آیا با اهرم دولت می توان به سکولاریزاسیون حداکثری
نائل شد؟
در نقدیک رویکرد:
از آرمانشهر«سکولاریزم حداکثری» تا نفی آزادی
های بی قید و شرط عقیده و بیان!- بخش اول
آیا دین را می شود با
مشت آهنین به زباله دادن تاریخ فرستاد؟ آیا در این صورت به جای زایل کردن دین به زایل
کردن آزادی نپرداخته ایم!؟
گسترش و تعمیق بحران در نظام سرمایه داری با رشد
و افزایش میل به اقتدارگرائی و گرایش های شبه فاشیستی، تضعیف آزادی و دموکراسی و
شکل گیری گرایش های استبدادی و ریاست های مادالعمری همراه است ( در ایران ولایت
مطلقه هم شاهدمیل روزافزون سپاهیان برای حضورمستقیم در نهادهای رسمی قدرت و ریاست
جمهوری هستیم). در این میان چپ هم زره روئین بر تن نداشته و مصون از این میل
فراگیرنیست. به ویژه آن گرایشاتی که هنوزهم درس های لازم از تجربه بزرگ قرن بیستم
و سوسیالیسم دولتی و هم چنین عروج فاجعه بارحکومت اسلامی از دل انقلاب بهمن ۵۷ را فرانگرفته
اند و عمدتا رو به گذشته دارند و حسرت آن دوره طلائی را می خورند و اصراردارند که
با نت همان سازی بنوازند که در دوره پیشاتجربه کوک شده بود. میل به فراموشی سپردن
درس های نیمه جویده و هضم نشده آن دوران و هم چنین درس های تجربه بزرگ انقلاب بهمن
که به فاجعه عروج انقلاب اسلامی منجرشد، دخیل بستن به جادوی اتوریته و نادیده
گرفتن دست آوردهای نظری و عملی جنبش های پسااکتبر پیرامون ماهیت مناسبات قدرت، و کم
سوشدن اهمیت آزادی و توجیه و مدلل کردن آن به بهانه هایی چون وضعیت اضطراری و
موقتی، جملگی از نشانه های بالینی سندروم «بتوارگی اتوریته» در نزداین رویکرد است.
غافل از آن که اگر رخدادهای بزرگ تاریخی باراول «معصومانه» به صحنه می آیند، و در
پراکسیسی به مقیاس آزمایشگاه بزرگ اجتماعی
و یک دوره تاریخی، نارسائی های خود را به نمایش می گذارند، اگر که به دیده
گرفته نشوند، آن هم در وضعیت پساتجربه و امکان راستی آزمائی و نقد صحت و سقم آن ها
از طریق برهان خلف ( حرکت از نتیجه به سمت وارسی مقدمات و پیشفرض ها)، دیگر از آن
«معصومیت» آزمون نخست هم خبری نخواهد بود!. از این رو گزاف نیست اگر که از «همه
گیری» اتوریته به عنوان همزادبحران سرمایه داری و آسیب پذیری بخشی از چپ در
برابرآن سخن گفته باشیم.