Wednesday, February 07, 2007


بالأخره کشوردروضعیت عادی بسرمی برد یا دروضعیت خطر!؟
Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

مصیبت کربلا و مصیبت روز
برطبق گزارشاتی که خبرگزاری ها ازسخنان رفسنجانی بهنگام ایراد خطبه نمازجمعه درهفته گذشته منتشرکردند،تصاویری ازاو دیده می شود که دارد اشک های چشمانش را پاک می کند!.براستی حکمت و دلایل واقعی این اشک ریزی چه می تواند باشد؟ آیا واقعا تقارن این سخنرانی با ایام عزاداری ماه محرم اورا این چنین منقلب کرده است؟ البته به تجربه دیده ایم که آخوندها ازهمان هنگام نوجوانی که پای به وادی طلبگی می گذارند، سخنرانی های خود را با این آموزش و تمرین همراه می کنند که چگونه می توان مردم را گریاند بدون این که خودعنان اختیار از کف داد؟. آموختن فوت و فن ِ بردن مردم به سرچشمه و تشنه برگرداندن آن ها،بخش مهمی ازصنعت تبلیغاتی این جماعت را تشکیل می دهد. ومی دانیم که رفسنجانی هم ازدیرباز یکی ازمتبحرین ها دراین عرصه بوده است.بااین حساب قاعدتا باید بین مصیبت های تاریخی ومصیبت های روزرابطه تنگاتنگی برقرارشود تا بنا برمنطق حاکم برغلیان احساسات،چنین فورانی صورت پذیرد.والبته درفضای سیاسی اشباع شده ازتهدیدات گوناگون درکشورما،امکان تلاقی ایندو را نمی توان دست کم گرفت.
قبل ازورود به اصل مطلب درتأیید اهمیت تصادم مصیبت های تاریخی با مصیبت های روز ودامنه تأثیر آن دررفتار آدمیزاد،اجازه بدهید که این نوشته را با ذکرداستان کوتاهی شروع کنیم:
می گویند درمراسم مجلس ختمی، بی تابی ومویه های یکی ازشرکت کنند گان بیش ازسایرین بود. بطوری که گوی سبقت را حتا ازنزدیکترین خویشاوندگان فردفوت شده هم ربود.ظریفی پس ازپایان عزاداری و درفرصتی مناسب حِکمت آن فریادها وآن همه برسروصورت زدن ها را ازوی جویا شد. او که مجلس را خلوت یافته وپرسش کننده را اهل الفت، گفت فلانی ازتوچه پنهان،وقتی به یاد میزان بدهی های آن مرحوم به خودم افتادم وازاینکه ایشان بدون توفیق درادای دینشان به دیارابدیت شتافت، خویشتن داری ازکف بدادم.تصدیق کن که حق داشتم و خودت هم اگر به جای من بودی آیا جزاین می کردی؟!. حالاداستان رفسنجانی است که باداشتن همه نعمات الهی وداعیه های کیاست، ومشهوربه دولتمرد دوره های عبورازبحران،ودرحالی که جماعت وسیعی مرکب ازاعاظم روحانیت واصلاح طلبان ولایه های گسترده ای ازطبقه بورژوا و... برای نجات ازاین گرداب بدامنش آویخته اند، دست وپابسته،نشسته درکشتی متلاطمی که دارد توسط ناخدای چموش وپرادعائی هدایت می شود وبسوی خطرغرق شدن رهسپاراست. درچنین وضعیتی اواگرگریه نکند پس چه بکند؟! شاید مجنون هائی چون احمدی نژاد،برای شتافتن به دیارابدیت ودیداربامعشوق سرازپا نشناسند،اما برای رفسنجانی که میانه اش باجهان ازنوع دیگری است، چطور؟درهرحال ما در ادامه کنکاش حول چگونگی پیوند مصیبت های تاریخی با مصیبت های روز تلاش می کنیم که ازدل آن نقبی به وضعیت بزنیم.تااین جا فقط قصدآن بودکه بگوئیم: اولا،یکی گرفتارجذبه اسطوره کربلا ودرسودای بازسازی آن درعصرماست ودیگری درصدد بهره گیری ازاسطوره کربلا برای تمتع گرفتن ازامکانات حال. وثانیا این هردو دریک کشتی واحدی قراردارند که گرفتارامواج طوفانی شده و ناخدائی آن هم دردست جذبه شدگانی بی خبر ازطوفان های دریائی. و ثالثا آن که رقابت سختی بین آندوبرای تسخیر سکان کشتی وجود دارد.
بااین وجود برای یافتن سرنخ های بیشتر و گشودن کامل معمای گریه رفسنجانی،هنوزهم باید جلوتربرویم.شاید اگرنگاهی به فرازهای اصلی سخنان وی چه دراین خطبه وچه درموقعیت های دیگری که برزبان رانده بیافکنیم، راهی برای رسیدن به مقصود خود بیابیم:
بی شک مهمترین واژه راه گشا را بایددرعبارت"کشوردروضعیت عادی قرار ندارد"یافت. نگاهی به سایراظهارات رفسنجانی دراین روزها نشان می دهد که پذیرش یا رد همین عبارت ناقابل مضمون یکی از منازعات سنگین درمیان طبقه حاکم سیاسی وسران آن را تشکیل می داده است. منازعات سربه مهری که گرچه هردوطرف دعوا به یکسان باوردارندکه نباید درنزدمردم وهم چنین دشمنان خارجی مهرازآن ازبرگرفت،اما ازسوی دیگر،شتاب فزاینده گوی بحران و خطرغلطیدن آن بسوی نقطه غیرقابل بازگشت،دیگرنمی تواند برقراری سکوت مطلق حول آن را برتابد.وقتی بحران ازمرحله مکتوم درآمده و به مرحله محسوس می رسد،چه گونه می توان ضمن انکارآن به مقابله با آن پرداخت؟ روشن است که چنین انکاری با قواعد شناخته شده و مسلم اصل بقاء درتقابل قرارمی گیرد.جمهوری اسلامی درمقطع جنگ عراق درلحظاتی خطرغلطیدن به نقطه بی بازگشت را لمس کرد و با اتکاء به نفوذ نیرومند خمینی توانست قبل ازسقوط به آن نقطه کور،بنا به حکم مصلحت نظام،جام زهررا سربکشد.آنان که میانه سال و بالاترهستند،سخنان معروف شاه را بیاد دارند که سرمست ازباده قدرت ودرست درشرایطی که مواد مذاب دراعماق جامعه جابه جا می شد، خطاب به کورش کبیرگفت، آسوده بخواب که ما بیداریم.اوج این حماقت تاریخی را-که آن را باید بیماری فراگیردیکتاتورهادانست- درگرما گرم فرایند انقلاب بهمن شاهد بودیم: وقتی که فرمانده حکومت نظامی وقت ادعاکرد شعارهای ضدحکومتی که شب ها ازپشت بام ها شنیده می شوند چیزی جزفریادمشتی نواربی جان نیست. درواکنش به این گونه ادعاها بودکه مردم با سرودن آن ترانه معروف وهجو آمیزِ "اذهاری گوساله نوارکه پا نداره ..." پاسخ درخشان خود را باین خرفتی تاریخی دادند.درهرحال تجربه های متعددی نشان داده اند که نظام های دیکتاتوری ومطلق گرا عموما بنا به همان طبیعت استغنایابنده اشان درتصاحب انحصاری قدرت و قراردادن مستقیم این قدرت دربرابرمردم،گوش هایشان کرترشده وتعادل خود را بویژه بهنگام ورودبه تند پیچ های سیاسی ونادیده گرفتن تغییرتوازن قوا،ازدست می دهند.آیا اکنون نیزاحمدی نژاد وآن بخش ازحاکمیت که قطعنامه شورای امنیت را ورق پاره بی خاصیتی می خوانند واقدامات گوناگون وبی شماری را که ازسوی قدرت های بزرگ وزخم خورده برای تنگ ترکردن حلقه محاصره سیاسی و اقتصادی و نظامی بدورکشور صورت می گیرد، نادیده می گیرند ودرحکم جنگ روانی و مترسکی برای ترسانیدن، آیا دچار همان گیج سری هاوکوته بینی های رایج ومثال زدنی مستبدین تاریخ درسربزنگاه های بزرگ نشده اند؟ آیا براستی رژیم وارد نقطه کوردید شده است که قادربه دیدن نقاط خطرخیزنیست؟
درهرحال نتیجه جدال های پشت پرده منجربه آن می شود، خامنه ای که خود ازپرپاکنندگان اصلی معرکه احمدی نژاد وازحامیان عمده سیاست های بحران آفرین و به بن بست رسیده اوست،بدون آن که تجدید نظری درارزیابی های پیشین خود به عمل آورد،مزورانه به رفسنجانی اجازه دهد تاگوشه ای ازپرده منازعات رابالابکشد و بالحنی محتاطانه بگوید که گویا شخص رهبری هم نظربه غیرعادی بودن وضعیت دارد.آن ها باین کودنی عظیم،البته می گویند رهبری های داهیانه و خردمندانه ولی فقیه! امابی شک موضع گیری این چنین زبونانه و درعین حال فرصت طلبانه خامنه ای، به اواجازه می دهد تا ازیکسو تاحدی وفقط تاحدی خود را با چرخش های تند ومحمتل اوضاع انطباق دهد وازسوی دیگربیش ازحدمعینی ازمواضع رسمی حکومت که توسط رئیس جمهور اعلام می شود فاصله نگیرد و آن را تضعیف نکند.علاوه براین ها،این ژست او چراغ سبزی است به واپسین تلاش های بلوک رفسنجانی-خاتمی برای جلوگیری ازغلطیدن گوی بحران به نقطه بی بازگشت درشرایطی که شمارش معکوس ِ پرونده هسته ای ایران درشورای امنیت شروع شده است. والبته همه این گونه تلاش ها درراستای سیاست های اصلی نظام پیش می رود و دامنه تغییرات تنها درمحدوده بهبودشیوه ها واین که برخوردها واظهارنظرها کمترتحریک آمیزباشند ومانورهائی درچهارچوب آرام کردن جومتلاطم.
تلاش های دقیقه90
چنان که مشهوداست واشاره شد با عروج بحران وافزایش تهدیدات دولت آمریکا،رفسنجانی وخاتمی به تکاپوی بیشتری برای کنترل بحران پرداخته اند. خاتمی درمجمع داووس که تجمع بزرگی بود ازمداففان و اربابان نظم کنونی حاکم برجهان شرکت می کند،تا هم وفاداری خودونظام متبوع اش را به این نظم نشان بدهد وهم ازاین فرصت برای مذاکره با جان کری و دیگران سود جسته و نقبی به بخشی ازهیأت حاکمه سیاسی آمریکابزند.مأموریتی غیررسمی که این بار برخلاف موارد پیشین ازسوی نیروهائی مانند هیئت مؤتلفه هم مورد حمایت قرارمی گیرد.شخص رفسنجانی، که اگردراین آشفته بازارپایش به کشورهای دیگربرسد ممکن است باتهام ارتکاب به جنایت بازداشت شود،ترجیح می دهد که خودبه فعالیت دیپلماتیک درعرصه داخلی پرداخته و به ملاقات با سفیران انگلیس و آلمان و… بپرازد،تا شاید ازاین طریق بتواند این پیام خود را به آنان انتقال بدهد که نباید احمدی نژاد را معادل کل حاکمیت بیانگارند. وشاید هم بهراه این پیام تکمیلی،که اگردردامن زدن به بحران عجله نکنند،خواهند دید که وی وحامیانش دارندمجددا سهم روبافزایشی درساختارقدرت بدست می آورند.ازدیگر تلاش های دقایق 90 می توان به تصمیم شرکت لاریجاتی درکنفرانس امنیتی مونیخ اشاره کردکه باید منتظرنتایج اش بود.
البته اذعان به این که "وضعیت عادی" نیست نمی توانست فقط مصرف درون نظام داشته باشد. چرا که اگربپذیریم کل کشورو جامعه و نظام درمعرض یک سلسه خطرات واقعی قراردارند،آنگاه طبیعی است که مقابله با آن اقدامات و تدارکات گسترده ای را می طلبد،چه درفاز پیشگیرانه اگرکه هنوز فرصتی مانده باشد،وچه درعرصه هائی که با ورود بحران به فازجدید،جهت مقابله باآن باید صورت گیرد. بدیهی است درشرایطی که خطرتحریم و حتا مداخلات نظامی وجود دارد،چگونه می توان جامعه را دربی خبری مطلق نگهداشت وبدون ایجاد حساسیت درافکارعمومی نسبت به فرود فاجعه به مقابله باآن برخاست.والبته دررویکرد احمدی نژاد که درآن خطری اساسا کشورویانظام راتهدید نمی کند،چنین نیازی احساس نمی شود و بهمین دلیل است که او مدافعان غیرعادی بودن اوضاع را به هم سخنی با دشمنان و ترساندن مردم وتلاش برای به شکست رساندن برنامه های خودمتهم می کند.ولی برای رفسنجانی و جناحی که خطررا جدی وواقعی می بینند،بدون درمیان گذاشتن آن با حامیان نظام و افکارعمومی نمی توان اقدامات مناسبی را صورت داد. بی شک مهم ترین نکته خطبه اخیررفسنجانی را باید درتلاش برای انتقال همین احساس خطر و عادی نبودن اوضاع به مردم و طرفداران نظام دانست والبته برای این منظور چه چیزی بهترازهمراه کردن این هشدارها با چند قطره اشک؟گرچه او مطابق سلوک همیشگی ومحافظه کارانه خود، تلاش ورزید این هشدارها تا آن جا که ممکن است کنگ و سربسته اعلام شود،تاهم دشمن نتواند سوء استفاده کندوهم موجب ترس بیش ازحد مردم ویا برانگیختگی جناح مقابل نشود.
رئوس سیاست های پیشنهادی بلوک رفسنجانی-خاتمی برای کنترل بحران وبقول خودش عبورتدریجی ازاین بحران، برچندین پایه زیراستواراست:
بکارگیری تدبیروحفظ وحدت. شعاری که همزمان دوهدف را دنبال می کند.یکی استفاده ازنخبگان و ظرفیت های کنارگذاشته شده نظام ودیگری اجتناب ازبرخوردهای تحریک آمیزتوسط مقامات رسمی (بویژه احمدی نژاد).اوج وصراحت این دراین خواست رامی توان درسرمقاله پروسروصدای روزنامه جمهوری اسلامی علیه نحوه برخوردهای بشدت تحریک آمیزاحمدی نژاد مشاهده کردکه درهمان سرمقاله ازنظرات "خردمندانه" رفسنجانی حمایت شده بود.وجه دیگراین پروژه را همانا باجراء گذاشتن سریع برنامه بیست ساله تشکیل می دهد که قراراست تضمین کننده رشد8% اقتصادی کشورباشد. شاه بیت این تحول را اجرای اصل خصوصی سازی که رفسنجانی وخامنه ای آن را انقلاب اقتصادی نامیده اند،تشکیل می دهد. صرفنظرازمنازعات کلی که درمیان حاکمیت درباره برنامه های بلندمدت بیست ساله و جهت گیری های عمومی وجود دارد ،نباید فراموش کرد که تأکید ویژه براجرائی شدن مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام درموردلغو اصل 44 قانون اساسی،ازجمله بدان دلیل است که اجرائی کردن سریع این اصل درشرایط کنونی بعنوان بدیلی برای مقابله با خطر محاصره اقتصادی تلقی می شود.چرا که اگروضعیت جنگی ومحاصره درپیش باشد،دیگرنه رژیم قادراست هم چون زمان جنگ اقتصادجیره بندی را باجرادرآورد ونه حتا دیگراجماعی حول آن درمیان سران رژیم وجود دارد. بنابراین دراین وضعیت تمرکزحول خصوصی سازی –که البته درمعناومصداق این خصوصی سازی نیزکشمکش و رقابتی سخت بین حریفان جاری است- قراراست هم بادامن زدن به ابتکارات سرمایه داران خصوصی و بهره گیری ازسرمایه های عظیم سرگردان،به تولید وبه گردش درآوردن چرخ های آن رونقی بدهند و هم بدین ترتیب سیگنال های نیرومندی به مجامع اقتصادی جهانی و شرکت های فراملی ارسال کنند برای ترغیب آن ها جهت سرمایه گذاری درکشوروایستادگی بیشتر دربرابرفشارهای سیاستمداران جنگ طلب. واگردرنظربگیریم،همانطورکه رفسنجانی دریکی از اظهارات اخیر خودخاطرنشان ساخت، خطرات فشارهای اقتصادی وتحریم نه فقط کمترازخطرات نظامی نیست بلکه ازجهاتی بیشترهم هست،آنگاه به اهمیت وجه اقتصادی درپروژه های مورد نظراین بخش ازحاکمیت بهترپی خواهیم برد. با مکث حول فرازدیگری ازخطبه نمازجمعه رفسنجانی می توان بهدف دیگر اودرضرورت طرح وضعیت غیرعادی درمیان افکارعمومی بهتر پی برد:آنجا که اوبه اهمیت آمادگی برای تشکیل یک جبهه متحد و مقاوم برای رویاروئی با خطرات احتمالی می پردازد.بی شک طرح این موضوع درکناراقدامات معطوف به پیشگیری ازانفجاربحران،نشان می دهدکه درنزداین جناح امکان جلوگیری ازسرزیرشدن بحران درمرحله کنونی و باتوجه به توازن قوای کنونی درونی حاکمیت ازیکسو و عزم دولت آمریکا درقدرت نمائی ازسوی دیگر بخودگرفته ضعیف است.به عبارت دیگربنطرمی رسد که خود رفسنجانی و حامیانش به حاصل تلاش های بازدارنده خود چندان امیدوارنیستند و آنراباتوجه به وخامت بحران،احتمالا به نوعی نوشداروی پس ازمرگ می پندارند.دونشانه مهم دیگردرتأیید این ارزیابی را می توان درتلاش های تازه اصلاح طلبان برای ایجاد اجماع حول مساله هسته ای ومقابله باتهدیدات ونیزدرنظرگرفتن بودجه سایه(بودجه جنگی و انقباضی)توسط دولت که زیرفشارحریف صورت گرفته است،مشاهده کرد.بی تردید قصد این جناح ازایجاداجماع ملی ووفاق عمومی حول مساله هسته ای،دارای اهداف چندمنظوره است: هم برای تقویت موقعیت خود دربرابرحریف چموش و سازمان یافته درنهادهای نظامی و امنیتی و...هم البته قبل ازهمه برای حفظ نظام درشرایطی که تهدیدها وارد مرحله عمل گردد وبرای کنترل و مدیریت بحران.وهم البته امیدوارکردن قدرت های خارجی به افزایش نقش جناح دوراندیش ترنظام و تضعیف اقتدار جناح تندرو.واگردرنظربگیریم که یکی ازهدف های دولت های غربی درافزایش تصاعدی فشاربه رژیم اسلامی،تقویت موقعیت و وزن جناح باصطلاح عملکرای جمهوری اسلامی و تضعیف موقعیت جناح بنیاد گراست،آنگاه به اهمیت ابرازوجود این جناح درعرصه سیاست های داخلی و خارجی پی خواهیم برد.درارتباط با اهمیت آن کافی است که به سخن یکی ازمقامات دولت آمریکا وارزیابی یک مؤسسه ارزیابی ازبحران اشاره کنیم که براین باورند که فشارهای اعمال شده تاکنونی مؤثرواقع شده اند. تاحدی که رژیم را در حالت تدافعی قرارداده ویا موقعیت جناح احمدی نژاد را ضعیف ترکرده است. این گونه ارزیابی البته درپی شکست باند احمدی نژاددرانتخابات اخیر و ناکامی های او دروعده های اقتصادی داده شده و افزایش دامنه انتقادات باو، ابعادتازه تری یافته است. درهرحال فرضیه افول اقبال احمدی نژاد و امکان صعود نیروهای باصطلاح واقع بین، امری نیست که دول اروپا و حتا آمریکا گوشه چشمی بدان نداشته باشند.
همانطورکه اشاره شد رفسنجانی و شرکاء تلاش می کنند تا ازوخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کنند وبحران هسته ای را ازدرون شورای امنیت مجددا به به مسیر آژانس هسته ای برگردانند..آنها برای رسیدن به این هدف خود ازیکسودرسطح داخلی نیازدارند سیاست های بحران آفرین حریف خودرا کنترل کنندوهمین مسأله به جنگ قدرت درمیان آنها دامن میزند وازسوی باید بتوانند مجددابین اروپا و آمریکاشکاف بوجود بیاورند وبا جلب اعتماد اروپائی ها وبخشی ازطبقه سیاسی حاکم برآمریکا، بتوانندبوش را درپیشبرداستراتژی جنگ افروزانه اش تحت فشارقراردهند. آنها دردیدارها و گفتگوهای خود بامقامات اروپائی مطرح می کنند که خواهان شروع مذاکرات بدون پیش شرط هستند ودراین مسیرآماده دادن هرگونه تضمینی برای نظارت برفعالیت های هسته ای حتا درسطحی فراترازپادمان الحاقی(به نقل ازصحبت های رفسنجانی با سفراء خارجی).ومی توان ازقرائن حدس زد که دراین مذاکرات حتا آمادگی تعطیل موقت غنی سازی درازاء دریافت پاره ای امتیازات و تضمین ها را نیزدارند.اما مشکل علاوه بربی اعتمادی اروپائی ها به حاکمیت و این که بالأخره این فردتضمین کننده چه کسی است(البته جاری شدن آن اززبان رفسنجانی برای آنها بی اهمیت نیست.اما مهمترمسأله میزان اقتدارواقعی اوست) آنست که دولت آمریکا خواهان تسلیم بی قید وشرط رژیم قبل ازهرنوع مذاکره ای است.درچنین شرایطی می توان گفت تا آنجاکه به رژیم به عنوان یک قطب مولد بحران برمی گردد، پذیرش تعلیق غنی سازی به مثابه کف هراقدام راه گشائی محسوب می شود(آنهم با قید احتیاط و به مثابه شرط لازم) که هم چون پذیرش قطعنامه سازمان ملل درسال 67، می تواند بحران هسته ای را کنترل کرده وازمسیرتحریم و یا جنگ خارج کند.واین البته شرطی است که خود رفسنجانی بهترازهرکسی می داند که لااقل هنوزدرمیان سرکردگان اصلی رژیم پذیرفته نیست.آنچه که وضعیت کنونی را علیرغم شباهت هایش با مقطع جنگ ایران وعراق مشخص می کند، آنست که درآن زمان اولا خمینی نفوذ کلام بی منازعی درمیان همه جناح ها داشت، وثانیا سپاه و مدافعان ادامه جنگ،که آنزمان هم درسودای دست یابی به سلاح هسته ای بودند،دربافت اصل قدرت سیاسی مانند امروزچاپای محکمی نداشتند.وثالثا میزان آسیب پذیری رژیم درصورت تداوم جنگ برای سران نظام بخوبی روشن شده بود،وحال آن که امروزه درپرتوشکست های آمریکا درعراق وافغانستان،رژیم، به ارزیابی نادرستی ازمیزان ناتوانائی های حریف ازیکسو وتوانائی های خود ازسوی دیگررسیده است.پافشاری براین ارزیابی هاازاوضاع خودو منطقه و جهان، گرچه پاره ازعناصرواقعی درآن یافت می شوند،اما سخت یک جانبه و مبالغه آمیزبوده وبهمین دلیل شکننده واغواگرکه رژیم را دچارنوعی بیماری کوردیدمی کند.اما این ارزیابی ها ازتوازن واقعی نیروها، بهرحال به عنوان پایه استنتاجات تاکتیکی و استراتژیکی کنونی رژیم دارای اهمیت است وتامادامی که وجود دارد،وسوسه ادامه راه کنونی هم چنان نیرومنداست.بهرصورت تصمیم حاکم برنظام آنست که بجای تعلیق غنی سازی، شتابان توانائی غنی سازی خود را ارتقاء داده وآن را به مرحله تولید صنعتی برساندوسپس درموقعیت نیرومندتری به چانه زنی به پردازد(همان تاکتیکی را که بوش هم به نوعی دیگردنبال می کند).واین البته همان نقطه ای است که جهان غرب را برعلیه رژیم برمی انگیزاند وبامقابله جدی حریفان،بویژه دولت آمریکا روبرومی شود که برآنست با افزایش فشارهای تهدید آمیز خود مانع ازتحقق آن بشود. وبهمین دروضعیت کنونی حرکت بدان سو،یعنی حرکب بسوی تشدید تصاعدی بحران وتشدید دامنه تحریم ها و تهدیدها.چنین چشم اندازی است، که مصیبت های تاریخی با مصیبت های روزگره می خورد واشک را برچشمان رفسنجانی جاری می سازد! 2007-02-08-19-11-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Saturday, January 27, 2007

آوازه گری ازکدام سو؟

تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

دو راهبرد اصلی صدای سوم
بحران هسته ای درعینیت خود دارای دوقطب است و محصول تصادم آندو. به طوری که اگربخواهیم آن را به یک قطب تقلیل بدهیم ،اصلا قادر به توضیح رویدادها وتحولاتی که اتقاق افتاده ویادرحال اتفاق افتادن هستند نخواهیم شد. بهمان گونه که بحران عراق و افغانستان راکه درآن ها حتا برحسب ظاهر دیکتاتورهای حاکم براین دوکشور سقوط کردند ولی بحران هم چنان تداوم یافت و وخیم ترهم شد،نخواهیم توانست توضیح دهیم.بنابراین هرگونه تقلیل گرائی برای یک قطبی کردن منشأبحران به معنای دستکاری کردن صورت مسأله ونتیجه گیری های گمراه کننده ازآن خواهد بود.براستی مثلا چگونه می توانیم توضیح دهیم که ملاعمرپس ازسرنگونی دوباره دارد سربلند می کند و برهمین سیاق چه تضمینی وجود داردکه آخوندها ومتحدین آن،حتا اگربفرض ازطریق مداخله امپریالیست ها،سرنگون هم بشوند وکشورهم درامن و امان بماند و چندپاره نشود دوباره سربلندنکنند؟بویژه بادرنظرگرفتن این واقعیت که تجربه و عوام فریبی آخوندها و ادعاها و کلاس آن ها اگر ازملا عمر چندمرتبه بالا ترنباشد کمترنیست. وهمین مساله به ماخاطرنشان می سازدکه اگر آنها نه بدست مردم،بلکه بدست قدرت های خارجی سرنگون شوند،با استناد به تجربه ملاعمر ویا نمونه عراق که شاهد تداوم فعالیت حزب بعث و حضور روزافزون آن درعراق اشغال شده هستیم،در ایران تحت کنترل و یا اشغال شده توسط دولت های بزرگ،چرا نیروهای سرنگون شده نتوانند دوباره سربلند کنند؟.نباید فراموش کنیم که همه اینهاتازه دربهترین فرض است که رژیم سرنگون شود وگرنه با درنظرگرفتن فرض های محمتل تردیگر، ابعاد فاجعه به مراتب بیشتر ازاین ها خواهد بود.حالادیگر آش آنقدرشورشده که خان هم فهمیده!.نمونه آن سخنان معاون جلال طلبانی است که اشغال عراق را(که با همراهی خود آن ها صورت گرفت)فاجعه می خواند!.یا خود البرادعی که گزارش دهنده اصلی وضعیت هسته ای ایران به مجامع وقدرت های جهانی است،این روزها مدام هشدارمی دهد که مداخله نظامی وحتا تحریم اقتصادی ایران به فاجعه می انجامد.البته هرکس ازفاجعه منظور خاص خود را دارد.دراین جا منظور البرادعی بیشتر تکرارحادثه کره شمالی ورانده شدن رژیم ایران به سمت ساخت سلاح هسته ای است.شاید او بنا وظیفه شغلی خود نگران عواقب فاجعه بار جنگ داخلی وانواع مصیب های اشغال کشورنشود. اما هم او مدام هشدارمی دهد که اگر سیاست های کنونی توسط قدرت های جهانی تداوم یابد بروز فاجعه ای به مراتب بدترازعراق اجتناب ناپذیراست. او که نگران قربانی شدن موقعیت خود و نهادتحت سرپرستی خوداست،مدام تأکید می کند که بابا ما درایران نشانی ازسلاح هسته ای ندیدیم،و تلویحا هشدارمی دهد که آمریکا دارد همان شیوه تدارک جنگ عراق را که درآن علیرغم گزارشات آژانس سلاحی یافت نشد،درمورد ایران دنبال می کند.
واقعیت آنست که درکشاکش بحران هسته ای واز جانب هردوسوی مناقشات هسته ای،هدف های واقعی سخت پنهان نگهداشته می شود. که آنهم چیزی جز حفظ قدرت مورد تهدید قرارگرفته ویابدست آوردن قدرت نیست.این مساله درمورد همه طرف های مورد مناقشه صدق می کند. یعنی رژیم برای حفظ وتضمین اقتدارخویش مایل به داشتن سلاح هسته ای ودروهله نخست توان تولید سلاح هسته ای است که البته درحال حاضر بصورت آش نخورده و دهان سوخته درآمده است ،و هم دولت آمریکا که تسلط برکشوراستراتژیک ایران را برای تثبیت موقعیت خود درمنطقه خاورمیانه یک هدف بسیاراساسی می داند. والبته دراین میان جریاناتی ازاپوزیسیون هم که دست یابی به قدرت بهروسیله برای آن هاتبدیل به هویت وجودیشان شده،برآنند تا سوار برموج قدرت های امپریالیستی ازاین نمد برای خود کلاهی بدوزند.دراین رابطه دوجریان مثال زدنی هستند.نمونه اول اخباری است که این روزها درمورد آموزش چریکی گروه کومله مهتدی وشرکاء توسط ارتش آمریکا منتشر می شود.جریانی که درسودای ورود هرچه زودتر ارتش آمریکا،لحظه شماری می کند*1. نمونه دوم سازمان مجاهدین خلق است که تمام تلاش خود را برای جلب اعتماد مجدد امپریالیست ها بهرقیمتی که شده بکاربسته است.مجاهدین درواقع درتلاش برای بازیابی خود،ودرپی ناکامی استراتژی پیشین برای ورود به قدرت ازطریق بستن گاری اشان به ارابه جنگی صدام،حالامجددا بوی کباب شنیده و برای ورود به عرصه قدرت درحال بستن گاری خود به ارابه امپریالیسم است. بیهوده نیست که باهارترین و مرتجع ترین بخش طبقه حاکم آمریکا-نئوکان ها- و با استراتژی جدید آن ها هم آوا شده وآن را فرصتی برای عروج مجدد خود ارزیابی کرده است.کما آن که درآخرین اقدام ازاین گونه تلاش ها، همسو با این سیاست دست بافشای لیست بلند بالائی از کسانی که خود مدعیند مأموران جمهوری اسلامی می باشند زده اند تا ارتش آمریکا راحت تربتواندمطابق دستورالعمل"تیر" بوش ویابقول روزنامه واشنگتن پست سیاست بگیروبکش،جنگ عراق را با بحران ایران پیوند بزند.دراین جا بدلیل فقدان اشراف برآن چه که درپشت پرده می گذرد مانه می توانیم درمورد ماهیت واقعی افراداین لیست قضاوت کنیم و نه آن که برآنیم بگوئیم جمهوری اسلامی درعراق برنامه ها و پروژه های ویژه خود را ندارد.بلکه هدفمان فقط نشان دادن هم آهنگی کاملاتنظیم شده این این جریانات با خواست های امپریالیسم آمریکاو همراهی آن ها با استراتژی جدید بوش است.
امروزه با باوجود به صدادرآمدن طبل رسوائی عراق وافغانستان درچهارگوشه عالم و روشن شدن ابعاد فاجعه عراق و افغانستان درهمسایگی ما، اصراربرخی جریانات و افرادمنتسب به آن ها را نسبت به طی کردن همان مسیرفاجعه چگونه باید تبیین کرد؟.واقعیت آن است که برای هرجریانی که مدعی کسب قدرت بهرقیمت است ودرعین حال فاقد پایگاه های مردمی هم می باشد،مبادرت به این گونه اقدامات را نباید یک امرغیرطبیعی تلقی کرد.چرا که سودای چنگ زدن به قدرت،منطق توسل به هرقدرت قاهری را توجیه پذیر می کند.به عنوان مثال یکی ازآوازه گران مدافع مسیرفاجعه(ایرج مصداقی) دریک پرسش و پاسخ خود بافته، تلاش دارد که به مخالفین خود و به دول غربی که دربین آن ها دغدغه تکرارفاجعه ای به مراتب بدتراز عراق،درصورت حمله به ایران وجود دارد،بگوید نگران نباشید ایران عراق نمی شود!. و ایرادش به رئیس جمهور خودمنتصب هم آنست که چرا بجای تبریک به ملت ایران درباره تصویب قطعنامه شورای امنیت، به آن تسلیت نگفته است! وی درجائی اذغان دارد که تحریم ها گرچه موجب فشاربه مردم هم می شود،اما چاره ای نیست!(ولابد مردم چشمشان کوروقتی که خود لیاقت سرنگونی را ندارند باید افتخارانجام آن را به امپریالیسم بدهند.دست امپریالیسم درد نکند که دارداین کار شاق را برایمان انجام می دهد). او که انواع سؤال و جواب ها را درخلوت خود بهم بافته ازخود نپرسیده است،درشرایطی که اروپا و البرادعی آشکارانگران فراتررفتن دولت آمریکا ازمصوبات سازمان ملل هستند،همانگونه که اکنون شاهد نشانه هایش هستیم، چه تضمینی دارد که ازسوی دولت آمریکا که خود را تنها ابرقدرت حاکم برجهان می داند، اقدامات سازمان ملل و تحریم ها سکوئی برای تاختن به سوی استراتژی اخص درنظرگرفته نشود؟ والبته همه این چرا ها بااستناد به همان هدف اصلی یعنی دست یابی به اکسیرقدرت به هرقیمت و لو با سوارشدن برقلمدوش شیطان قابل درک می شود. هدفی که ازاجزاء جداناپذیر هویت وجودی این جماعت و این نگرش است.
پس اگردرسرنوشت عیرت آموز عراق و افغانستان وچگونگی سرنگونی صدام و ملاعمر وسربرداشتن مجدد آن ها ویا حامیان آنها خیره شویم سرانجام دردناک تبدیل شدن به پیاده نظام امپریالیست ها را بخوبی مشاهده میکنیم. بهمراه این نتیجه که درمسیرطی کردن چنین فاجعه ای،قربانی شدن دمکراسی که جای خود دارد،ما حتا با عقب گرد ازوضعیت موجود مواجهیم و با بربریت و جنگ های بس ویرانگرتری که درآن مثله کردن انسان وتعرض به جان وهستی آن ها ارزانترین کالای موجود می شود.پس اگر براستی ریگی درکفش نداریدو طالب سرنگونی باهدف دست یابی به دمکراسی وارتقاء شأن انسان ها هستید، بسهولت درخواهید یافت که تنها وتنها با ملحق شدن به صدای سوم،یعنی نه به جمهوری اسلامی و نه به امپریالیسم است که قادربه تحقق چنین هدف خواهید بود. صدای سوم چون قلبش برای دمکراسی-حاکمیت مردم -می طپد،مبارزه همزمان برای سرنگونی استبدادحاکم را با مبارزه علیه امپریالیست های مدعی حاکمیت را باهم ترکیب می کند.
دو راهبرد کلیدی صدای سوم
اگربرخی مبارزه برای سرنگونی را ازمبارزه علیه امپریالیسم جدامی کنند،برخی دیگر مبارزه برای دمکراسی وعلیه استبداد(وهم چنین علیه امپریالیرم) را ازمبارزه برای عدالت اجتماعی و علیه ستم ومبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و جاری جدامی کنند. وحال آن که درجامعه ما مبارزه علیه استبدادجداازمبارزه علیه ستم طبقاتی و اجتماعی که مضمون اقتصادی واجتماعی این استبداد را تشکیل می دهد واستبداد پاسدارآن است قابل تصورنیست. شکست اصلاحات وشعارتؤسعه سیاسی خاتمی و شکست اخیرباند احمدی نژاد که با شعارنان وعدالت واردصحنه شده بود، با کسب سه درصد آراء،علیرغم مسخ این شعارها وقراردادن آن ها درچهارچوب منافع حاکمیت، وجود نیرومند دوخواست پایه ای نان و آزادی و پیوند ناگسستنی بین آن ها را به نمایش می گذارد. دوخواستی که رژیم سعی می کند با مانورحول آن ها وقراردادنشان دربرابرهم ازپاسخ دادن به ان ها طفره برود.باین دلیل است که تصور چپ بودن که هیچ،حتا دموکرات بودن بدون باور به پیوند این دو باهم ناممکن است. کسانی که این دو راهبرد را نادیده می گیرند،نه فقط قادرنیستند نیروی محرکه دمکراسی یعنی مردم را به میدان بکشندبلکه متاسفانه ناگزیرند حتا دربرابرآنان بایستند.
بنابراین درراستای دمکراسی تعمیق یابنده و برای مقابله با بحران موجود جامعه که گره خوردگی امرسرنگونی با خیز امپریالیست ها وپیاده نظام آن ها برای کسب قدرت همراه است،هیچ راهی جز به میدان آمدن صدای سوم وجود ندارد. این صدا صدای مردم و متکی برجنبش های متعلق به آن است.برای اینکار باید به دوراهبرد صدای سوم یعنی جداناپذیری مبارزه برای سرنگونی و دموکراسی ازمبارزه علیه امپریالیزم و جداناپذیری مبارزه برای دمکراسی ازمطالبات اقتصادی و اجتماعی و بطوراخص علیه نئولییرالیسم تأکیدکرد. تردید نکنیم که درغیرآن سخن گفتن ازچپ ومدعی آن بودن پیش کش!حتا دمکراسی ومدعی دموکرات بودن و سخن گفتن ازاهمیت جنبش های اجتماعی عبارت لغوی بیش نیست. بدون پای بندی باین دو راهبرد، ازگفتمان چپ و دموکراسی چه باقی می ماند؟ هیچ!مگریک روکش سراسرتزویرو ریا وبدون هرگونه محتوا.ودراین حالت چه بخواهیم و چه نخواهیم درعمل،درائتلاف و دستکم درائتلاف منفی باقطب های ارتجاع قرارخواهیم گرفت (به هنگام دعوای دوقطب با یکی ازآن ها و بهنگام آشتی باهردوی آن ها!) . 2007-01-27-85-11-08

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-البته غش کردن این جریان وجریان های مشابه آن بسوی خیمه امپریالیست ها امرتازه ای نیست.اما آموزش فوق فرازجدیدی ازاین سرسپردگی و دست آموزی را به نمایش می گذارد.سؤالی که دراینجا مطرح است این است که سکوت سنگین وطولانی مؤتلفین این جریانات یعنی سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان خلق ایران را باید به چه چیزی تعبیرکرد؟ احتمالا پایان دادن به این سکوت سنگین به عهده آن دسته از هواداران این جریانات است که دل درگرو صدای سوم دارند.



Tuesday, January 23, 2007

اوج تازه بحران وضرورت نقش آفرینی صدای سوم!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

دوقطب مولد بحران
حضورنیرومندصدای سوم دررابطه با سیاست هسته ای رژیم وخطرتحریم و جنگ،علیه دوقطب مولد بحران یعنی حکومت اسلامی وامپریالیزم،با دومشخصه نه به سلاح هسته ای ونه به تحریم و جنگ،می تواند به عنوان یک عامل تعیین کننده وبازدارنده درمقابل بحرانی که وارد مراحل خطرناک خود می شود،عمل کند.ازهمین رو تلاش مضاعف برای به میدان آمدن این صدا درعرصه داخلی و بین المللی یک وظیفه عملی وانسانی مهمی است که اکنون دربرابرهمه بشردوستان ومدافعان آزادی و صلح قراردارد.باهدف جلوگیری ازبه حرکت درآمدن گردونه شوم تحریم و جنگ .
آیا توصیف وضعیت به یک بحران دوقطبی،غلطیدن به نوعی دوالیسم والتقاطی گری است که تلاش دارد دوعنصرناهمگن ومتضاد بحران را با یکدیگرگره بزند؟یا آن که درواقعیت عینی،منطق واحدی آندو را بهم مرتبط می سازد؟بی شک تاکتیک صدای سوم دربرابربحران هسته ای،خودبخشی ازیک تاکتیک عمومی تری است که مطابق آن مبارزه بااستبداد و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از مبارزه همزمان و فعال علیه اهداف و مداخلات امپریالیستی قدرت های بزرگ جداناپذیرتلقی می شود. این صدا امرسرنگونی استبدادحاکم باجهت گیری رهائی بخش را جدا ازشیوه پیشبرد آن و لاجرم جداازشعارها و آرایش صفوف مرتبط باآن نمی داند.وبهمین دلیل برای آن که سرنگونی درمسیری واقعا دموکراتیک به جریان افتد ونه همچون تجربه یک صدساله اخیر-بویژه انقلاب بهمن- درچرخه باطل ِ عبورازاستبدادی به استبداددیگرومتکی برشعارهمه باهم،دربحبوحه مبارزه هم اکنون جاری برشکل گیری یک صداوجنبش واقعامستقلی که بطورهمزمان با استبداد و امپریالیزم مبارزه کند تأکید ویژه دارد.بادرنظرگرفتن پیوندجداناپذیرامرسرنگونی با هدف سرنگونی که همانا هموارشدن مسیراستقرار دموکراسی سیاسی واجتماعی است،شیوه سرنگونی باندازه خود سرنگونی اهمیت پیدامی کند وازآن جداناپذیرمی گردد.چنان که می دانیم دموکراسی با حاکمیت مردم سروکاردارد ودرهمین رابطه است که منطق مقابله همزمان با دوخطرموجود رژیم و امپریالیزم-دومدعی حاکمیت برمردم- قابل درک می گردد.وبازهم برهمین پایه است که منطق مقابله همزمان بااین دومقوله نه هم چون یک دوالیسم و التقاط عناصر ناهمگون وبی ارتباط باهم بلکه بعنوان مقوله واحدی که درعین جدائی نسبی اشان،بعنوان دوقطب یک بحران هم اکنون موجود وهم چون دودشمن بالفعلی که برای تصاحب دموکراسی(حق حاکمیت مردم) باهم رقابت می کنند مطرح می شود.پس اگرحاکمیت مردم به طورعینی ومستقل ازتمایلات ما همزمان با دودشمن مدعی آن مواجه است،تلاش برای تبدیل صحنه سیاسی به وضعیت بسیط و یک بعدی که درآن فقط یک دشمن وجود خارجی دارد نمی تواند برای رسیدن به دمکراسی راه گشاباشد.و ازآن جا که درنزد حامیان صدای سوم قرارنیست که مبارزه علیه نوعی از قیمومیت با گونه دیگری ازآن تفویض شود،لاجرم راهبردمبارزه همزمان بامدعیان قیمومیت مردم-صرفنظراز اشکال بسیارمتنوع و خودویژه ای که هرکدام ازآن ها،تحت شرایط وتوازن قوای بسیارمشخص وازجمله درسطح ملی وبین المللی بخود می گیرند،خصلت نمای عمومی تاکتیک مقابله با بحران هسته ای را تشکیل می دهد.تنها با عرض اندام نیروی سوم است که می توان به دور وتسلسل مبارزه یک صدساله گذرازیک استبداد به استبداد دیگرپایان داد ودرهمان حال برای ممانعت از بروزفاجعه ای که هم اکنون برفرازکشورما و منطقه درپروازاست همت گماشت. تجربه انقلاب بهمن نشان داد که انگاره "دیو چو بیرون شود فرشته درآید"، بیش ازیک تصور ساده لوحانه ای بیش نبوده وچه بسا ازخلال شبح ِفرشته گونی که خرامان خرامان ازدل لعبت آسمان بیرون می تراود،هیولائی نمایان گردد درفش وزنجیربدست. وهمان گونه که درپی انقلاب بهمن دچارش شدیم و چنگ برگریبانمان افکند و هنوزهم پس ازنزدیک به سه دهه رنج ونکبت، اسیرسحرو جادویش هستیم.مردم ما البته اکنون باپرداختن بهای سنگینی، بخوبی با ماهیت رژیم اسلامی آشناشده ودرآرزوی درهم شکستن کامل شیشه عمراین دیو هستند.اما آنان ازقطب دیگر چه تصوری دارند؟چه کسی است که بامشاهده فجایع عراق که درآن هرروزه صدها نفرانسان مثله می شوند،وحقا که درنده ترین جانوران هم دربرابرآن خود را سرافرازاحساس می کنند،نداندکه حاصل این گونه تهاجمات و مداخلات امپریالیستی چه می تواند باشد؟.فاجعه عراق یک استثناء نیست.نمونه افغانستان که درآن مرتجعی چون ملاعمرحتا پس ازسرنگونی پرسروصدای خود،توانسته است درسایه اشغال کشورمجددا سربرآورد وبیش از50 درصد نواحی افغانستان را تحت سیطره قوانین سیاهِ عهده شبانی خود درآورد، نمونه حتا عبرت آموزتری است که نشان می دهد چگونه امپریالیزم آمریکا که دراین مورد همکاری وحمایت فعال امپریالیست های اروپائی را نیزبا خود همراه دارد، و پارازیت های بنیاد گرای آن،ازبندناف مشترکی تغذیه می کنند. واین که چگونه خوی تجاوز و غارتگرانه امپریالیزم خودمنبع اصلی تولید بنیادگرائی است و این دو علیرغم تخاصم خود،یکدیگررا تقویت و بازتولید می کنند. بهمین دلیل وبه یمن تجربه دردناک کشورهای همسایه ،می توان مدعی شد که صدای سوم-اگرنه هنوزبطوربالفعل-حامل پژواک نیرومندی برای طنین افکندن است.وبا استناد به این تجربه ها می توان مدعی شد آن جریاناتی که تلاش دارند بحران دوقطبی را به یک بحران تک قطبی تقلیل دهند، چه آن ها که درکنارامپریالیزم قرارمی گیرند و برای پنهان کردن چهره واقعی آن آوازه گری می کنند و چه آنان که درکناررژیم تبه کارولایت فقیه قرارمی گیرند ، دارند به چشم مردم وحقیقت خاک می پاشند.
خلأ بزرگ
علیرغم تجربیات خونبار دوکشورهمسایه وبستربالقوه مساعد برای رشد صدای سوم،متأسفانه جامعه ما درمقابله با میزان خطری که بالفعل تهیدش می کند، باخلأ بزرگی مواجه است. بویژه اکنون که با متراکم شدن تدریجی ابرهای سیاه بحران هسته ای خطرتصادم دوسوی بحران با یکدیگرفزونی یافته عواقب فقدان این صدا بیش ازپیش محسوس است.ازاین روگوشت و پوست دادن به آن برای کسانی که نمی خواهند به زیرچترهریک ازدوقطب ارتجاعی بحران بخزند،اهمیت مضاعفی پیدامی کند. روشن است که اگرنیروهای متعلق به این صدا و مدافعان آن هرچه زودترتوانائی های خود را درجهت تقویت این صدا بسیج نکنند، میدان دارکسانی خواهند شد که روبه قبله امپریالیزم ویا رژیم ایستاده اند. اگرچنین شود بهنگامه انفجاربحران فقط کرکس ها به پروازدر خواهند داد. همانگونه که درعراق و افغانستان به پروازدرآمده اند.
عقب ماندگی این صدا ازشتاب رویدادها درشرایطی است که آمریکا توانسته به هدف های خود درمورد ایران مهراجماع جهانی و مشروعیت قانونی بزند واکنون برنامه زمان بندی شده تحریم ها،که ِتک ِتک شمارش معکوس آن، هرروزبیخ گوشمان شنیده می شود دربرابرمان قراردارد.بی شک با پایان گرفتن عنقریب این شمارش منحوس –درصورتی که رژیم جمهوری اسلامی عقب نشینی نکند ویاواداربه عقب نشینی نشود*1-بحران هسته ای گام بزرگی درورود به تونل وحشت وتباهی برخواهد داشت که خود مقدمه ای برای هموارترساختن مسیر گام های بعدی بشمارمی رود.هم چنین شاهدیم که دولت آمریکا همزمان با این گونه اقدامات باصطلاح قانونی، بطورجداگانه وبیرون ازسازمان ملل نیز مشغول پیش برد اقدامات تکمیلی برای اعمال تحریم های اقتصادی و سیاسی و نظامی است که گرچه درظاهر ودرمقام ادعا رژیم را مدنظردارد اما درواقع تاکتیک اصلی اش آتش زدن جنگل برای شکارخرس است که تاوان اصلی آن را مردم زحمتکش و مدافعان راستین دمکراسی می پردازندو خواهند پرداخت. نباید فراموش کرد که هیچ عاملی نمی تواند هم چون صف آرائی جامعه بین دوقطب ارتجاع، صف دمکراسی وآزادی را زیرفشارقرارداده و درهم بریزد. استراتژی جدید بوش مبنی برتمرکزنیروی نظامی بیشتردرمنطقه و گره زدن بحران عراق بابحران ایران،منطقه ای کردن جنگ عراق و ارسال ناوگان عظیم دریائی و استقرارموشک های ضدموشک درکنارهای مرزهای کشور،انتشاراخباری که مطابق آن اسرائیل برای درهم کوبیدن تأسیسات هسته ای ایران آماده استفاده ازبمب های تاکتیکی هسته ای می شود،خبری که صدراعظم آلمان می گوید ازشنیدنش گیج وآشفته شده،ایجاد پایگاه نظامی درمرزهای کردستان عراق و ایران توسط ارتش آمریکا، ودریک کلام فراافکنی بحران انباشته شده عراق و خاورمیانه به نقاط دیگر، که باماجراجوئی ها و دادن بهانه های لازم توسط سردمداران رژیم ایران همراه است،همه وهمه نشان می دهند که دولت آمریکا سرمست ازپیروزی خود درسازمان ملل وبا تصورهموارشدن ونیزهموارکردن راه پیشروی های بعدی، آشکارایک استراتژی چندوجهی سیاسی و اقتصادی و نظامی را دردستورکارخود قرارداده است که البته متناسب با وضعیت وموقعیت های گوناگون، وجهی ازآن را برجسته می کند.درحقیقت هدف اصلی ازاستراتژی نومحافظه کاران وبوش ایجاد یک قدرت مؤثرودست آموز مرکزی درعراق ازیکسو و پیوند بحران عراق با بحران ایران وازجمله بحران هسته ای ازدیگرسواست. درچنین شرایطی هدف اعلام شده برگزاری جشن هسته ای وتلاش برای تکمیل چرخه غنی سازی هسته ای ازسوی رژیم ایران که سودائی جزتضمین بقاء و افزایش قدرت چانی زنی درمعاملات بعدی با قدرت های بزرگ را ندارد، بیش ازپیش به سرابی دست نیافتنی وبه منبع خطری بالفعل تبدیل می شود، که تنها خاصیتش تهدید موجودیت کشورومردم ووخامت بیشتر شرایط زندگی زحمتکشان است. چنین است که وضعیت به مسیری سوق پیدامی کند که درپرتو فشارها و تهدیدات سیاسی واقتصادی و نظامی دولت آمریکا ومتحدین اش رژیم ایران دربرابریک دوراهی قرارمی گیرد که مطابق آن یا باید ازموضع ضعف تن به اولتیماتوم و گفتگوحول خواست های این قدرت ها بدهد ودرحقیقت مبادرت به تغییررادیکال رفتارهای خود نماید و یا آن که آماده اقدامات تنبیهی و پذیرش عواقب تمرد خود باشد.درکشاکش چنین روندی است که شاهدیم مسأله چالشن حول مداخله نظامی در دردرون هیئت حاکمه آمریکا-که زمانی درمورد عراق هم همین مسیرراطی کرد- داغ می شود.جالب است که مطابق این مناقشه ها نکته اصلی نه حول اصل مداخله نظامی بلکه حول شرایط آن است وازجمله این که کدام نهاد وتحت چه شرایطی باید درمورد آن تصمیم بگیرد. مثلا دعوای کنگره آمریکا وبوش دراین مورد به این شکل درمی آید که آیا حمله به ایران باید به تصویب کنگره برسد یا نه؟ و یا آن که دبیرکل تازه سازمان ملل که بسرعت میزان سرسپرده گی اش را به سیاست های واشنگتن به نمایش نهاد، با بی شرمی تمام با صحه نهادن ضمنی به حمله نظامی می گوید چنین تصمیمی را باید شورای امنیت سازمان ملل بگیرد. وچنین است که پرونده هسته ای ایران گام بگام بسوی باتلاق بحران و دینامیسم شتاب دهنده آن روانه می شود:ازآژانس هسته ای به شورای امنیت وسپس گره خوردن با بند41 فصل هفتم که ناظربراعمال فشارهای اقتصادی وسیاسی است ودراین رابطه قرارگرفتن درچنبره اولتیماتوم های زمان بندی شده وروبه تصاعدازنظرشدت و دامنه. بی شک با انتقال ثقل بحران به بند41فصل هفتم ودرپی آن به بند42 نزدیک ترشده ایم واکنون باوجود آن که هنوزدرگام های نخست بند 41 قرارداریم، زمزمه بحث های معطوف به حمله نظامی را برسرزبان ها انداخته اند.تا اگر فشارهای کنونی پاسخ نداد راه برای عبوربه مرحله بعدی هموارترگردد.
ازسوی دیگر به موازات افزایش دامنه تهدیداتی که متوجه کشور ومردم شده است،رژیم که خود به ابعاد شکنندگی وپایگاه مردمی اش وقوف دارد،هم چنان با تمام توان خود تلاش دارد که مردم را ازمیزان خطری که بدلیل سیاست های ویرانگرانه اشان، آن هاو کشوررا تهدید می کند بی اطلاع نگهدارد.درچنین شرایطی عجیب نیست که احمدی نژاد این کارگزارچشم وگوش بفرمان ولی فقیه،که خودنقش مهمی دردامن زدن به بحران داشته است،باباصطلاح شجاعت وخونسردی ابلهانه خود،این گونه تهدیدات را صرفا یک جنگ روانی قلمدادکرده است!همانطورکه قبلا قطعنامه شورای امنیت را کاغذپاره ای فاقد ارزش عنوان کرده بود. آری!آن ها ازتجربه جنگ عراق و عملکرد صدام ودولت آمریکا هیچ درسی نگرفته اند. گویا دیکتاتورها همواره محکوم به آنانند که ازسرگذشت هم پالگی هایشان هم درسی نگیرند.ولو آن که این سرگذشت درهمسایگی ماباشد ودرمقابل چشمان همه امان اتفاق افتاده باشد.
بی عملی اپوزیسیون و مدافعان صدای سوم!
انگار نه انگار که شمارش معکوس تحریم ها شروع شده و اقدامات موازی بیرون ازآن یکی ازپس ازدیگری درحال اجراشدن است ومنطقه وکشورما گام به گام به آستانه یکی ازحساس ترین لحظات حیات وسرنوشت خود نزدیک و نزدیک ترمی شود. انگارنه انگار که سرنوشت همه ما و بخش مهمی از آرمان ها و اهدافمان که دلبستگی به آن ها به ما شرف و هویت انسانی می بخشد، به این بحران وپی آمدهای آن گره خورده است.انگارنه انگارکه بسیاری ازناظران، سیرتکوین بحران را درکلی ترین خطوطش با شرایط دوره قبل ازحمله به عراق مقایسه می کنند و شواهدمتعددی هم این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد.
بنظرمی رسد نحوه پخت فرانسوی قورباغه که مطابق آن دیگ آبی که قورباغه درآن قراردارد،بتدریج گرم می شود تا به نقطه جوش برسد بدون آن که خوداین حیوان خونسرد متوجه افزایش دما وقادربه ابرازعکس العملی بشود، درمورد اپوزیسیون رادیکال و متعلق به صدای سوم هم صدق می کند. دمای درجه حرات چنان به تدریج افزایش می یابد و گوش ها وچشم ها چنان از امواج پیاپی صوتی و تصویری حول این خطرها اشباع می شوند، که هرگونه واکنش نقشه مند وحتا فریاد را ازاپوزیسیون ما سلب کرده است.
نگوئیم که کاری ازدستمان برنمی آید که این همان تمکین به پخته شدن به سبک قورباغه است.دست روی دست گذاشتن را به تقدیرگرایان واگذارکنیم.مابرآنیم که تاریخ را-هم درسویه بربریت آن وهم دروجه رهائی بخش اش انسان،انسان بربرشده و بربرانسان گردیده، می سازد و تاریخ رهائی بخش را انسان های زحمتکش و آگاه .ما نه به دیالتیک تقدیربلکه به تقدیردیالتیک باور داریم.دیالتیکی که خود هیچ تقدیرازپیش مقررشده ای را-مگرآن چه را که خود تقدیرمی کنیم- برنمی تابد.گرچه فرصت های مهمی توسط این اپوزیسیون سوزانده شده اند که بازگشت ناپذیراست اماهنوزهم می توان کارهائی کرد. اگرازدرون دیگ آبی که دمایش درحال افزایش است جستی به بیرون بزنیم- واین حداقل واکنش در دفاع ازاصل تداوم حیات است- آنگاه روشن می شود که می توان کارهائی کرد.این که چنین تلاش هائی تاچه حد قادراست جهت رویدادها را دگرگون کند، خود به ابعاد همت ومجموعه عوامل پیش بینی ناپذیری گره می خورد که منطقا جایگاه گمانه زنی را به پس ازشوریدن علیه وضع موجود ارجاع می دهد. مسأله لحظه کنونی ومقدم، فقط و فقط بیرون پریدن ازدیگ آب است.نباید اجازه دهیم-واین حکم برای فردفردما صادق است- که مارا زنده زنده به پزند.مسأله نخست آنست که هرچقدرکم و هرچقدراندک،ولو آن که فقط یک نفرباشیم، درحد توان و امکاناتمان به صدای سوم گوشت و پوست دهیم.آن گاه نوبت دل بستن به اصل امید فرا می رسد که از خرد کلان برمی خیزد وازموج های کوچک گرداب هائی هائل دربرابر دشمنان.اما مسأله عاجل ما اکنون به چرخش درآوردن گردونه های خرداست. انگارجهان خود مائیم وما جهانیم. قبل ازهرچیزخودمان را بحرکت درآوریم و خویشتن را ازآب دیگ بیرون بیافکنیم.
ما البته انسانیم و نسبت به قورباغه،این موجودات خونسرد، این امتیاز را داریم که می توانیم پیش ازپخته شدن وقبل ازرسیدن به دمای جوش وتباهی،صدای آژیررا بشنویم وبخودآئیم.هیچ هم لازم نیست که به انتظاربنشینم و منتظررهنمودکسی ویا پیشاهنگی جریانی باشیم که بما بگوید چه بکنیم وچه نکنیم. هرفردخود می داند وبخوبی می تواند بداند که دربرابرخطربربریت وسرزمین سوخته ودردفاع ازهستی حیات خود وبرای پریدن ازدیگ چه باید بکند وچه اقداماتی را متناسب با موقعیت خود و توانائی های بالفعلش انجام بدهد. اصل تداوم یک زندگی صلح آمیزوانسانی ازآن چنان اهمیتی برخورداراست که بکسی اجازه نمی دهدابراز واکنش دربرابرتهدیدات را مشروط به واکنش دیگری ودیگران بکند. مشروط کردن واکنش به دیگران بویژه درشرایط لختی و ماند، فقط می تواند اپیدمی لختی را فراگیرکند وفرصت های اندک را بسوزاند.راه خروج ازاین ورطه تنها با فعال شدن و به صحنه آمدن بالفعل ها صورت می گیرد. پس اولین نکته آنست که هرفرد درهردیارونقطه ای ازاین جهان درهرشهرو ایالات و کشوری که هست، بعنوان یک فرد وعنصرخود بنیاد نقشه ای برای پوست وگوشت دادن به صدای سوم-اگرکه بدان باورمنداست- دراندیشه خود بپروراند وسپس اقدامات خود را،درهراندازه ای که می تواند، شروع کند.ضرورت چنین اقدامی ازنوع باصطلاح واجب عینی است ونه کفائی تا انجام آن توسط کسی دیگر این وظیفه را ازدوش هرکدام ازما ساقط کند.بنابراین تحت هیچ شرایطی این وظیفه ازدوش هیچ عنصرآگاه ومتعلق به صدای سوم ساقط نمی شود. چرا که چنین اقدامی نیروی محرکه خود را ازافزایش دمای مرگبار دیگ و ازاحترام به حیات وزندگی و ازضرورت مقابله بابربریت وانهدام می گیرد.
اما آیا ما فقط یک تنیم؟ خوشبختانه ما بیش ازیک تنیم و درنقاطی یاران وهم سنگران و هم صدایانی داریم که می توانیم مشترکا فعالیت کنیم وبا صدای بلندتری فریاد بکشیم .بنابراین می توانیم نقشه های عملی مشترکی را بکشیم و میدان عمل فراختری را برای خود فراهم سازیم.اما فراموش نکنیم که این این یک همکاری برای طنین بخشیدن به فریادهرکدام ازماست ونه مشروط کردن اصل فعالیت به این همکاری ها ویا صحنه ای برای تحمیل هژمونی و کسب فرادستی ومصادره حرکت. پس ازبیرون پریدن ازدیگ آب وکنارزدن لختی وبی رمقی دربرابرامواج خطر، درنزدیک ترین نقطه محل اسکان خود درجستجوی همکاران و هم صدایانی برآئیم که چون ما ازدرون دیگ بیرون پریده اند.ازآن پس نوبت گام بعدی یعنی لیست کردن نیروهای دیگردرنقاط دیگرفرامی رسد.ابتدا سراغ بالفعل ترین های متعلق به طیف صدای سوم برویم.سعی کنیم که درقالب اشکال وظروف منعطف و موقتی هم چون کمیته های موقت ومشابه آن اقدامات خود را همکاسه کرده و با تشکل ها وتجمعات متنوع دیگرهم آهنگ کنیم..پس درهرجائی که هستید درداخل ایران،درمنطقه خاورمیانه ای که نبض بحران درآن جا می زند ودرهرکجای جهان که فریادجنگ و صلح جریان دارد، صدای سومی ها را پیداکنید وبدون درنگ وفوت وقت فعالیت خود را شروع کنید.دراین صورت روشن خواهد شد که نه فقط هنوزهم فرصت ها ووظایف گسترده ای برای انجام دادن وجود دارند بلکه معلوم می شود که ما بسیاریم وازبسیاری خویش بی خبر! تنها کافی است صدای خود را درقالب انواع بیشماراقدامات صدجنگ و تحریم وعلیه تلاش برای دست یابی به سلاح هسته ای واردمیدان کنیم و باسایرجنش های موجود درپیوند فعال قرارگیریم وتلاش کنیم که بسهم خود سیکل دوقطبی ومعیوب کنونی بحران را درهم بشکنیم. صدائی که هم بیت رهبری وهم کاخ سفید نتوانند نادیده اش بگیرند.
2007-01-23-85-03-11
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/


1*-البته نباید فراموش کرد که عقب نشینی رژیم جمهوری اسلامی حتا اگرصورت هم بپذیرد تنها درحکم شرط لازم برای کنترل بحران است ونه الزاما شرط کافی. همانطورکه دراین نوشته مورد تأکید قرارگرفته،بحران دارای دوقطب مولد است وطرف امپریالیسم خود نیزدارای توقعات و مطالباتی است که تنها عرض اندازم یک جنبش ضدامپریالیستی وهوادار صلح است که می تواند برامیال آن لگام بزند.


Friday, January 12, 2007




استراتژی جدید بوش: کنترل بحران عراق یا فراافکنی آن؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

مارزخم خورده خطرناک تراست!.
استراتژی جدید بوش دررسانه ها ومطبوعات جهان بطورگسترده و اززوایای گوناگون مورد تأویل و تفسیرگسترده مفسران قرارگرفته واکثرا بحق،آن را استراتژی افزایش بحران و جنگ لقب داده اند.درحقیقیت استراتژی جدید بیش ازگذشته برنقش دوکشورهمسایه عراق بویژه ایران در تشدید وخامت اوضاع آن کشورانگشت تأکیده نهاده است.دولت ایران تهدید شده که آمریکا بیکارنخواهد نشست و شبکه های کمک رسانی آن ها را درهم خواهدکوبید.باین ترتیب توگوئی دولت آمریکا هم اکنون خود را درعراق درگیردرجنگ با رژیم ایران می می بیند و برآنست که با گسترش جنگ باین سوی مرزها جنگ داخلی عراق را بسود خود به پایان رساند. والبته همه این ها درحالی است که نیروهای نزدیک به ایران یا حامی آن دررأس "قدرت" عراق قراردارند!باین ترتیب ارسال نیروی نظامی بیشتربه عراق وخط ونشان کشیدن به دولت ایران را باید مهمترین اقدام دولت آمریکا دراستراتژی جدید برای باصطلاح برون رفت ازبحران دانست.وبرای آن که دولت آمریکا این استراتژی را دارای عضله وشیربا یال و اشکم نشان بدهد،ومنظورخود از "بیکارنه نشستن" را باوضوح بیشتری بیان نماید،اعلام استراتژی جدید را باحمله ای به مقردیپلماتیک دولت ایران درشهراربیل ودستگیری شماری ازدیپلمات ها ی آن همزمان کرد.تهاجمی که حتا دوستان و متحدان کرد عراقی دولت آمریکا را از نظرنوع مداخله وبی اعتنائی به توافقات دولت عراق و حکومت کردستانی با رژیم ایران شگفت زده کرد.
درهرحال اعلام سیاست های جدید،یک باردیگرفرصتی برای مشاهده سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا درمنطقه ونیزماهیت دمکراسی مورد ادعای یگانه ابرقدرت تادندان مسلح جهان را چه درعرصه داخل آمریکا و چه درسطح منطقه دراختیارما قرارمی دهد.ماهم ازفرصت استفاده کرده ونگاه کوتاهی داریم به برخی از جوانب این باصطلاح استراتژی نوین:
دهن کجی آشکاربه افکارعمومی مردم آمریکا
گرچه بوش ازمدتها پیش اعلام داشته بود که قبل ازتصمیم گیری تازه درمورد عراق واعلام استراتژی جدید مایل است همه پیشنهادات وبویژه پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون رامورد مطالعه واستفاده قراردهد.اما او همزمان هشدارداده بود که علاوه برآن پیشنهادات دیگری نیزروی میزاو قراردارند که وی همه آنها را مورد بررسی واستفاده قرارخواهد داد.البته یکی ازاین پیشنهادات اعزام نیروی بیشتربه عراق و گسترش دامنه جنگ برای کنترل آن بود که ازسوی بازها و نئوکان های کاخ سفیدبویژه وزیردفاع سابق،قبل ازبرکناری ازپست وزارت دفاع ارائه شده بودند.باین ترتیب تأخیردرارائه استراتژی جدید وادعای بررسی همه پیشنهادات برای اتخاذ تصمیم نهائی به همراهی استعفای بعدی برخی مهره های سرشناس نئوکان ها،مانوری بود که چندین هدف را باخود داشت:
هم به عقب راندن پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون بشیوه باصطلاح دمکراتیک وهم ادامه خط مشی نئوکان ها درعراق بدون حضورچهره های حساسیت برانگیزآن وهم پاسخی به آن چه که آن را درک افکارعمومی مردم آمریکا می نامید.
چنان که بخاطرداشته باشیم،بوش درپی شکست انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که موجب ازدست دادن اکثریت حزب جمهوریخواه براین دونهاد گردید،دریک ژست عوامفریبانه اعلام داشت که پیام مردم آمریکا را دریافته و تلاش خواهد کرددرهمکاری با حزب دمکرات برمشکلات بوجود آمده فائق آید. اوحتا برای آرام کردن افکارعمومی به تعویض چند چهره معروف ودخیل دربحران عراق چون رامسفلد و جان بولتون مبادرت کرد. با این وجود مطابق اطلاعات انتشاریافته ازسوی حزب دمکرات،معلوم شده است که او درتدوین استراتژی جدید با آنها هیچ گونه مشورت وهمکاری به عمل نیاورده وتنها به رساندن مفاد استراتژی جدید خود به آنها بسنده کرده است.گرچه تدوین کننده گان پیشنهاد پرسروصدای بیکر-همیلتون بخصوص شخص بیکرقبلا هشداربودند که بسته پیشنهادی آنها یک مجموعه بهم پیوسته ای است که بوش نمی تواند به دلخواه خود وبشیوه گزینشی هم چون یک سالاد با آن برخورد کند. بااین وجود برخورد بوش به این مجموعه هم چون برخورد گزینشی با خوراک سالاد بود.
واقعیت آن است که اعلام استراتژی جدید مبتنی برافزایش تهاجم جنگی درعراق درشرایطی که آشکارا افکارعمومی داخل آمریکا سیاست های بوش را ناکام و شکست خورده می داند وخواهان فاصله گرفتن ازآن و بیرون کشیدن سربازان ازمعرکه جنگ است وحتا خود بوش هم درظاهر به چنین شکستی اذعان دارد،ودرشرایطی که این سیاست با مخالفت حزب رقیب وحتا شمارزیادی ازمهره های کلیدی جمهوری خواهان مواجه است، دهن کجی آشکاری است به افکارعمومی ومردم آمریکا.
بهنگام شروع جنگ عراق دولت آمریکا دهن کجی به افکارعمومی جهان را بروشنی ازخود نشان داده بود.اما نکته مهم آنست که اکنون آن رانسبت به افکارعمومی خود مردم آمریکا نشان می دهد.نباید فراموش کنیم که درآمریکا عمومابروزچنین شکاف های بزرگی بین افکارعمومی وسیاست های حکومت،بنابه پاره ای دلایل وازجمله ازبرکت انحصاررسانه های خبری فراگیر وشستشوی مغزی گسترده کمترازکشورهای اروپائی نمودعلنی پیدامی کند و تنها درمواردی که پای آمریکا چون نمونه های ویتنام وعراق و... درگل فرومی رود، فرصتی برای افکارعمومی فراهم می آید تا بتواندخود را ازتاروپود وحوزه نفوذ اختاپوس انحصارات رسانه ای بیرون بکشد.مثلا هرگزدر مواردی چون سومالی افکارعمومی چنین فرصتی را بدست نمی آورد.اکنون جنگ عراق پس از گذشت چندین سال چنین فرصتی را فراهم ساخته است.وجود چنین شکافی بین افکارعمومی و سیاست های حاکم بردولت،قبل ازهرچیزمعنای دموکراسی مورد ادعای این کشورراکه خود را سرآمد آن درجهان می داند،به عریان ترین وجهی به نمایش می گذاردو نشان می دهد که چگونه قدرت واقعی دراین کشورازمردم مستقل بوده و سرش به جای دیگری،بهمان کارتل ها وتراست هائی که درتداوم جنگ و بحران ذینفعند، بند است.واین که چگونه آرائی که به صندوق های ریخته می شوند فقط برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت صورت می گیرد. البته چنین پدیده ای مختص به آمریکا نبوده بلکه قبلا با دامنه حتا مشهودتری درکشورهای سرمایه داری چون انگلیس و اسپانیا و...شاهدش بوده ایم.
چالش های فراروی حزب دمکرات و جمهوریخواه
بوش با بی اعتنائی خود به طبقه سیاسی حاکم آمریکا– ازجمله حزب دموکرات وبه نوعی به لایه های محافظه کارسنتی وپرنفوذ حزب جمهوریخواه آنها را برسردوراهی بزرگ و خطیری قرارداده است.درمورد جمهوریخواهان،ازیکسو آنان نگران افول اعتبارنفوذ سنتی حزبشان درنزدافکارعمومی وشکست های محتمل انتخاباتی آتی هستند وازسوی دیگرنمی توانند چندان درشت علیه رئیس جمهورمتعلق به حزب خود سخن بگویند.بهمین دلیل آن ها به شکوه ها وغرولندهای کم دامنه وهمراهی عملی با رئیس جمهورشان بسنده می کنند.درمورد حزب رقیب دمکرات وضع ازاین هم دشوارتراست. آن ها که درنیمه راه صعودبه سکوی قدرت هستند و خود بخوبی می دانند که عروجشان رامدیون سواربرموج نارضایتی عمومی هستند، ازیکسو نیازدارند که برای پیمودن مابقی راه صعود به قدرت،بویژه درانتخابات پیش روی ریاست جمهوری،هم چنان به ژست مخالفت خوانی خود با سیاست های جنگی باصدای بلندادامه بدهند وعدم تأثیرگذاری خود دراصلاح این سیاست ها را باعدم تصاحب کامل قدرت مدلل کنند. وازسوی دیگر،اگربیش ازاندازه لازم صدای اعتراض خود را بلند کنند،نگران تضعیف افتداردولت آمریکا و منافع طبقه حاکم درمنطقه وجهان هستند و ازاین که ازسوی حریف مبادا انگ مخالفت با تقویت ارتش و منافع ملی را بخورند.وهمین دوگانگی است که آنها را ازیکسو واداربه مخالفت خوانی باسیاست های رسمی رئیس جمهورمی نماید وازسوی دیگرتاآن حد بردبار وخویشتن دار دربرابراقدامات جنگی جنون آمیزدولت آمریکا،که مبادا به تضعیف بیش ازحد اقتدارموقعیت این دولت درنزدجهانیان بیانجامد. آنها برای ایجاد موازنه به بین ایندو،تلاشی دشواردرپیش رو دارند وبرای اینکارباید بتوانند بصورت حرفه ای تر و تردستانه تر موج سواری کنند وگرنه قافیه را خواهند باخت.
ودراین میان افکارعمومی وآن اکثریت بزرگی ازمردم آمریکا قراردارد که دربرابربده وبستان ها وچالش های کنترل شده دوحزب عمده آمریکا،چاره ای ندارند تا نارضایتی خود را ازتداوم وگسترش جنگ عراق،هم چون اعتراض به جنگ ویتنام، ازحوزه دخیل بستن به کرامات صندوق رأی به درون خیابان ها بکشانند.ازهمین رواست که باید تأکید کرد یکی ازعناصراصلی شکست سیاست چکاندن ماشه تفنگ بوش،همین کشانده شدن اعتراضات مردم آمریکا به آوردگاه خیابان ها وبرپائی جنبش های خیابانی است.همانگونه که درتجربه های متعددی نشان داده شده است ،درانتقال اعتراضات مردمی به جنبش های خیابانی، نه فقط نیروهای مدافع صلح وعلیه جنگ وبربریت وهمه نیروهای مدافع برابری و آزادی نقش اصلی را ایفاء می کنند،بلکه نفس تقویت تاکتیک های معطوف به دمکراسی مستقیم و مشارکتی مردم،موجب برآمد این نیروها و افزایش وزن مخصوص آن ها درکل مبارزات طبقاتی و اجتماعی می گردد.تااین جا می توان گفت که زمینه مناسب تری برای اوج گیری این گونه جنبش ها فراهم ترشده است.اما این که تاچه حد برافروخته شدن جنبش های ضدجنگ درآمریکا جنبه عملی پیدامی کند را باید به آینده سپرد.
گره ردن حنگ عراق با ایران
بوش دراستراتژی جدید خود بطورتنگاتنگی بحران عراق را با بحران ایران وبطواخص بابحران هسته ای وتغییررفتارژیم گره زده است.دراین استراتژی رژیم ایران بطورتلویحی علت اصلی بحران تلقی می شود.بی تردید رژیم ایران والبته نه فقط رژیم ایران،دردامن زدن به تنش های جنگ داخلی درعراق بی نقش نیستند.اما دراستراتژی جدید ما با یک فراافکنی عظیمی مواجهیم که برای گریزازپذیرش علت اصلی بحران و پذیرش شکست وعواقب آن، برآن است تابا فراروی به آنسوی مرزهای عراق وبا دخیل دانستن کشورهای همسایه درایجاد بحران،به بحران پاسخ بدهد.البته اتخاذ چنین سیاستی بدون تدارک قبلی نبوده است:چنان که بلردربازدیداخیرخود خود از کشورهای منطقه،با لحنی تهدید آمیزومشابه تهدید بوش پس از11 سپتامبر،بااعلام این که ایران به عنوان مهم ترین خطراستراتژیک منطقه است،خواهان بوجود آمدن بلوکی ازکشورهای میانه روعرب علیه ایران وتلویحا علیه باصطلاح هلال شیعه گردید.همزمان آمریکا تصمیم گرفت که باارسال ناوگان دریائی تازه ای به منطقه برحضورپرقدرت نظامی خوددراین منطقه بیافزاید وباتعویض فرماندهانی که چندان به افزایش نیروی نظامی ولشکرکشی تازه به عراق و منطقه روی خوش نشان نمی دادند، آرایش جنگی خود را تکمیل کند.تصمیم به نصب موشک های پاتریوت دراین منطقه را باید مرحله تازه ای ازروند گسترش میلتاریسم وجنون جنگ به شمارآورد.جوهرسیاست جدید آن است که با ابرازقدرت نمائی مانع ازبهره برداری دشمنان و یا رقباء دولت آمریکا ازخلاء ناشی ازشکست درعراق شده ودراین میان بخصوص ایران،باید نمدمالی بشود تا نه فقط نتواند ازخلأ بوجود آمده سودبجوید،بلکه دروضعیتی قرارگیردتا، یا ازموضع ضعف حاضربه گفتگو وتغییررفتارخودشود و یا راه برای تغییرآن ازطریق فشار قدرت های بزرگ آماده شود.اکنون سؤال کلیدی آن است که آیا دولت بوش وشرکت های فراملیتی نفتی و تولید کننده گان جنگ افزارهای جنگی، خواهند توانست با بی اعتنائی حتا به توصیه های پیش کسوتان حزب خود وازطریق سیاست چکاندن ماشه تفنگ، برای شکست های خود راه مفری بجویند؟ تجربه های مکرر مداخلات امپریالیستی آمریکا نشان داده است که خروج این غول ازباطلاق های جنگ بسادگی ورودش به آن صورت نمی گیرد.اگرچه برای آرام کردن افکارعمومی وعده داده می شود که چنگ ودندان نشان دادن باهدف مهاربحران و هموارکردن زمینه خروج نیروهای آمریکائی ازباطلاق موجود صورت می گیرد-همان توجیهاتی که زمانی درنبردهای ویتنام هم بارها برای ارسال نیرو وتداوم جنگ صورت می گرفت-ولی چه تضمینی وجود دارد که باهمان دستاویزهائی که ارسال نیروهای تازه تبیین می شود، یعنی مقابله با گسترش تروریسم واهمیت بی همتای خاورمیانه نفتی وعواقب شکست درچنین منطقه سوق الجیشی،گسترش مراحل بعدی جنگ توجیه و مدلل نشود؟یاین ترتیب ملاحظه می شود که درهر دوحالت چه با فرض فراافکنی جنگ عراق به یک جنگ منطقه ای واین که "خاورمیانه ای که درانحصارکامل من نباشد بگذاردرآتش جنگ و تباهی بسوزد"،وچه با فرض پیروزی هرچند نامحمتل آمریکا درعراق، این نگرانی وجود داردکه نئوکان ها برای پیشروی درخطوط بعدی استراتژی خاورمیانه ای خود،گام بعدی رابسوی ایران کج کنند.بااین وصف هردو حالت فوق متضمن خطرگسترش جنگ است.
بااین همه باید اضافه کنیم که استراتژی جدید بوش به دو دلیل سترون وناکام خواهد ماند:نخست بدلیل بی اعتنائی آن به ریشه اصلی بحران عراق یعنی سیاست اشغال گری.وباین معنا استراتژی جدید چیزی جزپاشیدن نفت به روی آتش برای خاموش کردن آن نیست.ودوم بدلیل آن که استراتژی جدید درکنه حود چیزی جزحلول مجدد یک جانبه گری-که چندی بخاطر مصلحت اندیشی ها رنگ وبوی آن کم تر شده بود نیست.لاجرم این استراتژی می تواند نیروی وسیعی را دربرابر خود برانگیزاند:نه فقط افکارعمومی مردم جهان ونیز شهروندان آمریکا را، بلکه درهمان حال با پاره کردن رشته های بافته شده بین آمریکا و متحدین اوروپائی اش دردوردوم زمامداری بوش. استراتژی فوق با دوختن بحران هسته ای ایران به جنگ عراق وبا اتخاذ سیاست چکاندن ماشه تفنگ،عملا مصوبات شورای امنیت درموردایران را به جنگ عراق پیوند می زند.اگردولت آمریکادرمورد بهانه شروع جنگ عراق وجود سلاح های کشتارجمعی ورابطه آن با القاعده را دستاویزقرارداد،درمورد ایران علاوه برخطردست یابی به سلاح های هسته ای، نقش عمده آن درگسترش بحران درعراق را عنوان می کند تابدان وسیله دامنه جنگ را منطقه ای کند.درعین حال استراتژی جدید معادل دخالت هرچه بیشتردولت آمریکا درامور داخلی عراق است.مخالفت با برقراری مناسبات عادی دوهمسایه بطورکلی وبی اعتبارکردن موافقتنامه های به عمل آمده فی ما بین جلال طالبانی و دولت ایران درپی دیداراخیرطالبانی ازایران که ازسوی وی صددرصد موفقیت آمیزعنوان شد ،دستگیری دیپلمات ها و نمایندگان رسمی حکومت ایران درعراق وازجمله حادثه اخیراربیل نارضایتی حتا متحدین کرد دولت آمریکا درعراق را علیه چنین مداخلاتی برانگیخته است.براساس استراتژی تازه-برخلاف پیشنهاد کمیسیون بیکر-همیلتون، نه فقط براختیارات دولت عراق افزوده نمی شود،بلکه برنقش کارگزاری آن افزوده هم می شود و دستورالعمل های بیشتری ازسوی واشنگتن برای اجرا به آن ابلاغ می شود.براساس یکی از این نوع دستورالعمل ها دولت عراق –همانند جنگ داخلی در فلسطین –باید خلع سلاح نیروهای جنبش المهدی وسپاه بدررا دردستورکارخود قراردهد وباین ترتیب عملا به گسترش جنگ داخلی درمیان گروه های شیعه مبادرت بکند. واگربراین دشواری ها و چالش ها،مخالفت روسیه و چین را بااین گونه سیاست های یک جانبه گرایانه اضافه کنیم آنگاه معلوم می شود که استراتژی تازه دولت آمریکا، با چه دشواری های منطقه ای و جهانی روبرواست. حتا کشورهائی چون انگلستان و استرالیا و کره جنوبی و ژاپن هم که ازمواضع دولت آمریکا به لحاظ سیاسی حمایت می کنند،اعلام کرده اند که حاضرنیستند نیروهای تازه ای رابه منطقه ارسال کنند. شماری ازاین کشورها حتا اعلام کرده اند که بقیه نیروهای خود را ازمنطقه بیرون خواهندکشید.
بعنوان جمع بندی
چنانکه ملاحظه کردید این نوشته حاوی دوحکم درباره این استراتژی جدید است.ازیکسو آن را استراتژی جنون و جنگ می نامد که می تواند اگربا مقاومت روبرونشود،به گسترش جنگ درمنطقه بطورکلی و ودرکشورما به طوراخص دامن بزند.ازسوی دیگر گفته می شود که این استراتژی شکننده وسترون بوده ونمی تواند به هدف های اعلام شده خود نائل شود.می توان پرسید آیا این دوحکم نفیض ونافی یکدیگر نیستند؟وآیا با مطرح شدن استراتژی فوق خطری منطقه وکشورما را تهدید نمی کند؟
درجواب باید گفت که به گمان من،هم این دوحکم نافی یکدیگرنیستند وهم خطری جدی منطقه وکشورما راتهدید می کند.
برای روشن شدن این مساله لازم است بین دونوع توانائی تمایزقائل شد: توانائی لازم برای موفقیت ودست یابی به هدف های اثباتی و توانائی جهت ویرانگری و تخریب و بربریت. واقعیت آنست که ناتوانی دولت آمریکا برای دست یابی به اهداف اثباتی خود نافی قدرت تخریب بیکران آن به مثابه ابرقدرتی غول آسا و دارای زرادخانه عظیم مالی وتسلیحاتی که تجربه نشان داده ابائی هم ازبکارگیری آنها ندارد-وزمزمه کاربردسلاح های هسته ای تاکتیکی توسط اسرائیل تنها یکی ازآن هاست- نیست. بنابه این واقعیت هرچه که این ابرقدرت درمورداول-داشتن قدرت سازندگی و اهداف اثباتی- کم دارد درمورد دوم-ویران ساختن زیرساختها وفروپاشی اجتماعیِ جوامع همزیست- دست بالا رادارد. همانطورکه نمونه عراق نشان داده است، گرچه این ابرقدرت ازجهات بسیاری قادربه ایجاد نظم مورد نظرخود-نظمی برپایه یکه سالاری قطب آمریکا-نیست اما درویرانگری وآتش افکنی بسیارچیره دست بوده وازهیچ گردبادویرانگرچیزی کم ندارد.بنابراین وقتی ازناتوانی این قدرت امپریالیستی دروجوه اثباتی سخن به میان می آید ،بهیچ وجه نباید به معنای انکارویا دست گرفتن قدرت تخریبی آن تلقی شود.علاوه براین، آن چه که بازهم براحتمال وقوع این خطرمی افزاید ماهیت طرف مخاطب این ابرقدرت یعنی ماهیت بغایت ارتجاعی وماجراجویانه و بحران آفرین جمهوری اسلامی است که انگاروظیفه ای جز فراهم کردن شرایط وبهانه مناسب برای تهاجم این حریف قدرووحشی ندارد.واقعیت دیگر آنست که دولت بوش ورژیم ایران برای خروج وبهتراست بگوئیم فرار ازبن بست و بحرانی که درآن گرفتارآمده اند، هریک به وجود دیگری نیازدارد.
ناتوانی به توان دو
ناتوانی وشکست های موجود و یا آتی امپریالیسم را نباید به حساب توانائی جمهوری اسلامی واریزکرد.گواین که خود رژیم دراین توهم بسرمی برد و سرانجام هم همین توهم کاربدست اش خواهد داد. نظام جمهوری اسلامی سرشاراز ناتوانی تاریخی به توان دواست.هم بعنوان یک نظام سرمایه داری پس مانده وتاریک اندیش که خود حکم پارازیت نظام سرمایه داریِ به بن رسیده حاکم برجهان را دارد وهم به دلیل سرشت دشمنانه آن با آزادی و برابری که بارهائی انسان ازبردگی وقیمومیت سیاسی وستم سرمایه دشمنی آشتی ناپذیردارد.وبهمین دلیل سرنگونی آن به مثابه ضرورتی به توان دو،یک مساله عاجل ومسأله هرلحظه وزمانِ هرانسان آزادیخواه است.امپریالیسم باتظاهربه تحقق همین ضرورت تاریخی ودرعین حال عاجل برآن است تا خود نقش قابلگی زایش نوین را برعهده گیرد که نتیجه اش البته درمحمتل ترین شق، ویرانگری، تکه پاره شدگی وانواع جنگ های قومی و مذهبی وبجاماندن یک(ویاشاید چند) سرزمین سوخته است،ودراحتمال ضعیف تر یک مولود غیرتاریخی وپارازیتی ازنوع دیگرش.
ازهرسو که بنگریم به میدان آمدن نیروی سوم،با شعارنه به ارتجاع حاکم،ونه به قیمومیت امپریالیستی، وبرای آزادی و برابری و صلح ضروری ترین نیازلحظه حاضررا تشکیل می دهد.باهمه توان خود برای گوشت وپوست دادن به این نیازتاریخی بکوشیم.وبا انجام وظیفه تاریخی خود،امپریالیسم را ازوسوسه به عهده گرفتن "نقش قابلگی"،بازداریم. امپریالیسم خود نیزنیازمند قابله است!
2007-01-12-23-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


Friday, December 29, 2006

یادداشت کوتاهی پیرامون "نامه سرگشاده به شورای مقاومت *"
تقی روزبه

ازآنجا که دراین نوشته-نامه سرگشاده به "شورای مقاومت" به قلم علی ناظر-که ازقضا تصادفا همین امشب باآن برخوردکردم، درجائی نام من-تقی روزبه- بهمراه لیستی ازاسامی ذکرشده لازم دیدم این یادداشت را برای جلوگیری ازهرگونه سوء تفاهمی درارتباط با همین مطلب بنویسم.
قاعدتا برخوانندگان نوشته های من نباید پوشیده باشد آنچه که شاه بیت وستون فقرات مقالات مرا تشکیل میدهند عبارتنداز
الف-سرنگونی با هدف تغییرواقعا دمکراتیک ونه چون انقلاب بهمن پرش به ناکجاآباد،ازشیوه سرنگونی و چگونگی صف آرائی قبل ازسرنگونی جدانیست. سرنگونی درجهت تغییری واقعادمکراتیک مستلزم آرایش وصف بندی متناسب با آن است. نفس باور به سرنگونی وبقول نویسنده سرنگونی طلب بودن فقط یک معیاراست که تجمع حول آن وقلم گرفتن از سایرشاخصه ها و مولفه های اصلی دموکراتیک،درحکم شرکت دربازتولید همین جهنم ویاحتابدترازآنی است که اکنون گرفتارش هستیم. وبرهمین پایه بعنوان یک راهبرد مبارزه برای سرنگونی استبداد وحاکمیت ولائی کنونی، باید بشیوه ای صورت گیرد که راه را برجلوس هرگونه مستبدوقیم جدید،باهراتیکت وایسمی،ازجمله کسانی چون مجاهدین ومهم ترازآن امپریالیسم که برآن است تا برموج نارضایتی عمومی و سرنگونی وبکارگرفتن واسنتخدام جریانات دست آموز ماهی خود را صید کند، به بندد
ب-تمام نوشته های من نشان می دهند که امر سرنگونی بدون پیوندآن با مبارزه علیه استثمارونظام سرمایه داری بطوراعم و نئولییرالیسم هاربطوراخص بازهم درحکم تداوم همان شکاف بین نان و آزادی است که شارلاتان هائی چون خمینی هاوخامنه ای ها و احمدی نژاده و .. درآن لانه کرده اند وراه را برظهوروجلوس شارلاتان های جدید بازمی کند.این شکاف بنیادی ترین شکاف جامعه ما را تشکیل میدهد.وهرتلاشی که بخواهد پیوند ناگسستنی بین نان وآزادی و برابری اجتماعی را نادیده بگیر،همان که هرکدام ازجناح های حاکمیت کنونی هرکدام وجهی از آن رابه صورت مسخ شده آواز می دهند،خودازجنس همان بحران است ونه پاسخی به بحران.
ج-اندیشه پایه ای دیگر درنوشته های من تأکید بی وقفه براصل خودرهائی و خود حکومتی مردم ازیکسو و تقویت سازماندهی جنبش های اجتماعی-مطالباتی هم اکنون موجود ازپائین وبصورت خود بنیاد وبی نیازازقیم ورهبرورهبرسازی بعنوان محمل مادی تحقق آن اصل ازدیگرسو است. وبهمین دلیل باهرگونه رهبری سازی وهدایت ازبالاوائتلاف هائی که بخواهد رسالت خود راهدایت و رهبری جنبش فاقد عقل وسروظرفیت وتوان خود رهائی بداند مخالفت بنیادی داشته ام. ولو انکه این نقش بخواهد باسم کارگر وزحمتکش ویا چپ و غیرچپ صورت گیرد. مخالفت بنیادی من با ولایت فقیه قابل تعمیم به تمامی اندیشه های قیمومت طلبانه برانسان با هراتیکت ورنگ آمیزی تازه ای هم میشود.قدرت ازآن توده های کارگروزحمتکش است ومطابق این بینش قرارنیست اگر قدرت ازکسی وجریانی گرفته میشود به نیابت ووکالت ازمردم وجنبش بکسی و جریانی وحزبی وسازمانی و شخیصتی و.. سپرده شود. قدرت وقتی دراختیارتوده های کارگر وزحمتکش باشد،قدرتی توزیع شده وتحت کنترل آن خواهد بود ونه متمرکزو بیگانه ازآن وبرفرازآن، همانگونه که سرمایه چنین است. بنابراین سازماندهی سرنگونی بهمراه سایرمطالبات باید ازپائین و بربسترجنبش های اجتماعی و پیوند آنها بایگدیگرپیش برود وهرگونه همکاری نیروهای دیگرنیزمی تواندتنهادراین راستا وبربسترمطالبات جنببش های اجتماعی-بویژه جنبش مزدوحقوق بگیران-بعنوان پایگاه اجتماعی یک جنبش واقعا رهائی بخش استوارباشد.
د-وکلام آخرآنکه بفرض اگرخطوط راهبردی فوق هم نبود،آزمون هائی که من ازسرگذرانده ام، یعنی آشنانی شخصی وبسیارنزدیک من با این جماعت وبه خصوص باسران آن چه ازِقبل مبارزات مشترک ناشی ازحضوردریک سازمان دردوران شاه وچه درزیر سقف زندان ها، وچه تجربیات دوران پس ازانقلاب بهمن وبالأخره عملکرداین جریان دراقامت طولانی خود درعراق و رابطه اش با قدرت های امپریالیستی هرکدامشان کافی بود تاهرگزحاضرنشوم با این جماعت دریک جوال قرارگیرم.
****
باتوجه به ملاحظات فوق قرارگرفتن نام من درلیست پیشنهادی نویسنده- قدری تعجب آوروسؤال انگیزمی نماید. ازایشان انتظارمیرفت که علی القاعده با توجه به جهت گیری عمومی مواضع من–که درشماری ازسایت هاازجمله درسایت دیدگاه هم درج میشد- مغایرت اصولی وریشه ای آن با هر گونه طرح های معطوف به همه باهم را
درمی یافت. گرچه هرکس حق دارد به انعکاس اندیشه های های خود بپردازد وقصد نویسنده هم تعرض به این حق بدیهی افراد نیست.
می توان وباید" نامه سرگشاده به مسئولین وکمیسیون های شورای ملی مقاومت بقلم علی ناظر-درج شده درسایت دیدگاه" *

Friday, December 22, 2006


پشت پرده بحران شمارش آراء
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

"انتخابات" 24 آذر و پیام های آن(بخش نخست)
انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستا-که نتایج نهائی اش پس ازگذشت 5 روزاعلام شد، دچار مشکلات و دست اندازهای ظاهرا غیرمنتظره ای گردید که محتوای اصلی آن را نزاع حول تقسیم آراء صندوق ها و تصاحب سهم شیرتوسط باندها وجناح های رژیم تشکیل می داد.برگزارکننده گان ونظارت کننده گان این انتخابات نمایشی که همه وابسته به یک جریان بودند،نحوه برگزاری وشمارش آراء وهم چنین چگونگی اعلام آن را جوری سازمان دادند که یکی از اصلاح طلبان به آن شیوه"پختن تدریجی قورباغه" نام نهاد.شیوه ای که مطابق آن دمای بخارآب بتدریج بیشتروبیشتر می شودتا قورباغه ها متوجه پخته شدن خود نشوند.گرچه ازحق نباید گذاشت که این قورباغه ها درحین افزایش دماء بخارخویشتنداری ازکف دادند و به جیغ و دادکشیدن پرداختند.اماچنان که دانیم آشپزپاشی دارای چنان ثقل سامعه ای بود که وقعی باین فریادها نه نهاد. وزیرکشوراین آشپزباشی که وزارتخانه تحت مسئولیت اش عهده دار برگزاری انتخابات بود،سرانجام درپنجمین روزشمارش آراء وقتی که همه اموربه خیروخوبی گذشت وسوراخ سنبه ها لکه گیری شد وبه قول خودشان جمع بندی نهائی صورت گرفت،درمقابل عده ای خبرنگارآفتابی شد و توضیحات کوتاه و سرودم بریده ای به پاره ای ازسؤالات داد. جیغ ودادهای قورباغه ها کدام اسرار را افشاء می کردند؟ افشاگری آنها ناظربود به چگونگی شمارش آراء صندوق ها وآمار نامعلوم تعرفه های توزیع شده و عدم صورت جلسه نکردن ولاک ومهرنمودن شماری ازصندوق ها پس از پرشدن،استفاده غیرقانونی ازتعرفه های چاپ شده ومورد استفاده قرارنگرفته ویا استفاده مجدد ازتعرفه هائی که توسط رأی دهندگان کاملا پرنشده بودند بااضافه کردن اسامی جدید، دوخطه بودن شماری از تعرفه ها وعدم اطلاع رسانی به موقع ازروند بازگشائی وشمارش صندوق ها واحاله کردن آن ها به وقت پایانی،جابه جائی غیرقانونی صندوق ها وگشوده شدن لاک و مهرآنها ونیزمفقودشدن شماری از صندوق هاوپیداشدن مجددآنها،ورود صندوق های جدید حتا درروزچهارم به محل شمارش آراء،اخراج وضرب وشتم ناظرین کاندیداهای متعلق به جناح رقیب وخلاصه شمارش صندوق ها بدورازچشم اغیاروتوسط افرادجدید وده ها مواردمشابه آن.چنانکه ملاحظه می کنید این قورباغه های بیچاره و درحال پخته شدن بازبان بی زبانی داشتنداسرارمهی را افشاء می کردند!. با این همه جناح حاکم هیچ وقعی براین ناله ها نه نهاد.وقتی وزیرکشورحاضرشد بعدازگذشتن خرمرادازپل،کنفرانس مطبوعاتی برگزارکند،ادعاکرد که اولا تاکنون شکایتی واصل نشده. ثانیا مگردرانتخاباتی چنین گسترده می شودتقلب نباشد.وثالثا دلیل دادن اطلاعات قطره چکانی ناشی ازعواملی چون اولویت شمارش صندوق های مناطق کم جمعیت به مناطق پرجمعیت بود که بهمین دلیل جناب وزیروهم سنگرانش نخواستند با مطرح کردن زودرس نتایج این گونه صندوق ها، قبل ازآنکه صندوق های نقاط پرجمعیت بازگشائی شود، تصورنادرستی درموردجایگاه ورتبه کاندیداها دراذهان عمومی بوجود آورند.او هم چنین بخش دیگری ازمشکلات واختلالاتی را که منجربه تأخیردرارائه به موقع آمارصندوق ها گردید،به گردن هئیت نظارت مجلس شورای اسلامی وخستگی مجریان انداخت و بخشا هم عنوان کرد که ناشی ازاختلالات کامپیوتری وقفل کردن سرورها بوده است.چنان که مشاهده می کنید همه عوامل زمینی و آسمانی فراهم آمدند تا ابتدا جمع بندی نهائی صورت گیرد و سپس مردم و کاندیداها درجریان ماوقع قرارگیرند.اصلاح طلبان هم پس ازآن که گوش شنوائی درمیان برگزارکننده گان نیافتند،درپی نامه پراکنی وتجمع درفرمانداری ودیداربا حدادعادل وشنیدن این پاسخ که سیاه نمائی نکنید و... با دخیل بستن به "بزرگان خود" رفسنجانی و خاتمی و کروبی آنان را تشویق به چانه زنی و شفاعت به درگاه بزرگِ بزرگان کردند تا مگراین بارباتذکرهای آنان، دست اندرکان انتخابات بر سرعقل آیند و از دستکاری کردن بیشترآراء منصرف شوند. اما دریغا که هیچ کدام ازاین نامه نگاری ها و شفاعت کردن ها افاقه ای نکرد!. گرچه کروبی واصلاح طلبان باخود عهد کرده بودند که این بارهرگز درنیمه های شب خوابشان نبرد-نیمه هائی که هم چون شب های قدرسرنوشت انسان ها رقم می خورد.اما علیرغم آن،هم چنان دود سفید ازدودکش بیرون می زد وهیچ خبری ازاسامی لیست موردحمایت این جریان-مگرهمان سه چهار نفری که بعنوان جیره آنها منظورشده بود- نبود.! شمارش آراء هم چنان ادامه داشت وهنوزسوراخ سنبه های گزارش نهائی آرای ریخته شده به صندوق ها پرنشده بود!.
دربی اعتنائی کامل به این گونه شکوه ها وشفاعت بزرگان و برای صحه گذاشتن به آنچه که صورت می گرفت وبرای تقویت روحیه برگزارکنندگان ونیز قطعیت بخشیدن به نتایج "انتخابات"،لازم آمد که خامنه ای روی صحنه ظاهرشود.او بیش ازاین درنگ راجایزندانست وبرآن شد قبل ازاعلام نتایج نهائی این نمایشنامه وپایان گرفتن شمارش آراء پیام تهنیت خود را بخواند ودرستایش از"حماسه 24 آذر"پیشانی برخاک ساید.هدف آن بود که هرچه زودتربحران شمارش آراء پایان گیرد وجلوی اشاعه تردید پیرامون صحت انتخابات گرفته شود. بلافاصله پس ازآن،ثمره هاشمی مشاورارشد ومورد اعتماد احمدی نژاد که اندکی ازبرگزاری انتخابات ازسوی وی برای سازماندهی ونظارت بر انتخابات به وزارت کشورمنتقل شده بود،ودررأس ستاد انتخابات مسئولیت مستقیم برگزاری انتخابات را بعهده داشت، با پیام خامنه ای جانی تازه یافت واظهاررضایت رهبری را درحکم رضایت خدا وامام زمان دانست که طبعا رضایت ویاعدم رضایت بندگان خدا دربرابرآن نمی توانست از اهمیت چندانی برخوردارشود.
درهرحال اجرای فاز نهائی سناریوی انتخابات بحران آفرین شده بود. وزیرکشوردرهمان گفتگوی خوداعلام کرد که اگرشکایتی واصل شود ازمسیرقانونی مورد بررسی قرارخواهد گرفت.خاتمی هم مثل همیشه دردفاع ازکیان نظام ذره ای تردید روانداشت و اعلام داشت که اصل صحت انتخابات را نباید به زیرسؤال برد.
باین ترتیب اصلاح طلبان که به نوعی حکم آش نخورده ودهان سوخته را پیداکرده وپاداشی درخورنقش خویش که همانا گرم کردن تنورانتخابات بوددریافت نکرده بودند، یک باردیگرواین بارقبل ازورود به ساختارقدرت با دیوارسردوبتونی-ورود ممنوع- مواجه شدند.درشرایطی که هرتلاش آنها برای گشودن ققل بسته با ناکامی مواجه می گردید،بعضا دراردوی اصلاح طلبان زمزمه هائی شنیده می شود مبنی برلزوم واکنش اعتراضی تندتر. نظیرتحصن ودعوت به تجمع اعتراضی توسط کسانی که به آنها رأی داده اند. بی شک چنین زمزمه هائی را درمورد این جماعت نباید چندان جدی گرفت. حتا اگرچنین ادعائی ازحد زمزمه های عناصری چون سحرخیزهاهم فراتربرود،چیزی بیش ازیک رجزخوانی صرف نخواهد بودکه دربهترین حالت هم چون استفاده ازیک تفنگ خالی است که حاکمیت پیشاپیش ازخالی بودن آن با خبراست.یکی ازدلایل این خالی بودن آنست که قبل ازهرچیزهمان بزرگانی که این جماعت اکنون درزیرچترآن ها حرکت می کنند بااین گونه ناپرهیزی ها مخالفند.دومین دلیل آنست که اصلاح طلبان ما سیاست ورزی را منحصرا دررأی دادن وطواف حول صندوق های رأی خلاصه کرده اندومثل جن ازبسم اله ازاعتراضات خیابانی گریزانند.اما مهم ترازهمه،خودآن هابهترمی دانند که اکنون مردم برای فراخوان آن هاهیچ تره ای خوردنکرده وحاضرنخواهند شد بخاطرتقلب در"انتخاباتی" که هیچ ربطی به منافع و آمال آن ها ندارد،ونقشی هم درآن نداشته اند مبادرت به برپائی اعتراضات نمایند.واقعیت آن است که اکثریت بزرگی ازمردم ازرژیم وترفندهای انتخاباتی آن عبورکرده وحتا آن بخشی هم که بدلایلی درانتخابات شرکت می کند نیز کثرا هدفی جزدامن زدن به منازعات درونی رژیم و ترجیح بد به بدترویا مهردارکردن شناسنامه و.. ندارند.
اصلاح طلبان مدعی اند که آن 500هزاررأی ویژه ای که فاصله هاشمی با نفربعدی را تشکیل می دهد،متعلق به آنهاست که بخش قابل توجهی ازآن درصندوق های شورای شهرازکیسه آن ها ربوده شده است.
منشأ بحران شمارش آراء درنمایش انتخاباتی رژیم
محورهای اصلی سناریو و استراتژی انتخاباتی حاکمیت عبارت بود از:
الف- دستگاه های ممیزی انتخاباتی به نحوی کوک شده بودند که اساسا گزین های اصلی وعمده ازمیان صفوف گوناگون محافظه کاران صورت گیرد: یک گزین هدفمند ونشانه گیری شده.
ب-داغ کردن تنورانتخابات و معرکه رقابت دروهله نخست در بین باندها وجریانات متعلق به اصول گرایان،باهدف کانالیزه کردن حداکثرآراء بین این جریان های خودی برای نشان دادن رقابتی بودن انتخابات.
ج-قائل شدن سهمیه ای محدود دربرخی حوزه ها برای اصلاح طلبان،و بازهم برای گرم کردن بیشتر تنورانتخابات ورقابتی جلوه دادن هرچه بیشترآن با درنظرگرفتن ملاحظات زیر:
1-نمایش رقابتی بودن انتخابات درشرایط کنونی وتحت فشارهای سنگین بین المللی–بویژه درشرایطی که قدرت های بزرگ آماده صدورقطعنامه می شوند-برای خنثا کردن این فشارها و افزایش چانه زنی رژیم درگفتگوهای محتمل بعدی-دارای اهمیت بود.بدیهی است برای اینکار،به بازی گرفتن محدود اصلاح طلبان همانطور که درمورد ریاست جمهوری هم صورت گرفت ضرورت داشت.
2-البته دستگاه ولایت این ناپرهیزی را درمورد انتخابات خبرگان که بالقوه دارای اختیارات مهمی درمورد نظارت بررهبری وسرنوشت آن است مجازندانست وآن را تنها درموردانتخابات شوراها-که فاقد اختیارات لازم می باشند وبیشتر به شوراهای شهردارشباهت دارد، ونیزانتخاب چندین نمانیده میان دوره ای مجلس بکارگرفت. سوراخ های صافی مجلس خبرگان چنان تنگ میزان شده بودکه حتا مجمع روحانیون مبارزویا فردسرشناسی چون آیت اله توسلی که ازمعتمدین و محارم بنام خمینی بشمارمی رفت، نتوانست ازآن بگذرد.شورای نگهبان بدون هرگونه رودربایستی به کاندیداهای مجمع روحانیون پیام داده بود حتا اگرجرئت کنند ودرامتحان خفت آورشورای نگهبان هم شرکت کنند،بدانند که مردودخواهند شد.
3-درمورد مجلس خبرگان پس ازمجادلاتی گسترده یک تصمیم گیری مهم صورت گرفت. وآن این که رفسنجانی و روحانی بدلیل جایگاهشان درمیان روحانیت ودرجه چسبندگی اشان باهرم قدرت و سازش پذیری اشان،نباید ازحضور درمجلس خبرگان منع شوندوچنین نیزشد.و چنان که دیدیم رفسنجانی هم متقابلا بلافاصله پس ازاعلام شدن نتایج خبرگان با ارسال پیامی اعلام داشت که باقی عمرخود را هم چنان درکناررهبری خواهد ماند وباین ترتیب باواطمینان که ازموقعیت جدیدش علیه وی سوء استفاده نخواهد کرد.
درمورد سهمیه اصلاح طلبان نیزاین نکات مورد تصمیم گیری هسته اصلی قدرت قرارگرفت:
الف-این سهمیه تنها شامل عناصر راست و بشدت محافظه کاراین جریان می گردد. بنابراین اولا ازورود اصلاح طلبان غیرخودی اکیدا بایدممانعت شود.ثانیااین سهمیه درسطح شهرهای کوچک و درجه دوباشد.واساسا شامل مراکز استانها وشهرهای بزرگ-بجزتهران- نمی شود.
ب- درمورد تهران بدلیل اهمیت نمادین واستثنائی آن درسطح داخلی وبین المللی برای نشان دادن باصطلاح خصلت رقابتی انتخابات،برخلاف اکثرشهرهای بزرگ سهمیه ای برای آنها درنظرگرفته شد.ولی با یک تبصره مهم و مشروط کننده . تبصره ای که سخت تلاش گردید تاپنهان بماند:
به آن ها تحت هرشرایطی نباید اجازه داد درشوراهای شهرازمحدوده اقلیت فراتربروند ونقش اکثریت را پیداکنند.چرا که عواقب و پی آمدهای چنین وضعی با استراتژی کلی هسته سفت درموردانتخابات و جایگاه این جریان درکل ساختارقدرت درمغایرت قراردارد.بهمین دلیل آنها درسناریوی خود،برای مقابله کردن با حالتی که درآن تعداد آراء ریخته شده به اصلاح طلبان ازمرزهای مجاز و خط قرمزتعیین شده فراتربرود پیش بینی های لازم را به عمل آوردند.
نقطه بحران زای تصمیم فوق درآن بود که کاندیداهای اصلاح طلبان ضمن داشتن حق کاندیدشدن،فاقد حق بدست آوردن اکثریت آراء بودند.تناقض جناح حاکم آن بود که ازیک سوبرای گرم کردن تنورانتخابات به حضورآنها نیازداشت و ازسوی دیگرنمی خواست بهیچ قیمتی آن ها درشوراها دارای کرسی های فراترازسهمیه مقرر باشند.البته تحقق چنین هدفی،باوجود استفاده از تمامی اهرم هائی مهمی چون توقیف روزنامه های مهم وسراسری آن ها، انحصاررسانه ملی وراه اندازی تبلیغات یک طرفه و...،خالی ازریسک نبودولی مزایای به بازی گرفتن آن ها برمعایب محتمل اش می چربید. چرا که باین ترتیب اولا اصلاح طلبان به عنوان مناسب ترین عناصربرای شکستن یخ تحریم و وکشاندن پای باصطلاح اکثریت خاموش به صحنه انتخابات ولاجرم داغ کردن تنورانتخابات درانظارجهانی بکارگرفته می شدند و ثانیا با اتکای به قبضه قوای سه گانه ویکدستی قدرت خود را قادرمی دید که هرموقع لازم شد تصمیمات تکمیلی و کنترل کننده برای ممانعت ازبهره گیری این جریان از"یخ های آب شده"اتخاذ نماید.
بحران شمارش آراء درست ناظربرهمین وضعیت بود. یعنی وضعیتی که اصلاح طلبان درتهران ازخط قرمزمقررگذشته وآرائی فراترازحد نصاب لازم بدست آورده اند.واین درحالی است که جناح حاکم،بویژه باند وابسته به احمدی نژاد با فروریزی آراء وفقدان کسب حدنصاب لازم مواجه شده است.باتوجه به همین وضعیت پیش آمده بود که ازسوی جناح حاکم تدابیرکنترل کننده اضطراری معطوف به شمارش آراء و دستکاری آن دردستور کارقرارگرفت.
البته اکنون اصلاح طلبان مانده اند با نتایج یک انتخابات نه فقط بطورکلی مسخ شده ونمایشی بلکه انتخاباتی بطوراخص دست کاری شده و تقلبی، وبا جناحی که حتاقاعده بازی خود تدوین کرده را هم برسمیت نمی شناسد.اکنون ظاهرا این جریان برسردوراهی پذیرش قاعده تازه بازی ووضعیت موجودازیکسو واعتراض به تقلب های موجود ازسوی دیگر قرارگرفته است. بدیهی است که اگربخواهد بطورجدی دربرابرتقلب های انتخاباتی ایستادگی کند،بایدهم دراستراتژی خود مبنی بر شرکت خود درقدرت تحت هرشرایط و درهرسطحی تجدید نظرکند وهم مشروعیت نظام راکه خود را جزئی ازآن بشمارمی آورد بزیر سؤال ببرد.ازهمین رو با توجه به ماهیت شناخته شده این جریان،باید گفت که این یک دوراهی واقعی برای او نیست. جهت گیری این جریان واستراتژی سیاست ورزی آن را وادار می کند که تحت هرشرایطی به یافتن جا پا و وچنگ انداختن به هرذره ازقدرت بچسبد.
تحریم کنندگان هم چنان گسترده ترین نیروهستند
اصلاح طلبان همواره مدعی بودند که اگربتوانند صفوف تحریم کننده گان و باصطلاح اکثریت خاموش را درهم بشکنند، شانسی برای عروج خود درهرم قدرت خواهندداشت.آیا آنها توانستند به این هدف خود دست یابند؟
برخلاف ادعاها وهیاهوی رژیم که این انتخابات را یک انتخابات حماسی می خواند،نگاهی سرانگشتی حتابه همین اطلاعات منتشرشده ازمیزان شرکت کننده گان،که بی گمان درصحت آنها تردیدهای جدی وجودداردبیافکنیم،واگرتهران را به دلیل سیاسی بودن انتخاباتش شاخص بگیریم، درانتخابات شوراهای این شهرکمتراز30% حائزین رأی شرکت کرده اند.واین درحالی است که میانگین آرای 15 نفراول نیزکمتراز20% تعداد کل شرکت کننده گان درانتخابات(حدود یک میلیون و 600 هزارنفر) است.باین ترتیب هرنماینده شورای شهربطورمیانگین حدود 15% آرای کل حائزین حق رأی درتهران را بدست آورده است(این رقم درانتخابات قبلی شوراها حدود 12 درصد بود). واین بیانگرآنست که این باصطلاح نمایندگی هیچ ربطی به 85% مردم وازجمله رقم نزدیک به 70% تحریم کننده ساکن تهران ندارد.
بنابراین ادعای شرکت اکثریت مردم لااقل تهران درانتخابات وآب کردن یخ تحریم ویا به صحنه کشاندن اکثریت خاموش،دروغی بیش نیست.آن چه که سبب بهبود نسبی موقعیت اصلاح طلبان درانتخابات شوراها درمقایسه با انتخابات پییشین شده است،نه رویکرد مردم به آنها،بلکه همانا تئلاف آنها بایکدیگر ولاجرم یک کاسه شدن آرائشان است.حتامی توان گفت که مجموع آراء آنها درمقایسه با انتخابات زمان ریاست جمهوری نهم کمترهم شده است،ولی ائتلاف ویک کاسه شدن آراء آن ها، اکنون موقعیت نسبی مناسب تری رابرای آنها-درحد 27% نمایندگان شورا-فراهم ساخته است. اگردرنظربگیریم که برای کاستن ازتعداد نمایندگان این ائتلاف درشورا دست کاری هم شده باشد-فرضی که پرت نیست و واقعیت هم دارد-بازهم باید گفت که آنها اساسا نیروهای خود را ازمیان مجموعه شرکت کننده گان درانتخابات وازجناح مقابلی که دچارفروریزی آراء گشته اند،گرفته اند ونه از صفوف تحریم کننده گان.اما درهمین جا باید گذرا به یک نکته مهمی هم اشاره کرد وآن ماهیت این ائتلاف است.ائتلافی که مرکب ازرفسنجانی و کارگزاران تا جبهه مشارکت را دربرمی گیرد،هم ازنظرساخت عناصرمتشکله اش و هم بلحاظ پلاتفرم اش دیگرنمی توان آنرا یک بلوک اصلاح طلب بشمارآورد و پیروزی آن را بحساب پیروزی اصلاح طلبان واریزکرد.این تغییرمحتوائی مهمی است که درچهارچوب جناح های حکومتی صورت گرفته وبازی گرفته شدن نسبی آن هم توسط جناح حاکم و اصول گرایان نیزبدلیل همین دگردیسی صورت گرفته درآن است..بویژه اگردرنظربگیریم که نمایندگان برگزیده شده این اتئلاف درشوراها و خبرگان نیزاساسا به جناح راست ومحافظه کاراین جبهه تعلق دارد.
واما درموردمجلس خبرگان که رژیم آن را حماسه ای برزگترازشوراها عنوان می کندواقعیت چیست؟.اولاحتا براساس آمارهای خود رژیم–وبدون درنظرگرفتن آرای تقلبی ریخته شده درآن- بازهم درتهران میزان شرکت کننده گان زیر50% قراردارد.گرچه شرکت درانتخابات خبرگان توسط بخشهائی ازاصلاح طلبان عملا تحریم شده بود و بخشی ازروحانیت هم ازشرکت درآن محروم مانده بود.با این همه عملکرد چند عامل موجب ریخته شدن آرای بیشتری به سود این نهاد ارتجاعی –نسبت به آنچه انتظارمی رفت- گردید. مهمترین این علت ها را می توان بشرح زیردانست:
الف- بابکارگیری شگردتجمیع انتخابات ازیکسو وچیدن میزها و تعرفه های مربوط به این نهاد جلوترازمیزها وتعرفه های مربوط به شوراها ازسوی دیگر واصراردرتوزیع تعرفه های انتخاباتی خبرگان درمیان مردمی که برای انداختن رأی خود به سود شوراها و یا نمایندگان میان دوره ای مجلس وارد محوطه صندوق های میشوند،رژیم توانست عملا آرای تحمیلی درخوری راجمع آوری کند. واگر در نظر بگیریم که اصراربه پرکردن این تعرفه ها دراقصی نقاط کشورتاچه جد می تواند درگردآوری آراء برای این مجلس مؤثر باشد آنوقت پی به اهمیت این شگردرژیم پی خواهیم برد.
ب-انتخابات این نهاد بدلایلی که تشریح آن خارج ازحوصله این نوشته است،دوقطبی شده بود.بطوریکه روحانیت سنتی ومحافظه کار که رفسنجانی نمایندگی آنها را به عهده گرفته بود. دربرابرقطب مصباح یزدی و دولت حامی آن به صف آرائی پردامنه ای پرداخته بود(به عنوان مثال نگاهی به سرمقاله دیروز روزنامه جمهوری اسلامی بروشنی این صف آرائی را به نمایش می گذارد). خلاصه بدلیل همین قطب بندی،انگیزه و توان بسیج روحانیت سنتی برای دفاع ازکیان خود نسبت به شرایط عادی گسترده تر بود.
ج-رقابت بین جریان مصباح یزدی و رفسنجانی درمجلس خبرگان درحالیکه یک پای رفسنجانی دراردوی ائتلاف بااصلاح طلبان قراردارد،موجب رویکردگسترده اصلاح طلبان برای رأی دادن به وی گردید.
پس آنچه را که رژیم حماسه مجلس خبرگان می نامداگرواکاوی کنیم، صرفنظرازرأی سازی سازی های قلابی که ابعادواقعی آن معمولا مخفی نگهداشته می شود،بخشا ناشی ازتجمیع انتخابات وکانالیزه کردن آراء حاصل ازآن توسط حکومت به سمت صندوق های خبرگان است.وبخشا نیز ناشی ازمشارکت اصلاح طلبان که باید آن را یکی دیگر ازخدمات این حضرات به ولایت فقیه وبه عنوان نشانه مهمی ازچرخش بیشتر آنان به سمت راست محسوب کرد.
2006-12-21-01-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Saturday, December 16, 2006

پایان نمایش انتخاباتی رژیم

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
رژیم جمهوری اسلامی ازمدت ها قبل همه امکانات خود،اعم ازمالی ونظامی و تبلیغی را بکارگرفته بودتا طی یک نمایش انتخاباتی مهره های ازقبل گزین شده و موردنظرخود را ازدرون "صندوق های رأی" بیرون بکشد.بی تردید نتیجه مسلم چنین"انتخاباتی" نمی تواند چیزی جزتأیید وصحه گذاشتن برهمان گزین شده ها باشد. درواقع آن چه را که رقبای جناح حاکم،هم چون رفسنجانی و خاتمی و کروبی و امثال آنان، با قیل وقال فراوان تحت عنوان خطرحذف جمهوریت وبرپائی نظام خلافت می خوانند و دراین نمایش اخیرنیزباهمه توان خود مردم را دعوت کردند که برای مقابله بااین خطر درانتخابات شرکت کنند،مدت هاست که پیاده شده واجرامی گردد. واساسا معنا و نحوه برگزاری این باصطلاح انتخابات خود مصداق بارزی ازبکارگیری نظریه نصب و مشروعیت برآمده ازشرع است. براستی عملکرد حاکمیت با آن چه که مصباح یزدی بعنوان منشاء الهی مشروعیتِ ولی فقیه ودیگر مناصب ومسئولیت ها درنظام اسلامی می خواند، چه تفاوتی دارد؟ درواقع اکنون این دوبرهم منطبق شده اند. باین دلیل ساده که همه کاندیداها وکسانی که قراراست نصب شوند،ازقبل توسط نهادهای ممیزی و انتصابی –چون شورای نگهبان وبیشمارنهادهای ممیزی درسطوح گوناگون- کشف و گزین شده وپس ازگذشتن ازصافی های لازم، معرفی و بجلوی صحنه رانده می شوند. تا نهایتا ازسوی مردم نیزیک مهرتشریفاتی برآن زده شود. چنین فرایندی درمورد انتخابات مجلس خبرگان وگزینش اعضای این نهاد که خودتوسط شورای نگهبانِ منصوب ولی فقیه صورت می گیرد، چنان عیان است که نیازی به اثبات و افشاگری ندارد.درانتخابات اخیرآش چنان شورشد،که اعضاء وابسته به مجمع روحانیون مبارز نیزنتوانستندازمجرای تعبیه شده برای کشف صلاحیت ونصب رهبری بگذرند.درمورد کاندیدای شوراهای اسلامی شهر وروستا نیز چنان که شاهد بودیم،این کارتحت نظارت مجلس اسلامی ِ قبلا دست چین شده ازسوی شورای نگهبان وتوسط هئیت های نظارتِ این مجلس صورت گرفت.مجری هم وزارت کشوربود که درهم آهنگی کامل با نهادهای ممیزی عمل کرد .پس گزافه نیست اگرگفته شود که آنچه که جاری است،همانا کشف عناصر ذی صلاح برای بعهده گرفتن تصدی امور جامعه اسلامی ازسوی ولی فقیه و نهادهای منتصب باواست. ومعنای"انتخابات" هم دراین نظام دقیقا یعنی انگشت تأیید زدن براین سناریوی ازقبل تدوین شده. باین ترتیب می توان ادعا کرد که انتخابات نمایشی روزگذشته یکی ازمصادیق بارز اجرای نظریه کشفِ مصداقِ مصباح یزدی است. پس معلوم می شود که نقدا دعوای اصلی هم دیگر برسرآن نیست که گویا این نظریه باید ویا نباید اجرابشود.درحقیقیت بازی انتخابات خود براین بسترجاری بوده وکارازاین ها گذشته است و لوآنکه کسی اقراربدان نکند. کانون منازعه اکنون درتسخیراهرم های قدرت وقبضه کامل همه نهادها و ایجاد تحول درهمه عرصه های جامعه بر بنیاد نظریه فوق است.
یکی ازشگرد های رژیم دراین نمایشنامه انتخاباتی آن بود که افکارعمومی داخلی وبین المللی را نسبت به واقعی بودن این نمایش انتخاباتی و خصلت رقابتی آن بفریبد. ودراین مورد حقا که اصلاح طلبان سنگ تمام گذاشتند وبا تمام وجود خود به یاری حاکمیت شتافتند.
بدیهی است،آنان که هویت واستراتژی خود را حضور درقدرت بهرقیمت و بهمرمیزان تعریف کرده اند، آماده اند که برای نیل به این هدف به هر رسوائی وهمکاری با جناح حاکم تن بدهند.ازجمله این گونه رسوائی ها می توان چشم بستن آن ها به تقلب های انتخاباتی اشاره کرد. طی روزهای اخیرخبرهای زیاد و متعددی درمورد مداخله سازمان یافته یک دست غیبی،درهیأت یک حزب سیاسی –نظامی با استفاده ازهمه امکانات دولتی برای جهت دادن به نتایج"انتخابات" انتشاریافت.که اکثرا مورد اذعان واعتراف اصلاح طلبان قرارگرفت. تفویض مسئولیت صیانت وشمارش صندوق های رأی به دست سربازان گمنام امام زمان -بسیج و سپاه-،بیرون کردن ناظران متعلق به اصلاح طلبان ازپای صندوق ها، جابجائی نیروهای سازمان یافته برای بهم زدن تعادل آراء درهرنقطه ای که لازم گردید و .. بسیاری ترفندهای دیگرکه جملگی با غمض عین اصلاح طلبان مواجه گردید. چرا که مهمترین اصل مقدس برای آنان نفس شرکت درانتخابات با آروزی بازگشت به قدرت ولو درمحدوده خیلی کوچک ودرحد حتا یک ویاچند نماینده بود.این واقعیت را کروبی که خودازبه بازی گرفته شدگان بنام این سناریو ودرسودای کسب فرادستی درصفوف اصلاح طلبان است، بخوبی به تصویرکشید وقتی که گفت آنها-مشارکتی ها- که زمانی شعار خروج ازحاکمیت را مطرح می کردند، اکنون برای بدست آوردن یک پست درشهرداری بصف ایستاده اند! درچنین وضعیتی بدیهی است که تأکید بیش ازحد برتقلب می توانست ومی تواند اصل شرکت آنها درانتخاباتی را که نتیجه اش ازقبل روشن بود بلاموضوع وغیرقابل دفاع نماید.بهمین دلیل آنها فقط به گلایه بسنده کرده اند.هم چنین اکنون دعوا ومجادلاتی دردرون رژیم درمورد نحوه شمارش صندوق ها و چگونگی جابجائی آن ها بوجود آمده که خود چگونگی و اصل شمارش را مورد سؤال قرارداده است.
درهرحال نقش اصلی واگذارشده به اصلاح طلبان داغ کردن تنورانتصابات وشکستن جوگسترده تحریم بوده است. بااین همه تا آن جا که به شهرهای بزرگ مربوط می شود، مطابق گزارش اکثر خبرگزاری ها بنظرمی رسد که صف ها عموما خلوت بوده اند تاحدی که رژیم مجبوربه تمدید چندین باره زمان انتخابات گردید.باحتمال بسیار هم چون دوره قبل تحریم کننده گان اکثریت را تشکیل می دهند. گواینکه رژیم نیزچون همیشه تلاش خواهد کرد که آمارخود را بالای 50 درصد نشان بدهد.
اما چه کسی است نداند که مهرابطال برپیشانی این انتخابات –حتا قبل ازبرگزاری آن- توسط افکارعمومی ودررأس آن جنبش دانشجوئی،آن هم باشعارتوفنده "آزادی،مساوات تحریم انتخابات" حک گردید؟.
بگذار تحریم شکنان دلشان را در تصاحب چندتکه طعمه که دستگاه ولایت به سویشان افکندخوش کنند.بگذارآن ها یک باردیگرتراژدی آزمون شکست خورده سودای حضوردرقدرت والبته این بار درفازکمدی آن را تجربه کنند!
2006-12-16-25-09-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, December 06, 2006

به مناسبت 16 آذر،روزدانشجو
موقعیت جنبش دانشجوئی و چالش های آن
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

جنبش دانشجوئی ایران،درحال عبورازمرحله حساس وخطیری است. ولی فقیه ونماینده گان وی ازضرورت خانه تکانی در دانشگاه ها و تشکل های دانشجوئی سخن به میان می آورده اند وانجام یک ضد انقلاب فرهنگی دوم برای باصطلاح پاکسازی،باهدف تأمین مجدد سلطه بلامنازع رژیم بردانشگاه ها را دردستورکاردولت وهمه ارگان های سرکوب قرارداده اند. درهمان حال اصلاح طلبان درون و بیرون حکومتی همچون نهضت آزادی و عناصری چون تقی رحمانی ها ونئولیبرال هائی چون موسی غنی نژاد،ازهرطریق ممکن نظری و عملی به مقابله با برآمد نوین ورادیکال جنبش دانشجوئی برخاسته اند تاازطریق سوارشدن برموج آن،سکان هدایت این جنبش را بدست گیرند.درچنین شرایطی است که جنبش دانشجوئی با شعارهای رادیکال ومردمی نوینی پا به میدان عمل گذاشته است.چنان که با عزم خود برای حضورپررنگ دربرگزاری مراسم پرشکوه 16 آذرامسال،نه فقط توانست با خنثا کردن زمزمه های انتقال آن به امامزاده عبداله،که درحکم بازگذاشتن دست اوباشان رژیم برای بدست گرفتن ابتکارعمل بودبه دفاع جانانه ای ازسنت رزمنده دانشجوئی برخیزد،بلکه هم چنین با شکستن درب دانشگاه تهران و دیوارجدائی بین دانشجویان درون وبیرون آن، ودرشرایطی که رژیم با حالت فوق العاده گرداگرد محوطه دانشگاه را به محاصره خود درآورده بود،موفق شدتا تجمع پرشکوه و رزمنده خود را برگزارکند.بی شک برگزاری مراسم شکوهمند ومستقل 16 آذرنشانه تازه ای است از قرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود بعنوان یک جنبش ضداستبدادی وآزادیخواهانه، ضدامپریالیستی،و برابری طلبانه.آری جنبش دانشجوئی ایران باگرامیداشت افتخارآمیز16 آذرامسال،تولدنوین خود را باعبوراز خاکستر بیش ازدودهه رخوت و انفعال وپوست اندازی مراحل انتقالی تارسیدن به برآمد کنونی،جشن گرفت.
بی شک نگاهی به تحولات جنبش دانشجوئی درچندسال اخیر،بروشنی گام های روبجلوئی را که این جنبش برداشته است به نمایش می گذارد.کافی است نگاهی به شعارها و مطالبات وبیانیه های دانشجویان دراین چندسال وبطورمشخص شعارها وپلاکاردها،مقالات وبیانیه های مربوط به بزرگذاشت 16 آذرهمین امسال بیاندازیم تا به اهمیت راه پیمائی انجام شده درطی این سال ها پی ببریم.عبورازحاکمیت و جناح های رژیم ازیکسو و رویکرد به مطالبات پایه ای سیاسی و اجتماعی و نیزعطف توجه به جنبش های اجتماعی و مطالباتی مردم ازسوی دیگر،مشخصه بارزاین تحول است که می توان آن را بطورخلاصه نقل مکان سیاسی و عملی ازمرحله امید بستن به منازعات وشعارهای بالائی ها،بسوی متن جامعه واعماق بنامیم.نگاهی به مسیرطی شده هم چنین نشان می دهد که جنبش دانشجوئی باگزارازمراحل سرکوب های ناشی ازانقلاب ضدفرهنگی اول وتب وتاب اشغال سفارت وسپس دوران جنگ و افسون اصلاحات درون حکومتی وهم چنین اغواگری های اصلاح طلبان برون حکومتی،خوشبختانه توانسته است نه فقط ازمرحله نفی-نفی کلیت رژیم که رویداد 18 تیرازفرازهای برجسته وبیادماندنی آن بود- بگذرد،بلکه درهمان حال گام های مهمی را به سوی دست یابی به شعارها و مطالبات اثباتی وبامحتوای رهائی بخش بردارد.گرچه این تحول و دگرگونی هنوزهم در گام های اولیه خود قراردارد،اما این واقعیت چیزی ازاهمیت رویکرد تازه جنبش دانشجوئی نمی کاهد. باین ترتیب می توان ادعا کرد که جنبش دانشجوئی- دروجه غالب- پس ازچندین فقره پوست اندازی دردناک ومربوط به مراحل انتقالی، درجایگاه طبیعی وشایسته خود به عنوان یک جنبش اجتماعی مستقل و مدافع دموکراسی و برابری قرارگرفته است. دریک نگاه کلی می توان گفت که دوعامل بنیادی در طی بیش ازدودهه درایجادانحراف مسیر وانفعال تاریخی وآشفتگی صفوف جنبش دانشجوئی نقش کلیدی داشته است:نقش آفرینی وتقابل ارتجاعی وضدتاریخی رژیم تبه کارجمهوری اسلامی ومؤتلفین وحامیانش ازیکسو و امپریالیسم آمریکا ومدافعانش ازدگرسو.ستیزی که هردوسوی آن تلاش کرده اند که جامعه وبویژه جنبش دانشجوئی را به مثابه براده های فلزی جول قطب بندیی مورد نظرخویش طیف بندی کنند. (ازبحران سفارت و جنگ 8 ساله و بحران هسته ای می توان بعنوان مهم ترین فرازهای این کشاکش یاد کرد). بازبینی گذشته نشان می دهد که گرفتارشدن مبارزات دانشجوئی درتاروپود مانورها و طرفندهای این دونیروی فائقه،موجب دورشدن جنبش دانشجوئی ازجایگاه طبیعی وراستین خود با همان سه مشخصه آزادی خواهی،ضدامپریالیستی و برابری طلبی گردید.البته عبورازگردنه های فوق با بهای سنگینی بدست آمد.معهذاهنوزهم این خطروجود دارد،که فاصله گرفتن ازیک قطب ارتجاعی با توهم به یک قطب ارتجاعی دیگر و نزدیک شدن به آن همراه گردد. چرا که به تجربه دیده ایم کمبود آگاهی لازم،برانگیختگی و فوران نفرت ازیک جریان ارتجاعی مسلط، وچیره شدن استیصال ویاغلبه وسوسه باصطلاح میان ُبرزدن راه و گریزازپرداختن هزینه های لازم برای آزادی ورهائی،می تواند ضربات سنگینی به فرایند بلوغ انقلاب وارد آورد وبدین سان نطفه فاجعه دیگری دردل مبارزه علیه فاجعه موجود منعقد گردد. خوشبختانه تجربه گذشته وسمت گیری رویدادها و تلاش عناصرآگاه ومسئول ازمیزان آسیب پذیری فوق کاسته است،اما این هنوزبه طورکامل .دررابطه با این تجارب و سمت گیری رویدادها می می توان به فاجعه عراق وروشن شدن ماهیت ادعاهای باصطلاح دموکراسی خواهانه امپریالیستها درکشورهای همسایه و ناکامی های نئولیبرالیسم درکشورهای امریکای لاتین و سایرنقاط جهان وادعای پوچ پایان تاریخ اشاره کرد،که تاحدی موجب کندشدن تاخت وتاز گفتمان های متعلق به نحله های مختلف بورژوازی نئولییرال گردیده، اشاره کرد.شکسته شدن این فضا درعین حال به معنی ایجاد فضای گشایشگر برای گفتمان سوم ورادیکالی است که به سهم خود تأثیرمهمی درقرارگرفتن جنبش دانشجوئی درجایگاه طبیعی خود داشته است.
باهمه این ها همانطور که اشاره شد، جنبش دانشجوئی فقط گام های اولیه و مهمی را دراین سمت وسو برداشته است واین هنوزنه به معنای برداشتن همه گام های لازم است و نه حتا به معنای تثبیت گام های برداشته شده.هنوزچالش ها ونبردهای مهمی درپیش است که تدارک مناسب آن ها وظایف خطیرامروزرا تشکیل می دهند.نبردهائی که هوشیاری،آگاهی وبلوغ به مراتب بیشتر و سازماندهی مناسبی را می طلبد.واقعیت آن است که امروز ما با یک بحران چندوجهی گلاویزهستیم که پاسخ گوئی به آن، استراتژی وحرکات چندوجهی و پیچیده ای را می طلبد که لازم است بطورهمزمان بکارگرفته شوند.آن چه که دراین میان امیدوارکننده است،آنست که نیروی دانشجوئی بالقوه دارای پتانسیل وظرفیتی است که درصورت داشتن یک جهت گیری واستراتژی مناسب ورهائی بخش،می تواند نقش مهمی درگذارازاین گردنه های نفس گیر داشته باشد.این ظرفیت بالقوه ازعوامل عینی مهمی چون کمیت میلیونی، خاستگاه طبقاتی اکثرا متعلق به اقشارولایه های ازمیانی به پائین ترِ دانشجویان، گستردگی دانشگاه ها دراکثرنقاط شهری ایران، ترکیب جمعیتی جنسی وسنی وچندملیتی آن که موجب وجود حلقات مناسب اتصال با سایرجنبش های اجتماعی و ملت های تحت ستم می گردد،سرجشمه می گیرد.وجود چنین مختصاتی سبب شده که جنبش دانشجوئی ازنزدیک با طعم انواع ستم ها ومحرومیت ها آشنا بشود.نظیر انواع فشارها و تنگناهای معیشتی، نبود چشم اندازامیدوارکننده شغلی درپایان تحصیلات دانشگاهی، خاستگاه طبقاتیِ فرودست بسیاری ازدانشجویان. ترکیب این عناصربا آگاهی وسنت درخشان مبارزات دانشجوئی،درمجموع زمینه های مناسبی برای گره خوردن این جنبش با سایرجنبشهای اجتماعی فراهم ساخته است.بی شک اگراین پتانسیل عظیم اجتماعی درقالب استراتژی و تاکتیکهای مناسب خود را متحقق کند، می تواند تأثیرقابل توجهی درارتقاء کل جنبش مردم ایران وجهت گیری آن داشته باشد.
البته باید اضافه کنیم که درایفای نقش فوق جنبش دانشجوئی با آزمون ها وچالش های مهمی مواجه است که مهمترین آنها بقرارزیراست:
الف-یکی ازشروط اصلی،همانا تقویت و نیرومندترشدن هرچه بیشترصدا و گفتمان رادیکال و متعلق به چپ معطوف به جنبش های اجتماعی است. صدا ونیروئی پیگیر که دروهله نخست به تواند بازتاب دهنده مطالبات راستین جنبش دانشجوئی ومبارزات آن باشد.بدیهی است که این صدا بدون مصاف نظری و سیاسی باسایر گفتمان هاو صفوف مدافع نظام های سیاسی و طبقاتی موجود قادرنخواهد بودکه صدای خود را فراگیرکند.
گرچه شفاف کردن هرچه بیشتر این گفتمان و متبلورساختن آن درصفوف مستقل خود،یکی ازشروط تعیین کننده تحقق ظرفیت های بالقوه جنبش دانشجوئی است،اما خطاست هرآینه که این صدا واین گفتمان را معادل جنبش دانشجوئی تلقی کنیم.
ب- جنبش دانشجوئی بزرگترو فراترازآن است که بتوان آن را درقالب این یا آن گرایش جای داد. بنابراین بهمان اندازه محورنخست یعنی حضورمستقل این صدا، مهم است که این صدا خود را معادل کل جنبش دانشجوئی نداند و خود راتنها بخشی ازآن بشمارآورد.نباید فراموش کنیم که برسمیت شناختن پلورالیسم وچندگونگی یکی ازمهمترین مشخصات این گونه جنبش هاست.والبته نیازی به گفتن ندارد که جمع کردن این دومهم بایکدیگر،یعنی درنظرگرفتن جنبش به مثابه کلیتی متکثر و درچهارچوب آن به تقویت گفتمان رهائی بخش ورادیکال پرداختن،بلوغی را می طلبد که ضرورت شفاف ساختن گفتمان رادیکال را نه فقط به حربه ای برای تکه پاره کردن جنبش ها تبدیل نکند،بلکه برعکس آنرا درجهت تقویت توانمندی کلیت جنبش متکثرورادیکالیزه کردن گام به گام آن دربستر تجربه خودِ جنبش بکارگیرد.
ج-بی شک یک جنبش بالقوه میلیونی را نمی توان بدون خواستهای مشخص و ملموس و فراگیراعم ازصنفی و سیاسی قابل تصوردانست.بنابراین هرگونه بی توجهی به این گونه مطالبات به معنای نایده گرفتن عواملِ پا گرفتن وقوام یک جنبش است.بدیهی است که مطالبات فقط صنفی نیستند،بلکه عموما خصلت صنفی- سیاسی دارند. بویژه درجامعه ما، بدلیل وجود یک رژیم تمامیت گرا،که مداخله دائمی آن درکوچکترین بایدها ونباید های زندگی مردم،یکی ازمشخصه های اصلی آن است، پیوند تنگاتنکی بین عرصه های سیاس و صنفی وجود دارد.ولی وجوداین رابطه نزدیک نباید منجربه نقض قانونمندی فوق گردد.درواقع وجود چنان رابطه های تنگاتنگی بین مطالبات صنفی و سیاسی، تنها راه فراروی ازآنها را ازطریق تعمیق خواستهای بیواسطه وجاری فراهم می کند و نه انکار و دست کم گرفتن آنها را.
د-پای بندی به موازین ساختارهای جنبشی و حرکت جنبشی.
بی شک درنظرگرفتن چندگونگی درچهارچوب مختصات اصلی جنبش،یعنی خصائل ضد استبدادی وضدامپریالیستی وبرابری خواهانه جنبش دانشجوئی،وتوجه مطالبات پایه ای و مشترک قاطبه دانشجویان بخشی ازشروط لازمِ نگرش جنبشی است ولی نه همه آن. واگراین گفتمان درقالب ساختارها وعملکرد جنبشی خود کانالیزه نشودمی تواند ازمسیربالنده اش خارج شود. بنابراین لازم است که ساختارها اکیدا درخدمت جنبشی بودن ودرانطباق با آن باشد.یعنی به شکلی که بتواند بیشترین تعداد دانشجویان را بطورمستقیم درمبارزه برای اهداف خود درگیرساخته و درتصمیم گیری ها مشارکت دهد.بکارگیری چنین شیوه ای مستلزم آنست که همواره تأکید اصلی بروجودحداقل ساختارهرمی ومبتنی برنمایندگی دربالا وبرحداکثرمشارکت درپائین صورت گیرد. رویکردی که خود را درتأکید هرچه بیشتربرنقش مجامع عمومی درتصمیم گیری و تصمیم سازی و درگفتگو و اقناع و بسیج دانشجویان براین بستر، ودرساختارهای افقی و کمترعمودی ومبتنی برسلسه مراتب فرماندهی،برهم آهنگ سازی بخش های مختلف جنبش دانشجوئی بجای تصمیم گیری دربالا و درنهادهای فوقانی برفرازسردانشجویان وسپس ابلاغ آن ها به بدنه ودریک کلام بکارگیری دمکراسی مستقیم و مشارکتی نشان می دهد.گزاف نخواهد بود اگربگوئیم که گسترش دامنه جنبش خود بنیاد وخود رهان دانشجوئی، باید تمرین های مبادرت به عمل اجتماعی براساس ساختارهای فراسلسه مراتبی خود را ازهمین امروز شروع کند.بی شک حرکت دراین راستا، نه فقط درمجموع قدرت آسیب پذیری جنبش را دربرابراستبداد کاهش می دهد،بلکه تأثیرگذاری آن را برجنبش های دیگردوچندان می سازد.
ه-جنبش دانشجوئی جداازمختصات خود ویژه ای که تاکتیک ها و استراتژی های خود را می طلبد،درعین حال بخش مهمی ازجنبش عمومی را تشکیل می دهد که بهمین اعتبار همراه با سایرجنبش ها،درون کشتی بزرگتری قراردارد که نهایتا سرنوشتش با سرنوشت این کشتی پیوند خورده است.ازهمین رو ضرورت داشتن استراتژی کلان و گره زدن مبارزات خود با مبارزات کلان و سراسری ضرورتی گریزناپذیراست.نکته اصلی آنست که این دوعرصه بهیچ وجه دربرابرهمدیگرقرارندارند ونباید آنها رادرتقابل با یکدیگرقرارداد. درحقیقت تکامل و تقویت این هردوعرصه لازم و ملزوم یکدیگرند. بدیهی است که یک جنبش دانشجوئی دارای نفوذ توده ای درمیان دانشجویان،خواهد توانست حول مطالبات مشترک وکلان، مشارکت فعال ترومؤثرتری با سایرجنبش های اجتماعی و مبارزات عمومی آن ها داشته باشد تا وقتی یک جنبش ضعیف و پراکنده ای باشد.بنابراین راهبردبرپائی جنبش جنبش ها،نیازمند یک جنبش دانشجوئی نیرومندو توده ای است.جنبشی که قادراست بااستفاده ازمطالبات مشترک وحلقات متداخل خود نقش مثبت و کارسازی را درمبارزه علیه ستم سیاسی-مذهبی،جنسی، ملی وطبقاتی و رهائی اجتماعی به عمل آورد.
و-ضرورت داشتن نگاه جهانی و پیوند با جنبش های جهانی ضدسرمایه داری.
دردنیائی که سرنوشت آحاد ساکنین آن روزبروز با یکدیگربیشترگره می خورد ودرهمان حال زحمتکشان همه کشورها،با دشمنان واحد ومتحدی روبرومی شوند که با کنترل همه اهرم های جهانی،فقرو تبعیض وتباهی را درهرنقطه جهان جاری می سازند،به تنهائی وبه صرف یک استراتژی بومی و معطوف به مرزهای ملی نمی توان به مقابله با چنین فلاکتی بپاخواست.ازاین رو یک استراتژی واقعی و کارآمد نمی تواند بدون وجه منطقه ای و جهانی قابل تصورباشد.درهمین رابطه ضرورت همبستگی و پیوند متقابل باجنبش های مترقی بین المللی ازیکسو ومشارکت درمبارزه علیه امپریالیسم وتهدیدات آن ازسوی دیگر،یکی ازمؤلفه های مهم جنبش های نوین است. وپاسخ به این نیازدرموردجنبش دانشجوئی از اهمیت زیادی برخورداراست.
2006-12-07 – 16-09-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, November 26, 2006

رسالت سرداردرپست جدید!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
تولید"شهروند" ولایت پذیر
سردارطلائی که هنوزمرکب استعفایش ازفرماندهی نیروهای انتظامی خشک نشده،درگفتگوئی با ایسنا موجودیت یک تشکل جدید اصول گرا-بقول خودش با حداکثراصول گرائی را- اعلام داشت. چراباید ازاین همه سرعت عمل وی تعجب کرد؟مگرنه این است که اولا درآستانه انتخابات شوراهای اسلامی شهروروستاهستیم.زمان تنگ است و دستگاه ولایت نیازدارد که موقعیت خود را دراین شوراها تثبیت کندواین هم شدنی نیست بجزازطریق کانالیزه کردن رقابت های"انتخاباتی" درچهارچوب باندهای درونی خود.مگراستفاده ازاین گونه شگرد ها درانتخابات ریاست جمهوری کم بهره داد؟ بویژه وقتی که چهره ها وتشکل های پیشین رسوامی شوند وازسکه می افتند،چرا نباید همان کالای بنجل را بابسته بندی جدیدی روانه بازارنکرد؟ وثانیا مگرنظامی ها تربیت نشده اند تا ازجمله درکوتاه ترین زمان ممکن سنگرهای حفاظتی حفرکنند؟خواهید گفت سنگرآری ولی نه دیگرحزب وتشکل؟!. با عرض پوزش،اشتباه شما درهمین جاست!.چرا که درنزددستگاه ولایت این هردو،یعنی هم حزب سیاسی وهم نهادنظامی،ازآبشخورواحدی تعذیه می کنندکه چیزی جز ولایت پذیری محض واین که"درارتش و سیاست چرا وجود"ندارد،نیست.واگرچنین است پس چه کسانی بهترازنظامیانِ وفاداروتربیت شده برای انجام این کار. چنانکه اگر وظیفه ای مانند ایجاد یک حزب سیاسی حتا به سیاستمداران حرفه ای وکهنه کار واگذارگردد ممکن است سالها طول بکشد،درحالی که این ها قادرند بسهولت کندن یک سنگرحفاظتی آن را،اگرنگوئیم درعرض چندساعت،درعرض چندروز بوجود آورند.بی شک این را باید ازبرکات توسل ولایت فقیه به ادغام نهادهای نظامی ونظامیگری بانهادهای سیاسی وسیاست ورزی ازاین طریق بشمارآورد.والبته ازحق هم نباید گذاشت که دستگاه ولایت دراین زمینه حرفه ای و استادانه عمل می کند. خواهید پرسید چرا استادانه؟
ازآن موقع که جناح حاکم و کانون اصلی قدرت-رهبروبیت او- کشف کرد که می توان با چماق قانون حریفان را طناب پیچ کرد وبه ته چاه فرستاد،صاحب یک استراتژی روشن و کارآمد شد وتوانست رقبای اصلاح طلب حکومتی را به سهولت آب خوردن آچمزکند. چرا که قانون درجمهوری اسلامی همان ولایت بود و ولایت هم همان قانون.قدرت، قانون را کشف کرد و قانون، قدرت را. وشدند یک روح دریک بدن.وباین ترتیب با کشف این همانی قدرت و قانون، به دوران برزخی یک روح سرگردان دردوبدن پایان داده شد.عصر اصلاحات سپری شد واصلاح طلبان خلع سلاح شدندو با خفت وخواری ازعرصه قدرت حذف گردیدند.ازآن موقع به بعد رهبرباخود گفت که ازاین پس خودم حکومت می کنم و ازطریق کارگزارانم فرمان می دهم و اصلا نماینده اصلاحات خودم هستم. ودرهمین رابطه بودکه فرمول اصول گرائی اصلاح طلبانه را وضع کرد.والبته چه کسی بهترازنیروهای سپاهی و نظامیِ سرسپرده و آموخته به اطاعت بی چون وچرا،می تواند این نقش کارگزاری را ایفاء کند؟ کشف دوم و بزرگ ولایت فقیه همین قابلیت کارگزاری این نیروها برای شکل دادن به یک "طبقه" سیاسی جدید وموردنیازدرفازتازه بود.ازوقتی روشن شد که قانون یعنی من و من یعنی قانون،مشکل ممنوعیت فعالیت نظامی ها درعرصه سیاسی هم می توانست با تدبیر کوچکی حل گردد: با تغییرلباس نظامی به سیویل وچاشنی کردن آن با یک استعفا. وباین ترتیب دیگر نیازی هم به جنجال وهیاهو نبود.خلق موجودات ذوحیاتین نظامی-سیاسی را باید انصافا ازفرآورده های نبوغ آسای نظام اسلامی بشمارآورد.
برای آن که بفهمیم تاچه حد این کارگزاران برای دم و دستگاه ولایت مفید هستند، کافی است به چندنکته زیرتوجه کنیم:
اولا دستگاه ولایت را لااقل ازتکیه یک جانبه به عوامل اجرائی منتسب به جامعه روحانیت و سیاست مدارانِ وراج وپرمدعا رها می کند. مهره های روحانیت که سوخته وبدنام هم شده اند، بعنوان اهرم های اجرائی تاحدزیادی خدماتشان را انجام داده اند وبهتراست درحوزه ها به موعظه ورساله نویسی وتمرین مرجعیت مشغول شوند.وانگهی آن ها بدرد دوره ای که نیازعمومی آن تمرکزقدرت و مقابله با تهدیدات نظامی وامنیتی درداخل و خارج است، نمی خورند.
ثانیا اگرکنترل روحانیتِ چندمرکزی اجتناب ناپذیر است، دستگاه ولایت نمی تواند براساس تکیه صرف به خودآن ها،روحانیت را تحت کنترل خود درآورد. پس لزوم تکیه براهرمی بیرون ازآن ها برای کنترل وبهره گیری ازآنان به عنوان عواملِ کارگزار اجتناب ناپذیراست.اما پرسیدنی است که آیا درجمهوری اسلامی این ولی فقیه است که باید کارگزارروحانیت باشد و یا برعکس این روحانیت است که باید کارگزارولی فقیه ودرخدمت آن باشد؟.پاسخ هرچه که باشد، ما اکنون شاهد یک پوست اندازی تازه ای هسیتم.این را منازعات مجلس خبرگان هم به ما نشان می دهند. باین ترتیب ولی فقیه نه فقط خود بطورمستقیم وبه نیابت از روحانیت وبنام آن وازطریق دورزدنشان،نقش سرکردگی آنها را برای مقابله با تهدیدهای روزافزونی که متوجه نظام است به عهده می گیرد،بلکه درهمان حال برجاه طلبی های خود به عنوان رهبر بلامنازع دینی و سیاسی هم پاسخ مقتضی می دهد. نباید فراموش کرد که ازمقتضیات شعار یک روح دریک بدن،یک رهبرو خلیفه برای یک کشوروازجمله یک مرجع تقلید اعظم برای جامعه وروحانیت هم هست. باین ترتیب ازبرکت بکارگیری این موجودات ذوحیاتین سیاسی-نظامی یانظامی-سیاسی، با یک تیربه دونشان زده می شود.هم به نیازوضرورت آرایش سیاسی-نظامی پاسخ داده می شود وهم کنترل روحانیت پرمدعا وچندمرکزی و درعین حال بدنام شده وناکارآمد،امکان پذیرمی گردد.وقتی احمدی نژادرفسنجانی را که تعدادقابل توجهی ازروحانیت ازاوحمایت می کنند ذلیل خطاب می کند،وشورای نگهبان سخن گوی"جامعه روحانیت مبارز"را فاقد صلاحیت برای خبرگان تشخیص می دهد، ودرهمان حال رفسنجانی می گوید دربرابراین گونه شرارت ها عقب نخواهد نشست، دارندهمین منازعه را بازتاب می دهند.
حالا پس ازاین مقدمه نگاهی بیافکنیم به سخنان سرداردطلائی دراعلام تشکل جدید:
او درگفتگوی خود باایسنا درمورد علت انتخاب نام اصول گرایان اصلاح طلب می گوید"مبناى انتخاب نام اصولگرايان اصلاح‌طلب فرمايشات مقام معظم رهبرى است كه همان حفظ اصول و اصلاح روش‌ها بر اساس مبانى معرفتى اسلام است".
چنان که ملاحظه می کنید او خیلی خوب گوهرراهبرد ولی فقیه را که همانا مصادره اصلاح طلبی درون حکومتی باشعارایجاد یک روح در یک بدن است،فهمیده وخود اساسا بعنوان بخشی ازبرون دادهای این استراتژی وارد صحنه عمل شده است. صرف گزینش این نام نشان می دهد که بند ناف این سردارتازه نفس و پراشتها به کجا وصل است.
اما بشنوید تعریف شهروندی را درنزد این "نظامی سابق"و سردارسیاسی جدید. او ضمن ردیف کردن یک سری کلمات دهن پرکن و توخالی مثل شهرانسانی،شهرمقاوم،زیبا،پویا، الکترونیک، انسان مدار،سبزوپاک و روان ودلپذیرو....که حکم همان نصب اتیکت تازه برکالای بنجل رادارد، به معنای شهروند این این شهر"زیبا وپاک وانسان مدار"می پردازد: "ما جمعیت داریم و اما جامعه نداریم. ما ساکن داریم اما شهروند نداریم". تا اینجا معلوم می شود که درنزداین سردارسیاسی، جامعه ما فاقد شهروند است واو آمده که تولید "شهروند" بکند. اما چگونه؟:"جامعه ما دارای هویت است وتهران باید هویتش را با محوریت محله ای شکل دهد.هویت محله ای که محوریت آن مسجد باشد".اواضافه می کند:"درحال حاضر371 محله درتهران وبیش ازدوهزارمسجد درقلب محله ها داریم که باید بتوانند هویت محله ای و شهری و داشتن شهروندان معتقد و قانون گرا را بازتعریف کنند".اگراین تراوشات او را درکنارتراوش دیگرش که می گوید "ماباید کاری کنیم که شهروندان ما بشهرشان تعلق داشته وخود را شهروند تهران بدانند"قراردهیم آنگاه به نبوغ دستگاه ولایت دراستفاده ازاین موجودات ذوحیاتین برای ساختن شهروندان مطیع، یعنی "مسجدوندان"ی که ولایت پذیری مهم ترین خصلت آن ها را تشکیل می دهد،بهترپی خواهیم برد.
www.taghi-roozbeh.blogspot.com 2006-11-26-05-
09-85