Wednesday, September 05, 2012

چپ و چرخه بازتولید موقعیت بورژوازی

چپ و چرخه بازتولید موقعیت بورژوازی!
                                                                                                                                   
ضرورت اتخاذ مشی مستقل و ضدسیستم توسط چپ با نگاهی به انتخابات فرانسه پس از گذشت چهارماه.
بالأخره از مرکولاند تا مرکوزی چه قدر راه بود؟!.این سؤالی بود از کسانی که مشغول توهم پراکنی پیرامون انتخاب  فرانسه بودند و در تلاش برای روانه کردن  نارضایتی عمومی به سیکل معیوب گزینش از میان بد و بدتر. البته راه درازی بین آن دو نبود. اکنون نزدیک چهارماه از انتخابات فرانسه و ریاست جمهوری فرانسوا اولاند می گذرد.
رسم براین است که عملکرد رئیس جمهورجدید با درنظرگرفتن شعارها و وعده های  پپشاانتخاباتی درانتهای یکصدمین روز به قدرت رسیدن توسط تحلیل گران و روزنامه نگاران  زیرذره بین برده  شود و نظرسنجی هائی  برای پی بردن به رویکرد افکارعمومی به خصوص حامیان رئیس جمهور صورت گیرد. اگرچه ممکن است این محدوده زمانی و یا مکانیزم هائی که برای پی بردن به درجه رضایت و یا نارضایتی شهروندان بکارگرفته می شود برای یک ارزیابی قاطع کافی نباشد، با این همه نوع قضاوت اولیه  نسبت به عملکرد و جهت گیری های دولت جدید توسط شهروندانی که معمولا دارای شامه تیزی هستند و تحولات را به دقت پیگیری می کنند، درجای خود دارای اهمیت است و می تواند در کنار شاخص های دیگر، تصور اولیه و نسبتا روشنی از میزان پای بندی دولت جدید به وعده های انتخاباتی و سمت گیری آن را به نمایش بگذارد. البته به تجربه ثابت شده است که در دموکراسی های موجود همواره شکاف بزرگ و تناقضات آشکار و گاه  کاملا متضادی بین وعده های پیش انتخاباتی و عملکرد پس از کسب قدرت  وجود دارد. چرا که دیگراین امرشناخته شده ای است که سیاستمداران پس از نشستن پشت فرمان ماشین قدرت، به عنوان کارگزاران برگزیده در برابر اربابان واقعی قدرت و مکنت -طبقه بورژوازی- تعهدات و محضورات دیگری دارند. باین ترتیب ماشین و جاده ای که درآن رانده می شود با تعویض راننده تغییری پیدا نمی کند.
  
 نظرسنجی ها  پیرامون عملکرد یک صدروزه رئیس جمهورجدید نشان دهنده آن است که علیرغم برخی اقدام های اصلاحی و اولیه، نظراکثریت پرسش شوندگان درباره عملکرد و جهت گیری اولاند و وعده های او به خصوص در مورد  موضوعات اساسی چون بیکاری و کنترل بحران اقتصادی و بحران یورو و در رأس آن ها مقابله با سیاست های ریاضت اقتصادی و اتخاذ سیاست های معطوف به رشد واشتغال، درمجموع منفی است و از محبوبیت اش نیز کاسته شده است.
دراین فاصله موضع گیری اولاند نسبت به بحران یونان و واسپانیا ودفاع از اعمال ریاضت اقتصادی در کشورهای بحران زده، پس گرفتن آنچه که در مورد کولی های فرانسه گفته بود، ادامه سیاست های خارجی امپریالیستی و مداخله جویانه سارکوزی، ازجمله سیاست جنگ افروزانه درمورد بحران سوریه، دفاع از  تشدید تحریم های اقتصادی  ایران، عدم واکنش درخور علیه بیکارسازی ها توسط  تراست ها و در رأس همه اینها تشدید وخامت اقتصادی و نوعی سازش با سیاست های مورد دفاع مرکل، یعنی همان رویکردی  که تحت عنوان واژه مرکولند پیش بینی می شد، از دلایل عمده این  نارضایتی به شمارمی روند.
 از مصادیق مشخص وعینی رویکرد اولاند است. شورش اخیرجوانان درشمال فرانسه بازتاب دهنده ناامیدی آنها نسبت به بهبود دراواضاع اشتغال و معیشتی آنان است.  
ژان-نوک ملنشون که کاندید جبهه چپ درانتخابات ریاست جمهوری بود و در دور دوم انتخابات ازمردم فرانسه و کارگران وحامیان خود خواسته بود که بدون هرگونه قید و شرطی هم چون رأی دادن به خود وی،  آراء خود را  به سود فرانسوا اولاند به صندوق ها بریزند، اکنون لب به انتقاد از وی گشوده است. او اولاند را متهم به عقب نشینی از وعده های انتخاباتی کرده  و از وزرای ناراضی سوسیالیست های می خواهد که علیه سیاست های اولاند به شورند و مستقل عمل کنند.  ولاند که در کارزار انتخاباتی خود با معاهده مالی اتحادیه اروپايی که دولت‌ها را به برنامه‌های از نظر اقتصادی مهلک کاهش کسری بودجه پیوند می‌دهد مخالف    
کرده بود، اکنون خود را به آن متعهد کرده است وحتی ممکن است که به کمک راستها بخواهد این سیاست را  درمجلس و گنجاندن آن درقانون اساسی به تصویب برساند. سیاستی که بزعم برخی از سوسیالیستها به معنای ریاضت مادالعمر خواهد بود.
ملنشون و متحدین او خواهان همه پرسی پیرامون این مسأله هستند  تا اقدامات پارلمان  حداقل از حمایت دمکراتیک مردم برخوردار باشد. ملنشون می‌پرسد: "اگر شما از معاهده خود این قدر مطمئن هستید، چرا نظر مردم را نمی‌پرسید؟ بعد از یک کمدی مذاکره [با آلمان] این یک فروش کامل بود. آیا ما باید قرارداد مرکوزی [مرکل-سارکوزی] را بپذیریم؟ فضای باقی‌مانده در کشور برای مانور چپ را از دست بدهیم؟ ریاضت برای همیشه؟". ملنشون با اشاره به مشکلات اقتصادی و بیکاری بالای ۱۰ درصد کشور، اولاند را به  لییرال بودن هم چون آن‌هایی که پیش از این فاجعه‌های یونان، اسپانیا و پرتغال را موجب شده اند، متهم کرده است.او ريیس‌جمهور را به خاطر بی‌عملی درباره رکود صنعتی که مورد برجسته آن برنامه‌های مورد مشاجره برای تعطیل کردن کارخانه پژو-سیتروئن در یک منطقه دچار رکود و بیکاری است مورد انتقاد قرار داده  و پرسیده چرا قانونی که از طرف جبهه چپ در پارلمان مطرح شده است- و بنگاه‌های سود ده را از اخراج کارگران به خاطر عدم نیاز به آن‌ها منع می‌کند- در میان اقدامات اضطراری دولت نبوده است. ملنشون با لحنی تحقیرآمیز نتیجه گرفت که صد روز نخست اولاند در قدرت تقریباً هیچ بوده است
 [آیا زمان شورش علیه اولاند فرارسیده است، منبع مورنینگ استار به نقل از نشریه هفته *1]
*******
رویکرد راست روانه چپ های فرانسه و نیز چپ های ایرانی حامی آن به هنگام انتخابات ریاست جمهوری فرانسه، موجب نگارش سه مقاله انتقادی نسبت به این رویکرد تحت عناوین "انتخابات فرانسه و چپ گروگان گرفته شده"، از "مرکوزی" تا "مرکولاند" وتوهماتی که به نام  چپ رادیکال  پراکنده می شود!" و "نگاهی به چند انتقاد و برخی مفاهیم کلیدی مرتبط با شکل گیری یک چپ مستقل و ضدسرمایه داری" گردید که درآن از منظرچگونگی چرخه بازتولید سیستم سرمایه داری به نقد رویکرد این رفقا  درتبدیل شدن به  بخشی از سازوکارهای چرخه سیستم حاکم پرداخته و درهمان حال ازمنطر مبارزات ضدسیستمی و در راستای محورهفتم مشخصات پارادایم جدیدی که جنبش های جدید حامل آن هستند*2، به مشخصات مشی و تاکتیک مستقل چپ ضدسیستمی پرداختم. در ذیل عملکرد صدروزاول دولت اولاند، بی مناسبت ندیدم که مروری هم داشته باشیم به خطوط اصلی و تلخیص شده  از آن سه مقاله. چرا که این معضل فقط مختص فرانسه و مقطع معینی ازآن نبوده بلکه معضلی فراگیراست. به عنوان مثال در مورد آمریکا و رقابت بین دوحزب دموکرات و جمهوری خواه  نیز همین معضل مطرح است. علاوه براین، تشدید بحران در جوامع سرمایه داری پیشرفته از جمله تشدید بحران در نظام سیاسی و ازجمله دموکراسی نمایندگی، اهمیت و ضرورت  پرداختن به مشی مستقل چپ ها را  دوچندان می کند.  

طبق این  توهم پراکنی ها ادعا می شد:
 با سرکار آمدن اولاند گویا سلطه سیاسی نمایندگان کلان سرمایه داران، نئولیبرالیسم وسرمایه مالی(دوران سرکوزی) بسرآمده است، واین درحالی است که حتی شماری از تحلیل گران سرمایه داری برای نشان دادن پیوند اولاند و مرکل  واژه جدید مرکولاند را جایگزین مرکوزی کرده بودند.
اما آن چه که توسط این چپ پراکنده می شد حاکی ازآن بود که مصاف بزرگی درپشت صف آرائی جدید و قدیم جریان دارد که آینده و سرنوشت اروپا را رقم خواهد زد و حزب سوسیالیست فرانسه به رغم سابقه چرخش به راست، اما زیرفشارانتظارات رأی دهندگان، وخامت بحران و فشاراحزاب چپ رادیکال، اینک در یک حالت بینابینی قرارگرفته و ناگزیراست که  یک سری ازشعارهای چپ رادیکال  را  پیش به برد  وبرای انجام قول و قرارهای انتخاباتی خود با کلان سرمایه داران و نمایندگان اصلی آن ها (آلمان وانگلیس و...) درگیرشود... باید در انتظار یک اصطلاک جدی که سرنوشت آینده اروپا را رقم خواهد زد بود...  من خیلی خوش بین هستم...(نگاه کنید به گفتگوهای رادیو همبستگی و رادیو وتلویزیون برابری پیرامون انتخابات فرانسه*3)

هم چنین برای مشروعیت بخشیدن به این نوع سیاست ورزی درون سیستمی، و البته در نقش اپوزیسیون آن، ادعامی شد شرکت در انتخابات کشورهای سرمایه داری آزاد، از دوران مارکس و انگلس تا دوران لنین و امروز، قاعده بازی در بین احزاب چپ و رادیکال بوده است، بدون این که لحظه ای به نتایج وعواقب  این قاعده بازی- حتی اگرتوسط آن ها هم گفته شده باشد که چنین نیست- اندیشیده باشند! مجازبودن استفاده از تریبون انتخابات آن هم به عنوان تاکتیک فرعی و برای افشاگری و درخدمت اهداف وصف مستقل جنبش کارگری یک چیز است و دخیل بستن به آن با هدف شرکت در ساختار قدرت و تبدیل کردن آن به قاعده بازی همیشگی چیز دیگری.

*****

دراین رویکرد هیچ سخنی  درمورد مشی و تاکتیک مستقل چپ انقلابی  و جنبش ضدسرمایه داری گفته نمی شود و مرز بین جنبش اعتراضی مردم و صفوف بورژوازی و طبقه حاکم با جناح های گوناگونش، مرز مبارزات درون سیستمی  و برون سیستمی(ضدسیستمی) دایما بهم می ریزد. گوئی مبارزه درون جناح های بورژوائی دربالا عینا ادامه طبیعی جنبش و مبارزه طبقاتی درپائین است. گوئی  توده های مردم واستثمارشوندگان سرنوشتی جزتبدیل شدن به  نیروی فشار برای این یا آن حزب جهت کسب قدرت و حضور در ساخت قدرت سیاسی ندارند. واین درحالی است که نبض اصلی جنبش و مبارزه طبقاتی آشکارا درجائی دیگر و خارج از سازوکارهای نظام حاکم می زند.  کشش بی وقفه حضور درساخت قدرت سیاسی، باروح  جنبش های انقلابی جدید در تضاد آشکارقراردارد و همین تفاوت بزرگ توضیح دهنده بی اعتنائی این گرایش های سنتی نسبت به جنبش های جدید است. این گرایش ها بیش ازآن که درنقش اپوزیسیون و منتقد کلیت سیستم  باشند درنقش اپوزیسیون و منتقد درون سیستم بشمارمی روند. آن چه که مربوط به وضعیت عینی و صف آرائی های آن است، برای این "چپ" تمامی دایره مبارزه، به صف آرائی بین سیاست رشد و ریاضت اقتصادی محدود می شود. اما حتی سیاست رشدی که این چپ در پشت آن سنگرگرفته است، فی نفسه نفی کننده سیاست های نئولیبرالیستی نبوده و نزاع طرفین درچگونگی پیش برد آن ها و شتابشان  خلاصه می شود.
فقدان مشی مستقل، فقدان افق ضدسرمایه داری، لحظه بینی ، نگاه به بالا و ارزیابی مبالغه آمیز از ابعاد کشاکش جناح های بورژوازی، دخیل بستن به مکانیزم انتخاباتی بورژوازی  به عنوان اهرم بزرگ تغییر، بیگانگی با جنش های اعتراضی  جدید وجاری در بیرون از سازوکارهای سیستم و بازی دربساط بورژوازی و ازهمه بدتر آشفته کردن مرزهای مبارزه ضدسرمایه داری علیه نظام حاکم با تنش های درون صفوف بورژوازی ازخصوصیات بارز این رویکرد است.

*****
چرخه بازتولید اقتدار سیاسی بورژوازی
سرمایه داری برای تأمین انباشت سرمایه و نرخ سود بیشتر و تثبیت موقعیت خود در برابرمبارزات بی وقفه استثمارشوندگان، همواره در تلاش برای بازتولید موقعیت خود درعرصه های گوناگون اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بوده و این کار را اساسا ازطریق بازتولید مناسبات مبتنی بر استثمارنیروی کار، مسلط کردن گفتمان خود بر کارگران و زحمتکشان و بالأخره با سازماندهی و ساختارهای سلسه مراتبی و قابل کنترل به عمل می آورد. البته بازتولید موقعیت بورژوازی که بندنافش با کاراضافی و استثمارگره خورده است، بدون تمکین و همراهی مولدین یعنی کارگران و استثمارشوندگان ممکن نیست و چه بسا در زندگی عملی و حتی ایده ئولوژی و باورهای نظری، دریک تناقض آشکار کارگران و مبارزین ضدسرمایه داری، خواسته و ناخواسته وتحمیل شده در بازتولید غولی که علیه آن مبارزه هم  می کنند مشارکت داشته باشند. بنابراین فرایند بازتولید شامل هرسه عرصه مناسبات اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک می شود. درعرصه سیاسی صرفنظر از اهرم قهر و سرکوب، با تکیه برمکانیزم دموکراسی نیابتی و غیرمستقیم یعنی سیستم نمایندگی، از رقابت های انتخاباتی و چرخش قدرت سیاسی درمیان احزاب و بازیگران و نخبگان وفادار به طبقه حاکم هم چون موج شکنی برای کنترل امواج  نارضایتی عمومی و کانالیزه کردن مبازات ضد سرمایه داری به شن زارها، نهایت بهره را می برد. درهمین رابطه تناوب و چرخش کارگزاران اجرائی بین جریان راست و سوسیال دمکراسی دراین سیستم عملا به ابزارمهمی برای کنترل منازعات طبقاتی و نجات نظام از نارضایتی های انباشته شده استثمارشوندگان تبدیل شده است. واقعیت آن است که درکشورهای مرکزی سرمایه داری نقش سوسیال دموکرات ها بویژه درطی چند دهه اخیرِتعرض نئولیبرالیسم، جز خدمت بی ریا و تمام عیار به سرمایه داری برای گذر از بحران و کنترل امواج نارضایتی عمومی نبوده است. در این گونه صف آرائی های انتخاباتی معمولا دو حزب اصلی راست وشبه چپ وجود دارند که ضمن داشتن برخی اختلافات در شیوه ها و حداکثر در شتاب پیشبردسیاستهای مشترک، در حفظ نظام و نجات آن از بحران اتفاق نظردارند. در کنارآن ها طیف رنگارنگی از سازمانها  و احزاب کوچکتر در هر دوسو وجود دارند که  معمولا در اتئلاف و همسوئی و بده وبستان با جریانات نزدیک به خود برای به دست آوردن سهمی از قدرت درتلاش اند.

نقش چپ در فرایند چرخه بازتولید نظام سرمایه داری
آن ها چنان با شیفتگی از انتخاب اولاند و کرامات او سخن می گفتند  که فراموش می کردند نقش اصلی وی  و حزبش در این ماجرا نجات بیمار از پی آمدهای سکته و گسستی است که در چرخه بازتولید خود، نه ففط درعرصه انباشت سرمایه  و بحران مازاد تولید، بلکه هم چنین درعرصه سیستم سیاسی و بحران اعتماد شهروندان به  دموکراسی خود با آن مواجه شده است. حتی مدعیان غیر رادیکال چپ (یعنی رفرمیست های اسم و رسم دارهم) با چنین گشاده دستی و خوش بینی درباره سیر و امکان تحولات در بالا سخن نمی گفتند!. اسب توهم تا آن حد به تاخت درمی آید که عملا اولاند به  سوارکارمقدسی تبدیل می شود که  گویا آمده است تا  به جنگ سرمایه مالی و کلان سرمایه داران  برود. البته با چنین تصویری، طبیعی است که  مصاف و پیروزی این سوارکار، که ظاهرا باید آن را اسب تروای این  "چپ رادیکال" به شمارآورد، مستلزم حمایت فعال ازآن است. ریختن بی قید و شرط آراء خود به سود کاندید حزب سوسیالیست، زمینه ساز گام های بعدی یعنی  مشارکت فعال در اتتخابات پارلمانی و سیاست ائتلاف و مشارکت در ساخت قدرت  را به دنبال خود دارد. چنان که ملاحظه می فرمائید، گام ها یکی  پس ازدیگری برای فرورفتن درباتلاق ساختار قدرت برداشته می شوند و درست در زمانی که اعتماد عمومی به سیستم درحال فروریختن است، پرده ازچهره رازورزانه دموکراسی نیابتی کنارمی رود، این چپ با داع کردن معرکه اتنخابات و شرکت در بازی باخت باخت، به نجات سیستم می شتابد.
سؤال این است که آیا براستی اولاند اسب تروای چپ و جنبش اعتراضی است یا  بر عکس این "چپ رادیکال و  ضدسرمایه داری" است که به اسب تروای بورژوازی برای رخنه در قلعه جنبش و  متشتت کردن صفوف آن تبدیل شده است؟
مطابق این چرخه، در وجه عمده، این  چپ سوسیال دموکرات و وفاداربه نطام است که معمولا بیشترین  آراء کارگران ولایه های  ناراضی را در سبد خود جمع کرده و آن را در خدمت طبقه بورژوازی و نجات نظام از بحران قرارمی دهد (این چپ معمولا در مواقعی که در قدرت نیست وجامعه بحرانی است، شانس صعود دارد و وقتی هم در قدرت است، موقعیت خود را ازدست داده و برای مدتها به محاق می رود). سپس نوبت حلقه های بعدی و از جمله چپ مدعی مبارزه  ضدسرمایه داری فرامی رسد که نقش خود را در تکمیل این چرخه بازتولید، ولو درکسوت منتقد آن، ایفاء کند. آن ها نیزعلی القاعده و به سهم خود آراء ناراضی ترین و رادیکال ترین بخش های جامعه را جمع کرده و احیانا در طی دادوستدی تحویل احزاب سوسیال دموکرات و بطور غیرمستقیم به کل نظام می دهند. چنین عملکردی این سؤال را دربرابر همه قرارمی دهد که چرا آراء چهارمیلیون از ناراضی ترین وآگاه ترین بخش جامعه، طبقه کارگر و زحمتکشان و روشنفکران فرانسه به جای تقویت مبارزات ضدسیستمی و ضدسرمایه داری درخدمت تقویت مواضع سوسیال دموکراسی و ترمیم چرخه بازتولید موقعیت بورژوازی متزلزل و دچار بحران، قرارگیرد؟. لااقل جبهه چپ می توانست  صراحتا اعلام کند که اولا  بهیچ وجه قصد مشارکت در قدرت سیاسی را ندارد. ثانیا مطالبات مشخص و قاطعی  را در برابر سوسیال دموکراتها قرارمی داد و حمایت خویش را مشروط به پذیرش و برآورده کردن آن ها می کرد. تنها دراین صورت بود که سوسیال دموکرات ها نیز باخیال آسوده نمی توانستند به سازش با جناح راست که هموار احتمال آن وجود دارد، مبادرت ورزند. حال اگر به جای قرارگرفتن درخارج ازاین چرخه بازتولید و به مثابه کنشگر ضدسرمایه بخواهیم  به انتخاب از میان دوگانه هائی چون سارکوزی یا اولاند، اوباما یا رامنی*4بسنده کنیم، همیشه درهمان جاده ای خواهیم راند که بورژوازی برایمان ساخته است. در این صورت دیگر داشتن افق و استراتژی معطوف به سوسیالیسم و بناکردن جهانی دیگر بی معنا خواهد بود.

باین ترتیب رویکرد و هم وغم این چپ مدعی رادیکالیسم تماما معطوف به تاکتیک های انتخاباتی معطوف به مشارکت در ساخت قدرت سیاسی و تشویق پرولتاریا به آن است و نه آن گونه که بعضا ادعا می شود تبدیل آن به تریبونی برای افشاگری علیه  بنیادهای نظام سرمایه داری. در شرایطی که از قضا بورژوازی با بی اعتمادی گسترده  و رشد آگاهی نسبت به ماهیت فریبنده و راز ورزانه "دموکراسی" و عملکرد ضد مردمی آن مواجه شده  است، به هنگامی که بورژوازی نه فقط با یک بحران عظیم اقتصادی بلکه هم چنین با بحران  هژمونی و نمایشی بودن دموکراسی اش مواجه شده است، این "چپ رادیکال" ما بجای تکیه برچنین  نیروی بالنده  و ضدسیستمی، وقرارگرفتن در آنجائی که  نبض مبارزه طبقاتی می طپد، هم چنان مشغول بازی قدیمی  درون سیستمی خود است. اگر ماهیت جادوئی  صندوق انتخابات و رازورزی آن  را در دوگانگی و تضاد بین  رویکرد و خواست رأی دهندگان و بیرون کشیدن نمایندگانی  بدانیم  که  دربست سیاست های بورژوازی را به پیش می برند، و درحالی که اکنون تضاد بین "خیابان" و پارلمان در اوج است، آنگاه  روشن است که  راه مقابله با جادوی صندوق  نه دخیل بستن به خود آن، بلکه از کانال تقویت "خیابان" [مبارزه بیرون از سازوکارهای سیستم] و در فرایند برقراری مجامع خود بنیاد و اعمال دموکراسی مستقیم ومشارکتی طبقات زحمتکش می گذرد. بدیهی است که تنها دموکراسی ِبدون عایق بندی قادربه جاری ساختن  مبارزه طبقاتی و تبلور خواست ها و اراده واقعی بی شماران سوژه هاست و دموکراسی نیابتی جزبرای منکسرساختن آن نیست. "دموکراسی ی" که در آن مردم تنها در نقش تماشاگران و ابژه هائی هستند که تنها می توانند  از میان آن چه که نخبگان طبقه حاکم دربرابرشان گذاشته اند برگزیند. در این رویکرد تقلیل گرایانه درحوزه اقتصادی عمق بحران، به دعواهای درون سیستمی جناح های نظام حاکم و به طوراخص به منازعات پیرامون سیاست ریاضت اقتصادی و رشد تقلیل می یابد (بی آنکه به  خطر مثله شدن مبارزه طبقاتی درپشت این کشاکش کوچکترین عنایتی بشود)،  ودرحوزه قدرت سیاسی و بحران دموکراسی بورژوائی، صرفا به جابجائی قدرت دربین  فراکسیون های اصلی بورژوائی.
فاجعه وقتی ابعاد بزرگتر می شود که درنظر بگیریم امروزه  خواست تشکیل مجامع عمومی و دموکراسی مستقیم  و مشارکتی به یکی از خواست های رادیکال و مهم  جنبش های اعتراضی وحتی به درجاتی به  تاکتیک عملی آن ها  تبدیل شده است.  در چنین شرایطی این"چپ رادیکال" به جای شرکت فعال در افشاء  این دموکراسی اخته شده و بزک گشته وگسستن ازآن با هدف برقراری دموکراسی رادیکال، گوئی که بندنافش با نظام انتخاباتی بورژوائی و دموکراسی نیابتی دوخته شده  و ناچاراست  برای نجات سیستم از بحران بازتولید خود به نجاتش به شتابد!  به جای مشارکت فعال درمبارزات برون سیستمی و تقویت آن، و حضور فعال در جائی که نبض مبارزه طبقاتی می زند، باهمان رویکرد سنتی  بهره گیری ازفشارهای پائین و توده ای برای تقویت این یا آن جناح  و این یا آن سیاست، اقدام به سیاست ورزی می کند. درحالی که نفس فشار ازپائین اگردر خدمت و راستای تقویت مبارزات برون سیستمی نباشد، حاصلی جز تبدیل کارگران و زحمتکشان به سیاهی لشکراین یا آن جناح بورژوازی نخواهد داشت. بدیهی است که چپ ضدسرمایه داری و مدعی رادیکالیسم باید خود را از این گرداب تباه کننده  بیرون بکشد.

چپ با کدام استراتژی؟
چپ برای خروج ازاین گرداب تباه کننده چه می تواند بکند؟. قبل ازهرچیزبه عنوان پیش شرط هرگونه استراتژی مستقل او باید درس های لازم ازتجربیات سترون وشکست خورده گذشته مبنی برمشارکت(مستقیم وغیرمستقیم) در ماشین قدرت به امیدتحول جدی دروضعیت را، بجای درهم شکستن آن ،فراگیرد. چپ قبل از هرچیز باید با شهامت کامل دندان طمع مشارکت در قدرت را بکشد.هیچ چیز بیش ازاین آموزه تا مغزاستخوان رسوخ کرده و بدیهی انگاشته شده سیستم، جامعه طبقاتی  و احزاب متعلق به آن را که گویا  وظیفه حزب و سازمان و یا جنبش طبقه کارگر مبارزه  برای کسب قدرت سیاسی است، بیانگرمسخ شدگی چپ و حل شدگی آن  درسیستم نیست. چپ تاجامعه طبقاتی دائراست کارکردی جزمبارزه علیه قدرت و ازمنظر ضدقدرت  و نه جابجا کردن آن، ندارد. نباید فراموش کردکه مقوله قدرت اساسا در قدرت بیگانه و جداشده ازمولدین و صاحبان واقعی آن معنا دارد.  با یگانگی سوژه و قدرت و بازگشت قدرت به منشأ اصلی خود، مقوله قدرت طبقاتی وبیگانه شده و سرکوبگر( ازجمله نهادی بنام دولت) بلاموضوع می شود. آن چه که دموکراسی صوری،نمایندگی و"دمکراسی غیرمستقیم"نامیده می شود، درماهیت خود و درتجارب تاریخی مکرر، معنائی جزتفویض قدرت به بورژوازی و سلطه گران نداشته  وندارد. قدرت وقتی واگذارشد، علیرغم همه  شرط وشروط های حقوقی اغواکننده و صوری، غیرقابل کنترل وسرکوبگر می شود. برعکس تحقق قدرت اجتماعی،وحدت جامعه وقدرت بیگانه شده، چیزی جزخود حکومتی کارگران و زحمتکشان و زائل شدن "قدرت بیگانه شده"نیست. چپ به مثابه بخش فعالی از جنبش ضدسرمایه داری وظیفه ای مهم تراز بارورساختن نظری و عملی خودحکومتی به مثابه تنها بدیل سرمایه داری ندارد.  
تنها درپی دست شستن از تصرف ماشین دولتی و حرکت در مسیردرهم شکستن آن است، که راه برای استراتژی رهائی بخش گشوده می شود:
دو محوراصلی این استراتژی عبارت است:
الف- راهبرد دموکراسی مستقیم و مشارکتی و فراگیر(هم دموکراسی سیاسی وهم اقتصادی) با تمرکزعمده بر مبارزات  ضدسیستمی  وخارج از سازوکارهای نظام حاکم درتمامی سطوح خرد و کلان . براین اساس تقویت  اقدام مستقیم و دامن زدن به آن  برای کنترل زندگی وبیرون کشیدن آن ازچنگ سلطه بورژوازی، درکارخه ها ومحله ها و خیابان ها ومدرسه ها ودانشگاهها و وتمامی مؤسسات آموزشی و خدماتی،ازطریق تشکیل مجامع توده ای، وظیفه اصلی این چپ  را  تشکیل می دهد. دموکراسی مستقیم ومشارکتی پادزهرقدرت بیگانه شده وسرکوبگر وباطل السحرافسون بورژوازی است.
ب-بی تردید دراین رویکرد مبارزه برای تحمیل مطالبات وخواستهای فوری به بورژوازی وجود دارد اما درخدمت این استراتژی یعنی توانمندسازی جنبش و گشودن راه پیشروی بسوی جهانی دیگر و نه درخدمت بازتولید نظام کنونی. و بنابراین چپ باید با پای بندی به اهداف و بنیادهای وجودی خود، یعنی با اتکاء بر فشار از بیرون به سیستم و نه با مشارکت اخته کننده درچرخه آن، آن را انجام بدهد. شرکت در کارزار انتخاباتی و پارلمان ها -درصورتی که توسط جنبش و فعالان آن ضروری تشخیص داده شود- تنها به عنوان یک تاکتیک فرعی با هدف افشاء بورژوازی، تقویت گفتمان ضد سیستمی و برای تحمیل مطالبات معین می تواند صورت گیرد. و به همین دلیل تا آنجا مجاز، امکان پذیر و مفیداست که بر نیروی مستقل و فشار خارج از سیستم متکی باشد.
2012-09-  06-1391
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.de/


*2- "ازنظرشیوه مبارزاتی مبنای حرکت آنها براساس  مبارزات ضدسیستمی وخارج ازسازوکارهای  نظام حاکم ،اشغال فضا-مکانهای تحت کنترل بورژوازی  وفشارازبیرون به سیستم برای تحمیل مطالبات معین  تا جایگزینی آلترناتیوخویشتن است. سخنگویان ورابطین وتسهیل کنندگان و..همه وهمه درخدمت نقش آفرینی هرچه بیشترآنها به مثابه کنشگران آزاد وفعال وخود سازمانده قراردارند.نمایندگی به معنی تفویض حق تصمیم گیری،که حاصلی جزازخود بیکانگی ومسلط کردن نیروی غیرومتعلق به  بورژوازی برخود ندارد،امری است که جنبش های جدید تا آنجا که می توانند وتاآنجاکه درتوان آنهاست، درجهت امحاء آن می کوشند.بی تردید همه اینها بصورت یک فراینداست وضربتی ناشدنی است،اما جهت گیری عمومی دراین سمت وسواست ووظیفه نیروها وگروهائی که باوردارند سوسیالیسم جزبدستان خود کارگران وزحمتکشان ساخته نمی شود،تقویت همین رونداست". به نقل از محور هفتم مقاله جنبش های جدید حامل چه پارادایمی هستند؟
  *3- نگاه کنید به دوگفتارسیاسی درسایت راه کارگر و یا سایت  رادیو و تلویزیون  برابری   تحت عنوان    انتخابات فرانسه و یونان و تأثیرات آن بر اتحاد یه اروپا  و  بحران اقتصادی، انتخابات در فرانسه و یونان، چشم انداز تحولات در اروپا

*4- نگاه کنید به بیانیه  و کمپین اخیرجنبش اشغال در شیگاگو به مناسبت  شروع کارزارانتخاباتی آمریکا و برگزاری مجمع ملی دموکراتها، با شعار تغییرواقعی، و این که چگونه جنبش های جدید تلاش می کنند تا از سیکل معیوب گزین بین بد و بدتر عبورنمایند:    http://occupywallst.org/article/chicago-occupyobama/

No comments: