهن خودهم مایل به اندیشیدن درباره آن نبود.وچهارم آنکه حتا اگرحضوربی دردسردریک دانشگاه را باحفظ حالت فوق العاده بتوان صددرصد تضمین کرد،اما تحت الشعاع قرارگرفتن آن توسط اعتراضات سایردانشگاها ومراکز دانشجوئی راقطعانمی توان تضمین کرد.بخصوص که نفس این حضورمی تواند درحکم پاشیدن نفت به شعله های اعتراض نسبت به مصادره روزدانشجوئی ورودروقرارگرفتن کامل رهبری نظام با جنبش دانشجوئی باشد .
ازهمین رودردقیقه 90 برپایه ملاحظات فوق وسوسه حضورنمایشی مقهورهیبت روزدانشجو گشت وُروند اول نبرد درسال جدید دانشجوئی یک به صفربسود جنبش دانشجوئی پایان یافت. خامنه ای وسایرمهره های نظام ازترس تکراررسوائی سال گذشته واین باردرمورد بالاترین مقام نظام،خفت یک عقب نشینی آشکار را بسود خفت بزرگترتکراررسوائی سال گذشته به جان خریدند.
****
وبه این ترتیب این جنبش دانشجوئی بود که باخروش مرگ براستبداد،گرتیروفتنه بباردجنبش ادامه دارد وشکستن درب آهنی دانشگاه تهران وگیت های کنترل کننده وتازه نصب شده درمقابل آن ودرهم ریختن صفوف نیروهای انتظامی به صف ایستاده درمقابل درب های ورودی، درتهران وشهرستانها،به آبیاری جانانه این درخت تناورخودپرورده پرداخت.اکنون دیگرسؤال این نیست که دانشجویان می توانند یک باردیگر برتؤطئه مصادره روزدانشجوفائق آیند و این رؤیا را به کابوس تبدیل کنندیانه. سؤال آن است که جنبش دانشجوئی که بامبارزه علیه استبداد وبرای آزادی،وعلیه امپریالیسم و برای برابری شناخته میشود،چگونه خواهد توانست ازاهداف وپیام های روزدانشجودرمقابل تعرض ها وتجاوزهای مستمر وروزانه رژیم استبداد وفلاکت به دفاع برخیزدوجنبش روزدانشجورا به جنبش روزانه ومتحد نیرومند سایرجنبش های اجتماعی تبدیل کند؟
2008-12-08-18-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Friday, December 05, 2008



به مناسبت 16 آذر،روزدانشجو
مروری کوتاه بروضعیت جنبش دانشجوئی
تقی روزبه






تصویرفوق درکناراین خبرکه وزیرعلوم رژیم اعلام کرده است که رهبرنظام شخصا به مناسبت روز دانشجووبرای خاموش کردن "فتنه ضدانقلاب" دردانشگاه علم وصنعت شرکت خواهدکرد،بخوبی نگرانی رژیم جمهوری اسلامی را ازجنبش دانشجوئی ازیکسو وتلاش برای تبدیل دانشگاه ها واماکن دانشجوئی به پادگان ازسوی دیگر به نمایش می گذارد وازاین بابت نیازی به توضیح اضافی نیست.
اما شاید مروری کوتاه بروضعیت دانش جنبش دانشجوئی ازمنظرمشاهده نقاط قوت وضعف آن خالی ازفایده نباشد:
الف-تصمیم به حضورولی فقیه دروهله نخست باهدف جبران ویا کاستن ازحقارت وسرشکستگی با پژواکی جهانی است که فرارچندباره رئیس دولت برگمارده اش درسالهای گذشته ازدانشگاه تهران وامیرکبیر دریادها حک کرده است.آنها درپی یک سال سرکوب مستمر با استفاده ازبلندمرتبه ترین مقام نظام به سودای قدرت نمائی افتاده اند، اما عافل ازآن که دارند اوج استیصال وضعف خود را به نمایش می گذارند. آنها بابسیج وآماده باش فوق العاده و قرق کردن شهرو محل سخنرانی وانتخاب دانشگاهی که بتواند کمترین تنش را داشته باشد و باگرد آوردن مزدوران و دانشجویان بسیج ازدانشگاه های مختلف برای حضوردرپای منبرخامنه ای،درکنارمزدوران لباس شخصی وتدارک برای پخش گسترده مراسم"باشکوه خود"ازبوق های رسانه ای اشان،به تلاش گسترده و مذبوحانه ای دست زده اند تا بلکه بتوانندحضورسنگین وخشمگین جنبش دانشجوئی ومراسم های مستقل آن را که مزدورانش هیچ حضورکمرنگ وحتی حداقلی درآن ندارند، ازدیده ها پنهان سازند .
البته تلاش برای کسب اعتبارازمحیط های دانشجوئی فقط توسط جناح حاکم صورت نمی گیرد.بلکه عناصری که به هوس کاندیدشدن برای ریاست جمهوری افتاده اند،هم چون خاتمی،کروبی ونوری و... به کمک حامیانشان تلاش دارند که ازطریق حضوردردانشگاه ورسانه ای کردن آن،شانس وآبروئی برای خود دست وپانمایند.والبته تکیه گاه آنها برای انجام چنین تحرکاتی، برخی ازگروهای دانشجوئی دلبسته به اصلاح طلبان وآنهائی است که هنوزدل درگروتغییرازبالادارند.این باردر بازگشتی به قهقرا برآنند باترفند "مشارکت انتقادی" درنمایش انتخاباتی یک باردیگرشانس خود را برای ایفاء نقش تسمه نقاله شدن برای نیل به سکوی قدرت توسط جناح های منتقد جناح حاکم بیازمایند. نقش سرراست آنها، چیزی جزباصطلاح شکستن یخ تحریم توده ای نیست.
