Wednesday, June 19, 2013

نقدی برانتخابات ریاست جمهوری



از جادوی صندوق رأی تا پایکوبی در خیابان ها!

صندوق-حتی صندوق یک "انتخابات" حقیقتا انتصابی- آن جعبه جادوئی است که درپای آن مردم  قدرت و حق تصمیم گیری خود را که حاصل یک کنش جمعی است به دیگری و دراصل به آن سیستمی واگذارمی کنند که کاندیداهای گزین شده هم چون عناصروفادار و امتحان پس داده سیستم، اما بنام مردم  و به نیابت از آن ها نصمیم گرفته و عمل می کنند.

این حکم شمول عام داشته و درهمه جای جهان تخطی ناپذیراست و درکشورهای مستبدی چون ایران که درآن حتی آزادی های صوری به بند کشیده شده اند، این حقیقت با شدت و حدت بیشتری مصداق پیدامی کند. صندوق ابزارجادوئی درانتقال قدرت و پنهان کردن سرچشمه آن، ولاجرم نمایان شدن قدرت درشکل رازآلود خود است. باین ترتیب مازاد قدرتی که درسایه کنش جمعی مردم تولید می شود، درفاصله ورود و خروج از صندوق به صورت قدرت مبدل و بیگانه شده ای سربرمی آورد. و شاهدیم که دربسترچنین فعل و انفعالی چهره های در نمک خوابانده شده ای مثل روحانی ها و رفسنجانی ها هم چون شریک دزد و رفیق  قافله و دارای سهم قاطع دربیش از سه دهه جنایت و تبه کاری نظام،  با وزن و اقتداربیشتری به روی صحنه می خزند.

 پس تا اینجا: اول آن که منشأ ومولد این مازاد قدرت مردم هستند، دوم آن که این قدرت برخاسته ازکنش جمعی به محض جداشدن از خویش، به شکل قدرت بیگانه و سربکوبگر ظاهرشده و درخدمت سیستم و بیرون کشیدن آن ازباتلاقی قرارمی گیرد که تاگردن درآن فرورفته است، و سوم آن که این قدرت جداشده و بیگانه گشته خود منشأ منازعات ورقابت های تازه ای برسرمصادره و سهم خواهی از این مشروعیت به عاریه گرفته شده می گردد: یکی می گوید رأی به گفتمان اعتدال است و به نقل ازخمینی که تا نهضت زنده است هاشمی زنده است، و دیگری ادعامی کند که رأی به رأس هرم  رهبری و لبیک به فراخوان وی برای خلق حماسه سیاسی بوده است، آن دیگری اظهارمی دارد که دعوانکنید، بازنده ای وجود ندارد و بازی بردبرد است و  رأی به کلیت نظام رأی به همه مدافعان نظام است. البته دراین میان قدرت های بزرگ نیز با چشمک و چراغ زدن به رئیس جمهورجدید در انتظار  نصیب بردن از آن هستند.



معجونی بنام  رویداد 24 خرداد 92 و خود ویژگی های آن
مارکس درهجدهم برومرازقول هگل می نویسد که همه رویدادها و شخصیت ها درتاریخ گوئی دوبار ظاهرمی شوند، و خودمی افزاید نخست به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی. واقعیت آن است که رویداد 24خرداد امسال نیز بی بهره از چنین ظهوری نیست. معجون و آمیزه ای متضاد که درحدفاصله دوم خرداد 76 (تحولات معطوف به  درون سیستم) و جنبش اعتراضی 88 (تحولاتی که سمت وسوی ساختارشکنانه و ضدیت با کل سیستم پیداکرد) متولد شده است. از یکسو َنسب به دوم خرداد می برد البته با چهره ای کمیک و به عنوان یک شبه دوم خرداد و ازسوی دیگر سایه سنگین تجربه 88 و خاطره های متعلق به آن وجدان وی را برمی آشوبد و می توان گفت از نظرتبارشناسی و درنظرگرفتن ماهیت نیروهای شرکت درکننده درآن این نوزاد عجیب الخلقه موجودی است که خواه ناخواه به نحوی ژن هردو این رویکرد در وجودش به ودیعه گذاشته شده و بالقوه ترکیبی است از دوعنصرمتضاد. البته دوم خرداد تنها می تواند درنسخه بدلی خود ظهورمجدد یابد و این وجه کمیک آن را تشکیل می دهد و جنبش اعتراضی 88 نیز در فراتررفتن ازآن چه که سبزها درتلاش قید و بندزدن به دروفادارماندن به قانون اساسی بدون تنازل هستند. چنان که می دانیم دوم خرداد 76 دراساس حاوی "نه" بود به بخشی ازنظام دربرابر"آری" به بخش دیگری ازآن. رویداد24خرداد 92 نیز به همان سان حامل "نه"ای بود به بخشی از حاکمیت و کاندیداهای اخص آن، و درهمان حال "آری" به بخش دیگری که درطی سال های اخیرمورد بی مهری قرارگرفته و به حاشیه رانده شده بود. اما وجه کمیک ظهورمجدد آن را بیش ازهرچیزی می توان در به روی صحنه آوردن عناصر و گفتمان مهرباطله خورده مشاهده کرد. چهره هائی که به نوبه خود با پیشینه ای سرشار ازجنایت و سرکوب و عامل افزایش فقر و تباهی و شکاف های طبقاتی درمیان مردم شناخته می شدند. آیا لیست جنایت های رفسنجانی درطی سه دهه گذشته حد و اندازه ای دارد؟  نقش وی در ترورمخالفین و جنایت های دهه اول و ازجمله قتل عام سیاه تابستان 67 و عزل بنی صدر و یا عزل و حصرمنتظری و جنگ افروزی خانمانسور8 ساله و افکندن ردای ولایت مطلقه بردوش خامنه ای، تنها بخشی از این سیاهه بلند بالاست. نقش حسن روحانی نیز به مثابه عنصرامنیتی –سیاسی سابقه دار و نزدیک به رفسنجانی  و خامنه ای درطی این سالیان برکسی پوشیده نیست. خوش خدمتی او به نظام درطی سرکوب جنبش 18 تیر 78 و سخنان او دررأس تظاهرات شبه فاشیستی"حماسه" 23 تیر که درآن دانشجویان و جنبش دانشجوئی- مردمی را  به تکه تکه کردن تهدید کرد، فراموش نشدنی است، هرچند که بخش هائی ازجامعه نخواهد حافظه تاریخی خود را فعال سازد. بهرحال، در پرتوبروزوظهور گفتمان اعتدال به عنوان گفتمان اصلی دربرآمدانتخاباتی24خرداد و البته مستظهربه پشتیبانی اصلاح طلبان، این روزها باصطلاح کبک رفسنجانی خروس می خواند و هنوز به مشروطه خود نرسیده با گشودن کلاس درس دموکراسی به جهانیان نهیب می زند که بیاموزند از نظامی که دموکراتیک ترین انتخابات جهان را برگزارکرد!. البته در "دموکراتیک" بودن آن همان بس که خود وی نتوانست از صافی شورای نگهبان بگذرد و بگذریم از محرومیت رسمی زنان و اقلیت های قومی و ملی ومذهبی و  اپوزیسیون  و... و آن فضای اختناقی که انتخابات مهندسی شده در بسترآن جریان پیداکرد.
اما وجه دوم را می توان در فعال شدن ژنی دانست که َنسب به برآمد88 می برد وخود را درپیوند صندوق با خیابان و تظاهرات و پایکوبی های خیابانی و طرح برخی شعارها و مطالبات مطرح شده  درآن برخ می کشد. جوانان، محله  ها و خیابان ها را برای مدتی  به تصرف خود درمی آورند  ومی کوشند که با شعارتوخالی واتلاق  بهارآزادی و ایرانی به  انتخابات مهندسی شده، به آن معنا بخشند. آن ها با چیدن میوه ممنوعه نظام، به رقص و شادمانی درملأ عام پرداخته و به کوری چشم دشمن، دختران و پسران رقص کنان و پای کوبان هم چون موج های روبه گسترشی به حرکت درمی آیند و به دادن شعارهائی چون آزادی زندانیان سیاسی، ندا ندائیم همه یکصدائیم، حجاب اختیاری، امشب شب تغییره ولی عصرالتحریره و ده ها شعاردیگرمی پردازند. گوئی که باردیگر نقش خیابان در پیوندزدن درد مشترک، تولید همبستگی و اقدام مستقیم و جمعی  کشف می شود و بدیهی است باندازه ای که دامنه وتداوم یابد بهمان اندازه مازاد قدرت تفویض نشده ای تولید می شود که می تواند درکنارقدرت تفویض شده  و در برابرآن عرض اندام کرده و دامنه قدرت بیگانه شده را به با مطالبات و امیال خود مشروط سازد و خود سخن گو ومفسرخویشتن گردد. این روزها درخیابان ها شاهد فعل وانفعالات عجیبی از درهم آمیزی این دو ژن بودیم: از یکسو سرو کله ندا ها و سهراب ها باشعارسهرابیم ندائیم، ماهمه یک صدائیم به عنوان سنبل های جنبش اعتراضی 88 سربرمی آورند و ازسوی دیگرشاهد شعارهائی چون سلام بررفسنجانی  و روخانی و خاتمی و ... هستیم. درچنین پارادوکسی که  درآن دوغ و دوشاب باهم قاطی شده اند، پژواک پرصلابت خانواده ندا که اعلام می دارند که هرگز دراین گونه معرکه گیری های انتخاباتی رژیم شرکت نکرده و نخواهند کرد طنین افکن می شود. فریادهائی چون بنفشیم بنفشیم همان جنبش سبزیم و...، تلاشی هستند برای پیوند دوغ و دوشاب و زدن پلی بین دو رویداد 76 و 88، و شعارهائی چون رأی ام و یا رأی تو پس گرفتم و یا بهارآزادیه جای نداخالیه، البته جز بازتاب وارونه ای از واقعیت و آگاهی کاذب و البته تلاش برای زدن مهر خود برواقعیت هائی که نشان ازدیگری دارد، نیست. اتلاق بهارآزادی به انتخابی ازمیان دست چین شدگان دستگاه حاکم و تفویض قدرت  و حق تصمیم گیری خود به عناصری چون روحانی ها و رفسنجانی ها به شوخی بیشترشباهت دارد تا اشاره به یک واقعه جدی، و البته همه این ها جنبه هائی از وجوه کمدی –تراژدی واقعه ای 24 خرداد امسال به شمارمی روند. با این همه همانطورکه اشاره شد درزیرپوست جامعه و پای افشانی ها و جشن ها و در تظاهربه پیروزی و بهارآزادی، روند متضاد دیگری هم جریان دارد. در واقع آن چه که آن ها باریختن درخیابان ها به بهانه های مختلف و درعمل بدست می آورند، نقدتر از آن وعده های نسیه و انتظارات موهومی است که سیاستمداران می دهند و این روزها نیزمشغول پائین کشیدن فتیله مطالبات و انتظارات عمومی هستند. انباشت مطالبات وصول نشده هم چون بغضی درزیر پوست جامعه روان است و می تواند درهرفرصتی که بدست آورد و یا با مشاهده خیانت به رؤیاهایش به ترکد. خیابان بی گمان بسترمناسبی برای طرح این مطالبات و صیانت از آراء ریخته شده است. شکاف بین آن چه که بطورواقعی اتفاق افتاده است و آن چه که پیرامون آن رؤیا پردازی می شود بزودی آشکارخواهدشد، آنگاه زمان مشاهده واقعیت آن گونه که هست فراخواهد رسید. عبورازپیچ های انحرافی و مقابله باسرخوردگی ها و بهره گیری ازفرصت های بالقوه موجود برای پی گرفتن حرکت برامتداد ردپای 88 و روبه جلو باردیگردربرابرهمه رخ نخواهد نمود.

بیگانگی نسبت به  سرچشمه قدرت
 قدرت اساسا درشکل رازآلودش به شکل قدرتی مستقل از مبنع اصلی خود سرکش و بیگانه و سرکوبگرظاهرمی شود، ضمن آن که درهمان حال می کوشد که ریاکارانه خود را به عنوان قدرتی خادم به مردم جابزند (چقدرما واژگان خادم و نوکر و خدمتکارمردم بودن را از زبان احمدی نژاد و سایرهم پالگی های او شنیده ایم). اما آن چه که معمولا دراین میان پوشیده می ماند نیازقدرت به مردم و  نیازآن به بازسازی مداوم خود است. این انگاره که گوئی قدرت یک باربرای همیشه تفویض می شود و گوئی هم چون صخره ای تغییرناپذیردرطی قرون نیازی به بازسازسازی و بازترمیم پیوسته خود ندارد، انگاره جاافتاده و نافذی است که لاجرم درآن نقش  تک تک شهروندان وچگونگی کنش و واکنش آن ها درتولید وبازتولید و درتقویت یا افول آن و حتی درمقاطع طوفانی امکان درهم شکستن ساختارهای آن مورد غفلت و بی توجهی قرارمی گیرد. اما حقیقت امر آن است که قدرت امری ثابت و پایدارنیست بلکه درکشاکش دائمی بین مولدین واقعی و مصادره کنندگان آن، دایما کش و قوس داشته و برای ترمیم فرسایش ها و حفظ موقعیت و ماندگاری خود نیازمند بازتولیدمداوم است. بخصوص درعهد وزمانه ما حتی حکومت های مستبدهم نیازدارند که تظاهربه پشتیبانی مردم ازخود نمایند. بخصوص درمقاطعی که نظام ها دچاربحران های سنگین و فلج شدگی می شوند، واقعیت فرسایش قدرت و نیازبه بازتولیدآن آشکارتر می شود و موسم های انتخاباتی معمولا با تغییرشیفت مأموریت جناح ها، یکی از فرصت ها و مقاطع مهم برای بازترمیم فرسودگی هاست. منبع اصلی ترمیم مردم هستند وعموما ازطریق مصادره و تصاحب مازادقدرتی که آن ها با برآمد های جمعی خود تولید می کنند و با  تفویض آن به حاکمان و به این یا آن جناح سیستم موقعیت سیستم را درکلیت خود تقویت می نمایند و حال آن که همین قدرت مازاد با امتناع از واگذاری خود و با کنش از نوع دیگری می تواند درجهت تضعیف پایه های سیستم و تقویت موقعیت خود نیز بکارگرفته شود. چنان که درتجربه اخیر، سیاست مشارکت جویانه برخلاف تاکتیک تحریم، معطوف به تقویت بخشی از نظام دربرابربخشی دیگربود. چنین کشاکشی معمولا با دوگانگی و تناقض بزرگی همراه است که برطبق آن، چه بسا ستاندن قدرت از بخشی با تفویض همزمان آن به بخشی دیگر تؤام است. با یک دست  آن را از کسی می گیریم و با دست دیگر به کسی دیگراز همان سیستم تحویل می دهیم و از قضا نطفه تراژیک تکرار فاجعه و بازتولید وضعیتی که ازآن گریزانیم در این نوع کنشگری بسته می شود. چنان که در آزمون اخیر اکثریت مردم ایران صرفا دفع دارودسته مدنظر بیت خامنه ای مدنظرقرارمی گیرد و برای تحقق آن حاضرمی شوند دو دستی و باطیب خاطر آراء خود را به سود امثال روحانی و رفسنجانی به صندوق ها بریزند که البته جزبیگانگی با نقش واقعی خود و بازی درزمین مهندسی شده حریف نیست. چنان که  ابراز چنین "نه" نیم بند و متناقض و یک جانبه ای  همراه با "آری" به بخش دیگری از حاکمیت و عمیقا وفادار به آن است که کل تحول و تغییررا در راستای تقویت نظام هیولائی قرارمی دهد. و البته نتیجه نهائی این نوع مشارکت جوئی باوجود آن که اکثرا ازسراستیصال وناچاری و بازی دربساط رژیم و در محدوده گزین بد و بدتر صورت می گیرد، راز تداوم نظام حاکم را درچندین دهه گذشته علیرغم آن همه فساد وگندیدگی و جنایت پیشگی تشکیل می دهد. سناریوها و طرفندهای پیچیده ای که سرکردگان نظام برای فریب افکارعمومی و جلب مشارکت آن ها دربازی خود بکارمی گیرند، خود داستانی طولانی است. اگرقراربرتداوم چنین مشارکت جوئی ها باشد که این روزها درشعارهای توخالی و مبتذلی هم چون برد برد برای همه توجیه می شود، باید گفت که حاکمیت خوب آموخته است که چگونه می تواند با قراردادن یک اژدها در برابر یک افعی، مردم و بسیاری ازنخبگان را دردام چاله خود مبنی بر مشارکت فعال دربازی های خود، گرفتارکند!
درنقدمعطوف به ریشه ها و رهائی، اساسا نفس تفویض قدرت است که مورد توجه قرارمی گیرد و حال آن که درسایرنقدهای درون سیستمی، موضوع مورد نقد نه نفس این واگذاری بلکه آن سوژه ای است که محمل و موضوع قدرتِ واگذارشده است و در واقع سزاواری و ناسزاواری این یا آن سوژه است که موردنقد قرارمی گیرد، حتی بسیاری ازنیروهای مدعی چپ نیزمتأسفانه نقدشان از این محدوده فراترنمی رود.

درآزمون کنونی تا آن جا که به تفویض قدرت دربالا و به فرادستی جناح مدعی گفتمان اعتدالی مربوط می شود، نهایتا حاصلی جز افزایش توان بازتولید رژیم درشرایطی که دچاربحران بازتولید درچرخه های اصلی خود شده است، نیست. درعین حال ساختاراصلی قدرت، با اتکاء به تجربه غنی که درپشت سرخود دارد و با عطف به منافع عظیمی که از ِقبل انحصارقدرت قابل تحقق است، تنها می تواند  بدنبال فرصتی برای نفس تازه کردن وبازسازی خود، درپی 8 سال شکست و ناکامی و فلج شدگی که درلحظه "انتخابات" به اوج خود رسید و در انتظارشرایط  مناسبی برای شروع تهاجم مجدد خود باشد. مسلما یکی ازپیش شرط های آن، بروز وایجاد شکاف درصفوف رقیب است که توانست در ایام انتخابات با تشکیل جبهه گسترده ای ازمنتقدین به وضعیت توازن نیرو را عملا به نفع خود رقم بزند. خاتمی بهنگام اعلام دلایل عدم نام نویسی خود برای کاندیداشدن، رئوس اصلی آن را چنین خاطرنشان ساخت: اگرنظام و مشخصا شخص رهبری نخواهد همراهی بکند او حتی اگربتواند ازمرحله رد صلاحیت هم بگذرد و به ریاست جمهوری هم برسد، تازه مشکلات اصلی و مهم تر شروع می شود. چرا که  بدلیل کارشکنی های دائمی بخش های مختلف نظام و انتظارات بالای مردم از اصلاح طلبان،  اوضاع از آن چه هم هست بدترخواهد شد و اعتباراصلاح طلبان هم فروخواهد پاشید.

رصد کردن فرصت های تازه
 اما فرایندی که درسطورفوق به آن اشاره شد یک روی سکه رویدادهاست. روی دیگرسکه، فرصت ها و نیروها و امیدهائی است که علی اهداف کارگردانان صحنه، می تواند درطی این فعل و انفعالات و درمتن یک تکانه اجتماعی برآمده از تراکم بحران و انباشت مطالبات، آزاد شده وموجب شکل گیری فرایندی متقابل وموازی، حامل مقاومت جامعه دربرابرقدرت حاکم باشد. فرایندی که می تواند ازطریق طرح مطالبات فراگیر و پایه ای و فرارونده و برپائی تجمعات و اعتراضات خیابانی و اشغال فضا و مکان های تازه توسط جنبش های خیابانی،  جنبش محل کار و درس و... و تحمیل آن ها به حاکمیت، و ایجاد شبکه ها و سازمان های مستقل و فراگیرمتنوع  با اتکاء به امید و اعتماد بازیافته، آغازبه بالیدن کند. بدیهی است که دراینجا سخن از زمینه های بالقوه مساعد موجود و جاری در زیرپوست جامعه در بروز چنین روندی است که فعالین و کنشگران می توانند درفعلیت بخشیدن به آن ها مؤثرباشند. اما آن چه که درلایه های بالا و باصطلاح روی پوست جامعه می گذرد، جهت همه تلاش ها برای کنترل این گونه مطالبات وتحولات خواهد بود.  چنان که  ازهمان فردای پیروزی در انتخابات، تمامی رسانه ها و سخن گویان این جریان و ازجمله خاتمی (درنشست با انجمن اسلامی دانشجویان پزشکی) ورفسنجانی درسخنان و پیام ها ی خود درصدد  معقول کردن انتظارات  مردم و پائین کشیدن فتیله آن برآمده اند. بزعم آن ها مردم وظیفه خود را انجام داده اند و اکنون نوبت آن هاست که اوضاع را تحت کنترل خود بگیرند. درکنارآن بخش های افراطی و سرکوبگرنیز تمامی تلاش و توان خود را برای حفظ فضای خفقان و ترس درمحیط های کار و آموزش و خیابان ها بکارخواهند گرفت، چرا که ترس نهائی و اصلی حاکمیت خطربیداری بزرگ و به حرکت درآمدن امواج بزرگ بی شمارانی است که درحکم ناقوس مرگش خواهد بود. وحتی امتیازی که  ناچارشد به حریف بدهد، درتحلیل نهائی درحکم راضی شدن به تب ازترس مرگ بود. طرح مطالبات فراگیر و بسیج کننده، شبکه سازی و خود سازمان یابی درتمامی سطوح جامعه و بهره گیری از فرصت هائی که بدست می آید، مهم ترین سرفصل  فعالیت فعالین و جنبش ها را تشکیل می دهد. اما چنین حضوری آگاهانه و مستقل جز ازطریق افزایش خود آگاهی مردم از ِقبل تجربیات زنده خود و نقد و جمع بندی آن ها بدست آمدنی نیست. ازهمین رو مبارزان ضد سیستم، و به طورمشخص مدافعان تحریم که نگاهشان اساسا به کلیت سیستم بود تا دخیل بستن به این یا آن جناح، ضمن پرهیز ازدنباله روی از یکسو و سکتاریسم از دیگرسو می توانند درتعمیق آگاهی عمومی برپایه تجربیات و طرح مطالبات پایه ای و بهره گیری از فرصت هائی که تکانه های اجتماعی بوجود می آورد، نقش فعال و پرثمری را ایفا کنند. آن چه خود ویژگی وضعیت حساس کنونی را تشکیل می دهد.

 گفتمان اعتدال به دنبال چیست؟
 در وهله اول اشاعه این توهم که با پیوند شاخه های های مختلف  یک درخت پوسیده می توان به نجات کل یک درخت امید بست. اما واقعیت آن است که کل درخت یعنی نظام به مرحله پوسیدگی کامل رسیده و هیچ پیوندی میان شاخه های خشک و نیمه خشک گوناگون سیستم ( ازجمله تشکیل باصطلاح  دولت وحدت ملی و فراجناحی) نمی تواند نظام پوسیده را نجات بدهد. دروهله دوم، تعدیل مطالبات مردم و پائین کشیدن فتیله آن ها است. این منطق دراوج ابتذال منطقی خود، همان است که این روزها عناصری چون عباس عبدی ها و فرخ نگهدارها تحت عنوان بازی بردبرد، و آن طلب کنید که حاکمیت ظرفیت پذیرش آن را داشته باشد، همه از مردم تا خامنه ای سواریک قطاریم، قطارگذاردموکراتیک که قراراست همه را به منزلگاه مشترکی برساند. و اسم این کشف و شهود خود را هم می گذارند سیاست ورزی ازنوع دیگر! عدم شرکت خاتمی دراسم نویسی و  مهم ترازآن واگذاری رهبری به اعتدال گراها برپایه همین منطق صورت گرفت، انتقاد عبدی به اسم نویسی رفسنجانی که بزعم وی خارج ازظرفیت پذیرش جناح حاکم بود و نباید صورت می گرفت، نیز برهمین اساس صورت گرفت. دراین رویکرد نفس شرکت در"انتخابات" تحت هرشرایطی و بدون قید وبند و هیچ چشم داشتی ولوبدون حضور هیچ گرایش دیگرتقدیس می شود و هرگونه کنشگری و تحمیل مطالبات از طریق جنبش ها و هرکنش جدی بیرون از صندوق رأی عملا تخطئه می شود. در وهله سوم، به پایان رساندن سیاست تعدیل ساختاری و حمایت فعالانه تر ازسرمایه داران برای سرمایه گذاری و کارآفرینی است که به زعم آن ها دردوره احمدی نژاد به خوبی صورت نگرفت. و البته این همان نسخه شوک درمانی مورد نظر نهادهای جهانی سرمایه داری است که دربهترین حالت خود، حتی اگر قادربه تحقق تمام کمال آن هم باشند جزتشدید بیکاری و شکاف طبقاتی حاصلی به بارنخواهد آورد و درهرجائی هم که به محک اجراء گذاشته شده است، و از جمله در نزدیک ترین همسایه خودمان کشور ترکیه، مردم آن کشورها علیه آن به شورش برخاسته اند.
مهم ترین عوامل دخیل درواقعه 24 خرداد 92 را می توان دروخامت بحران همه جانبه و چندوجهی همزمانی  که رژیم دچارآن شده است، شکاف های درونی جریانات اصول گرا و نزدیک به باندهای حاکم که منجربه تقسیم آراء و فلج شدگی گردید و درکنارآن شکاف بین باندهای اصول گرا و دولت احمدی نژاد که وظیفه برگزاری "انتخابات" را برعهده داشت، و بالأخره عامل مهم تشکیل جبهه گسترده ای ازاصلاح طلبان (ازجمله سبزها) و اعتدال گراها و اصول گرایان میانه رو که عملا موازنه قوا را درطبقه سیاسی حاکم به سود آن ها تغییرداد و یک پایشان هم درمیان مردم بود، دانست. بی تردید فشارهای اقتصادی و سیاسی بین المللی و تهدیدهای نظامی که حتی درآستانه انتخابات نیز از ابلاغ آن و ارسال پیام هائی ازاین طریق به مردم و حاکمان غافل نبودند، به خصوص درعرصه هسته ای و مطالبات اقتصادی  با توجه به شکافی که درمناظره ها بین اصول گرایان پیرامون بحران هسته ای برملاء شد، تأثیر داشت. مجموعه عوامل فوق دست به دست هم داده و جناح حاکم  و دررأس آن ولی فقیه و حامیانش را علیرغم مهندسی انتخابات ناتوان از تقلب گسترده و تحمیل کاندیداهای اخص خود کرد. گرچه کاندیداهای دیگر نیزهمگی درچهارچوب مهندسی عمومی و درچهارچوب اشل های قابل قبول و قابل تحمل برای آن ها قرارداشتند. چنان که مشاهده می شود دراین عوامل عمده هیچ  نشانی از همراه شدن خامنه ای و جناح های حاکم، بخصوص بخش های افراطی و نظامی با تغییر سیاست ها و جهت گیری های عمده تاکنونی دیده نمی شود. ازهمین رومی آن ها با حفظ کامل موقعیت خود درساختارقدرت و جلوگیری ازشکل گیری هرگونه قدرت دوگانه بویژه در نهادهای حساس، ضمن بهره گیری ازنقشی که طیف مقابل با سرکردگی طیف اعتدال گراها می تواند درعبور از گردنه های موجود و  تثیبت نظام به عمل آورد، منتظرفرصت و زمان مناسب برای تهاجم مجدد برخواهند آمد. بخصوص آن ها تلاش خواهند کرد که تا آن جا که می توانند مانع از گشایش فضای عمومی و شکل گیری تشکل ها و جنبش های اجتماعی شوند. با این وجود همانطورکه اشاره شد علیرغم فشارها و تهدیدها، خواه ناخواه فصل جدید وبالقوه مناسبی برای نفس کشیدن و برآمد نسبی جنبش های اجتماعی شروع شده است که استفاده بهینه و سنجیده و بابهره گیری از تجربه های گذشته، واحد اهمیت است. نباید فراموش کنیم که هیچ تحول واقعی بدون مشارکت و حضورفعال مردم و صف آرائی آن ها برپایه مطالبات و منافع واقعی خود ناشدنی است وگرنه جزتبدیل شدن به سیاهی لشکراین یا آن جناح نصیبی نخواهیم داشت. آن کلید چوبین که حسن روحانی  برای گشودن قفل ها درمقابل چشمان مردم قرارمی داد، شاید برای گشودن درب قلعه قدرت و گرفتن سهمی از آن، برای  جناحی که به حاشیه رانده شده بود کارسازبوده باشد، اما بعیداست که برای گشودن سایرقفل ها، قفل آزادی، قفل سانسور، قفل بیکاری  و فقر ودهها قفل مشابه دیگر کارسازباشد! کلیداین قفل ها را تنها می توان در نقب صندوق رأی به خیابان و برآمد جنبش های مطالباتی –طبقاتی یافت.













No comments: