Sunday, June 10, 2007

درباره جدال حول چپ کارگری و چپ رادیکال درمیان فعالین داخل کشور

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرا بحثی مجادله انگیز درمیان شماری از فعالین چپ دانشجوئی درداخل کشورحول مختصات جریان چپ وسمت گیری آن مطرح شده که لب مطلب حول تعریف چپ و وظایف آن درشرایط کنونی دورمی زند.دراین رابطه برخی ازاین فعالین چپ تلاش دارند تا آن را حول دوگرایش چپ رادیکال و چپ کارگری فرمول بندی کنند.گرچه نفس تلاش برای روشن کردن هویت چپ وبویژه تأکید برجهت گیری کارگری آن بطورکلی امری مثبت وحتا ضروری است،اما بنظرمی رسد که شیوه پیشبرد آن دارای اشکالاتی است که اگراصلاح نشود ،می تواندموجب گل آلودشدن زمینه های دیالوگ سازنده ومؤثربین جریانات گوناگون چپ درحهت تقویت زمینه های اقدام مشترک دربرابربورژوازی واستبدادمذهبی حاکم گردد. به گمان من اگرشدت ودامنه چنین بحث هائی کنترل نشود واگربویژه ازنظرمحتوائی و جهت گیری حول راهبردهاو وظایف اصلی و کلان چپ پیش رانده نشود،واگربا فرمول بندی های دقیق همراه نگردد، چنین مجادلاتی می تواند خود به مضمون فعالیت چپ تبدیل شده و درعمل از تأکید برتقویت عملکرداجتماعی چپ بکاهد ولاجرم علیرغم نیات خیرمجادله کنندگان با ایجاد تشتت و تفرقه، بر برآمد وبالندگی چپ درجهت هویت یابی اجتماعی -طبقاتی -که درشرایط کنونی باجوانه های آن مواجهیم- آسیب برساند و چپ رااز تبدیل شدن به درختی برومند وپیمودن راه و انجام وظایف خطیر وتاریخی اش دراین لحظات سرنوشت ساز بازدارد.درحقیقت مشغول شدن بیش ازحدلازم به چنین مجادلاتی وبهمین اندازه مهم پیشبردآن درعرصه های مشخص وبشیوه های اثباتی ونه درلفافه کلیات نامفهوم، امرپوست اندازی و فرایند عبورازچپ ایدئوژیک-فرقه ای به یک چپ اجتماعی-طبقاتی را می تواند دستخوش اختلال بکند.روندی که بنابه طبیعت پیچیده خود درطی یک فرایند تدریجی ونه بصورت ضربتی وفراخوانی قابل حصول است. برای روشن شدن بیشترادعای فوق می توانیم به چندین اشکال ناشی ازکاربرداین ترم به عنوان یک مقوله پایه ای برای تمایزدرمیان چپ ها اشاره کنم:
ازجمله تبعات طرح بحث به شکل کلی و غیردقیق می توانددر تقابل قرارگرفتن واژگان رادیکال و کارگری دربرابرهم باشد وحال آنکه می دانیم یکی ازویژگی های چپ کارگری، رادیکال بودن آن است.بدیهی است درچنین وضعی برای جنبش دانشجوئی و جنبش کارگری وسایرجنبش های اجتماعی بطوردقیق روشن نخواهد شد براستی مضمون اصلی منازعه وآن چه که درپشت این فرمول بندی ها نهفته است چیست.بخصوص اگردرنظربگیریم که درواقعیت تاریخی کاربرد اصطلاح چپ رادیکال، فراگیرترازآن است که بتوان آن را به یک گرایش و نحله معین نسبت داد. نگاهی به ادبیات سیاسی چپ نشان می دهدکه تحت این عنوان گرایشات گوناگون وحتا ازجهاتی متضاد وجود دارند که خود را چپ رادیکال می نامند. درچنین وضعیتی اختصاص این عبارت دارای شمول به شاخصه یک جریان معین برای مبارزه علیه مواضع انحرافی آن، حاصلی جزآشفتگی بیشتر درصفوف هم اکنون آشفته چپ نخواهد داشت.که نتیجه ناخواسته اش دامن زدن به جو بی اعتنائی درمیان صفوف پراکنده چپ و ایجاد تشتت دربدنه اجتماعی ودامن زدن به قطب بندی های زودرس وبرپایه های سطحی می گردد.ازسوی دیگرتقلیل مختصات اساسی سمت گیری برای یافتن هویت اجتماعی-طبقاتی به یک مشخصه می تواند برجامعیت حرکت وبرچندوجهی بودن آن وترکیب متوازن آن ها، لطمه وارد کند. بعنوان مثال،بی شک کارگری شدن چپ بسیارمهم ولازم است ولی هنوز کافی نیست. چرا که می توان کارگری بود ولی رفرمیست هم بود(مثلا حزب کارگرانگلستان ازبدوپیدایش خود).میدانیم که کمونیست ها ضمن آن که بخشی از صفوف طبقه کارگررا تشکیل می دهند،درعین حال با مشخصه دفاع پیگیر ازمنافع عمومی طبقه وهمبستگی صفوف طبقاتی کارگران درمقیاس ملی وجهانی دربرابربورژوازی نیز متمایزمی شوند.بنابراین ضمن بحث و احیانا تأکید ویژه بروجهی ازوجوه چپ باید ازتأکید یک جانبه و مطلق گرایانه برآن اجتناب کرد. چراکه درفرایند شکل گیری می تواند موجب لطمه وارد شدن به پیشبرد مساله اصلی و کلیدی یعنی برقراری پیوندمتقابل وارگانیک فعالین چپ با بدنه جنبش های اجتماعی و طبقاتی که خود را متعلق به آن می دانند ووقفه درگردآوری نیرو حول پیشبرد آماج اصلی برای پایان دادن به چنین گسست مزمن و تباه کننده ای گردد که طبعا مانع ازبروزخلاقیت و اثرگذاری چپ درمقیاس کلان می شود.اگراین پرسش را درمورد درک ازمفهوم طبقه کارگر ودامنه شمول آن-که هنوزدرمیان چپ ها بقدرکافی شفاف نشده و اجماع جاافتاده ای حول آن وجود ندارد-مطرح کنیم آنگاه به کلی بودن این ترم وتقسیم بندی زودرس چپ براین پایه ونه البته طرح آن برای پیشبردگفتگووبحث برای تدقیق عمل اجتماعی خود،بهترپی خواهیم برد. مساله آنست که فرصت مهمی را که اکنون برای برآمد چپ جهت تبدیل شدن به نیروئی اثرگذاردرمقیاس کلان فراهم آمده به نحو احسن مورد استفاده قراردهیم ودراین راه توان و انرژی عمده خودرا برای آن چه که مانیفست حزب کمونیست آن را عملکرد اجتماعی دربرابرکشف وشهود فرقه ای می نامد،بکارگیریم. ودراین راه برای غافل نماندن ازمقصد اصلی از صرف بیش ازحدلازم امکانات و نیروی فکری خود نسبت به جریانات ماندوکارشکن وپرمدعا پرهیزکنیم.آزمونی که حالا دربرابرچپ قرارداردآن است که آیا می تواند گذارازیک چپ ایدئولوژیک-فرقه ای به چپی که تبدیل به بخش لاینفک واثرگذاری ازجنبش های اجتماعی-طبقاتی شده باشد را، به سرانجام برساند یانه؟بی شک انجام چنین وظیفه سترگی آن هم درشرایط سهمگین سرکوب و نیمه تمام ماندن نقد عملکرد چپ درطی چندین دهه درسطح ملی وبین المللی امرآسانی نیست.اکنون آنچه که شرایط حساس کنونی ازچپ ها می طلبد،همانا نشان دادن چنان بلوغی است که با خودآگاهی به روند تکوین خویش همراه باشد وبتواندباهوشیاری وبردباری قادربه پیمودن همه راه پرچم وخمی باشد که تازه شروع شده است.اگربخواهیم ازچندین علامت بالینی چنین بلوغی سخن به میان آوریم باید آن را درچندین مؤلفه جستجوکنیم:
درترکیب رادیکالیسم با اجتماعی شدن،درهنرگردآوری بیشترین نیروحول آماج اصلی،ترکیب اتحاد عمل(بانیروهای همسو) درکنار پیشبرد مبارزه نظری،پیوند مبارزه نظری واولویت بندی آن با نیازهای واقعی جنبش ودربسترپیشبردآن(که خود را بجای مبارزه حول مسائل کلی وتجریدی درطرح مطالبات اثباتی ومشخص وملموس جنبش طبقاتی وپیشروی بربسترآن نشان می دهد) ،درنظرگرفتن خود ویژه گی های کنونی صفوف چپ وشرایطی که درآن قراردارد(ازجمله پراکندگی صفوف آن و لزوم فائق آمدن برآن،تکمیل نقدعملکرد گذشته چپ درسطح ملی و جهانی که خود دربرگیرنده مقولات و عرصه های بسیارمهی است،پیش روی درشرایط سرکوب وخودویژگی های اوضاع سیاسی)،که درنظرگرفتن همه این ها،مستلزم یک حرکت چندوجهی است که البته شالوده آن تحقق پیوند با جبنش های اجتماعی-طبقاتی وقرارگرفتن سایرملزومات برروی آن ودرجهت تقویت آن است.اگربخواهیم ازمیان همه الزامات این گذار بردو نکته کلیدی اشاره کنیم باید به دوعامل ضرورت همسوئی،اتحاد عمل و همکاری(حول تقویت صفوف همبستگی جنبش های طبقاتی-اجتماعی) توسط همه نیروهائی که درزیرچترمبارزات ضداستبدادی،ضدامپریالیستی و آزادی وبرابری می گنجند ازیکسو، ودامن زدن به گفتگوو پلمیک حول مسائل مشخص و مرتبط با آماج فوق ومبارزه علیه گرایشات بازدارنده ازسوی دیگراشاره کنیم.که خود مستلزم پذیرش گوناگونی و پلورالیسم درمیان چپ ها است.بنابراین دریک کلام پذیرش یک جریان چپ متکثر وچندگونه درزیرچتراهداف کلان مشترک،ضمن برقراری مبارزه ودیالوگ نظری-سیاسی مهمترین آزمون چپ دربرابرپیمودن راه خود بسوی هدف است.وداع بااین ضرب المثل عامیانه که دوپادشاه دریک اقلیم نگنجند،رمزپیشروی چپ دراین مسیرخطیراست.
گرچه ما هنوزبا فراهم شدن کامل همه مشخصات بلوغ وخود آگاهی برتکوین چپ فاصله داریم، بااین همه افق چندان هم تاریک نیست ومشاهده شفق هائی درسینه آسمان نویدی برآن است.عوامل پایه ای مربوط به برآمد چپ ونیزبروزجوانه های امیدبخشی از سمت گیری این چپ دریک سال گذشته تأییدی براین ادعاست:
الف-تشدید شتابان قطب بندی طبقاتی واجتماعی درجامعه که خود منبع اصلی، زاینده والهام بخش حیات چپ ومبارزه علیه نظام سرمایه داری است؛(هرگز نباید ازاین سخن عسگراولادی،این نماینده تیپیک بورژوازی ممتازه درحاکمیت، بسادگی گذشت که می گوید: اگرشکاف طبقاتی موجود کنترل نشود، شکست به مراتب سنگین تری ازدوم خردادی ها، درانتظارجناح اصول گرا است)
ب-آمیخته شدن این قطب بندی طبقاتی-اجتماعی با یک نظام سیاسی استبدادی به غایت منحطی که به مثابه چاشنی انفجاری دربهم ریختن صفوف طبقه حاکم عمل می کندو میدان عمل مناسبی را برای تکوین یک فرایند انقلابی فراهم می سازد؛
ج- تحولات مهم جهانی پس ازفروپاشی بلوک شرق ودست آوردهای آن تجربه شکست خورده بهمراه بحران فزاینده نظام سرمایه داری،وازجمله بحران هژمونیک وتشدید خوی آدم خواری آن که موجب برآمد نوینی درجنبش های طبقاتی –اجتماعی جهانی شده است.
د- انباشت تجربیات مثبت ومنفی بیش ازچندین دهه عملکرد جنبش چپ درکشورخودمان که دربرابرمان قراردارد(تجربیات منفی خودمی تواند زاینده اقدامات مثبت وروبجلو باشد)؛
بنابراین زایش نوین چپ را نمی توان یک امرتصادفی وموسمی تلقی کرد.این زایش ازآبشخورگسترده ای نشأت می گیرد. برکشیدن شعله اززیرخاکستر 4دهه پراتیک چپ درایران،انباشت شکاف های طبقاتی-اجتماعی،ورود به مراحل نهائی انحطاط یک استبدادمذهبی وبرآمد جنبش های ضد سرمایه داری جهانی، آن عوامل بنیادینی هستند که به خیزش نوین چپ قوام ودوام می دهند. باتوجه به چنین آبشخورهائی ،می توان ادعا کرد که برآمد نوین چپ ازپتانسیل وپویش نیرومندی برخورداراست. بااین همه فعلیت یافتن همه پتانسیل فوق تضمین شده نیست.چرا که با تلاش متقابل دشمنان طبقاتی نیرومندو بشدت فعال ازیکسو ودرجه تکوین خود آگاهی به روندتکوین خویش ازدیگرسو مشروط است. نقدنیمه تمام تجربیات گذشته برای دست یابی به رویکردها و آلترناتیوهای اثباتی،ولاجرم خطر فروغلطیدن مجدد به گودال فرقه گرائی هنوزمنتفی نیستند .البته انتظار دست یابی یک شبه به هدف نیز وجود ندارد. اما این هم مهم است که چپ بداند نیل به این هدف اجتماعی نه ازطریق مبارزه نظری صرف بلکه ازطریق یک اقدام عملی-اجتماعی-نظری بدست خواهد آمد. درحقیقت درشرایط کنونی مهمترین مسأله تئوریک-سیاسی،همانا یک اقدام عملی وپایداردرجهت تقویت پیوندارگانیک فعالین چپ با بدنه اجتماعی به عنوان پیش شرطی پایه ای برای پیشروی بسوی تحقق سایرشروط است.پیوندی که ضرورتا ازیکسو باید موجب تقویت صفوف همبستگی جنبش بشود و ازسوی دیگرموجب همگرائی صفوف چپ درراستای آماج های کلان و مشترک.در پاسخ واقعی و ازمنظرکمونیستی به انبوه سؤلات پیشاروی جنبش تنها می توان باقرارگرفتن چپ درزیستگاه طبیعی خود نزدیک شد.یعنی دربستر مبارزه طبقاتی- اجتماعی زنده و هم اکنون جاری ازیکسو وگشودن باب دیالوگ بربسترآن وبراساس نیازهای آن ازجانب دیگر.مشروط کردن چگونگی فیصله بخشیدن به منازعات بی پایان نطری وعملی وتعیین تکلیف نهائی با آن ها، وتنظیم دقیق مناسبات بین "فرقه های چپ" را تنها با ارجاع آن ها به متن مبارزه طبقاتی وجنبش های اجتماعی والبته با درنظرداشت اولویت منافع عموم وهمبستگی وپذیرش پلورالیسم درآن می توان تحت کنترل درآورد.وگرنه داستان رنج آوردشمنی ها و تجزیه ها و انشعاب های بی پایان سرنوشت گریزناپذیرمان خواهد بود. تجربه نو را این بارباید بجای تلاش شکست خورده و نافرجام بشیوه فرقه ای،ازبیرون وازبالا برای دست یابی به ایدئولوژی وبرنامه وسازمان ناب وبا دادن فراخوان "به تنها سازمان واقعی طبقه!" به پیوندید،بایدازجائی دیگر،از میان جنبش ها وباهدف تقویت صفوف آن،درهمکاری ازپائین وتقویت منش تحمل پلورالیسم وراه اندازی کارنظری براین مبنا جستجوکرد. اکنون برکسی پوشیده نیست که چپ پس ازیک فترت طولانی درحال زایش نوین ودرحال تجدید سازمان است.این چپ درعین وفاداری به آرمان های پایه ای وهویتی خود اما نمی خواهد باردیگر باهمان سیما و خطاهای گذشته درصحنه ظاهرشود.ازسوی دیگرچپ ضمن کسب دست آوردهائی ازتجربه گذشته خود،اما هنوزبه نقد کامل و همه جانبه آن دست نیافته است. ازاین روست که تااین درجه به اهمیت خود آگاهی بر روندتکوین خویش،جهت به پایان بردن زایش موفقیت آمیزچپ تأکید می کنیم.چپ باوقوف به این معضل باید ازیکسو دست آوردهای تاکنونی خود را پایه پیشروی اش قراردهد و ازسوی دیگربا آگاهی به وضعیت شرایط تکوین خود،آن را فراهم سازد وازافتادن به دام وسوسه هائی که دیگران با دلمشغولی های دیگر، دربرابرش پهن می کنند احترازکند.درحقیقت عزم چپ درپیوندبا جنبش های اجتماعی وطبقاتی باهدف تبدیل شدن به بخش رزمنده ولاینفکی ازاین جنبش ها ودر دفاع ازهمبستگی ومنافع عمومی آن ،عصاره نقدی است که کاربست عملی آن درحکم پاسخ کمونیستی دادن به وضعیت پیشاروی آن است:یعنی پاسخی به تشدید قطب بندی طبقاتی-اجتماعی درجامعه،حل مشکل استبدادمذهبی، وهمسووهمراه شدن با رویکردهای مثبت جهانی درمبارزه علیه نظام حاکم برجهان .این آن شالوده اصلی است که تنها برپایه آن می توان ازمقولاتی چون جایگاه ومعنای حزب و سازمان وبرنامه ...سخن به میان آورد.چنین اقدامی یعنی قراردادن هرم چپ برقاعده اصلی وپایدارخود. چپ نمی تواند بااولویت بخشیدن به دیگروظایف خود نسبت به وظیفه یافتن کالبداجتماعی-طبقاتی،ودرحالی که دربیرون ازجایگاه طبیعی خویش قرارگرفته است،به وظایف تاریخی خود پاسخ بدهد. اگربپذیریم که این وجود اجتماعی است که به شعوراجتماعی شکل می دهد، چپ ناگزیراست دربسترتغییروضعیت کنونی خود،وهویت اجتماعی بخشیدن به خود،به سایروظایف خویش پاسخ مناسب بدهد.ازاین روهرگونه فعالیتی که مبارزه ایدئولوژیک درچهارچوب موقعیت کنونی چپ یعنی وضعیت فرقه راعمده کند،خود می تواند درحکم بازتولید چپ ایدئولوژیکی باشد که قراراست مورد نقد و نفی قرارگیرد. بدیهی است که دراین صورت چنین امری نه فقط پاسخ ِ درخور به بحران نیست بلکه خود نشانه تداوم بحران است. بنابراین نیروهائی که به ضرورت واهمیت پیوندهای اجتماعی وطبقاتی به مثابه مهمترین و حیاتی ترین وظیفه چپ درشرایط کنونی پی برده اند،لازم است که همه توش و توان خود رادراین مسیروالزامات برآمده ازآن بکاربگیرند و نباید نیروی خود را درمنازعه بی ثمرونافرجام باجریاناتی که دغدغه های دیگری دارند بباددهد.آن ها را می توان به نحودیگری به صحنه پیکاراصلی کشاند و درصورت امتناع وکارشکنی البته منزوی ترساخت.دراینجا باید توجه کنیم که اصلا چیزی به مانند موعظه آتش بس دادن درمیان نیست.برعکس مسأله فقط قراردادن این منازعات بربستروظیفه اصلی چپ وپیش بردآن درچهارچوب مبارزه طبقاتی ونیازهای آن واقعی آن است.ازاین روتأکید برنکات فوق هیچ کدام به معنای نفی ضرورت مبارزه با جریانات دیگرمدعی چپ وبارویکردهای دیگرالبته به میزان دامنه نفوذتخریبی آن ها-ازجمله با رویکردهای تمامیت گرایانه ای که مدعی اند "سرقفلی" چپ را درانحصارخود دارند وبدنبال سربازگیری برای تصرف قدرت هستند نیست. هم چنان که به معنای آتش بس با چپ رفرمیستی که سربرآستان بورژوازی وحاکمیت می سایند هم نیست. بلکه به معنای قراردادن مبارزه نظری وعملی با آن ها درجایگاه واقعی خودوبهمین دلیل ازقضا یک مبارزه مؤثرتربا آن هاست.هدف آن است که هم شالوده یعنی امرپیوند با جنبش ها وکانونی کردن این وظیفه سترگ، قربانی تلاش های فرعی دیگرنشود وهم رابطه مشخص ومعناداری بین آن ها و ضرورت پرداختن به مباحثات نظری برقرارگردد.
بدیهی است که مبارزه نظری یا آن چه که معمولا گفته می شود مبارزه ایدئولوژیک بخش لاینفک و مهمی ازمبارزطبقاتی بوده ودارای اهمیت زیادی درتقویت وپیشبرد جنبش پرولتری است.باین اعتبار مبارزه نظری یک مبارزه سیاسی-طبقاتی و بخشی ازآن است.امااگرباین دلیل تصورکنیم که هرمبارزه نظری بخودی خود بخشی ارگانیک ازمبارزه طبقاتی بوده و موجب تقویت جنبش کارگری می شود اشتباه بزرگی را مرتکب شده ایم.چرا که هرمبارزه نظری-طبقاتی الزاما درانطباق با نیازهای مبارزاتی پرولتاریا وبرخاسته ازآن نیست بلکه می تواند نشات گرفته ازنیازهای فرقه ای بوده و آب به آسیاب تقویت فرقه گرائی بریزد.آنگاه درچنین حالتی نه فقط موجب تقویت صفوف طبقاتی وهمبستگی مزدوحقوق بگیران نمی شود بلکه حتامی تواند موجب پراکندگی و شقه شقه شدن آن شود.دراین رابطه اشاره به یک درک نادرست ویک تجربه منفی می تواند مفید باشد:
1-این تصورکه گویا هرکس با ادعای کمونیستی داشتن بخودی خود جوازنمایندگی کارگری را بدست می آورد وازجانب پرولتاریا ازمنظرآن سخن می گوید، هیچ ربطی به جنبش طبقاتی و کمونیستی ندارد. وفراترازآن نشاندهنده اوج بیگانگی با جنبش رهائی بخش پرولتری است. دربطلان این اندیشه همان بس که هرکس وجریانی می تواندبا این تصورومنطق خود رانماینده وسخنگوی پرولتاریابداند.روشن است که توهم خود برگزیدگی درمغایرت کامل با اندیشه مرکزی مارکس وکمونیست ها درامر خودرهانی طبقه قراردارد. چنین ادعائی نه فقط حتا ازسطح ِ مکانیسم بورژوائی نطام نمایندگی که بهرحال با شاخص های چون آزادی انتخابات همراه است عقب تراست،بلکه درگوهرخود شانه به شانه تمامیت گرائی وخود گزینی( وگونه ای ازولایت مداری) برخاسته ازآن می ساید که درتداوم خود،با قراردادن علامت تساوی بین حاکمیتِ طبقه وحزب، حزب و رهبری،ونهایتا تبلورآن دریک شخصیت "نابغه"ودریک کلام زائده سازی طبقه وتبدیل جنبش هابه سیاهی لشکر تحت کنترل حزب ودولت و... تکمیل می شود.همه این اندیشه های اسارت آور، فی الواقع با سوسیالیسم وخودحکومتی پرولتاریا، درمغایرت کامل قراردارند.درنگرش به جنبش پرولتری به مثابه یک جنبش دارای ظرفیت خودرهان،معنای حزب وتشکل ها برخلاف نگرش بورژازی که جادوی سازمان وحزب و تشکل را بعنوان طوقی برای افکندن افسار کنترل جامعه وطبقات زحمتکش ودرخدمت جداکردن قدرت ازتوده ها،بکارمی گیرد،ابزاری است درخدمت رهائی طبقه ازنظام طبقاتی وحاکمیت اکثریت برای اکثریت.و بنابراین مکانیسم اصلی این سازمان ها درجهت تسهیل امرخودرهانی ودموکراسی مستقیم و مشارکتی ولاجرم مبتنی برنفی تقسیم کاراسارت آوربورژوائی استوار بر بدنه ورهبری و جدائی آن ها ازهم وبطورکلی سیستم مبتنی برهیرارشی می باشد.نباید فراموش کنیم که جنبش سوسیالیسم آلترناتیوسرمایه داری درهمه عرصه ها ازجمله اصل نمایندگی وکالتی و ساختارهای سلسه مراتبی متکی بررهبری(مغز) وپیکره(مجری) است.سیستمی که درآن قدرت ازجنبش،طبقه وجامعه مبتنی برافرادآزادوآگاه وقادربه خود رهانی و خودحکومتی جداشده وانباشت قدرتِ همزاد سرمایه وبیگانه با مولدین را بوجود می آورد.که به موازت بیرون کشیدن ارزش اضافی ازدست تولیدکنندگان مستقیم،وظیفه پاسداری ازآن را به عهده دارد. جداکردن محصول اضافی ازتولیدکنندگان به موازات جداکردن قدرت ازآن ها،نهایتا خودرا درایجادابزارهای سازمانی حزب پیشتازومبتنی برهیراررشی رهبری وبدنه وماشین دولتی دربرابرمردم ودربرابرآن ها قرارمی دهد. مارکس در مانیفست حزب کمونیست، درعبارتی موجزدرتوصیف کمونیسم انتقادی-تخیلی می نویسد درنزدآنان، "جای عملکرداجتماعی راکشف وشهودخودشان می گیرد و جای تشکل تدریجی پرولتاریا به صورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی". این نظریه نطفه ای درمانیفست درپرتوتجربه انقلاب فرانسه مبنی برلزوم درهم شکستن ماشین دولتی بجای تصرف آن(مطرح شده درمبارزه طبقاتی فرانسه) باجهش بزرگی همراه شد که گوهرآن این است که پرولتاریا با بهره گیری ازساختارهای مبتنی برتقسیم کار وسلسه مراتب بورژوائی قادرنیست که امرخودرهانی خود را سازمان دهد. عرصه ای که بیگانگی با آن درنزد چپ اسیرجادوی سازمان ِ فی نفسه(یابهتراست بگوئیم سازمانی فراطبقاتی ومستقل ازهدف ها هم چون آچارفرانسه )وبیگانه با نوع سازماندهی خودرهان،بیدادمی کند. اما کمونیست ها بنابه تعریف، جایگاه خود را درمیان طبقه وبه مثابه بخشی ازآن تنها درتقویت ظرفیت های خود رهان ومتشکل کردن پرولتاریا به مثابه عامل دگرگون کننده شرایط بردگی جستجومی کنند.آن ها شایستگی خود را دربسترمبارزه طبقاتی واقعا موجود ومبارزه برای فراروی ازآن نشان می دهند.
2-نسل گذشته چپ درپی انقلاب 57، درهمان بهارکوتاه مدت آزادی نشان دادکه دارای نفوذوپایگاه قابل توجهی درمیان کارگران و زحمتکشان است.اما متأسفانه بدلیل داشتن دید فرقه ای ودوربودن ازبینش و عملکرد کمونیستی بیلان عملکردش منفی بود.ازهمین رو درنظرگرفتن تجربه منفی نسل گذشته، برای پیش روی بعدی و اجتناب ازاشتباهات گذشته توسط نسل جدید چپ دارای اهمیت زیادی است.درتجربه مقطع انقلاب، چپ با داشتن دید مطرح شده دربندالف نسبت به طبقه که خود را نماینده خدادادی و سخن گو وفراترازآن پیشتازطبقه می پنداشت که باید پس تازان(عوام الناس) بدنبالش روانه گردند، بابردن یک جانبه منازعات فرقه ای به میان طبقه که هیچ ربط مشخص و معناداری هم با مطالبات ومنافع آنها نداشت ، بجای تقویت صفوف آن،عملا آن را به ویترینی شقه شقه شده ازکارگران حول تشکل های رنگارنگی نه برمدارمسائل واقعی کارگری،بلکه حول گرایشات این یا آن چپ وغیرچپ تبدیل کردند. بدیهی است که بیلان چنین عملکردی هم به تضعیف همبستگی طبقه کارگرو بدبینی کارگران به اهداف نیروهای چپ وغیرچپ منجرشد وهم سبب آن شد که رژیم باسهولت هرچه بیشتری نه فقط جنبش طبقه کارگر بلکه چپ را نیزتارومارکند.وتداوم همین بینش درطی بیش ازدودهه هرگونه بسترسازی دراین عرصه را به فراموشی سپرد.درصورتی که اگردرآن زمان با درنظرگرفتن واقعیت گرایشات گوناگون ایدئولوژیک درمیان چپ ومدعیان کارگری ازیکسو وتقویت صفوف اتحاد طبقاتی حول مطالبات مشخص فراگیرکارگران ودرراستای منافع عمومی آن ازدیگرسو،بااقدام به اتحاد عمل واقدام مشترک دربرابربورژوازی و جمهوری اسلامی وعلیه آن بخشی ازمدعیان دروغین چپ که درکنارجمهوری اسلامی قرارداشتند می شد با تقویت صفوف کارگران و چپها دربرابرتعرض ضدانقلاب هار،می توانست سنگرهای مقاومت بیشتری را سازمان بدهد.والبته برهمین بستر ودرچهارچوب آن به مبارزه نظری وایدئولوژیک با نظراتی که آن ها را نادرست و انحرافی می پنداشت به پردازد. و این کار را به نحوی پیش به برد که به طبقه کارگروفعالین آن فرصت بدهد که خود درتجربه عینی وزنده خویش به درستی ویانادرستی این یا آن نظر به قضاوت به نشیند.بنابراین اتحاد عمل کارگری دربرابربوروازی و پیش بردمبارزه نظری دراین جهارچوب ودرجهت تقویت آن راه اصولی بود که البته چپ آن زمان ازچنین بلوغی فرسنگ ها فاصله داشت.
بی شک انباشت مسائل حل نشده وشرایط مناسب برای عروج مجدد چپ می تواند هم بصورت ناقص وفورانی صورت گیرد وهم بصورت سنجیده واگاهانه.شق نخست می تواند موجب تشتت وازدست رفتن فرصت بالقوه طلائی شود وشق دوم موجب تولد یک چپ نیرومند واثرگذاربرسیررویدادها.باید بکوشیم که با تقویت خود آگاهی برقوانین تکوین خویش ازسقط شدن فرصت بوجود آمده جلوگیری کنیم.شرایط حساس ازماکمونیست ها وظایف بس سنگین تری ازدل مشغولی به دعواهای فرقه ای و جاه طلبی های ایدئولوژیک می طلبد.بکوشیم که وفاداران به آرمان عمومی طبقاتی و تقویت همبستگی صفوف طبقاتی باشیم.
اگربپذیریم که مشغله اصلی سوسیالیست ها،مسائل طبقاتی ومبارزه برای نفی عوامل گسست طبقاتی هستند،آنگاه روشن می گردد که قراردادن نظرات اخص خویش به عنوان پیش شرط همکاری جهت تقویت صفوف طبقاتی جزترجیح منافع فرقه ای برمنافع طبقه معنای دیگری ندارد.ونیزاگربپذیریم که درچهارچوب جنگ بی پایان فرقه ها هیچ راهی برای برون رفت ازتجزیه ها ولاجرم بی اثرکردن بیش ازپیش نقش چپ وجود ندارد و تنها راه برون رفت ازجنگ های فرسایشی فرقه گرائی دربسترهمکاری حول تقویت جنبش های طبقاتی-اجتماعی مقدوراست، پس تمام توان خویش را برای تغییرریل چپ بسوی پیوندبا جنبش ها به عمل آوریم .والبته هم چنین نباید فراموش کنیم که جمهوری اسلامی صیاد چیره دستی است که تجریه متراکم سه دهه سرکوب را باخود بهمراه دارد و با گل آلودشدن آب،می تواند ماهی های خود را باسهولت به مراتب بیشتری صید کند.

خلاصه کنیم:
چپ معطوف به جنبش های اجتماعی-طبقاتی باید اساسا عملکرد اجتماعی خویش را درجهت برطرف کردن گسست چپ ازجنبش های اجتماعی-طبقاتی بکارگیرد باهدف تبدیل شدن به بخشی ارگانیک و فعال ازاین جنبش ها درجهت دفاع ازکلیت منافع وهمبستگی طبقه وجنبش ها.هیچ پرنسیپ وپیش شرطی مهم ترازآن برای کمونیست ها ومدافعان طبقه وجود ندارد.تنها باپذیرش پلورالیسم درچهارچوب مبارزه ضداستبدادی،ضدامپریالیستی ومبارزه برای آزادی وبرابری، ایجاد فضای همکاری بهمراه مبارزه نظری-سیاسی وبادرنظرگرفتن اولویت پیوند است که چپ می تواند ازگرداب تفرقه وخونریزی داخلی بدرآید.
ازنظرشیوه برخورد مدافعان سمت گیری کارگری با جریانات عمیقا فرقه گرا یا پوپولیستی،بهتراست بجای آن که این مبارزه بطورمستقیم ناظربر تغییرمواضع آن ها باشد،حول طرح مسائل مشخص صورت گیرد.ارائه پیشنهادات و مبادرت به اقدامات ابتکاری واثباتی معطوف به جهت گیری اجتماعی-طبقاتی(نظیرنمونه های ابتکاری صندوق یاری به کارگران زندانی ویا تشکیل فروم های گفتگو میان فعالین جنبش های اجتماعی – طبقاتی و..) نه فقط به معنای برداشتن گام های عملی بسوی هویت اجتماعی دادن به جنبش چپ است،بلکه می تواند درمنزوی کردن عملی فرقه گرائی و جلب آن ها بسوی هدف پیوند با جنبش کارگری مؤثرترازمبارزه کلی ایدئولوژیک باشد. والبته برهمین بسترمی توان با نظرات عمومی و نادرست آن ها،بدون آنکه برگردآوری نیرو حول آماج اصلی لطمه وارد کند،به مجادله پرداخت.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com