ب-سالی که گذشت سالی بودکه رژیم تمامی تلاش خود را برای تبدیل دانشگاه به پادگان بکارگرفت. فعال کردن نهادهای انضباطی وسرکوب وبسیج وبکارگیری انواع تنبیهات ومحروم کردن ها وزندانی ساختن دانشجویان معترض وتوقیف نشریات ومنحل کردن تشکل ها ،نصب دوربین وتأسیس گیت برای کنترل ورود وخروج وتلاش برای اجرای طرح هائی چون بومی گزینی وبکارگیری سهمیه جنسی ونیزجدائی جنسی دردرون دانشگاه ها وکنترل خوابگاه ها و ...دهها وصدها اقدام مشابه بود.اساسا رژیم با وقوف به فقدان پایگاه توده ای دردانشگاه و انزوای نزدیک به مطلق خود چاره ای جزانقلاب ضدفرهنگی دوم نداشته وندارد.اما این انقلاب ضدفرهنگی این باربشیوه خزنده واعلام نشده مدتهاست که درحال عملی شدن است ودرحوزه های گوناگون.هم درمورد تشدید کنترل بر دانشجویان وهم تصفیه اساتید مستقل وآنهائی که گوش بفرمان نیستند،و هم تلاش برای تغییرمفاددرسی وتحقق سودای یک دانش غیرسکولار! ونیزسودای یونیفورم واحد.
ج-اما درسال گذشته درکنارروند پادگانیزه کردن دانشگاه هم چنین شاهد تداوم مقاومت دراشکال متنوع بوده ایم وهستیم.جنبش دانشجوئی بالقوه یک جنبش میلیونی است که نفس های خاموش نشدنی خود را ازمتن تبعیض وشکاف های طبقاتی ومقابله بااستبداد وازآگاهی جهانی شده امروزمی گیرد.وبلحاظ پایگاه اجتماعی هم خود ازنسل جوان وسوم ورویگردان ازجمهوری اسلامی است که اکثرا طعم تلخ تبعیض واختناق را نیز چشیده اند. بااین وجود درشرایط کنونی این جنبش تنها بخش کوچکی ازظرفیت های نهفته درخود را، بدلیل آنکه هنوزنتوانسته بربحران بلوغ خود وچالش های ناشی ازآن فائق آید، به نمایش گذاشته است.
د-یکی ازنمودهای بالندگی جنبش دانشجوئی درسالهای اخیر،برآمدمجددگرایشات چپ بوده است.درکمال ناباوری رژیم ولییرالها ودرمستی "توهم پایان تاریخ"،دیدیم ودیدند که ازخاکسترجنبش سرکوب شده باردیگرچپ زخم خورده ومجروح سالیان گذشته،سربلندکرد.گواینکه رژیم این بارنیزسرکوب فیریکی وهم چنین سرکوب باصطلاح فرهنگی-سیاسی(نظیرتلاش برای خراب وبی اعتبار کردن سنت درخشان ورزمنده چپ در4 دهه اخیرتوسط چاپ وانتشارروایت های دست کاری شده) بکارگرفته است. بااین وجود عروج مجدد چپ درجامعه ما امرتصادفی ویا فقط نشأت گرفته ازسنت درخشان و رزمنده خود نیست.بلکه ازعوامل بنیادی تری چون تشدید بی سابقه شکاف های طبقاتی وبرای عدالت وبرابری اجتماعی(که تولدوبالندگی چپ همزادطبیعی آن بشمارمی رود)ونیزدفاع ازآزادی های بی حدوحصروازمبارزه قاطع وبی امان علیه استبداد منشأمی گیرد.هم چنین این خیزش درمتن شرایط بین المللی صورت می گیرد که بحران جهانی اقتصاد سرمایه داری ودرهم ریختن توهم پایان تاریخ وبی اعتباری این نظام،آن چنان پردامنه است که دلقکی مانند احمدی نژاد راکه افتخارش آن بوده که آهنگ خصوصی سازی دردوره او 13 برابربیشترازشتاب آن ازدولت پیشین بوده، وتمام جوهرمنازعاتش بارقبای خود درآنست که نمی گذارند با فراغ بال بیشتری برنامه شوک تراپی اقتصادی وآزادسازی قیمتها را که موجب انطباق بیشتری با نظام سرمایه داری خواهد شد پیاده کند،به صرافت آن افکنده که شیادانه فریاد دزدبگیردزدبگیر برآرد وازمرگ نظام سرمایه داری سخن به میان می آورد!
بااین وجود باید اذعان کردکه طیف چپ جنبش دانشجوئی هم نتوانسته بحران بلوغ را پشت سرگذاشته وازچپ رادیکال،تا چپ کارگری وتاجریان آزادی وبرابری وتا دانشجویان سوسیالیست هنوزنتوانسته برچالش های بحران فائق آید. سه وجه تجسم این بحران بلوغ رامی توان بشرح زیرمشاهده کرد:
الف- هنوزنتوانسته است مناسبات اصولی ودرست درمیان جریان های متعلق به طیف چپ برقرارکند.پذیرش واقعیت پلورالیستی وتکثر نه فقط درجنبش عمومی دانشجوئی بلکه هم چنین درخود طیف چپ ضرورتی اجتناب ناپذیراست.وباین ترتیب هیچ جریانی باهرچثه ای که داشته باشدنمی تواند خود را معادل کل چپ دانشجوئی بداند. تنها بابرابرحقوقی دیگران وبرسمیت شناختن گوناگوئی گرایشات و نظرات وبا همکاری حول خطوط مشترک ضمن داشتن دیالوگ سازنده حول اختلافات وپرهیزازهژمونی طلبی های کودکانه وتشتت آفرین است که می توان بدورازمنافع رسته ای خود،به مناع عمومی جنبش دانشجوئی بطوراعم ومنافع عمومی جنبش چپ بطوراخص اندیشید و صفوف پراکنده چپ را متحدوهمسو ساخت.
ب-بدون پیوند عمیق فعالین چپ با بدنه گسترده دانشجوئی ودرراستای به میدان کشیدن وتقویت نقش آفرینی آنها وبدون تحمیل سرکردگی وهژمونی خود برجنبش وبدون تکیه بر مطالبات فراگیروپایه ای آنها،یک جنبش گسترده ،متکثرودرعین حال فعال وهمگرامعنای واقعی نخواهد داشت.
ج-وبالاخره چالش هم چنان موجود ضرورت تقویت وتحکیم پیوند متقابل وازموضع منافع مشترک وبرابربا سایرجنبش های اجتماعی وطبقاتی بویژه جنبش کارگران وکلیه مزدوحقوق بگیران و جنبش زنان است. بدون آنکه هیچ جنبشی زائده جنبش دیگری گردد وبخواهد منافع واهداف خود را قربانی محوریت جنبش دیگری نماید.جنبش کارگران ومزدوحقوق بگیران بی شک اهمیت تعیین کننده دارد وخواهد داشت،اما معنای آن هرگزبه بی توجهی به پایه های قوام دهنده وخودویژه واصیل هیچ جنبشی نیست.منافع مشترک وپیوند وهمبستگی متقابل درچهارچوب تنوعات وجنبشی مرکب از ازجنبش ها مبنای اصلی این رابطه متقابل را تشکیل می دهد.
*****
سال بالقوه پرچالش وطوفانی درپیش روداریم.بحران اقتصادجهانی پی آمدهای آن برکشورو برکارگران وزحمتکشان،برنامه اجرای شوک تراپی اقتصادی درداخل که موجب افزوده شدن شتابان و میلیونی تعداد بیکاران وجمعیت زیرخط فقرمطلق وانواع پی آمدهای ناگواراین جراحی ضدانسانی خواهد شد.نگرانی رژیم ازبرآمد خشم مردم واعتراضات جنبش های اجتماعی گوناگونی اورا برآن واداشته تا به صف آرائی شبه جنگی،اما این باردربرابرمردم، به پردازد و استراتژی و مأموریت اصلی سپاه وبسیج را درمقابله با این خطربالقوه تعریف کند وباقدامات متعدد بازدارندگی وپراکندن رعب ووحشت مبادرت نماید.تشدید اختناق وسرکوب درکنارتشدید تضادها وشکاف های درونی حاکمیت وافزایش شکنندگی آن،همه همه بیش ازهرزمانی ضرورت به میدان آمدن یک جنبش دانشجوئی فعال وسراسری واثرگذار وبلوغ یافته را درکنار وبه عنوان متحدسایرجنبش های اجتماعی به نیازی مبرم تبدیل کرده است.
2008-12-05-15-09-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Thursday, December 04, 2008

پیرامون مباحثات مربوط به کنترل کارگری
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

اکنون مدتی است که مباحثاتی درمیان فعالان کارگری داخل کشورحول مساله کنترل تولید بصورت موافق ومخالف درگرفته است.بی شک نفس مباحثه حول این موضوع ویا سایرموضوعات مشابه و مساله برانگیز امرمثبتی بوده ومی تواند درروشن کردن مسیرحرکت وبرداشتن گام های مشخص و روبه جلو کمک کننده باشد،بشرط آن که خود مباحثات حالت بحث های تجریدی باهدف دفاع از اصول مقدس ومدلل کردن یافته های تردید ناپذیروازپیش را پیدانکند.چرا که چنین شیوه ای درمغایرت با تحلیل مشخص ازشرایط مشخص واسلوب علمی قراردارد. ومی دانیم که ازمهمترین مشخصات شیوه علمی دربرخورد بامسائل همانا درنظرگرفتن ابطال پذیری پیش فرض ها درپرتو پراتیک اجتماعی است.وبرای آنکه چنین باشد موضوعات مطرح شده باید اولا بتوانند با مسائل واقعی وعینی جنبش کارگری گره بخورند وثانیا ضمن گرامی داشت اصل گفتگو ودیالوگ،با احتراز ازپرنسیبپی کردن نظرات بویژه درفازگفتگوو مرحله کشف(نسبی) حقیقت توسط خردجمعی،اصل دیگریعنی اتحادعمل واقدام مشترک نیروها وگرایشات پراکنده ومتعلق به جنبش کارگری تحت الشعاع آن قرارنگیرد (بادرنظرگرفتن رابطه متقابل و ارگانیکی تفسیرجهان وتغییرآن).وگرنه دانسته ونادانسته به جای ره یافتی برای مبارزه و تقویت صفوف فعالان کارگری سبب تشدید واگرائی وتبدیل مقولات ومفهوم ها به مهمات جنگی خواهیم شد.نگاهی به مطالب ومقالات منتشرشده دراین رابطه وازهردوسو متأسفانه حکایت ازوجودبرخی آشفتگی ها در نحوه طرح وبرخورد با این مساله(کنترل تولید) وآمیخته شدن تصفیه حساب های فرقه ای با آنرا به نمایش می گذارد.لحن ونحوه بیان وادعا ها واتهام ها بصورتی است که گوئی هرکدام حقیقت مطلق را درمخزن سینه خویش داریم ورقیب امان هم چیزی جزنفوذی دشمن وبورژوازی درمیان طبقه نیست.درهرحال دراین قطب بندی ها شاهدیم که ازیکسو گرایشی بحث وبررسی حول آن را اساسا درشرایط حاضر فاقد موضوعیت دانسته وبا جواب قاطع ازپیش آماده شده "نه" با آن مواجه میشود.ازسویی گرایش دیگر با تأکید یک جانبه ودستوری به یافته های خود(نه مثابه مقوله ای درحال دیالوگ وبررسی توسط جنبش کارگری وتسهیل کردن راه حصول به خردجمعی) آن را امری مسجل تلقی کرده و بدترازآن عملا آنرا دربرابردیگراشکال مبارزه کارگران قرارمی دهدو باین ترتیب یک دوقطبی کاذب بوجود می آوریم که بجای تکوین مبارزه طبقاتی وتقویت فرایند آن، موجب انشقاق بیشترآن می شویم..بی شک این نوع دست یابی به تاکتیک ها وسیاست ها توسط هردوقطب مناقشه نمی تواندجزجلوه ای ارعملکرد فرقه ای ودست یابی به حقیقت ازطریق بیراهه کشف وشهود باشد.گوئی دیوارچین وعبورناکردنی بین اشکال مبارزه وسطوح گوناگون مطالبات کارگران وجود دارد.واین تأسف وقتی زیاد تر میشودکه ازقضا هردوگرایش خود را متعلق به طیف رادیکال وضدسرمایه داری می دانند وبدیهی است تامادامیکه خود چنین ادعائی دارند،دلیلی نداردکه نیرویمان را بجای تمرکزحول مسائل مشخص ونقد جوانب آن، صرف بحث های تجریدی جهت اثبات نادرستی آن ادعا نمائیم.به گمان من طرح درست مساله و قراردادنش درجایگاه طبیعی خود یعنی درمتن مبارزه طبقاتی واقعا موجود می تواند به بسیاری ازمناقشات برخاسته ازطرح نادرست مساله پایان دهد.
صورت مساله واقعی چیست؟
مقدمتا باید اشاره کنم که برای مبارزه طبقاتی نمی توان حکم صادر کرد که درچهارچوب قواعد وباید نبایدهای ازپیش تعیین شده جاری بشوند وازخط قرمزهای مورد نظرما عبورنکنند.اگر چنین بود،تاریخ منجمد میشد ومبارزه طبقاتی هم بی معنامی گشت.همانطورکه آلبرت مایکل*1 درمورد جنبش پس گرفتن کارخانه های تعطیل شده ویادرشرف تعطیل آرژانتین ازقول یک سازمان دهنده جنبش می گوید:"این مصادره هاپراتیک مربوط به یک ایدئولوژی یا پی آمدهای یک برنامه انقلابی نبوده اند،بلکه اعمال دفاع ازخودازروی نیازمبرم بوده اند".
فی الواقع اگرما صورت مساله را آنطورکه هست بدون رتوش ودستکاری دربرابرخودمان قراردهیم،خیلی وقت ها ناچارنمیشویم که خویشتن را درموقعیتی قراردهیم که به کارگران امرونهی کنیم ویادرمؤدبانه ترین حالت پندبدهیم که چنین و چنان کنند که مبادا ازخط قرمزهای ما عبورنمایند.
صورت مساله به سادگی چنین است:
اگرکارخانه هائی درحال ورشکستگی باشند،ویابهردلیل کارفرما-چه خصوصی وچه دولتی حاضر به ادامه کاربدون جراحی نیروی کارنباشند وآنرامشروط به اخراج کارگران وتعدیل باصطلاح نیروی کارو یاتبدیل کارگران رسمی به کارگران موقتی وغیررسمی بکنند ،اگرماه ها وگاه نزدیک به یکسال با دستمزدهای معوقه مواجه باشیم،واگربازارکاروارتش ذخیره کارچنان بحرانی باشد که امکان یافتن کاردرجای دیگری نباشد،واگرکارگران،خانواده ها و فرزندان آنان به مرز گرسنگی کشیدن رسیده باشند و شعارما گرسنه ایم گرسنه آن ها درفضاطنین افکن شده باشد، واگردردل وضعیت کنونی، نوری وروزنه ای برای حل مشکل یافت نشود و اگردیگرآهی دربساط نمانده باشد وهیچ بانک و مؤسسه ای هم به کارگران وام ندهد،اگربیمه بیکاری هم بدادشان نرسد و... براستی کارگران چه باید بکنند؟
اگراستفاده ازتمامی اشکال واهرم های مبارزات تاکنونی چه اعتراضات قانونی وچه فراقانونی هم چون بستن جاده،تظاهرات جلوی محل تعطیل شده کار وسایراقدامات وحتا اشغال محوطه کارخانه نتوانسته باشد به شکم های گرسنه وشأن انسانی جریحه دارشده او،اندک التیامی به بخشد،براستی آنگاه چه باید کرد؟ سقوط به ورطه تباهی همان مرگ خموش وهمزاد آن است.آیا آنها باید روبه قبله درازبکشند؟ اگرکارگران هول ودغدغه گذران امروز به فردا را داشته باشند و اگراندکی به معنای تلخ مواجه شدن نان آورخانواده دربرابر انتظاروتوقعات فرزندان وخانواده گرسنه ونیمه گرسنه بیاندیشیم و پیغام وپسغام طلبکاران را،کارگران چه باید بکنند؟
اگرقبول داریم،که حتما داریم،روبه قبله درازکشیدن،تن دادن به انحطاط وقاچاق وخودزنی ویا خودفروشی ... باشرافت وآزادگی کارگران وهرانسان آزاده ای درمغایرت قراردارد واصلا راه نیستند، چه بایدکرد؟ آیا درچنین وضعیتی وبرای کسانی که دربرابرگردابی چنین حائل قرارگرفته اند وماندن دروضعیت موجود برایشان ناممکن شده ووصل کردن امروزبه فردا برایشان درحکم کابوس است، جزاندیشیدن به راه جدید وشرافتمندانه برای تداوم زندگی شق دیگری باقی می ماند؟ دراینجا هیچ گسست ویا جهش آوانتوریستی و مرموزی وجود ندارد. مساله مهم آنست که یک مطالبه حداقل یعنی داشتن حق کارودریافت دستمزد وادامه حیات بطورمستقیم واجتناب ناپذیر با جستجو برای راه های جدید وگزینش های جدید گره می خورد. همانطورکه با ضرورت تشکل یابی وهمبستگی گره می خورد.
اگر بفرض شرایط بحران انقلابی وسرنگون کردن سریع نطام فراهم بود،بی شک خود کارگران با شم تیزشان بهترازهرکس به آن پی می بردندو دست بکارمی شدند همانطورکه درانقلاب بهمن کردند.ولی اگرچنین نباشد چی؟کارگران باید روبه قبله درازبکشند وبه موعظه ها وخطابه ها وخطوط قرمزامثال ما گوش بدهند؟
البته پاسخ اگربخواهد ازمنشورما فرقه ها بگذرد وایدئولوژیک شده و با منافع ونگرش های اخص امان درهم بیامیزد،صورت مساله بطورکامل مسخ شده و آغشته به تصفیه حساب با رقیب وموقعیت ومواضع او، وتصفیه حساب با جایگاه ومقام حزب ویا سایر تشکل های طبقه کارگر، وبه وجود ویاعدم وجود شرایط انقلابی و غیرانقلابی،ویا احیانا تصفیه حساب با سایر تشکل های کارگری که نادرستش می دانیم(مثلا سندیکا) و پذیرش تشکل هائی که قبولش داریم(مثلا تشکل شورائی وآنهم سراسری)، به تعاریف بی پایان درمورد مفهوم کنترل کارگری و.. وده ها شرط وشروط دیگر مشروطش می کنیم که عملا درحکم پاک کردن صورت مساله است. بهترآن نیست که ابتدا به خودمساله وراه های برون رفت ازآن پرداخته شود.وگزیده شدن نام را به مراحل بعدی واگذارکرد.مهم این است که این اقدام درجهت تقویت مبارزه طبقاتی باشد ونه درجهت ادغام با سیستم وبنابراین درتمایزباانواع اقدامات ظاهرامشابه باهدف کورپراتیزاسیون باشد. ولی بدورازاقلیم فرقه ها وفرقه گرائی باید دید که آیا درتجربه زنده توسط یک جنبش خودجوش وواقعی هم سیررویدادها بهمین شکل پیش میرود؟
درهمان تجربه آرژانتین هزاران کارگرمتعلق به کارخانه هاویامؤسسات خدماتی ورشکسته ویا درشرف تعطیل مجبورشدند برای حفظ و تداوم شغل خود وادامه حیات، کارخانه های مزبور راتصرف وآن ها را راه اندازی کرده وتحت اداره خود درآورند. والبته آنان وقتی درجریان حرکت و آزمون عملی خود سنگ اندازی تشکل های موجود(درآنجا سندیکاها )رامشاهده کردند، ناگزیرشدند آنها را دوربزنند وتشکل های تازه ومورد اعتمادخویش را(ازجمله درگزارش مایکل آلبرت کمیته کارخانه را) بوجود بیاورند. اما درنگ روی این تجربه وحیطه عملکردآن یک مساله است،وتعمیم آن به یک تاکتیک سراسری و به سایرکارگران آرژانتین مساله دیگری است.چنانکه درهمان تجربه آرژانتین میلیونها کارگردیگر که بهردلیل درشرایط متفاوت (وازجمله دورماندن نسبی ازکابوس بیکاری) قرارداشتند، بدون توسل جستن به تصرف کارخانه ها،درهمان چهارچوب وضع موجود خود به مبارزات خود برای بهبودشرایط ادامه دادند. درواقع تنها 190 کارخانه درحال ورشکستگی ویا درشرف تعطیل به این کارمبادرت کردند. وحلاصه آنکه شرایط تعمیم این تاکتیک به سایرمؤسسات وکارگران،درطی این سالها، فراهم نبودوفراهم نشد.
اما آنچه که درمیان فعالان کارگری ما امراتخاذ تاکتیک های عملی وروشن ونه جروبحث های بی حاصل را ناممکن می کند،همانازندانی کردن خود درخط قرمزهای خودخوانده ای است که گوئی دربخشی ازچپ های حالت تابووشبه مذهبی را پیداکرده اند.چنانکه شماری ازآن ها بطورتیپیک درمقاله"جنبش کارگری وایده اشغال کارخانه ها"*2 درنقد نظریک جریان دیگر گردآمده اند. مشروط ساختن هرگونه حرکت خارج ازسیستم و ازروال موجودو شناخته شده تاکنونی ،ساختارشکنانه محسوب شده وتوسل به آن مشروط به احراز شرایط اعتلای انقلابی میشود.درستی ونادرستی ویا صدوروعدم صدورمجوزبه هرنوع اقدام وتاکتیک مبارزاتی تابعی میشوداز تقسیم بندی فوق.هم چنین به تقسیم وتمایزبین مبارزه خودبخودی عامه کارگران ومبارزه انقلابی عناصرپیشرو،به تشکیل هسته های مخفی وسراسری وتأمین نقش رهبری آنها برتوده کارگران ونظایرآن.سرانجام نوشته مزبو ما را به چه باید کرد لنین حواله می دهد که متعلق به 100 سال پیش است وتحت شرایط معین ودرپاسخ به مسائل معینی نگاشته شده که حتا بعدها خود لنین هم نسبت به خم کردن یک جانبه میله درآن اذعان کرده وبااکراه نسبت به چاب مجدد آن،تأکیدکرده است که آن راباید تحت شرایط تاریخی حاکم برزمان نگارش آن درک کرد ولاغیر! بگذریم ازآزمون وآموخته های 100 سال پس ازآن تجربه که بیرون ازحوصله این نوشته است.
براساس این یافته ها کارگران تازمان فراهم شدن شرایط انقلابی موردنظر تنها مجازند "با اعلام رسای خواسته های خود و اعمال فشاربردولت سرمایه دار و کارفرمایان برای تحقق آنها، مبارزه کنند"!.
گرچه این مقاله، شرایط ناهمگون ومتفاوت دراین یا آن کشورواین یا آن بخش کارگری واین یا آن واحد کارگری را ازنظردورنمی دارد ولی آن را تاسرحد فقط تأثیردرشکل مبارزه ونهایتا تاحداشغال کارخانه باهدف اعمال فشاربه کارفرما مجازمی داند، وپس ازآن را ورود به منطقه ممنوعه خطوط قرمز.درهرحال تامادامیکه تابلوی شرایط انقلابی بالانرفته باشد،ویادیگرشروط برشمرده شده تأمین نشده باشد،کارگران نباید ناپرهیزی کرده وبه خودگردانی وخود مدیریتی وامثال آن بیاندیشند.چرا که دراین صورت انبوهی ازمعضلات و سؤالات بنیان کن برسرکارگران دست ازپاخطاکرده آوارخواهد شد،که قادربه پاسخ گوئی به آنهانیستند.مثلا مسأله تولید کالائی چه میشود؟مساله بازاریابی و فروش چه میشود؟تکلیف قانون ارزش چه میشود؟ دراین صورت پس نظام و دولت چه کاره اند؟و... خلاصه همان داستان همیشگی همه یاهیچ! اگرتوانستی کل سیستم را داغان کن، وگرنه به قواعد مبازه درچهارچوب سیستم تمکین کن!
البته دراینجا درک نادرست ازکنترل تولید واداره کارخانه،درکی که آن را به مفهوم سوسیالیستی وحذف قانون ارزش درنظام سرمایه داری می داند،نیزنقش بازی می کند.ولی آیا پس گرفتن کارخانه و اعمال خود مدیریتی کارگران و تشکیل یک تعاونی،که حتااززمان مارکس هم مطرح بوده است،باهدف ایجاد کارواشتغال، آنهم برای بخشی ازکارگران ونه همه کارگران،مستلزم ازکارافتادن قانون ارزش وتعرض همه جانبه به آن است ویامبارزه ای است علیه سرمایه داری ولی هنوزدرچهارچوب آن. کنترل تولید حتا دربهترین حالت ودرشرایطی که به مثابه یک تاکتیک سراسری بکارگرفته شود(ونه چون بحث مشخص ما به مثابه یک تاکتیک پیشنهادی برای بخشی ازکارگرانی که درمقابل شرایط عینی هم چون کارخانه های ورشکسته و اخراج وسیع کارگران)، کنترل تولید نظام موجود است وازهمین رواصل سرمایه وارزش وکارمزددروی را هنوزنمی تواند زیرسؤال ببرد مگرآنکه جنبش به مرحله تعمیق یافته تر درهم شکستن ماشین دولتی وتحقق مالکیت اجتماعی،حذف نظام مزدوری وخودحکومتی برسد.گوئی که در تمکین به وضعیت موجود قانون ارزش عمل نمی کندو ویا اگرمی کند قابل قبول تر است! گوئی که این مبارزه طبقاتی است که باید خود را با ادراکات ذهنی ما انطباق دهدو نه ادراکات وپیش داوری های ما با وضعیت عینی وزنده مبارزه طبقاتی. گوئی که بلوغ شرایط عینی محصول نهائی وخروجی مبارزات طبقاتی نیست وبرعکس این شرایط عینی است که مولد مبارزه طبقاتی است وبرای آن تعیین تکلیف می کند.درهرحال بنظرمیرسد که با وجودچنین نظراتی درمیان چپ ها که به پرولتاریا حذرمی دهند که مباداازباید ونبایدهای بورژوازی فراتربروند دیگرنیازی به هشدارخود دولت وبورژوازی برای دست ازپانکردن کارگران وتعرض به حریم مقدس مالکیت کارخانه ها نباشد! اما آنچه که دراین میان مغفول می ماند همانا صورت مساله اصلی یعنی واقعیت بیکاری وگرسنگی که دیگر حتا کابوس صرف هم نیست،وتلاش برای گریزازآن است.اما اگرمبارزات وتجربه های تاکنونی راهی برای رفع این کابوس درشرف واقعیت یافتن،نشان نمی دهد،جز آزمودن راه جدیدی برای حفظ شغل که اکنون دیگر داردمعنائی مترادف ادامه حیات پیدامی کند وبرای حفظ حداقل شئون انسانی باقی مانده است. بنظرمیرسد لازم باشد که نسل ما داستان ماهی سیاه کوچولوی صمدبهرنگی را دوباره بخواند،تا به جای ترساندن ازماهی خواران درکمین نشسته وسط راه، به تقویت عزم حرکت وگلاویزشدن با چالش های راه همت گمارد.
ازلحظه ای که چشمان خود را به این دنیا گشوده ایم جهان را درکل ودرتمامی اجزاء خود با نظمی مبتی برآقا بالاسرو رئیس ومرئوسی تجربه کرده ایم.کارگران نیزهمواره نظام تولید را با وجود سرمایه دار وکارفرمای آن وزندگی درزیرسایه اوگذرانده اند. بدیهی بودن این نظم سلسه مراتبی را به غریزه ثانوی ما تبدیل کرده اند. بطوری که حتا درمدل های جایگزین هم غالبا سایه آن را درکنارخودمی یابیم.بااین وجود،دیگرلازم نیست ما کمونیست ها این غریزه تمکین به زندگی درسایه یک رئیس ویا سرمایه دار را که گوئی بدون آنها گردش چرخ جهان ازکارمی افتد را به خودمان ویا به دیگرکارگران خاطرنشان کنیم.برعکس ما باید علیه آن چیزی که به غریزه ثانوی ما تبدیل شده اند،علیه این بردگی مزدوری مبارزه کنیم، ودرهرلحظه ممکن وهرذره ممکن.
نباید فراموش کنیم که اساسا قدرت،قدرت غیرجمعی و بیگانه شده با کارگران وزحمتکشان، برخلاف آنچه که خود وانمودمی کند،در کنه خود، یک مقوله صلب ویکدست نیست وفقط درسطح کلان ومؤلفه های شناخته شده آن به حیات خود دامه نمی دهد.بلکه ریشه درتمامی یاخته ها وسلولهای پایه وخرد جامعه از محل تولید وکار تاخانواد ومدرسه واداره ودانشگاه ومحله و.. ودروجودتک تک ما ودرکردارواندیشه های ما دارد وازآنها تغذیه می کند.هم چنین ازآنجا که قدرت دراصل خود متعلق به توده ها است و جداشده ازآنها وبیگانه شده با آنها،بهمین دلیل دربرابر حرکت آگاهانه آنها سخت آسیب پذیراست هم درسطح میکرو هم نهایتا درسطح ماکرو.گرچه مقابله با قدرت درسطح کلان دشواری ها وملزومات ویژه خود را دارد،اما مبارزه درسطح ذره ای ومیکرو-که خود دارای سطوح ومرتبت های گوناگون می باشد- چنین نیست.ازاین روتوده های زحمتکش وتحت استثمارباسهولت بیشتری می توانند درمقیاس هزاران ومیلیونها، خودانگیخته وابتکاری، درابعاد میکرودرساختارهای زیرین قدرت ، به اقدام ومداخله پرداخته وهمواره رخنه ای درنظم مستقر برای پیشروی به جلو بوجود بیاورند.هرجا ودرهرسطحی که توده هاوطبقات زحمتکش به تکاپودرآیند می توانند،قدرت بیگانه شده باخودوبه صورت سلطه درآمده راآماج خود قراردارندو فضاهای مثبت خرد را بوجود آورند. آن ها می توانند به اندازه آگاهی به اهداف وقدرت جمعی خویش ذره آلترناتیوهای خویش درحوزه های گوناگون را دربرابربورژوازی وسلطه آن برپاکنند.حرکت های بزرگ وانقلاب نه فقط دربرابرچنین اقداماتی نیستند بلکه می توانند خودبه مثابه محصول عالی ونهائی این فرایند،یعنی درهم شکستن قدرت کلان جداشده ازمردم ونشاندن قدرت جمعی وخود حکومتی به جای آن باشند.باین ترتیب روشن می شودکه مبارزه درسطح میکروالزاما وعینا تابع ومشروط به همان قواعد مبارزه کلان وازجمله قانون تعرض تغییرموازانه قوا درمقیاس سراسری وشرایط نوین انقلابی نیست.ودرهمین رابطه باید اضافه کرد که یکی دیگر ازویژگی های به چالش طلبیدن قدرت سلطه دراشکال ذره ای وشبکه ای،محدودنکردن خود به قاعده بازی درچهارچوب قواعد حاکم و باید ونبایدهای نظم سیستم مستقراست.یعنی نوعی مبارزه مستقیم وبیرون ازقواعد سیستم وایجاد فضاهای ذره ای تازه برای پیشرفت به جلو.گرچه دراین رویکرد،مفاهیم رفرم وانقلاب هم چنان معتبرند،اما نه درمعنای گسست آن. دیوارچینی بین آنها کشیده نشده است ودرتمایزکامل با درک انفعالی ازاین گونه دوره بندی ها قراردارد،دوره های طولانی انتظار که دشمن مسلط است ودوره های کوتاهی که گوئی زمان تعرض به دشمن فرارسیده است.
گرچه مقاله مزبوریک دوجین برهان برای نادرستی ومضرات اقدام کارگران برای کنترل کارخانه های ورشکسته ردیف می کند وحتا تجربیات کارگران دیگرکشورها را دراین مورد را تخطئه می کند، اما جمع بندی وگزارش مایکل آلبرت(وهم چنین چندین گزارش دیگرتوسط دیگران) پس از5 سال تصرف کارخانه ها، این تجربه را گامی مثبت درجهت رشدمبارزه طبقاتی کارگران ارزیابی می کند:براساس این گزارش کارگران تبدیل به کارفرمانشده اند،بلکه توانسته اند با اقدام جمعی وهمبستگی شغل خود را وباین ترتیب کابوس بیکاری را پشت سربگذارند.وبه دستاوردهائی هم چون ایجاد دستمزدبرابر،تصمیم گیری جمعی،افشاء حساب های کارفرمایان وافشاء بندوبست دولت وسرمایه داران،خود آموزی وآموزش،تقسیم وتعدیل کارسخت،رشد تخصص یابی ودریک کلام تمامی وظایف مرکب وپیچیده اداره یک کارخانه و تقویت همبستگی خود نائل آیند.آنها دراین مدت نه فقط شغل های خود را حفظ کرده اند،بلکه درمواردی کارگران جدیدی راهم استخدام کرده اند.آنها هم چنین توانسته اند بخشی ازدرآمد خود را برای کمک به محلات فقیرنشین تخصیص دهند و باین ترتیب همبستگی خود با محلات زحمتکش نشین را تقویت کنند.آنها توانسته اند با اتکاء به تلاش وهمبستگی برمشکلاتی مهمی چون بازارفروش وخرید موادخام وفقدان نقدینگی لازم که درشروع به کارحادبودند رفته رفته فائق آیند. البته مشکلات کم نبوده اند ونیستند.همواره با کارشکنی وتعرض دولت ومشکلات حقوقی وشکایت مالکین ودادگاه های مواجه بوده اند وهستند. دربعضی موارد نیروهای سرکوب 7 بارآنها را ارکارخانه بیرون انداخته اند،برخی مواقع آنها ماهها با زندگی درچادرجلوی کارخانه ها به مبارزه خویش ادامه داده اند. گارگران باقی مانده، علیرغم عدم مشارکت وترک گاهی بیش ازنصف کارگران یک کارخانه، به مبارزه خود ادامه داده اند.آنها هم چنین با کارشکنی تشکل های سازشکاردرگیربوده اند.آنها چه قبل ازتسخیرکارخانه ها، وچه پس ازآن به اهمیت وضرورت جلب اعتماد ویاری مردم،جنبش های اجتماعی و وکارگران دیگرکارخانه ها واقف بوده وازتلاش پرثمر برای آن غفلت نکرده اند. وهمین مساله یکی ازدلایل مهم موفقیت آنها محسوب میشود.هم چنین آنها با درایت ازامکانات قانونی وشکاف های حاکمیت ودستگاه های حقوقی وازحمایت حقوق دانان و... بهره گرفته اند.هم چنین کنترل کارخانه توسط کارگران بدلیل حذف هزینه های سنگین ناشی از مدیریت کارفرما و متخصصان پرخرج وی، نقش مهمی درکاهش هزینه ها داشته است.
بطورخلاصه کارگران توانسته اند خود گردانی ومناسبات مبتنی برتعاون را ازطریق مبارزه با فردگرائی وشرکت درفرایند تصمیم گیری های دموکراتیک وجمعی بیاموزند.آنها برای داشتن حق کاروحق زندگی مبارزه کرده اند. و می توانند با اعتماد به نفس بدست آمده مدعی شوند که توانسته اند لااقل برای چندین سال کابوس شوم بیکاری را ازخود دورکنند.همانطورکه گزارش مایکل آلبرت نشان میدهد،عملکردآنها نه نشانه ای از بورژواشدن آنها را به همراه دارد ونه البته مدعی برقراری مناسبات سوسیالیستی ونقض قوانین بازار هستند. و دراین مورد که تاچه زمانی می توانند به حیات خود ادامه دهند نیز نمی توان چیزی گفت.بااین وجود کسی نمی گوید که این گونه مواردمی توانند بخودی خوداشکال پایدارتلقی شوند.آنها درزیرانواع فشارهای متعلق به یک وصله ناهم خوان با سیستم قراردارند و برای حفظ خودناگزیرند دایما مبارزه کنند وافق هائی را ترسیم کنند.ومی توان گفت که دردرازمدت یا درصورت فراهم شدن شرایط مناسب امکان فراتررفتن پیدا کنند،ویا درصورت تقویت عوامل نامساعد ممکن است ناگزیربه عقب نشینی گردند ومحکوم به انطباق هرچه بیشتر خود با سیستم مسلط بشوند. اما هیجکدام ازاین دوچشم اندازنمی تواند موجب نادیده انگاشتن اهمیت مبارزه آنها برای تامین وحفظ شغلشان شود.نبابد فراموش کنیم که دراین جهان هیچ تضمین مطلقی برای پایداری دست آوردها وجود ندارد. این نوع مبارزات محدود وباصطلاح تعرضات ذره ای که جای خود دارد، دیده ایم که حتا مبارزه دراشل کلان وبرای پروژه سوسیالیستی هم تضمینی برای ماندگاری خود نداشت.
آیا ما میتوانیم ازنمونه آرژانتین نسخه برداری کنیم؟
هرگز! نه فقط نمی توان موافق الگوبرداری از آرژانتین والبته هیچ جای دیگر بود بلکه دادن هرنسخه ازپیش آماده شده ای به کارگران نیز نادرست است. واساس نقد من هم به برخی از طرفداران کنترل تولیددرمیان فعالان کشور، نسخه پردازی های آمرانه وسیاه وسفید کردن عالم برمبنای این گونه نسخه نویسی هاست. هدف این نوشته هم چیزی نیست مگر:
الف-بررسی ودرنظرگرفتن وضعیت مشخص کارگران درمعرض بیکاری وشرایط حاکم برآنها.ابعادکمیت وکیفیت آنها و باتوجه به تشدید بحران اقتصادی وگسترش شتابان دامنه بیکاری .
ب-یافتن راه کارهای مشخص برای مقابله با معضل بیکاری وپیش شرط های آن،ازدرون بحث ودیالوگ جنبش وازمیان کارگران وفعالین برای مقابله با خطربیکاری وتقویت پیکارهای طبقاتی.با تکیه برتجربیات کارگران کشور ونیزتجربیات کارگران سایرکشورهای جهان.
ج-بی شک دامنه بیکاران فقط منحصربه این بخش باصطلاح اورژانسی نیست بلکه این نوع چاره جوئی ها و تحلیل های مشخص می تواند درگام های بعدی درمورد بیکارشدگان وشرایط حاکم برآنها و...گسترش یابد.
د-اجتناب ازبرخوردهای گروهی وسکتاریستی وبدورازمنافع فرقه ای با این مسأله که می تواند موجب دورزده شدن صورت مسأله و تشدید شکاف بین فعالین و بدنه کارگری بشود.
*****
برای انکه طرح اختلافات ومبادلات نظری که یکی ازمهمترین نیازهای این مرحله جنبش است، مثمرثمرباشد وبتواند درخدمت اتحاد طبقاتی مزدوحقوق بگیران قراربگیرد،یک باردیگرسه نکته ای را که برای برون شد ازوضعیت پراکنده وبحرانی موجود درمقاله "فرقه گرائی هم چنان خط ونشان می کشد"آورده ام مورد تأکید قرارمی دهم:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگری.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

2008-12-04-87-08-14

*1-http://www.negah1.com/kargari/khorasani1.htm
*2- http://jafk.blogfa.com/post-38.aspx