Sunday, July 21, 2019

وقتی مجاهدین پس از سالها سردوانی مرگ مسعودرجوی را تایید می کند!

 وقتی مجاهدین پس از سالها دروغ بافی و سردوانی، با نصب عکس مسعودرجوی مرگ او را مورد تایید قرارمی دهد 


مقاله زیر بهمین مناسبت بازتکثیر می شود:
چه کسی می گوید مسعودرجوی زنده نیست؟! / تقی روزبه
۱- آن ها که باورندارند بهتراست یک باردیگر نگاهی به این شعرسعدی بیاندازند: سعدیا! مردنکونام نمیردهرگز، مرده آن است که نامش به نگوئی نبرند؟!. وقتی شاهزاده بلندمرتبه و جهان دیده ای چون ترکی الفیصل، با پیشینه مسئولیت هائی چون ریاست وزارت اطلاعات عربستان و سفیرآن در دو کشورکلیدی -آمریکا و انگلستان- به عنوان حامیان عمده، و کسی که هم چون سخن گوی غیررسمی دولت عربستان در ینگه دنیا جولان می دهد و به لابی گری می پردازد؛ وقتی از مسعودرجوی علیرغم اتلاق مرحوم به وی هم چون اسطوره شاهنامه نام می برد، آیا بازهم می توان گفت که او زنده نیست؟ یعنی می خواهند به ما به باورانند که این شعرشاعربلندآوازه را یاوه بیانگاریم؟! گفته می شود که گویا منشأ هیاهوی داغ شدن مجددزنده یا مرده بودن”این اسطوره”، از یک خطای لپی سرچشمه می گیرد: از یکسو بلندمقامی این شاهزاده کشوری که با پول های ته جیبش هم می تواند دولت جا بجا کند و بنا به موقعیتش از جیک و پوک همه مواجب بگیرانش آگاه است و از سوی دیگر بدلیل عدم جرئت پاراف کردن متن سخن رانی وی توسط برگزارگنندگان این مراسم. در حقیقت او می باییست بیش از این ها در باره ظرایف مکتب مجاهدین و مراتب قدرت و شگردهای امنیتی- سیاسی آن توجیه می شد. اما مهم نیست؛ تاریخ را که با اشتباه های لپی به تقریر در نمی آورند. می توان به همه شنوندگان سخن ترکی الفیصل گفت که َکربشوید و آن تکه اش را که سوتی داده و به شما مربوط نیست، ناشنیده بگیرید!
کیش قدرت و سندروم”مرگ”!
۲- برای رهبران قدرقدرت و کسانی که در کنه وجودشان دائما با سندرومی بنام رسالت نجات بشر دست و پنجه نرم می کنند و دائما نسخه نجات می پیچند (نسخه نجات برای مردم و بدون مردم)- پدران ملت-؛ مقوله مرگ همواره همچون یک چالش بزرگ به درازنای تاریخ، مسأله برانگیز و از مهم ترین دغدغه ها بوده است. چرا که مرگ و کیش قدرت ضدین آشتی ناپذیرند و هریک دشمن دیگری. مرگ به معنی خلاء قدرت است و گسیختگی در قدرت بزرگترین دلهره و نگرانی صاحبان قدرت را تشکیل می هد. به همین دلیل برای مقابله با سقوط در سیاه چاله ای که دوره”فترتِ قدرت” نامیده می شود، سال ها قبل از فرارسیدن مرگ واقعی، بختک آن در حرم امن اشان شروع به پرواز می کند. بغرنجی بنام خلأ قدرت – نقطه ای که در آن تمامی نظم کائنات ممکن است از هم بپاشد- مرگ رهبران قدر قدرت را در هاله ای از رمز و راز پنهان نگه میدارد. در اصل ابهام سازی پیرامون مرگ این دسته از صاحبان قدرت بخشی از مراسم و مناسک انتقال قدرت و تدفین است. براستی این همه دغدغه مرگ برای چیست؟ واقعیت آن است که برخلاف ادعاها و یاوه هائی چون برخورداری از الطاف غیبی و نظرکردگی و… که این حضرات مدعی آن می شوند، قدرت هم چون مائده ای آسمانی به ارث نمی رسد بلکه عموما در طی فرایندی دردناک و سرشار از خشونت وتصفیه و زندان و سرکوب ساخته و پرداخته شده، تثبیت و ساختاربندی می شود. قدرت بدون کالبدی بنام ساختارها و کارگزارانی وفادار و گفتمانی نافذ، یعنی تعین مشخص دادن به خویشتن قادر به اعمال خودنیست. حتی رهبران باصطلاح کاریزماتیک هم برای اعمال و حفظ آن به درجاتی نیاز به چنین ساختارهائی دارند. رهبر ورای تشریفات شکل صوری انتقال، در فرایندی دردناک ساخته و پرداخته می شود.
هنرتولیدکپی برابراصل!
۳- اگر برای پدران ملت رهائی از سندروم مرگ و دست یابی به آب حیات، مانندحضرت خضرممکن نیست؛ اما آن ها برای مبارزه با مرگ و خلاء قدرت راه بکردیگری یافته اند: هنرآفریدن کپی برابراصل! هرچه در ساختن این المثنای برابربا اصل موفق تر باشی، بهمان اندازه در مبارزه علیه مرگ و خلاء قدرت موفق ترخواهی بود. این کاری است که مسعودرجوی از مدت ها پیش از مرگش به آن پرداخت و با ساختن و میراث نهادن پدیده ای بنام مریم رجوی و یک مشت کارگزارسرسپرده و گوش بفرمان، پیشاپیش به جنگ سیاه چاله ای بنام دوره “فترت” رفت! تا باین جا سیزده سال در هاله ای از مرگ و زندگی، و ایجاد دوگانه رهبرعقیدتی و رهبرسیاسی، و رهبردر سایه و رهبردر صحنه، زیست. با میزانسن و صحنه آرائی برپایه این دوگانه ها، به هنرنمائی پرداخت و رکورد زد؛ از همین رو این شایستگی را دارد که نام او و سازمان متبوعش در کتاب مرجع رکوردداران- گینس- ذیل عنوان توان پنهان سازی حقیقت توسط رهبران توتالیتر و تمامیت خواه!- ثبت و ضبط شود:
رازآمیزکردن مرگ و زندگی رهبر هم چون بخشی از مناسک انتقال قدرت!
۴- در موردرهبرقدر قدرتی چون خیمنی، بیماری مهلک و لاعلاج وی را سال ها پنهان نگهداشتند. پس از مرگ هم باهمه تمهیدات و تدارکات قبلی ۲۴ ساعت با تأخیراعلام داشتند تا هیچ فرجه ای برای ظهورسیاه چاله دوره پسارهبرفراهم نشود. در کوتاه ترین زمان، سناریوی انتقال قدرت به سرعت تنظیم شد: از نظرکرده بودن رهبرجدید توسط رهبرفقید ( با کارگردانی رفسنجانی) پرده برداری شد، در نشستی ضربتی، مهراجماع ریش سفیدان و زعمای قوم برذیل آن زده شد؛ و آنگاه بود که مرگ رهبرقدرت قدرت از دست رفته با نصب جانشین او بطورهمزمان اعلام شد تا هیچ وقفه ای در انتقال قدرت بوجودنیاید. آن دسته از دولتمدارانی که از این روزهای نگران کننده و دلهره آور یادمی کنند، گوئی دارند عبور ازگردنه مرگ را توصیف می کنند!. آری مقوله رازآمیزکردن مرگ رهبر، ابهام آفرینی دراین باب، پخش اطلاعات نادرست و همه و همه بخشی از فرایندمناسک انتقال قدرت است؛ تا مبادا در خلاء ایجادشده، تمامیت قدرت یا بخشی از آن به چالش گرفته شود و پای نامحرمان هم به حلقه قدرت بازشود. اما آن چه که در موردسازمان مجاهدین و رهبرپیشین آن مطرح است، ابعاد و زمان بیش از اندازه ابهام آفرینی و رازآمیزکردن آن است. ۱۳ سال می گذرد، و هنوز همچنان اصرار برپنهان سازی و رازآمیرکردن مرگ و زندگی رهبراست. باید اذعان کرد که در عصرانفجاراطلاعات و جهانی که دهکده اش می نامند، در شرایطی که حتی قدرت های بزرگ هم نمی توانند همه اسرارخود را این چنین از چشم رسانه ها و مردم پنهان نگهدارند، تا این درجه هنرپنهان ساختن حقیقت از مردم و افکارعمومی، حقا که یک هنر واقعی است!. اما چگونه در جهان واقعی چنین چیزی ممکن می گردد؟!:
جهان واقعی و جهان فانتزی!
۵- نباید قانون محدودیت ها در جهان واقعی را عینا به جهان فانتزی تسری داد. در جهان فانتزی می توان همه چیز را بدلخواه بزرگ و کوچک کرد و یا پنهان و عریان ساخت و بی خیال پرسش ها و افکارعمومی بود. آن ضرورت ها در موردرهبران کاریکاتورگونه فرقه ها، که آبی برای شناکردن دراشل دولت- ملت پیدانمی کنند و برآن می شوند که ادا و اطوارجهان واقعی را در قلمروپیله خودبافته و دارودسته خویشتن پیاده کنند، مصداق ندارد. جهان فانتزی قواعد خود را دارد. و چنین است که سازمان مجاهدین در عصررسانه ها می تواند به گونه منحصر به فردی به مدت ۱۳ سال بود و نبودرهبرخود را در هاله ای از ابهام نگهدارد. فشارافکارعمومی در اشل های متعارف برروی آن ها بی اثراست. چرا که، فرقه به معنای گسست از مردم و ایجادحصار در برابرهمین نوع تأثیرات است.
مقرمسعودرجوی به احتمال زیاد در همان بمباران پایگاه اشرف در پی سرنگونی صدام، از باب تنبیه و تنبه دشمنان آمریکا، بوسیله هواپیماها مورداصابت قرارگرفت. به یک روایت کشته شد و به روایتی دیگر مصدوم و ناقص گشت. هم، چنین اقدامی و هم، سکوت پس از آن از سوی دولت آمریکا قابل فهم است: پیشینه و مواضع سازمان در گذشته و نیز متحدپروپاقرص صدام بودن جرم کمی نبود. گزینش پدرخوانده جدید-دولت آمریکا- بدون چنین غسل تعمیدی ناممکن بود. چه بسا در سال های بعد آن ها ماوقع آنچه را که در این باره گذشته است از اسنادطبقه بندی خارج کنند؛ اما تا آن لحظه تنها می توانیم سناریوهای ممکن و محتمل را در سایه فاکت ها و تحولات تدقیق کنیم. از آنسو هم، از جانب مجاهدین، منبع دیگری که می توانست حقیقت آن چه که از سوی پدرخوانده جدید بر او رفت را شرح دهد، نه شگون داشت و نه با مناسک خضوع به قبله جدیدقدرت خوانائی. مشمول مرورزمان شدن اسنادطبقه بندی شده هم، برای چنین جریان هائی بی معناست. علاوه بر این، نصب جانشین”رهبر” در شرایطی که کیش قدرت، همه کادرهای بالقوه و بالفعل چنین پستی را خوار و بی چهره ساخته بود، نمی توانست یک شبه تحقق پیداکند و اعلام مرگ یا زخمی شدن “رهبرفرهمند”هم تنها می توانست دل دشمنانش را شادکند!. بهمین دلیل رازآمیزکردن مرگ رهبر، تعبیه دوگانه رهبردر خفا و رهبردر علن همه و همه به بخشی از مناسک انتقال قدرت تبدیل شد که هم چنان ادامه دارد!.
مراسم پاریس و پرده برداری از فعالیت مجاهدین در فضای جدید
۶- در مراسم پاریس ماجرای اصلی یعنی پرده برداری از تاکتیک واتئلاف و مشی جدید در شرایط جدیدحاکم بر منطقه حاکم بر منطقه، تحت الشعاع واژه اعلام”مرحوم شدن” مسعودرجوی توسط شاهزاده ترکی الفیصل قرارگرفت. اما مهم تر از آن، ورودمجاهدین به فازجدیدی از فعالیت جدیدخود در پرتومناقشات و صف آرائی های جدید منطقه بود. در شرایطی که تضاد ومناقشه عربستان و مؤتلفانش با جمهوری اسلامی واردمرحله بحرانی و حادی می شود، طبیعی است که عربستان به عنوان سردمداربلوک ضدجمهوری اسلامی در منطقه، نیازمبرمی به همراهی نیروهائی سرسپرده از صفوف اپوزیسیون دارد. سازمان مجاهدین بدیل مناسب و ایده الی برای آن است. هم چنان که متقابلا متصل شدن به ارباب ثروتمندی چون عربستان که خود نوکر و مستظهر به حمایت قدرت های بزرگ نیز هست، فرصتی طلائی برای این جریان است تا دوره فترت پس از سقوط صدام حسین را پشت سربگذارد. مراسم پاریس در واقع جشن عقدپیمان رسمی با ارباب جدید و عبور از دوران فترت پساصدام بود. زیست و سیاست ورزی از ِقبل شکاف های برآمده از رقابت ها و مناقشات قدرت های رقیب در منطقه و دروابستگی به آن، برای خرده قدرت های آزمند و سوداگر، همیشه نعمتی آسمانی و بادآورده برای فیل هواکردن محسوب می شود. سخنان ترکی الفیصل در حالی که عربستان خود از فاناتیک ترین رژیم های مذهبی و از پدرخوانده های داعش و القاعده و مروج اسلام بنیادگرا محسوب می شود، بر مسأله ملی و شاهنامه و مبارزه برای سرنگونی و …نشان می دهد که ارتقاء رابطه آن ها تا سطح کنونی، امری تصادفی نیست، بلکه از پیش تدارک یافته و هم آهنگ شده است که در این مراسم از آن پرده برداری شد. این واقعه نشان می دهد که این سازمان هیچ درسی از سیاست نکبت بار و فوق ارتجاعی گذشته نگرفته و مشی زیست انگل وار از ِقبل قدرت ها، با دگردستی و انحطاط کامل، به بخش لاینفکی از هویت وجودی و پویش وققه ناپذیرتحرکات سیاسی آن تبدیل شده است. بگذریم از این که این گونه زیست عاریتی و سیاست ورزی تاریخ مصرف معینی داشته و تابع معادلات و بده و بستان های قدرت است، و درشرایط کنونی توازن نیروها و توانائی هائی واقعی هر طرف، هدف دولت عربستان هم اساسا بهره برداری های تبلیغاتی است تا اقدامی مشخص و عملی.
اما چرا رجوی زنده است؟!
۷- گیرم که جسم مسعودرجوی زنده یا مرده باشد، این دیگر اهمیت چندانی ندارد. بگذار آن ها به این دلخوش باشند که هم چنان می توانند مردم و افکارعمومی ورسانه ها، حتی اعضاء و هواداران خود را سرکاربگذارند و از افتادن به “تله” رسانه ها و پرسش و پاسخ دادن بگریزند. بگذار نشان بدهند مقولاتی چون افکارعمومی، مردم و حقیقت گوئی برایشان پشیزی ارزش ندارد. بگذار منطق ماکیاولیسستی هدف وسیله را توجیه می کند را تا سرحدابتذال کامل ارتقاء بدهند و دروغ آسان ترین واژه ای باشد که در این ماکیاولیسم عنان گسیخته بر زبان جاری شود. این گونه ادعاها را نباید چندان جدی گرفت. اما آن چه جدی و مهم است همانا ادامه مشی و منش ارتجاعی و بغایت تباه کننده تاکنونی است که مسعودرجوی تجسم آن بوده و اکنون نیز توسط مریم رجوی و یک مشت اعوان و انصارسرسپرده و گوش بفرمان، در قالب ستایش از کیش قدرت و شعارهائی چون برپائی هزاراشرف و آموزه های مسعود و سرسپردگی به اربابان قدرت، هم چنان به حیات خود ادامه می دهد. در جهان فانتزی فرقه ها، پدیده ها با سیمای کمیک ابرازوجود می کنند. مریم رجوی نسخه کمیک مسعودرجوی است و بیش از هرکسی مارک او برپیشانی اش حک شده است. او از حقیقت مرگ و زندگی همسر و رهبرعقیدتی خود با خبراست و اساسا خود مخلوق این گونه ابهام آفرینی ها و این گونه مناسک انتقال قدرت است. ( فرق چندانی نمی کند که رهبرعقیدتی وی در بمباران هواپیماهای آمریکائی تلف شده باشد و یا با احتمال بیشتر مصدوم شده و در سال های اخیر تلف شده باشد). او کپی برابراصل است و مسعودرجوی در قالب مریم و افکار و اندیشه های او به حیاتش ادامه می دهد. اصل موجودیت این جریان هم منوط به درجه سرسپردگی اش به قدرت های منطقه و جهان بوده و تاریخ مصرف آن تابعی است از افت و خیز و شدت و حدت رقابت ها و شکاف های موجود در منطقه. تا موقعی که این شکاف ها وجود دارند و تشدید می شوند، فرجه ای هم برای نفس کشیدن و با سیلی سرخ کردن و از محاق بیرون آمدن هم برای این نوع جریانات سرسپرده و زائده وار فراهم می شود. بی تردید اصرار و تداوم برسیاست های تباه کننده تا کنونی بر فاصله این جریان از مردم و دموکراسی بازهم خواهد افزود.
مبارزه مردم ایران علیه نظام ارتجاعی و استبدادی حاکم بر ایران، برای رهائی و نیل به آزادی و برابری اجتماعی، نه با تکیه بر پول و حمایت قدرت های مرتجع مشابه و سرسپردگی به آن ها، بلکه با تکیه بر توان جنبش مردم ایران، کارگران و زحمتکشان و حمایت نیروهای مترقی منطقه و جهان پیش برده خواهد شد.
۲۰۱۶٫۰۷٫۱۵ ۱۳۹۵٫۰۴٫۲۵
متن سخنرانی مریم رجوی در مراسم پاریس
نگاه کنید به دقیقه ۱۰٫۱۵ و ۱۰٫۳۳
پرسش و پاسخ در سنای آمریکا پیرامون سرنوشت رجوی و پاسخ مقام نظامی مسئول حفاظت از مجاهدین در عراق:

No comments: