Saturday, February 24, 2007

سازمان اکثریت و بحران سمت گیری
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com


وقتی که سلطنت طلبان هم به طمع می افتند!
درحالی که هنوزمرکب مصوبات کنگره دهم سازمان فدائیان خلق ایران(اکثریت)خشک نشده چالش حول سیاست های ائتلافی وسمت گیری بسوی یکی ازدوقطب اصلی بحران هسته ای درمیان این سازمان بالاگرفته است.گرچه این گونه چالش ها درمیان این جریان تازگی نداشته و بهمین دلیل مشکل نه درنفس وجود آن ها،بلکه بیش ازآن در وجود همزمان دو جهت گیری متفاوت و اگربتوان گفت "متضادی"است که هنوزنتوانسته به چربش قاطع یک گرایش منجرشود.وهمین مسأله است که خودویژگی بحران کنونی را تشکیل داده و لاجرم موجب به صدا درآمدن همزمان دونغمه ناهم خوان شده است.گردآوردن و همزیست کردن طیف های رنگارنگ ومتنوع با تاکتیک و استراتژی متفاوت درزیریک سقف را،الحق بایدهنربدیعی بحساب آوردکه درنزدهرکس نمی توان یافت. هم چون یک بازارمکاره که درآن هرمشتری با ورودبه آن می تواندکالای باب طبع خود را بیابد،می توان همه نوع کالا را دراین بازارمسقف پیداکرد.از"سوسیالیسمی"که خودرا مارکسیسم لنینیسم ازنوع اصیل و برآمده از داخل ومدافع صدای سوم-هم علیه رژیم و هم امپریالیسم- می داند و پیش نویس هائی را به کنگره ارائه می دهد تاکسانی که خود را سوسیال دمکرات می نامند و درانتهای این طیف شانه به شانه نئولییرال ها می سایند.از استحاله طلبان خفته ونیمه خفته(ویا شاید بتوان گفت چرت پاره کرده ازبرخورد با بادسردی که ازروند دوقطبی شدن بحران هسته ای حول خطرتحریم و جنگ وزیدن گرفته و درامتدادپاتک های اصلاح طلبان داخل کشور) وکسانی که هم چنان براین باورند که جمهوری اسلامی دارای ظرفیت های پرنشده اصلاحی برای فرا رفتن بسوی یک نظام متعادل واصلاح شده جمهوری دموکراتیک است،تا جمهوری خواهان اصیل تری که بتدریج متقاعد شده اند باید بساطشان را درجای دیگری پهن کنند.ازمدافعان عریان نزدیکی سریع به سلطنت طلبان،تا طرفداران شرمگین تری که به نوع کم شتاب تری ازاین گونه همکاری ها باوردارند.ازآن ها که نمازبه سوی قبله امپریالیسم را بی هیچ آذرمی با صدای بلند می خوانند تا کسانی باگستره وسیع،که تمایل دارند راز ونیازشان را با صدای ملایم تری ترنم کنند.
بهتراست که به تصویرکشیدن این تابلوی بدیع،هزاررنگ ودارای هزارنکته باریک ترازمو را به دست نقاشان چیره دست بسپاریم وبگذریم.
سرکردگان این جریان با بادی به غبغب تشکیل این بازارمکاره را با درهم ریختن قواعد حاکم بر عملکرد فعالیت حزبی وتشکل های سیاسی با ظرفی بنام جامعه با طبقات و باورهای گوناگون و منازعات و جنگ های طبقاتی و اجتماعی بی پایان ویکسان انگاشتن این دو،آن را شاهکار بدیع ونمونه بی مثالی از تحقق جامعه چندصدائی ومبتنی بریک دموکراسی اعتلایافته می پندارند.آن ها هرعنوانی که باین یافته بی بدیل خود بدهند،بااینکارخود تنها نشان می دهندکه درتحلیل نهائی،این مرزهای سوسیالیسم و سرمایه داری،و ارتجاع و ترقی خواهی است که دربنیان های اندیشه اشان، بهم ریخته است.وگرنه، بدون درنظرگرفتن چنین پیش فرضی چگونه خواهیم توانست،ازچنین الگوی همه رنگ به دفاع برخیزیم؟
ازبازارمکاره سخن گفتیم، اما ازرونق این بازار وارباب رجوع آن چه خبر؟!.بی شک چنین بازارمکاره ای نمی تواند بی مشتری بماند:داریوش همایون ازسرکردگان شناخته شده یکی ازنحله های سلطنت طلب درآستانه برگزاری کنگره،تابوشکنی کرده و پیام گرم و امیدوارنه خود را بدرقه راه آنان می کند.اشتباه است اگرفکرکنیم که وی و سلطنت طلبان فقط برای بدست آوردن طعمه ای دراندازه حامیان خود دربین این جریان به پروازدرآمده اند.برعکس آن ها بیش ازآن،درچهره فدائیان اکثریت یک"چپ" متحد سلطنت را جستجومی کنندتا برای آذین کردن ویترین کم رونق خود بکارگیرند.برای جلوه گری بیشتر درداخل و البته به طریق اولی درنزد اربابان امپریالیست نیازمبرمی باین کالای رنگین هست.تلاش های قبلی آنان با وجود جذب عناصر منفردی چون کامبیزروستا و حتا عناصری ازاعضای قدیمی اکثریت چندان کارگر نیفتاد.شایدبرخی ازفدائیان اکثریت دربرابر این سؤال غافگیر شوند،که چطور،ماکه زمانی از مبارزه قاطع علیه سلطنت شروع کرده بودیم اکنون به نقطه ای رسیده ایم که سلطنت طلبان هم به طمع ما نشسته اند؟!.
البته وصول به این نقطه بی مقدمه وهم چون رعدی درآسمان بی ابر نبوده ومحصول گام های طی شده درطی سال های اخیراست:صرفنطرازنقد نیم بند به عملکرد دوران اتحاد و همکاری با رژیم جمهوری اسلامی که نتوانست راه را برگذاربه جریانی مستقل ورزمنده با مشخصه آزادیخواهی،ضدامپریالیستی وضد سرمایه داری،ودرامتداد تکامل یابنده اندیشه های اولیه بنیان گذاران رزمنده این جریان بگشاید،گام های بعدی دراین سال های اخیر درجریان رفراندوم*1 و قراردادن نام شماری ازعناصرشناخته شده خود درکنارنام چهره های سرشناس ِ سلطنت طلب و سپس حضورعده ای ازاعضای آن در نشست های برلین و لندن و ... و سرانجام حضوردرسمیناری درآلمان و آن سخنان معروف داریوش همایون درمورد ستایش ازاین سازمان برداشته شدونیزتشکیل بلوک ائتلافی با کسانی که آشکارا گاری خود را به ارابه جنگی(و غیرجنگی) امپریالیسم بسته اند. نکته جالب دراین موارد سکوت وفقدان عکس العمل رسمی مسئولان این سازمان (والبته این چیزی ازمسئولیت بدنه آن نمی کاهد) به این گونه پیام هاست.یا شاید که خود این سکوت "سرشارازپیام هاست" ونیازی به پیام اضافی نبوده است!
علاوه براین،مدتهاست که یک فرمول طلائی ائتلاف،که بتواند این طیف های گوناگون را بهم پیونددهد تدوین شده است که مطابق آن به موازات تلاش برای اتحاد جمهوری خواهان،راهبردهمکاری با اصلاح طلبان و سلطنت طلبان نیز، تحت پوشش همکاری حول حقوق بشربرسمیت شناخته شده است. وحالا هم گرایشی ازهمین نحله خطرمقابله با جنگ را بجای آن که عاملی برای پیوند با جنبش های ضدجنگ و ضدامپریالستی وتقویت آن بداند،آن را فرصتی برای وصلت با سلطنت طلبان می داند.(البته درصورتی که هم چون سهراب مبشری مدافع نزدیکی به آن ها باشی و گرنه با اصلاح طلبان اگرکه چون فرخ نگهدار باشی).
ازغش کننده گان به سوی قبله گاه سلطنت و امپریالیسم سخن گفتیم وازسلطنت طلبانی که ازمشاهده طعمه ای لذیذ بزاق دهانشان سخت به ترشح افتاده است. اما از غش کرده گان بسوی قبله جمهوری اسلامی چه خبر؟ لازم است که اندکی هم به فعل وانفعالات "لابی" آن در این جماعت اشاره شود.فرخ نگهدار یکی ازعناصرشاخص این طیف قبل ازشرکت درگنگره پیشاپیش با شرکت دردوسمینارمتعلق به اصلاح طلبان درخارج ازکشور (آمریکا) بقدرکافی خود را دوپینک کرده بود وقاعدتا بایستی باحضوری سرشار ازامیددرکنگره شرکت کرده باشد. پیش ازورود به کنگره او بعنوان یکی ازسخنرانان و مقاله نویسان دعوت شده به سمیناری با هدف بررسی وضعیت حال و آینده اصلاحات باحضور عناصری چون فاطمه حقیقت جو و هوشنگ امیر احمدی ومسعود بهنود و.... و چهارتن ازاصلاح طلبان داخل کشور به سخنرانی وتشریح مانیفست اصلاح طلبی خود پرداخت( "مانیفست" اتیکت تازه ای است که او روی همان کالای بنجل خود چسبانده است).دیگرسخنرانان نیز چون او به تشریح رساله های خود پرداختند.وجه مشترک همه این سخنرانان ورساله های آن ها،همانطورکه مسعود بهنود روایتگرآن است،درراستای باوربه امکان و زمینه های مثبت تحولات اصلاح طلبانه درنظام جمهوری اسلامی بود والبته می توان حدس زد که دولت آمریکا هم ،بعنوان برگی ازبرگ ها، گوشه چشمی به تحرک این بخش ازاصلاح طلبان مدرن و برون گرا داشته ودارد.نوری درافق،هرچند فعلادوردست، این جریانات را بسوی هم می کشد.
اگردرمیان سلطنت طلبان عنصرشاخصی چون داریوش همایون نقش کارگردانی را بعهده دارد،درمورد اصلاح طلبان عنصرشاخص و فعالی چون مسعودبهنود ایفاگر نقش ِ رروی صحنه است والبته نه فقط او.وی که درخارج نشسته و مطالب روزانه خود را در روزنامه ها و سایت های جناح موردنظرش درداخل کشور انتشارمی دهد،به مثابه یکی ازعناصر پشت جبهه اصلاح طلبانی که حالا به زیرچتررفسنجانی خزیده اند،عمل می کند.
شایداکنون اکثراعضاء اکثریت به وجود این دوطیف درمیان خود اذعان داشته باشند. وشایدهم اکثرآن ها درخیال خود،جایگاه خویش را بیرون ازاین هردوگرایش به شمارآورند وبرهمین اساس خود را طیف سومی پندارند که تا این لحظه دراین نوشته چندان مورد عنایت قرارنگرفته است. آری این واقعیت دارد و بهمین دلیل بدون درنظرگرفتن آن، تصویرکنونی ازاین جریان نیمه تمام خواهد ماند:
درکناردوطیف متمایزفوق،یک طیف گسترده میانی وباصطلاح خاکستری وجود دارد که البته علیرغم همه لفاظی های خود،ازخود هویت مستقلی ندارد وبسته به آن که بادازکدام سو بوزد-ازشرق یا ازعرب- وتوازن نیرو بکدام سمت بچرخد،می تواندبا این یا آن همراه گردد.والبته حالا که بادبیشترازسوی غرب(امپریالیسم) می ورزد،بخواهی نخواهی بیشتر روی بدین سو. واکنش اعتراضی به نخستین اعلامیه شورای مرکزی جدید درباره هشداربه خطر جنگ نشان می دهدکه اولا هردوطیف رفتارهمدیگر را سخت تحت نظردارند.ثانیا موضع حاکم دراین مجموعه رنگین نسبت به بحران بین حکومت ایران و دولت های بزرگ غرب وآن چه که بنام بحران هسته ای خوانده می شود،نه صدای سوم که بیشتربه صدای دوم نزدیک است. درنزدصدای سوم بحران دارای دوقطب مولداست.هردوقطب بحران ازموضع ارتجاعی و ضددمکراسی وتصاحب حاکمیت مردم،وهرکدام بشیوه خود برکوره بحران می دمند. وبهمین دلیل تنها بایک مبارزه توأمان علیه هردو قطب ارتجاع می توان جلوی بروزفاجعه جنگ ویا تحریم را گرفت ودرهمان حال زیرپای جمهوری اسلامی را خالی کرد. بدون مبارزه همزمان درسطح داخلی و جهانی علیه علیه هردو قطب ارتجاع،فقط می توان کفه یکی ازدوطرف ارتجاع را بسود یا بضرر آن دیگری سنگین یا سبک کرد. بهمین دلیل این زمین،زمین بازی متعلق به مدافعان دمکراسی وطرفداران صدای آزادی وبرابری،صدای مستقل مردم،نه به رژیم و نه به امپریالیسم،نیست. بافروکاستن بحران دوقطبی به یک بحران تک قطبی ازموضع مستقل و مردمی خارج شده و بسوی یکی ازدوقطب ارتجاع می غلطیم.هم اعلامیه شورای مرکزی وهم منتقد آن(سهراب مبشری)هردو دراین ارزیابی توافق دارند،که مسئولیت بحران کنونی را جمهوری اسلامی بطوریکجانبه بعهده دارد.این که امپریالیسم آمریکا باتهدید دیگرکشورها، موجب گسترش تروریسم و انگیزه اشاعه سلاح های هسته ای می گردد،ابدا درنزداعلامیه نویسان و نقد کنندگان آن واجد اهمیت نیست. کنه اعتراض منتقدما به اعلامیه آنست که چرا همین یک سویه نگری با غلظت وصراحت بیشتری مطرح نشده است. باین ترتیب نقدا آمپریالیسم آمریکا واستراتژی جنگ طلبانه واولتراامپریالیستی محافظه کاران نقشی دراین آتش افروزی هاندارند واگربمب های هسته ای رقیق شده و لیزری و خوشه ای آن ها،خانه و کاشانه مردم وهست ونیست کشورهای همسایه را به توبره می کشد،فقط صدام ها و طالبان ها مقصرند. واگر هم اکنون ناوگان های مهیب این ابرقدرت با قدرت تخریبی پی پایان خود دراطراف کشورما جولان می دهند واگر همان فاجعه عراق و افغانستان فردادرکشورما اتقاق بیفتد،مسبب آن نه عمل کرد توأمان سیاست های ارتجاعی هردوسوی بحران بلکه فقط ازجانب جمهوری اسلامی است.آیا دولت آمریکا که باشهروندان خود دراین زمینه مشکل دارد، با چنین "اپوزیسیون" تطهیرکننده تجاوز،مشکلی دارد؟برای آن که ماهیت مواضع التقاطی و متناقض بخش خاکستری روشن تر شود،خوبست آنها را دربرابریک سؤال ساده،آما آزاردهنده قرارداد:نظر وپیام شما نسبت به جنبش های صلح وضدجنگ صدها هزارنفری در آمریکا،که درآن بوش را جنایتکارجنگی می خوانند و خواهان محاکمه و یا توقف جنون جنگ طلبی های وی،هم در عراق و هم درموردایران هستند چیست؟ پیام "صدای سوم" به آنها این است که به شعارمرگ بربوش مرگ براستبداد وجنگ طلبی جمهوری اسلامی راهم بیافزائید. و با متوقف کردن سوداهای جنگ طلبانه هردوقطب،به مقابله با خطرجنگ برخیزید.این صدا به آنهامی گوید که مردم ایران برای سرنگونی ارتجاع ولایت فقیه به تانک های آمریکائی و پناه بردن به قیم دیگری نیاز ندارند. ولی شما اگربه تحلیل خود از تنها منشأ بحران پای بندید، باید بناگزیر دربرابرجنبش صلح و جنبش ضدجنگ و آماج آن قراربگیرید.پس تحلیل این بخش خاکستری ازمنشأ بحران تحلیل صدای سوم ازبحران نیست. این تحلیل اگربخواهد به یافته های خود عمل کند،باید درکنارارتجاعی ترین و هارترین جناح های امپریالیستی قرارگیرد و بهمان اندازه ازجنبش های ضد جنگ وضدامپریالیستی فاصله بگیرد.
هدف اصلی این نوشته البته پرداختن به ماهیت صدائی که درشرایط کنونی ازحلقوم سازمان اکثریت وشرکاء ائتلافی اش بیرون می آیدنیست.بلکه غرض یافتن پاسخی به این پرسش است که براستی چگونه حاملان این گرایش های رنگارنگ،با استراتژی و تاکتیک های گوناگون می توانند درکنارهم همزیستی کنند؟ اگر عامل ویا عوامل چسبنده وقوام دهنده یک سازمان سیاسی ارزش ها واهداف بنیادی مشترک وبرنامه و تاکتیک و استراتژی برآمده ازآن نیست،پس چیست؟ وخلاصه آن که این سقف برچه پایه ای بناشده است؟. به گمان من سه عامل دراین ماجرابیش از دیگرعوامل دخیلند :
دردرجه اول وجود همین طیف گسترده خاکستری و"سانتر"مسلکی است که وظیفه اش تنظیم شتاب جهت گیری درانطباق با شتاب باد است. باین ترتیب می توان ازدامنه شکاف بین دوقطب افراطی کاست و برامکان همزیستی آن ها افزود.
عامل دوم وجود منافع مشترکی درمیان همه طیف ها دربهره گرفتن ازعنوان و میراث "فدائی" است. تصور برآن است که آن هنوز سرقفلی ارزشمندی بشمارمی رود.و تا زمانی که ستون دیگری برای برپانگهداشتن این خیمه یافت نشده،باید هم چنان آن را گرامی داشت. تصادفی نیست که این جریان درحالی که امروزبیش ازهرزمانی ازاندیشه های بنیان گذاران انقلابی خود تهی شده است،برگزاری کنگره خویش را با تقویم 19بهمن و گرامیداشت آن میزان می کند.امثال فرخ نگهدارها بخوبی می دانند که اگرهرآینه بخواهند تمامی بندها و پیوندهای خویش را بااین جریان بگسلند،آنگاه دیگرکسی برای آن ها تره خورد نخواهد کرد. ودیگرخبری ازدعوت به مصاحبه ها وسمینارها و میهمانی ها نخواهد بود.آنها سرنوشت کسانی را که بصورت انفرادی به ارودی حریف پیوستند دربرابرخود دارند. والبته متقابلا بهمین اندازه هم طیف خاکستری ازآوازه گری ومطرح شدن نام فدائی توسط این گونه چهره های شناخته شده،برای ارضای روح فدائی گری خویش، خرسند می گردد. چنان که مشاهده می کنید دراین معنا عنصردلبستگی به پسوند"فدائی"بعنوان پوسته ای ویا اگربگوئیم ملاطی برای چسبندگی بین طیف های گوناگون عمل می کند که الزاما ربطی به این یا آن سیاست رفرمیستی ندارد.بلکه به مثابه یک سرقفلی ومیرات تاریخی هدفی برای خود محسوب می شود،که هنوزهم دربازار خریداردارد و لاجرم تولید منفعت می کند.بهمین دلیل تا اطلاع ثانوی هرچقدر که این جریان ازنظرمحتوا و مضمون دستخوش دگردیسی و چرخش براست شود، وتازمانی که برروی یک پایه استوارومنسجم قرارنگیرد،به عنصرفدائی به عنوان دیرکی برای برپاداشتن این سراپرده برفراز نحله های رنگارنگ خود،نیازمنداست.
وبالأخره عامل سوم را باید در بالیدن جنبش چپ و رادیکالیسمی دانست،که خود بازتابی است ازتحولات اعماق وجابجائی مواد مذاب منازعات سنگین طبقاتی،که درکنار یک استبداد تاریک اندیش ازچاشنی نیرومندی برای منفجرشدن برخورداراست.درچنین شرایطی است که این سازمان با توجه به آوازه گذشته و رویکرد اجتناب ناپذیر جوانان وزحمتکشان به مطالبات و اشکال رادیکال ترمبارزه،برای آنکه بتواندخود را برروی آب شناورنگهدارد،لازم می بیند که هم چنان ازنام ومیراث فدائی بهره گیرد. البته این نوشته براین نظرنیست که طیف سه گانه فوق همه نیروهای این جریان رادربرمی گیرد ومدعی نیست که بجزسه طیف مورد اشاره، مطلقا افراد و یا جریان های دیگری که می توانندبازتاب دهنده منافع مردم و زحمتکشان باشند درمیان صفوف این سازمان و یا حامیان آن وجود ندارند ویانمی توانند بوجود بیایند.اما تازمانی که چنین صدائی به عیان شنیده نشود و سخنگویان مستقل خود را بوجود نیاورد و حضورملموس خود را نشان ندهد،نمی توان به عنوان عامل تأثیرگذارازآن سخن به میان آورد.
*******
گرچه همانطورکه اشاره شد دست بکاران این جریان تلاش دارند تا با افتخارتمام همزیستی طیف های رنگین با سمت گیر های متفاوت را،به عنوان یک الگوی مناسب جا بزنند و حول آن هلهه راه بیاندازند.اما قرائنی وجوددارد که نشان دهنده آن است که ماه عسل این همزیستی تاریخی با دشواری های تازه ای مواجه می گردد.چرا که نقش آفرینی بخش خاکستری ارتباط مستقیمی با شرایط عینی و شتاب تحولات آن دارد.باندازه ای که بحران دربالادوقطبی شود و طرفین آن دربرابریکدیگرموضوع تخاصم آمیز بخود بگیرند،بهمان نسبت ضرورت موضع گیری شفاف تر برجسته می شود. وبدیهی است که پاسخ به چنین ضرورتی با طبیعت رنگ خاکستری که تمایل به میانگین گرفتن و تیره کردن صحنه دارد، درتعارض قرارمی گیرد.بهمین دلیل تؤسعه اجتناب ناپذیر فضای دوقطبی خودبخود ازقدرت مانور این جریان می کاهد.چنان که ازیکسو جمهوری اسلامی تلاش می کند تا بیش ازپیش نیروهای همسو با خود را درمیان "اپوزیسیون" فعال کند و ازسوی دیگر دولت های امپریالیستی-بویژه دولت آمریکا بعنوان مدعی درجه اول تصاحب حاکمیت مردم-تلاش می کنند که بساط آلترناتیو رنگین خود را پهن کنند. بی تردید حرکت برروی چنین طناب لغزانی به ممارست و چوب موازنه حساس تری نیازدارد که بیرون ازعهده خاکستری نشینان است.
2007-02-24-06-12-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-به عنوان مثال دربحبوبه تب پروژه رفراندوم که بسیاری را دانسته و ندانسته درکنار سلطنت طلبان وطراحان مؤسسه اینترپرایز قراداده بود،سازمان اکثریت و بسیاری ازکادرهای سرشناس این جریان به سودای سواری گرفتن ازاین موج به تکاپو افتادند.درآن هنگام هنوزتوهم ایجاد دموکراسی درعراق توسط قشون آمریکا وجود داشت و هنوزبعضی سرمقاله ها و مقاله های نشریه "کار"نیم نگاهی به دست آوردهای تجربه افغانستان و عراق داشتند.درنقد این توهم وسمت گیری این جریان، نویسنده این سطور چندین مطلب را درمورد پروژه رفراندوم و ازجمله درنقد سیاست های سازمان اکثریت به نگارش درآورد.یکی ازآن ها مقاله ای بود با عنوان "کرمشترک".درپاسخ به این مسأله یکی ازکادرهای قدیمی اکثریت، حسن جعفری- مطلبی نوشت تحت عنوان "سازمان و اتهام همکاری با سلطنت طلبان"که درآن مدعی شدکه تقی روزبه اتهام سنگینی را به سازمان ما واردکرده است.درآن نوشته من به نقد همکاری این جریان با پروژه "رفراندوم" که اکنون بخوبی پرده ازروی آن بکنارافتاده است،پرداخته بودم وبخصوص ازیک روند نزدیکی صحبت کرده بودم که درجریان است و اگربا آن مقابله نشود، محقق خواهد شد.البته نمی توان منکرشدکه شکست پروژه رفراندوم،باتلاق جنگ عراق و فرجام ناکام "دموکراسی"وارداتی،وتحولات جنبش دانشجوئی و کارگری و روشنفکری درجامعه ما وشایدهم مقاومت بخشی ازبدنه این سازمان،ازشتاب وریتم آن نزدیک شدن ها کاست.اما بهیچ وجه آن را ازبین نبرد. چنان که درطی این مدت،هم تداوم این تماس ها ازسوی بخشی ازاعضای این سازمان وهم تداوم همکاری وسیاست ائتلافی سازمان با نیروهائی که به تهاجم بوش به ایران دخیل بسته بودند،و اکنون پیام های داریوش همایون،و زمزمه هائی که این روزهادرضرورت"مرزشکنی" دردرون این جریان شنیده می شود،جملگی مؤید همان سمت گیری است. بی شک مقابله باجنگ و مبارزه گسترده برای صلح نیازمند شکستن حصارهای فرقه ای و تقویت جنبش های صلح وعلیه جنگ باهمه توان است.اما نه آن که به این بهانه وتحت پوشش آن بخواهیم با حمل کالای قاچاق،راه همکاری با سلطنت طلبان ویا با اصلاح طلبان حکومتی را که هرکدام به نوعی ازهیزم بیاران آتش جنگ هستند،بگشائیم. والبته این هم نشانه ای دیگری است درعدول ازمرزهای صدای سوم توسط این جریان.می توانیددربخش دیدگاه های نشریه وسایت کاراکثریت این مقاله را تحت عنوان "سازمان واتهام همکاری با سلطنت طلبان" مشاهده کنید. هم چنین می توانید درهمین سایت نوشته سهراب مبشری با عنوان "ضرورت مرزشکنی برای صلح" را ملاحظه کنید
.
اصل مقاله آقای حسن جعفری بشرح زیراست:
سازمان و اتهام همکاری با سلطنت طلبان!حسن جعفری
تقی روزبه اتهام سنگينی را به سازمان وارد کردند، اتهام همکاری با سلطنت طلبان. اما متاسفانه بخودشان هيچ زحمتی ندادند که اين اتهام را ثابت کنند و حتی اندک تلاشی هم در اين زمينه بعمل نياوردند. معلوم نيست ايشان از کدام سند سازمانی و کدام اقدام، چنين سياستی را نتيجه گرفتند؟تاکنون درباره چگونگي شکل گيري و راه اندازي فراخوان ملي رفراندوم مطالب و مقالات زيادي از جانب موافقان و مخالفان آن در نشريات و سايت ها آمده است. آقاي تقي روزبه يکي از مخالفان رفراندوم، در مقاله اي با نام ? كر مشترك ? كه در سايت هاي ?عصر نو ? و ? صداي ما ? درج شد‏، به بررسي و نقد فراخوان رفراندم و عملكرد و اظهارات افراد و نيروهاي پشتيبان اين حركت پرداخته اند. ايشان مقاله خود را اينگونه آغاز نموده اند كه :? بالأخره پس از مدتي سکوت، چهره‌هائي که هريک بفراخور خود نقشي در کارگرداني و سازماندهي رفراندوم در خارج کشور در همکاري با يکديگر داشتند، آقايان محسن‌سازگارا، رضاپهلوي، حسين باقرزاده ويکي از اعضاي هئيت سياسي- اجرائي اکثريت (آقاي علي مختاري) بطور همزمان به روي صحنه ‌آمده و مطالب و پيام‌هائي را درمورد رفراندوم و سئوالات و ابهامات ايجاد شده حول آن ابرازکردند. گرچه اين اظهارات هرکدام بطور جداگانه مطرح شدند، اما داراي جهتگيري و تم‌هاي مشترکي بودند. ازسوي ديگر اظهار نظرهاي فوق حاوي نکات تازه اي نبودند،اما تأکيدي بودند بر درستي شماري از ادعاها و انتقادهاي اصلي اپوزيسيون‌ چپ و جمهوري‌خواهان دمکرات نسبت به ماهيت، هدف‌ها و عملکرد آن‌ها. علاوه بر گفته‌ها، ناگفته‌‌هائي‌هم وجود داشت که درحد خود مهم‌ هستند ? .اين سئوال مطرح است که ايشان با کدام دلايل و شواهد و مهمتر از آن با کدام وجدان سياسي، رفيق علي مختاري را در کنار سازگارا، رضاپهلوي و حسين باقرزاده قرار داده اند؟ شايد به اين عادت ناصواب که به ميل خود و بي هيچ احساس مسؤليتي، ابتدا چهره دلخواه خود را به حريف سياسي دادن و بعد پرداختن به نقد و يا خراب کردن او . از آنجا که در اين مقاله نه به مواضع و عملکرد وي، بلکه فقط به مصاحبه ايشان با نشريه کار استناد شده تا همکاري ايشان با آقايان سازگارا، رضا پهلوي و باقرزاده، در "کارگرداني و سازماندهي رفراندم در خارج از کشور" نتيجه گيري شود، خواننده مقاله رادپي ميگيرد تا شايد از دلايل نويسنده مقاله در اثبات اين ادعا آگاهي يابد. در مقاله بعد از شرح مفصلي از نقش آقايان سازگارا، رضا پهلوي و باقرزاده در جريان شکل گيري اين حرکت، به نقش "چهره چهارم" پرداخته شده و آمده است که : " اما ازحق نبايد گذشت که دراين ميان وضعيت سازمان اکثريت ازهمه رقت‌ انگيزتربود. اين سازمان که هم چون کبوتر دو برجه آشيانه‌اي درميان جمهوريخواهان و آشيانه‌اي درميان حاميان ائتلاف با سلطنت‌طلبان داشت، و شرمگين ازافشاء شدن نشست‌ها و توافقات پشت پرده اش با آن ديگران، تلاش براستي نافرجامي را بعمل آورد که ازطريق توضيحات سست ومتناقض با سياست‌هائي که عملا مشغول پيشبرد آن‌ است، مخالفت سازمان خود با ائتلاف بين جمهوري‌خواهان و سلطنت طلبان را که باموج انتقاد روبه تزايدي مواجه شده، اعلام دارد و اين‌ ائتلاف را که عملا صورت گرفته‌ است رفع و رجوع کند. براستي تاکي ميتوان سردر برف فروبرد و در شرايطي که خود صادرکنندگان فراخوان و کارگردانان اصلي آن چون محسن سارگارا و يا کساني چون رضاپهلوي از اتحاد"جمهوريخواهان" و سلطنت طلبان به مثابه امري صورت‌ گرفته سخن به ميان مي‌آورند، از نگاه به واقعيت‌ها و از بيان آن‌ها گريخت و به سياست انجام بده و نامش نبر متوسل شد؟"ايشان در پاراکراف فوق اتهام سنگيني را به سازمان وارد کردند، اما متاسفانه بخودشان هيچ زحمتي ندادند که اين اتهام را ثابت کنند و حتي اندک تلاشي هم در اين زمينه بعمل نياوردند. معلوم نيست ايشان از کدام سند سازماني و کدام اقدام ما چنين سياستي را نتيجه گرفتند ؟ ايشان در ادامه مطلب تا بآخر به نقد مصاحبه آقاي سازگارا، گفته هاي آقاي رضا پهلوي و اظهارات آقاي باقرزاده مي پردازند، اما گويا فراموش مي کنند که متهم چهارمي را هم در ابتداي مقاله خود نام برده اند. آيا متهم چهارم خود بخود متهم است و نيازي به اثبات نيست ؟ بي شک آقاي روزبه مي توانند در اسناد سازماني ما، بويژه اسناد مصوبه کنگره چهارم سازمان، با مواضع ما نسبت به جريانات مختلف سلطنت طلبان آشنا شوند، اما اگرمبناي حکم صادره شان اقدامات برخي از اعضاي سازمان ما در جريان فراخوان رفراندم هست، لازم است توجه ايشان را باين نکته جلب کنيم که سازمان ما سالهاست در روابط دروني خود از آنچه که به قواعد لنيني زندگي حزبي معروف بود و ما هم بدان پايبند بوديم فاصله گرفته و اکنون ضوابط ديگري در روابط سازماني ما جاري مي باشد. بعنوان مثال اعضاي سازمان ما امروز ديگر موظف نيستند هميشه و همه جا از مصوبات سياسي سازمان دفاع کنند و مروج آن باشند، بلکه مختارند هرجا که اين مصوبات مورد قبول شان نبود نظرات شخصي خود را بنويسند و يا بيان کنند، مگر آنکه از طرف سازمان ماموريت پذيرفته و يا آنکه خود اعلام کنند که نظرات سازمان را بيان مي دارند. بدين دليل استناد به اقدامات، اظهارات و نوشته هاي اعضاي سازمان بعنوان نظرات سازمان و نتيجه گيري از آنها جهت قضاوت روي سازمان نمي تواند واجد اعتبار باشد. ترديدي نيست که اعضاي سازمان نيز بايد به رعايت اين قواعد بپردازند تا در اين رابطه هيچ توهمي پيش نيايد. بعنوان مثال چندي پيش، در جريان يک اقدام مشترک که نام سازمان در کنار نام سلطنت طلبان قرار گرفت، هيات رئيسه سازمان طبق اطلاعيه اي خاطر نشان ساخت که ما ?در مرحله کنوني اتحاد وسيع جمهوري‌خواهان سکولار و دمکرات و تقويت نقش آن درجنبش دمکراتيک ميهنمان را مهمترين وظيفه خود مي‌دانيم ? ...و? نظرات رسمي سازمان توسط ارگان‌هاي رسمي آن بيان گشته و لذا بيانات رفقاي ما که تصريح نمايندگي ارگاني را نداشته باشند نظرات شخصي آنها محسوب مي‌گردد? . من نيز معتقدم كه رفقاي سازماني ما در حركت هاي بيروني از ذكر عنوان سازماني خود تا زماني كه ارگان مربوطه در آن حركت مشخص تصميمي اتخاذ نكرده است خودداري كنند، چراكه مي تواند اين توهم را بوجود آورد كه ايشان به نمايندگي از ارگان ياد شده در اين حركت شركت كرده اند در حاليكه چه بسا ارگان مزبور از آن بي خبر هم بوده باشد. به همين دليل من عمل آندسته از رفقائي كه با ذكر عضويت خود در هيات سياسي ـ اجرائي، شوراي مركزي و يا بعنوان عضو سازمان پاي بيانيه فراخوان امضا گذاشته اند را درست نميدانم ، چراكه نه كنگره سازمان، نه شوراي مركزي و نه حتي هيات سياسي ـ اجرائي تاكنون تصميمي در مورد امضاي فراخوان نگرفته اند . بارديگر نوشته آقاي روزبه را پي ميگيريم .آقاي روزبه در قسمتي تحت عنوان ?ناگفته ها? نوشته اند: ? گرچه خود اين پيام‌ها و هم زماني و کرمشترک آن‌ها، به روشني خبرازهماهنگي و رايزني قبلي اين جريانات با يکديگر مي داد،اما طفره رفتن از پاسخ به سؤالات مطرح شده از جانب افکارعمومي‌، يعني چه ازسوي کساني که فراخوان را امضاء کرده‌اند و چه آن‌هائي که امضاء نکرده‌اند، خود بهمان اندازه گفته‌ها روشنگرانه بود. باين ترتيب انبوه سئوالات و ابهامات مطرح شده درمورد نقش اين جريانات در تنظيم فراخوان، دامنه وکم وکيف و زمان شروع همکاري بين مدعيان جمهوري‌خواهي با سلطنت طلبان....... ،همگي بي‌پاسخ ماندند? و اضافه كرده اند ?بي ترديد اين رازداري سنگين ازسه جهت مهم است. نخست آن که نشان‌مي‌دهد دامنه اين همکاري و ميزان اطلاعات درز پيداکرده آن چنان است که آن‌ها ‌قادر به تکذيب آن‌نيستند. در حالي که طبيعي بود اگرشايعاتي چنين گسترده‌ نادرست مي‌بود، و اگر ريگي در کفش کسي‌ ست،تکذيب‌ مي‌شد. دوم آن که اعتراف به آن را درشرايط کنوني و پيش از‌آن که باصطلاح شرايط ذهني فراهم‌ شده باشد،آسيب پذيرمي‌دانند. و سوم آن که قرار است اين نوع همکاري‌ها، بشيوه حرکت با چراغ خاموش،هم چنان ادامه پيداکند.?صادقانه بايد بگويم كه من خود متاسفانه تا کنون هيچ خبر يا گزارش رسمي از ميزان شرکت و همکاري برخي از اعضاي شوراي مرکزي سازمان در جريان فراخوان اخير رفراندم با مشروطه طلبان در جايي نديده ام و فقط شاهد اخبار غيررسمي و شايعاتي بوده ام که بي شک مبناي قضاوت بسياري از جمله آقاي روزبه نسبت به سازمان ما شده است . بهمين دليل مصرانه از شوراي مركزي سازمان فدائيان خلق ايران (اكثريت) خواستارم كه در اين زمينه گزارش دهد و جريان امررا باطلاع اعضاي سازمان و عموم برساند تا هركسي از ظن خود مسائلي را به سازمان منتسب نكند
.

Wednesday, February 14, 2007


پیرامون سوء استفاه رژیم رژیم ازنمایش دادگاه گلسرخی
Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

یکی ازطرفندهای تبلیغاتی رژیم اسلامی به مناسبت سالگرد انقلاب بهمن،پخش گزینشی وناقص از دادگاه نظامی ومحاکمه زنده یادان گلسرخی ودانشیان ازسیمای خود بود.بی شک رژیمی که پرونده ای به مراتب خونین تراز رژیم مستبد وفاسد شاه درکشتارنیروهای چپ ورزمنده دارد،رسواترازآن است که حنایش بتواندرنگی داشته باشد. بسیاری ازافراد متعلق به نسل برپاکننده انقلاب،بخوبی بیاددارندکه چگونه حکومت اسلامی وسردمداران آن پس ازدرهم شکسته شدن رژیم گذشته وگشوده شدن درب زندان ها و شکنجه گاه های رژیم درپی قیام مردم، بلافاصله تمامی توان خود را برای تحریف روند تکوین انقلاب ونیروهای فعال درآن بکارگرفتند وازجمله برای این کاربا تمام قوا از افشاء شدن بسیاری از جنایت های ساواک شاه و مقاومت های حماسی نیروهای چپ ونیروهای دموکرات چه دربیرون وچه درزندان ممانعت به عمل آوردند.چراکه درصورت افشاء آنها،سرکوب این نیروها که ازهمان فردای انقلاب دردستورکارحکومت اسلامی قرارگرفته بود دشوارترمی شد.
درهرحال به نمایش درآمدن چندباره دادگاه گلسرخی درساعات پربیننده آنهم پس ازگذشت سه دهه ودرشرایطی که رژیم دراوج گندیدگی خود بسرمی برد وهمزمان بدلیل سودای دست یابی به سلاح هسته ای و تثبیت خویش به عنوان یک قدرت منطقه ای درکشاکشی سنگین با دولت های امپریالیستی قراردارد، این سؤال را که هدف رژیم ازنمایش این شوی تلویزیونی چه بوده است دربرابرما قرارمی دهد.همانگونه که اشاره شد رژیم رسواترازآن است که بتواند بین خود و ادعای همراهی نیروهای رادیکال باوی به تحریف تاریخ مبادرت ورزد.بااین همه درنگ حول این مسأله برای برخورد سنجیده تربا اوضاع سیاسی وخنثی کردن مانورهای تشتت افکنانه رژیم،وتأکیدبرپیمودن راه مستقل واستوار صدای مستقل،صدای آزادی و برابری وصدای نه رژیم ونه به امپریالیسم مفید و لازم است.
رژیم برای آن که این نمایش کاملا باصطلاح بهداشتی اجراءگردد واثرات آن ازمحدوده موردنظرش فراترنرود،به صحنه آوردن آن را باحضوردوتن ازمزدوران خود،وزیرارشاد که بهمراه حسین شریعمتداری سابقه بازجوئی اززندانیان سیاسی را دارد باعنصرامنیتی دیگری (رحیم پورازغدی) همراه کرده بود تا ازطریق پخش یاوه ها وچرندیات آن ها به این منظورخود نائل گردد.وهمین مسأله برنامه نمایشی رژیم را بیش ازپیش به یک شوی امنیتی تبدیل کرد ونشان داد که رژیم برآن است که بطورهمزمان هم ازاعتبارچپ سود جوید وهم درهمان حال آن ها را بدنام کند.دراین راستاست که می توان به دوهدف اصلی رژیم پرداخت:
الف-ازدیربازاین یک تاکتیک شناخته شده رژیم بوده است که وقتی کفگیرش به ته دیگ می خورد واحساس می کند تعادلش درحال بهم خوردن وزیرپایش درحال خالی شدن است،برای خروج خود ازتلاطم وکسب تعادل مجدد، بسته وضعیت تلاش می کند که با توسل به طرفندهائی ازیکسو ازظرفیت های عظیم و نهفته چپ که دفاع قاطع اززندگی زحمتکشان و ضدیت با استبدادوامپریالیسم ازمشخصات اصلی آن بشمارمی رود،بهره گیرد و ازسوی دیگر ازاحساسات ملی وائتلاف با نیروهای لیبرال.با این همه همانطورکه تجربه بکرات نشان داده این بهره گیری ها بشدت ابزارگونه، تاکتیکی و مقطعی صورت گرفته ومی گیرد.چنان که برخورد سرکوبگرانه رژیم با حزب توده و سازمان اکثریت درسال های گذشته که بادورشدن ازشاخصه های سه گانه چپ، درخدمت باوسنگ تمام گذاشتند،شاهدی براین مدعاست.درشرایط کنونی هم که رژیم بخاطر تلاش های هسته ای خویش سخت تحت فشارهای بین المللی قرارگرفته است،برای آن که بتواند تعادل خود را حفظ کند به موازات تاکتیک چانه زنی با آنها،تلاش می ورزد که هم درسطح بین المللی و هم درسطح داخلی به یارگیری بانیروهای ضدامپریالیستی وضدجنگ روی بیاورد وباصطلاح به نوعی ائتلاف منفی مبادرت ورزد. تا شاید بتواند خود را ازمخمصه های تهدید کننده وعدم تعادل بوجود آمده بیرون بکشد.تاکتیک اصلی رژیم برای رسیدن به این منظور مسخ کردن مبارزات ضدامپریالیستی وجداکردن آن ازمبارزات ضداستبدادی وآزادیخواهانه است.درحالی که می دانیم که مشخصه هویتی چپ هم درگفتمان وهم درعمل اجتماعی خود،جداناپذیری مبارزه برای عدالت اجتماعی ازمبارزه علیه استبدادو برای آزادی وازمبارزه با امپریالیسم و مداخله های آن است.بهمین دلیل است که رژیم برای آن که به تواند به این هدف خود نائل شودهمواره ناگزیراست که نخست مفهوم چپ را مسخ کرده و سپس مدعی همسوئی آن با خود شود.
ب-اگرهدف نخست رژیم مقابله با عوامل بهم زننده تعادل خود است،هدف دوم و مهم دیگرش آنست که با ایجاد آشفتگی درصفوف و عزم نیروهای چپ و رادیکال ازبالیدن و برآمدمستقل وامکان بهره برداری آنها ازفرصت های بوجود آمده ویادرحال بوجود آمدن ونیز فرصت های محتمل آتی جلوگیری کند.بهمین دلیل مقابله با این طرفندهای رژیم برای تقویت حضوربالنده و مستقل چپ ازاهمیت زیادی برخورداراست.
ازسوی دیگر چه تجربیات گذشته و چه عمکرد کنونی رژیم بخوبی نمایانگرآن است که این گونه مانورها،بهیچ وجه به معنای آتش بس دادن درنبرد وسرکوب بی وقفه خود علیه نیروهای رادیکال و یا حتا کاستن ازدامنه سرکوب واجازه نفس کشیدن به رشد مستقل تشکل های طبقاتی زحمتکشان و روشنفکران مترقی نبوده و نیست. چنان که هم اکنون نیزبه موازات داغ شدن معرکه تنش های بین المللی خود، به هیچ وجه ازجنگیدن همزمان درجبهه داخلی با نیروهای آزادیخواه وعلیه زحمتکشان دست نکشیده و بردامنه آن هم می افزاید.وهمین دوگانگی بین ژست های ظاهری ورفتارعملی آن است که مانورهای ظاهری رژیم را بی خاصیت و کم دامنه می کند.بطوری که دیگر رنگی از حنای ریا و تزویریش باقی نمی ماند.
علاوه بردو محورفوق والبته درراستای تبیین آن،مساله سوء استفاده رژیم ازنمایش گزینشی این دو مبارزنامدارسال های دهه پنجاه شمسی ازجنبه دیگری نیزمطرح است که بدون پرداختن به آن،توضیح چگونگی ودامنه بهره برداری رژیم ازواقعه آن سال ها نیمه تمام خواهد ماند. واقعیت آن است که رژیم برآن است تا با سوء استفاده ازبه نمایش گذاشتن تصورات و اندیشه های التقاطی وانتقالی یک برهه تاریخی معین،دربرهه ای دیگر،یعنی دردوره ای که نقاب تزویروریا بطورکامل از رخسارمذهب ومدعیان آن برافتاده واندیشه های پوپولیستی و خلقی ازآزمون برزگ وناکامی عبورکرده است،تلاش می کند که تا اززبان خسروگلسرخی بعنوان یک مبارزسرشناس و اسطوره ای مقاومت دربرابراستبداد،برای حاکمیت رسواشده خوداعتبارکسب کند و هم چنین درمیان نسل تازه ای ازچپ ها که دوران زایش وبرآمدنوینی را تجربه می کنند، تخم شک و پراکندگی بپاشد.
بی شک مقابله بااین گونه طرفندهای رژیم نه فقط با افشاء اهداف پنهان وعلنی آن می تواند صورت گیرد، بلکه علاوه برآن لازم است که با زدودن زنگارها ازرویدادهای تاریخی و قراردادن آن درمکان واقعی وبایسته خود صورت گیرد.برهمین اساس نباید فراموش کنیم که درزمان استبدادسلطنتی ودربحبوحه شکل گیری انقلاب بهمن،چپ و نیروهای اجتماعی درمرحله انتقالی ویژه ای بسرمی بردند که درآن بدلیل فشارسنگین یک استبداد مزمن وتصورشکست ناپذیری آن،کندی روند تفکیک طبقاتی-اجتماعی ومیراث شکست نیروهای مدعی چپ وسوسیالیسم دریک برهه تاریخی،وتحت تأثیرتحولات آمریکای لاتین درآن زمان،واژه و مفهوم اسطوره ای خلق،به مثابه یک مقوله اجتماعی یکدست ورهائی بخش،برگفتمان واندیشه نسل های تازه ورزمنده چپ سیطره داشت.دراین مقوله جادوئی،طبقات وآگاهی های طبقاتی،و جنبش های اجتماعی-طبقاتی با سیما و مطالبات مشخص خود، دارای اهمیت ثانوی بوده و بهمین دلیل سازماندهی و مبارزه قهرمانه وقهرآمیز روشنفکران جدااز مردم،علیه استبداد،جایگزین مبارزه طبقاتی و اجتماعی مردم زحمتکش وکمرنگ شدن اصل خودرهانی کارگران وزحمتکشان می گردید. صرف نظرازخود ویژگی ها،تسلط این انگاره ها درمیان نیروهای چپ و نیروهای مذهبی ضداستبدادی و رزمنده آن زمان به یکسان مشهود بود.چاپای چنین التقاط هائی را می شددرسازمان های چپ آن دوره ونیزدرسازمان های مذهبی نظیرمجاهدین خلق وجامعه بی طبقه توحیدی آن ها وشعارهای پیوند فدائی و مجاهد بخوبی مشاهده کرد.ازاین رو خیلی عجیب نیست که دردفاعیات گلسرخی-البته با غلظت بیشتری- شاهد چاپای مقوله کلیدی خلق و باور به نوعی الهیات رهائی بخش درمیان چپ های آن دوره باشیم.آن چه که درعمل به رشد این تصوریاری می رساند،همانا سنگینی سیطره استبداد یک دست و تقویت اندیشه همه باهم بود که بااین انگاره خود راهی برای درهم شکستن دیوار سنگین استبداد جستجومی کرد.
واگردرنظربگیریم که آگاهی ها و باورهای هرانسان وهرنسلی درتحلیل نهائی محصول شرایط تاریخی است که درآن بسرمی برد،ونیزاین حقیقت که هرنسلی تنها می تواند با نقد میراث گذشتگان ودرپرتوعمل اجتماعی خود گامی به جلوبردارد،دراینصورت روشن خواهد شد که فی الواقع آن چه که اسطوره مقاومت گلسرخی را می سازد اندیشه های مشخص او درمورد تاریخ ماتریالیسم ودرکش ازسوسیالیسم ویا تصوراتش درمورد مذهب و اسطوره کربلانیست ،که بهرحال آغشته به محدودیت ها و پیش فرض های نسل چپ زمان خود است.بلکه همانا عشق بی پایان او به مردم زحمتکش ونفرت بی حدش ازدشمنان این مردم وازجان گذشتگی وی برای آرمانهایش است.وهمین رزمندگی وی بودکه الهام بخش بسیاری دیگردرپیمودن این راه گردید.وازهمین منظرگلسرخی همچنان دردل مردم زحمتکش ورزمندگان ضداستبدادی یک قهرمان است.وازقضا امروزه با توجه به شکست انقلاب بهمن دربرآوردن اهداف دمکراتیک وتعالی بخش اش،با روشن شدن هرچه بیشترفاجعه حاکمیت مذهبی، امروزبیش ازهرزمانی به روحیه رزمنده ای که اسطوره گلسرخی الهام بخش آن است، برای به پایان بردن وظایف معوقه انقلاب بهمن نیازمندیم. به کسانی با عشق بیکران به زحمتکشان و نفرت بی پایان به دشمنان مردم.بی تردیدسوسیالیسم رهائی بخش که رهائی مردم وزحمتکشان را تنها بدست خودشان ممکن می داند و وظیفه کمونیستها ومدافعان استثمارشدگان( طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیران ونیزغیر حقوق بگیران )را درتقویت ظرفیت های خودرهانی آن ها،قهرمانان این راه پرشکوه راسخت گرامی می دارد بی آن که لحظه ای ازنقداندیشه ها وتجربه آن ها،برای فراتررفتن، بازایستد.دراین اندیشه رهائی بخش قهرمانان بی نقد وجود خارجی ندارند.
*******

امروزه درشرایطی که ما با نقش آفرینی یک سیکل مخرب و بحران آفرین سروکارداریم که دردوسویش رژیم و امپریالیسم قراردارند،تنها راه رهائی برای برون رفت ازاین گرداب وبرای اجتناب ازافتادن دردام هردونیروی ارتجاعی، چپ نباید درعزم پیمودن راه مستقل خود برای طنین افکندن صدای آزادی و برابری،و تبدیل شدن به بخش جدانشدنی ازجنبش های اجتماعی وطبقاتی هم اکنون موجود،ومتحول شدن به یک چپ طبقاتی-اجتماعی ورزمنده یک لحظه غفلت کند.بگذاررژیم با تلاش های مذبوحانه خود آب درهاون بکوبد!
2007-02-14-25-11-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Sunday, February 11, 2007


ازلابلای رویدادها...

22بهمن ونمایش "حق فناوری" به جای "خود فناوری"
تغییرتصمیم، به شیوه جمهوری اسلامی هم براستی تماشائی است.فراربجلوبرای پوشیده نگهداشتن عقب نشینی. چنان که ماه ها گوش فلک را با ادعای به نمایش گذاشتن دستاوردهای هسته ای که بزعم احمدی نژادنشانه ظهورابرقدرت جدیدی بود،کرکرده بودند.باین می گویند هم خوردن پیاز وهم چوپ.البته لاریجانی قبل ازحرکت بسوی مونیخ پیشاپیش تغییربرنامه رژیم دراین رابطه را اعلام داشته بود. او گفته بود که منظورازجشن هسته ای راه پیمائی مردم است ولابد آنچه را که هم مردم درطی ماه های اخیردراین باره شنیده بودند،درعالم خواب بوده است!.البته تغییر برنامه سالگرد22بهمن جزئی ازمجموعه اقدامات پیشگیرانه ای بوده وهست که دردقیقه 90 برای جلوگیری ازتصویب فازدوم تحریم ها ازسوی شورای امنیت و کاستن ازدامنه تهدیدهای روزافزون صورت می گیرد.
درهرحال، ترجیح داده شد که بالن های هسته ای به پروازدرآیند وطومارهای هسته ای تهیه شوند وخلاصه آن که سلاح "شعار" وداشتن حق فن آوری هسته ای جایگزین شعار"سلاح" وارائه فناوری های وعده داده شده گردد. باین ترتیب سران رژیم ، درپی فشار جناح مصلحت گرا که خود بدلیل تشدید فشارهایی بین المللی صورت گرفت، باین نتیجه رسید که بهتراست فعلا به بصحنه آوردن مردم بسنده کنند.نگاهی چنین ابزاری به مردم البته درقاموس ولایت فقیهان برصغیران،امری نامترقبه نیست. دراین نگاه ابزاری رژیم به عنوان مثال درهمان حالی که سن جوانان وشرکت کننده گان درانتخابات را به 18 سال بالامی کشد تامگرازتیرترکش جوانا ن رویگردان از خود درامان بماند،درمدارس زنگ هسته ای می نوازد و طومار 7کیلومتری ازامضاء آنها تهیه می کند. این طومارها ظاهرا قراراست به وزارت امورخارجه ارسال شود تالابد درمذاکرات با مقامات غربی، با نشان دادن آن ها امتیازاتی دشمن شکن کسب کنند!
رویدادهای آینده نشان خواهند داد این که این عقب نشینی ها تا چه حد کوتاه مدت و تاکتیکی است و یا جنبه های درازمدت دارد. اما پاسخ هرچه باشد، باگذشت هرروز روشن ترمی شود که دست یابی به سلاح وفن آوری هسته ای باتوجه به برانگخیتگی قدرت های بزرگ، بیش ازپیش برای رژیم به یک سراب هسته ای تبدیل می شود وبرای مردم موجب افزایش فلاکت و تهدید.
تقی روزبه 12فوریه

Wednesday, February 07, 2007


بالأخره کشوردروضعیت عادی بسرمی برد یا دروضعیت خطر!؟
Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

مصیبت کربلا و مصیبت روز
برطبق گزارشاتی که خبرگزاری ها ازسخنان رفسنجانی بهنگام ایراد خطبه نمازجمعه درهفته گذشته منتشرکردند،تصاویری ازاو دیده می شود که دارد اشک های چشمانش را پاک می کند!.براستی حکمت و دلایل واقعی این اشک ریزی چه می تواند باشد؟ آیا واقعا تقارن این سخنرانی با ایام عزاداری ماه محرم اورا این چنین منقلب کرده است؟ البته به تجربه دیده ایم که آخوندها ازهمان هنگام نوجوانی که پای به وادی طلبگی می گذارند، سخنرانی های خود را با این آموزش و تمرین همراه می کنند که چگونه می توان مردم را گریاند بدون این که خودعنان اختیار از کف داد؟. آموختن فوت و فن ِ بردن مردم به سرچشمه و تشنه برگرداندن آن ها،بخش مهمی ازصنعت تبلیغاتی این جماعت را تشکیل می دهد. ومی دانیم که رفسنجانی هم ازدیرباز یکی ازمتبحرین ها دراین عرصه بوده است.بااین حساب قاعدتا باید بین مصیبت های تاریخی ومصیبت های روزرابطه تنگاتنگی برقرارشود تا بنا برمنطق حاکم برغلیان احساسات،چنین فورانی صورت پذیرد.والبته درفضای سیاسی اشباع شده ازتهدیدات گوناگون درکشورما،امکان تلاقی ایندو را نمی توان دست کم گرفت.
قبل ازورود به اصل مطلب درتأیید اهمیت تصادم مصیبت های تاریخی با مصیبت های روز ودامنه تأثیر آن دررفتار آدمیزاد،اجازه بدهید که این نوشته را با ذکرداستان کوتاهی شروع کنیم:
می گویند درمراسم مجلس ختمی، بی تابی ومویه های یکی ازشرکت کنند گان بیش ازسایرین بود. بطوری که گوی سبقت را حتا ازنزدیکترین خویشاوندگان فردفوت شده هم ربود.ظریفی پس ازپایان عزاداری و درفرصتی مناسب حِکمت آن فریادها وآن همه برسروصورت زدن ها را ازوی جویا شد. او که مجلس را خلوت یافته وپرسش کننده را اهل الفت، گفت فلانی ازتوچه پنهان،وقتی به یاد میزان بدهی های آن مرحوم به خودم افتادم وازاینکه ایشان بدون توفیق درادای دینشان به دیارابدیت شتافت، خویشتن داری ازکف بدادم.تصدیق کن که حق داشتم و خودت هم اگر به جای من بودی آیا جزاین می کردی؟!. حالاداستان رفسنجانی است که باداشتن همه نعمات الهی وداعیه های کیاست، ومشهوربه دولتمرد دوره های عبورازبحران،ودرحالی که جماعت وسیعی مرکب ازاعاظم روحانیت واصلاح طلبان ولایه های گسترده ای ازطبقه بورژوا و... برای نجات ازاین گرداب بدامنش آویخته اند، دست وپابسته،نشسته درکشتی متلاطمی که دارد توسط ناخدای چموش وپرادعائی هدایت می شود وبسوی خطرغرق شدن رهسپاراست. درچنین وضعیتی اواگرگریه نکند پس چه بکند؟! شاید مجنون هائی چون احمدی نژاد،برای شتافتن به دیارابدیت ودیداربامعشوق سرازپا نشناسند،اما برای رفسنجانی که میانه اش باجهان ازنوع دیگری است، چطور؟درهرحال ما در ادامه کنکاش حول چگونگی پیوند مصیبت های تاریخی با مصیبت های روز تلاش می کنیم که ازدل آن نقبی به وضعیت بزنیم.تااین جا فقط قصدآن بودکه بگوئیم: اولا،یکی گرفتارجذبه اسطوره کربلا ودرسودای بازسازی آن درعصرماست ودیگری درصدد بهره گیری ازاسطوره کربلا برای تمتع گرفتن ازامکانات حال. وثانیا این هردو دریک کشتی واحدی قراردارند که گرفتارامواج طوفانی شده و ناخدائی آن هم دردست جذبه شدگانی بی خبر ازطوفان های دریائی. و ثالثا آن که رقابت سختی بین آندوبرای تسخیر سکان کشتی وجود دارد.
بااین وجود برای یافتن سرنخ های بیشتر و گشودن کامل معمای گریه رفسنجانی،هنوزهم باید جلوتربرویم.شاید اگرنگاهی به فرازهای اصلی سخنان وی چه دراین خطبه وچه درموقعیت های دیگری که برزبان رانده بیافکنیم، راهی برای رسیدن به مقصود خود بیابیم:
بی شک مهمترین واژه راه گشا را بایددرعبارت"کشوردروضعیت عادی قرار ندارد"یافت. نگاهی به سایراظهارات رفسنجانی دراین روزها نشان می دهد که پذیرش یا رد همین عبارت ناقابل مضمون یکی از منازعات سنگین درمیان طبقه حاکم سیاسی وسران آن را تشکیل می داده است. منازعات سربه مهری که گرچه هردوطرف دعوا به یکسان باوردارندکه نباید درنزدمردم وهم چنین دشمنان خارجی مهرازآن ازبرگرفت،اما ازسوی دیگر،شتاب فزاینده گوی بحران و خطرغلطیدن آن بسوی نقطه غیرقابل بازگشت،دیگرنمی تواند برقراری سکوت مطلق حول آن را برتابد.وقتی بحران ازمرحله مکتوم درآمده و به مرحله محسوس می رسد،چه گونه می توان ضمن انکارآن به مقابله با آن پرداخت؟ روشن است که چنین انکاری با قواعد شناخته شده و مسلم اصل بقاء درتقابل قرارمی گیرد.جمهوری اسلامی درمقطع جنگ عراق درلحظاتی خطرغلطیدن به نقطه بی بازگشت را لمس کرد و با اتکاء به نفوذ نیرومند خمینی توانست قبل ازسقوط به آن نقطه کور،بنا به حکم مصلحت نظام،جام زهررا سربکشد.آنان که میانه سال و بالاترهستند،سخنان معروف شاه را بیاد دارند که سرمست ازباده قدرت ودرست درشرایطی که مواد مذاب دراعماق جامعه جابه جا می شد، خطاب به کورش کبیرگفت، آسوده بخواب که ما بیداریم.اوج این حماقت تاریخی را-که آن را باید بیماری فراگیردیکتاتورهادانست- درگرما گرم فرایند انقلاب بهمن شاهد بودیم: وقتی که فرمانده حکومت نظامی وقت ادعاکرد شعارهای ضدحکومتی که شب ها ازپشت بام ها شنیده می شوند چیزی جزفریادمشتی نواربی جان نیست. درواکنش به این گونه ادعاها بودکه مردم با سرودن آن ترانه معروف وهجو آمیزِ "اذهاری گوساله نوارکه پا نداره ..." پاسخ درخشان خود را باین خرفتی تاریخی دادند.درهرحال تجربه های متعددی نشان داده اند که نظام های دیکتاتوری ومطلق گرا عموما بنا به همان طبیعت استغنایابنده اشان درتصاحب انحصاری قدرت و قراردادن مستقیم این قدرت دربرابرمردم،گوش هایشان کرترشده وتعادل خود را بویژه بهنگام ورودبه تند پیچ های سیاسی ونادیده گرفتن تغییرتوازن قوا،ازدست می دهند.آیا اکنون نیزاحمدی نژاد وآن بخش ازحاکمیت که قطعنامه شورای امنیت را ورق پاره بی خاصیتی می خوانند واقدامات گوناگون وبی شماری را که ازسوی قدرت های بزرگ وزخم خورده برای تنگ ترکردن حلقه محاصره سیاسی و اقتصادی و نظامی بدورکشور صورت می گیرد، نادیده می گیرند ودرحکم جنگ روانی و مترسکی برای ترسانیدن، آیا دچار همان گیج سری هاوکوته بینی های رایج ومثال زدنی مستبدین تاریخ درسربزنگاه های بزرگ نشده اند؟ آیا براستی رژیم وارد نقطه کوردید شده است که قادربه دیدن نقاط خطرخیزنیست؟
درهرحال نتیجه جدال های پشت پرده منجربه آن می شود، خامنه ای که خود ازپرپاکنندگان اصلی معرکه احمدی نژاد وازحامیان عمده سیاست های بحران آفرین و به بن بست رسیده اوست،بدون آن که تجدید نظری درارزیابی های پیشین خود به عمل آورد،مزورانه به رفسنجانی اجازه دهد تاگوشه ای ازپرده منازعات رابالابکشد و بالحنی محتاطانه بگوید که گویا شخص رهبری هم نظربه غیرعادی بودن وضعیت دارد.آن ها باین کودنی عظیم،البته می گویند رهبری های داهیانه و خردمندانه ولی فقیه! امابی شک موضع گیری این چنین زبونانه و درعین حال فرصت طلبانه خامنه ای، به اواجازه می دهد تا ازیکسو تاحدی وفقط تاحدی خود را با چرخش های تند ومحمتل اوضاع انطباق دهد وازسوی دیگربیش ازحدمعینی ازمواضع رسمی حکومت که توسط رئیس جمهور اعلام می شود فاصله نگیرد و آن را تضعیف نکند.علاوه براین ها،این ژست او چراغ سبزی است به واپسین تلاش های بلوک رفسنجانی-خاتمی برای جلوگیری ازغلطیدن گوی بحران به نقطه بی بازگشت درشرایطی که شمارش معکوس ِ پرونده هسته ای ایران درشورای امنیت شروع شده است. والبته همه این گونه تلاش ها درراستای سیاست های اصلی نظام پیش می رود و دامنه تغییرات تنها درمحدوده بهبودشیوه ها واین که برخوردها واظهارنظرها کمترتحریک آمیزباشند ومانورهائی درچهارچوب آرام کردن جومتلاطم.
تلاش های دقیقه90
چنان که مشهوداست واشاره شد با عروج بحران وافزایش تهدیدات دولت آمریکا،رفسنجانی وخاتمی به تکاپوی بیشتری برای کنترل بحران پرداخته اند. خاتمی درمجمع داووس که تجمع بزرگی بود ازمداففان و اربابان نظم کنونی حاکم برجهان شرکت می کند،تا هم وفاداری خودونظام متبوع اش را به این نظم نشان بدهد وهم ازاین فرصت برای مذاکره با جان کری و دیگران سود جسته و نقبی به بخشی ازهیأت حاکمه سیاسی آمریکابزند.مأموریتی غیررسمی که این بار برخلاف موارد پیشین ازسوی نیروهائی مانند هیئت مؤتلفه هم مورد حمایت قرارمی گیرد.شخص رفسنجانی، که اگردراین آشفته بازارپایش به کشورهای دیگربرسد ممکن است باتهام ارتکاب به جنایت بازداشت شود،ترجیح می دهد که خودبه فعالیت دیپلماتیک درعرصه داخلی پرداخته و به ملاقات با سفیران انگلیس و آلمان و… بپرازد،تا شاید ازاین طریق بتواند این پیام خود را به آنان انتقال بدهد که نباید احمدی نژاد را معادل کل حاکمیت بیانگارند. وشاید هم بهراه این پیام تکمیلی،که اگردردامن زدن به بحران عجله نکنند،خواهند دید که وی وحامیانش دارندمجددا سهم روبافزایشی درساختارقدرت بدست می آورند.ازدیگر تلاش های دقایق 90 می توان به تصمیم شرکت لاریجاتی درکنفرانس امنیتی مونیخ اشاره کردکه باید منتظرنتایج اش بود.
البته اذعان به این که "وضعیت عادی" نیست نمی توانست فقط مصرف درون نظام داشته باشد. چرا که اگربپذیریم کل کشورو جامعه و نظام درمعرض یک سلسه خطرات واقعی قراردارند،آنگاه طبیعی است که مقابله با آن اقدامات و تدارکات گسترده ای را می طلبد،چه درفاز پیشگیرانه اگرکه هنوز فرصتی مانده باشد،وچه درعرصه هائی که با ورود بحران به فازجدید،جهت مقابله باآن باید صورت گیرد. بدیهی است درشرایطی که خطرتحریم و حتا مداخلات نظامی وجود دارد،چگونه می توان جامعه را دربی خبری مطلق نگهداشت وبدون ایجاد حساسیت درافکارعمومی نسبت به فرود فاجعه به مقابله باآن برخاست.والبته دررویکرد احمدی نژاد که درآن خطری اساسا کشورویانظام راتهدید نمی کند،چنین نیازی احساس نمی شود و بهمین دلیل است که او مدافعان غیرعادی بودن اوضاع را به هم سخنی با دشمنان و ترساندن مردم وتلاش برای به شکست رساندن برنامه های خودمتهم می کند.ولی برای رفسنجانی و جناحی که خطررا جدی وواقعی می بینند،بدون درمیان گذاشتن آن با حامیان نظام و افکارعمومی نمی توان اقدامات مناسبی را صورت داد. بی شک مهم ترین نکته خطبه اخیررفسنجانی را باید درتلاش برای انتقال همین احساس خطر و عادی نبودن اوضاع به مردم و طرفداران نظام دانست والبته برای این منظور چه چیزی بهترازهمراه کردن این هشدارها با چند قطره اشک؟گرچه او مطابق سلوک همیشگی ومحافظه کارانه خود، تلاش ورزید این هشدارها تا آن جا که ممکن است کنگ و سربسته اعلام شود،تاهم دشمن نتواند سوء استفاده کندوهم موجب ترس بیش ازحد مردم ویا برانگیختگی جناح مقابل نشود.
رئوس سیاست های پیشنهادی بلوک رفسنجانی-خاتمی برای کنترل بحران وبقول خودش عبورتدریجی ازاین بحران، برچندین پایه زیراستواراست:
بکارگیری تدبیروحفظ وحدت. شعاری که همزمان دوهدف را دنبال می کند.یکی استفاده ازنخبگان و ظرفیت های کنارگذاشته شده نظام ودیگری اجتناب ازبرخوردهای تحریک آمیزتوسط مقامات رسمی (بویژه احمدی نژاد).اوج وصراحت این دراین خواست رامی توان درسرمقاله پروسروصدای روزنامه جمهوری اسلامی علیه نحوه برخوردهای بشدت تحریک آمیزاحمدی نژاد مشاهده کردکه درهمان سرمقاله ازنظرات "خردمندانه" رفسنجانی حمایت شده بود.وجه دیگراین پروژه را همانا باجراء گذاشتن سریع برنامه بیست ساله تشکیل می دهد که قراراست تضمین کننده رشد8% اقتصادی کشورباشد. شاه بیت این تحول را اجرای اصل خصوصی سازی که رفسنجانی وخامنه ای آن را انقلاب اقتصادی نامیده اند،تشکیل می دهد. صرفنظرازمنازعات کلی که درمیان حاکمیت درباره برنامه های بلندمدت بیست ساله و جهت گیری های عمومی وجود دارد ،نباید فراموش کرد که تأکید ویژه براجرائی شدن مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام درموردلغو اصل 44 قانون اساسی،ازجمله بدان دلیل است که اجرائی کردن سریع این اصل درشرایط کنونی بعنوان بدیلی برای مقابله با خطر محاصره اقتصادی تلقی می شود.چرا که اگروضعیت جنگی ومحاصره درپیش باشد،دیگرنه رژیم قادراست هم چون زمان جنگ اقتصادجیره بندی را باجرادرآورد ونه حتا دیگراجماعی حول آن درمیان سران رژیم وجود دارد. بنابراین دراین وضعیت تمرکزحول خصوصی سازی –که البته درمعناومصداق این خصوصی سازی نیزکشمکش و رقابتی سخت بین حریفان جاری است- قراراست هم بادامن زدن به ابتکارات سرمایه داران خصوصی و بهره گیری ازسرمایه های عظیم سرگردان،به تولید وبه گردش درآوردن چرخ های آن رونقی بدهند و هم بدین ترتیب سیگنال های نیرومندی به مجامع اقتصادی جهانی و شرکت های فراملی ارسال کنند برای ترغیب آن ها جهت سرمایه گذاری درکشوروایستادگی بیشتر دربرابرفشارهای سیاستمداران جنگ طلب. واگردرنظربگیریم،همانطورکه رفسنجانی دریکی از اظهارات اخیر خودخاطرنشان ساخت، خطرات فشارهای اقتصادی وتحریم نه فقط کمترازخطرات نظامی نیست بلکه ازجهاتی بیشترهم هست،آنگاه به اهمیت وجه اقتصادی درپروژه های مورد نظراین بخش ازحاکمیت بهترپی خواهیم برد. با مکث حول فرازدیگری ازخطبه نمازجمعه رفسنجانی می توان بهدف دیگر اودرضرورت طرح وضعیت غیرعادی درمیان افکارعمومی بهتر پی برد:آنجا که اوبه اهمیت آمادگی برای تشکیل یک جبهه متحد و مقاوم برای رویاروئی با خطرات احتمالی می پردازد.بی شک طرح این موضوع درکناراقدامات معطوف به پیشگیری ازانفجاربحران،نشان می دهدکه درنزداین جناح امکان جلوگیری ازسرزیرشدن بحران درمرحله کنونی و باتوجه به توازن قوای کنونی درونی حاکمیت ازیکسو و عزم دولت آمریکا درقدرت نمائی ازسوی دیگر بخودگرفته ضعیف است.به عبارت دیگربنطرمی رسد که خود رفسنجانی و حامیانش به حاصل تلاش های بازدارنده خود چندان امیدوارنیستند و آنراباتوجه به وخامت بحران،احتمالا به نوعی نوشداروی پس ازمرگ می پندارند.دونشانه مهم دیگردرتأیید این ارزیابی را می توان درتلاش های تازه اصلاح طلبان برای ایجاد اجماع حول مساله هسته ای ومقابله باتهدیدات ونیزدرنظرگرفتن بودجه سایه(بودجه جنگی و انقباضی)توسط دولت که زیرفشارحریف صورت گرفته است،مشاهده کرد.بی تردید قصد این جناح ازایجاداجماع ملی ووفاق عمومی حول مساله هسته ای،دارای اهداف چندمنظوره است: هم برای تقویت موقعیت خود دربرابرحریف چموش و سازمان یافته درنهادهای نظامی و امنیتی و...هم البته قبل ازهمه برای حفظ نظام درشرایطی که تهدیدها وارد مرحله عمل گردد وبرای کنترل و مدیریت بحران.وهم البته امیدوارکردن قدرت های خارجی به افزایش نقش جناح دوراندیش ترنظام و تضعیف اقتدار جناح تندرو.واگردرنظربگیریم که یکی ازهدف های دولت های غربی درافزایش تصاعدی فشاربه رژیم اسلامی،تقویت موقعیت و وزن جناح باصطلاح عملکرای جمهوری اسلامی و تضعیف موقعیت جناح بنیاد گراست،آنگاه به اهمیت ابرازوجود این جناح درعرصه سیاست های داخلی و خارجی پی خواهیم برد.درارتباط با اهمیت آن کافی است که به سخن یکی ازمقامات دولت آمریکا وارزیابی یک مؤسسه ارزیابی ازبحران اشاره کنیم که براین باورند که فشارهای اعمال شده تاکنونی مؤثرواقع شده اند. تاحدی که رژیم را در حالت تدافعی قرارداده ویا موقعیت جناح احمدی نژاد را ضعیف ترکرده است. این گونه ارزیابی البته درپی شکست باند احمدی نژاددرانتخابات اخیر و ناکامی های او دروعده های اقتصادی داده شده و افزایش دامنه انتقادات باو، ابعادتازه تری یافته است. درهرحال فرضیه افول اقبال احمدی نژاد و امکان صعود نیروهای باصطلاح واقع بین، امری نیست که دول اروپا و حتا آمریکا گوشه چشمی بدان نداشته باشند.
همانطورکه اشاره شد رفسنجانی و شرکاء تلاش می کنند تا ازوخامت بیشتر اوضاع جلوگیری کنند وبحران هسته ای را ازدرون شورای امنیت مجددا به به مسیر آژانس هسته ای برگردانند..آنها برای رسیدن به این هدف خود ازیکسودرسطح داخلی نیازدارند سیاست های بحران آفرین حریف خودرا کنترل کنندوهمین مسأله به جنگ قدرت درمیان آنها دامن میزند وازسوی باید بتوانند مجددابین اروپا و آمریکاشکاف بوجود بیاورند وبا جلب اعتماد اروپائی ها وبخشی ازطبقه سیاسی حاکم برآمریکا، بتوانندبوش را درپیشبرداستراتژی جنگ افروزانه اش تحت فشارقراردهند. آنها دردیدارها و گفتگوهای خود بامقامات اروپائی مطرح می کنند که خواهان شروع مذاکرات بدون پیش شرط هستند ودراین مسیرآماده دادن هرگونه تضمینی برای نظارت برفعالیت های هسته ای حتا درسطحی فراترازپادمان الحاقی(به نقل ازصحبت های رفسنجانی با سفراء خارجی).ومی توان ازقرائن حدس زد که دراین مذاکرات حتا آمادگی تعطیل موقت غنی سازی درازاء دریافت پاره ای امتیازات و تضمین ها را نیزدارند.اما مشکل علاوه بربی اعتمادی اروپائی ها به حاکمیت و این که بالأخره این فردتضمین کننده چه کسی است(البته جاری شدن آن اززبان رفسنجانی برای آنها بی اهمیت نیست.اما مهمترمسأله میزان اقتدارواقعی اوست) آنست که دولت آمریکا خواهان تسلیم بی قید وشرط رژیم قبل ازهرنوع مذاکره ای است.درچنین شرایطی می توان گفت تا آنجاکه به رژیم به عنوان یک قطب مولد بحران برمی گردد، پذیرش تعلیق غنی سازی به مثابه کف هراقدام راه گشائی محسوب می شود(آنهم با قید احتیاط و به مثابه شرط لازم) که هم چون پذیرش قطعنامه سازمان ملل درسال 67، می تواند بحران هسته ای را کنترل کرده وازمسیرتحریم و یا جنگ خارج کند.واین البته شرطی است که خود رفسنجانی بهترازهرکسی می داند که لااقل هنوزدرمیان سرکردگان اصلی رژیم پذیرفته نیست.آنچه که وضعیت کنونی را علیرغم شباهت هایش با مقطع جنگ ایران وعراق مشخص می کند، آنست که درآن زمان اولا خمینی نفوذ کلام بی منازعی درمیان همه جناح ها داشت، وثانیا سپاه و مدافعان ادامه جنگ،که آنزمان هم درسودای دست یابی به سلاح هسته ای بودند،دربافت اصل قدرت سیاسی مانند امروزچاپای محکمی نداشتند.وثالثا میزان آسیب پذیری رژیم درصورت تداوم جنگ برای سران نظام بخوبی روشن شده بود،وحال آن که امروزه درپرتوشکست های آمریکا درعراق وافغانستان،رژیم، به ارزیابی نادرستی ازمیزان ناتوانائی های حریف ازیکسو وتوانائی های خود ازسوی دیگررسیده است.پافشاری براین ارزیابی هاازاوضاع خودو منطقه و جهان، گرچه پاره ازعناصرواقعی درآن یافت می شوند،اما سخت یک جانبه و مبالغه آمیزبوده وبهمین دلیل شکننده واغواگرکه رژیم را دچارنوعی بیماری کوردیدمی کند.اما این ارزیابی ها ازتوازن واقعی نیروها، بهرحال به عنوان پایه استنتاجات تاکتیکی و استراتژیکی کنونی رژیم دارای اهمیت است وتامادامی که وجود دارد،وسوسه ادامه راه کنونی هم چنان نیرومنداست.بهرصورت تصمیم حاکم برنظام آنست که بجای تعلیق غنی سازی، شتابان توانائی غنی سازی خود را ارتقاء داده وآن را به مرحله تولید صنعتی برساندوسپس درموقعیت نیرومندتری به چانه زنی به پردازد(همان تاکتیکی را که بوش هم به نوعی دیگردنبال می کند).واین البته همان نقطه ای است که جهان غرب را برعلیه رژیم برمی انگیزاند وبامقابله جدی حریفان،بویژه دولت آمریکا روبرومی شود که برآنست با افزایش فشارهای تهدید آمیز خود مانع ازتحقق آن بشود. وبهمین دروضعیت کنونی حرکت بدان سو،یعنی حرکب بسوی تشدید تصاعدی بحران وتشدید دامنه تحریم ها و تهدیدها.چنین چشم اندازی است، که مصیبت های تاریخی با مصیبت های روزگره می خورد واشک را برچشمان رفسنجانی جاری می سازد! 2007-02-08-19-11-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Saturday, January 27, 2007

آوازه گری ازکدام سو؟

تقی روزبه
Taghi_roozbeh@yahoo.com

دو راهبرد اصلی صدای سوم
بحران هسته ای درعینیت خود دارای دوقطب است و محصول تصادم آندو. به طوری که اگربخواهیم آن را به یک قطب تقلیل بدهیم ،اصلا قادر به توضیح رویدادها وتحولاتی که اتقاق افتاده ویادرحال اتفاق افتادن هستند نخواهیم شد. بهمان گونه که بحران عراق و افغانستان راکه درآن ها حتا برحسب ظاهر دیکتاتورهای حاکم براین دوکشور سقوط کردند ولی بحران هم چنان تداوم یافت و وخیم ترهم شد،نخواهیم توانست توضیح دهیم.بنابراین هرگونه تقلیل گرائی برای یک قطبی کردن منشأبحران به معنای دستکاری کردن صورت مسأله ونتیجه گیری های گمراه کننده ازآن خواهد بود.براستی مثلا چگونه می توانیم توضیح دهیم که ملاعمرپس ازسرنگونی دوباره دارد سربلند می کند و برهمین سیاق چه تضمینی وجود داردکه آخوندها ومتحدین آن،حتا اگربفرض ازطریق مداخله امپریالیست ها،سرنگون هم بشوند وکشورهم درامن و امان بماند و چندپاره نشود دوباره سربلندنکنند؟بویژه بادرنظرگرفتن این واقعیت که تجربه و عوام فریبی آخوندها و ادعاها و کلاس آن ها اگر ازملا عمر چندمرتبه بالا ترنباشد کمترنیست. وهمین مساله به ماخاطرنشان می سازدکه اگر آنها نه بدست مردم،بلکه بدست قدرت های خارجی سرنگون شوند،با استناد به تجربه ملاعمر ویا نمونه عراق که شاهد تداوم فعالیت حزب بعث و حضور روزافزون آن درعراق اشغال شده هستیم،در ایران تحت کنترل و یا اشغال شده توسط دولت های بزرگ،چرا نیروهای سرنگون شده نتوانند دوباره سربلند کنند؟.نباید فراموش کنیم که همه اینهاتازه دربهترین فرض است که رژیم سرنگون شود وگرنه با درنظرگرفتن فرض های محمتل تردیگر، ابعاد فاجعه به مراتب بیشتر ازاین ها خواهد بود.حالادیگر آش آنقدرشورشده که خان هم فهمیده!.نمونه آن سخنان معاون جلال طلبانی است که اشغال عراق را(که با همراهی خود آن ها صورت گرفت)فاجعه می خواند!.یا خود البرادعی که گزارش دهنده اصلی وضعیت هسته ای ایران به مجامع وقدرت های جهانی است،این روزها مدام هشدارمی دهد که مداخله نظامی وحتا تحریم اقتصادی ایران به فاجعه می انجامد.البته هرکس ازفاجعه منظور خاص خود را دارد.دراین جا منظور البرادعی بیشتر تکرارحادثه کره شمالی ورانده شدن رژیم ایران به سمت ساخت سلاح هسته ای است.شاید او بنا وظیفه شغلی خود نگران عواقب فاجعه بار جنگ داخلی وانواع مصیب های اشغال کشورنشود. اما هم او مدام هشدارمی دهد که اگر سیاست های کنونی توسط قدرت های جهانی تداوم یابد بروز فاجعه ای به مراتب بدترازعراق اجتناب ناپذیراست. او که نگران قربانی شدن موقعیت خود و نهادتحت سرپرستی خوداست،مدام تأکید می کند که بابا ما درایران نشانی ازسلاح هسته ای ندیدیم،و تلویحا هشدارمی دهد که آمریکا دارد همان شیوه تدارک جنگ عراق را که درآن علیرغم گزارشات آژانس سلاحی یافت نشد،درمورد ایران دنبال می کند.
واقعیت آنست که درکشاکش بحران هسته ای واز جانب هردوسوی مناقشات هسته ای،هدف های واقعی سخت پنهان نگهداشته می شود. که آنهم چیزی جز حفظ قدرت مورد تهدید قرارگرفته ویابدست آوردن قدرت نیست.این مساله درمورد همه طرف های مورد مناقشه صدق می کند. یعنی رژیم برای حفظ وتضمین اقتدارخویش مایل به داشتن سلاح هسته ای ودروهله نخست توان تولید سلاح هسته ای است که البته درحال حاضر بصورت آش نخورده و دهان سوخته درآمده است ،و هم دولت آمریکا که تسلط برکشوراستراتژیک ایران را برای تثبیت موقعیت خود درمنطقه خاورمیانه یک هدف بسیاراساسی می داند. والبته دراین میان جریاناتی ازاپوزیسیون هم که دست یابی به قدرت بهروسیله برای آن هاتبدیل به هویت وجودیشان شده،برآنند تا سوار برموج قدرت های امپریالیستی ازاین نمد برای خود کلاهی بدوزند.دراین رابطه دوجریان مثال زدنی هستند.نمونه اول اخباری است که این روزها درمورد آموزش چریکی گروه کومله مهتدی وشرکاء توسط ارتش آمریکا منتشر می شود.جریانی که درسودای ورود هرچه زودتر ارتش آمریکا،لحظه شماری می کند*1. نمونه دوم سازمان مجاهدین خلق است که تمام تلاش خود را برای جلب اعتماد مجدد امپریالیست ها بهرقیمتی که شده بکاربسته است.مجاهدین درواقع درتلاش برای بازیابی خود،ودرپی ناکامی استراتژی پیشین برای ورود به قدرت ازطریق بستن گاری اشان به ارابه جنگی صدام،حالامجددا بوی کباب شنیده و برای ورود به عرصه قدرت درحال بستن گاری خود به ارابه امپریالیسم است. بیهوده نیست که باهارترین و مرتجع ترین بخش طبقه حاکم آمریکا-نئوکان ها- و با استراتژی جدید آن ها هم آوا شده وآن را فرصتی برای عروج مجدد خود ارزیابی کرده است.کما آن که درآخرین اقدام ازاین گونه تلاش ها، همسو با این سیاست دست بافشای لیست بلند بالائی از کسانی که خود مدعیند مأموران جمهوری اسلامی می باشند زده اند تا ارتش آمریکا راحت تربتواندمطابق دستورالعمل"تیر" بوش ویابقول روزنامه واشنگتن پست سیاست بگیروبکش،جنگ عراق را با بحران ایران پیوند بزند.دراین جا بدلیل فقدان اشراف برآن چه که درپشت پرده می گذرد مانه می توانیم درمورد ماهیت واقعی افراداین لیست قضاوت کنیم و نه آن که برآنیم بگوئیم جمهوری اسلامی درعراق برنامه ها و پروژه های ویژه خود را ندارد.بلکه هدفمان فقط نشان دادن هم آهنگی کاملاتنظیم شده این این جریانات با خواست های امپریالیسم آمریکاو همراهی آن ها با استراتژی جدید بوش است.
امروزه با باوجود به صدادرآمدن طبل رسوائی عراق وافغانستان درچهارگوشه عالم و روشن شدن ابعاد فاجعه عراق و افغانستان درهمسایگی ما، اصراربرخی جریانات و افرادمنتسب به آن ها را نسبت به طی کردن همان مسیرفاجعه چگونه باید تبیین کرد؟.واقعیت آن است که برای هرجریانی که مدعی کسب قدرت بهرقیمت است ودرعین حال فاقد پایگاه های مردمی هم می باشد،مبادرت به این گونه اقدامات را نباید یک امرغیرطبیعی تلقی کرد.چرا که سودای چنگ زدن به قدرت،منطق توسل به هرقدرت قاهری را توجیه پذیر می کند.به عنوان مثال یکی ازآوازه گران مدافع مسیرفاجعه(ایرج مصداقی) دریک پرسش و پاسخ خود بافته، تلاش دارد که به مخالفین خود و به دول غربی که دربین آن ها دغدغه تکرارفاجعه ای به مراتب بدتراز عراق،درصورت حمله به ایران وجود دارد،بگوید نگران نباشید ایران عراق نمی شود!. و ایرادش به رئیس جمهور خودمنتصب هم آنست که چرا بجای تبریک به ملت ایران درباره تصویب قطعنامه شورای امنیت، به آن تسلیت نگفته است! وی درجائی اذغان دارد که تحریم ها گرچه موجب فشاربه مردم هم می شود،اما چاره ای نیست!(ولابد مردم چشمشان کوروقتی که خود لیاقت سرنگونی را ندارند باید افتخارانجام آن را به امپریالیسم بدهند.دست امپریالیسم درد نکند که دارداین کار شاق را برایمان انجام می دهد). او که انواع سؤال و جواب ها را درخلوت خود بهم بافته ازخود نپرسیده است،درشرایطی که اروپا و البرادعی آشکارانگران فراتررفتن دولت آمریکا ازمصوبات سازمان ملل هستند،همانگونه که اکنون شاهد نشانه هایش هستیم، چه تضمینی دارد که ازسوی دولت آمریکا که خود را تنها ابرقدرت حاکم برجهان می داند، اقدامات سازمان ملل و تحریم ها سکوئی برای تاختن به سوی استراتژی اخص درنظرگرفته نشود؟ والبته همه این چرا ها بااستناد به همان هدف اصلی یعنی دست یابی به اکسیرقدرت به هرقیمت و لو با سوارشدن برقلمدوش شیطان قابل درک می شود. هدفی که ازاجزاء جداناپذیر هویت وجودی این جماعت و این نگرش است.
پس اگردرسرنوشت عیرت آموز عراق و افغانستان وچگونگی سرنگونی صدام و ملاعمر وسربرداشتن مجدد آن ها ویا حامیان آنها خیره شویم سرانجام دردناک تبدیل شدن به پیاده نظام امپریالیست ها را بخوبی مشاهده میکنیم. بهمراه این نتیجه که درمسیرطی کردن چنین فاجعه ای،قربانی شدن دمکراسی که جای خود دارد،ما حتا با عقب گرد ازوضعیت موجود مواجهیم و با بربریت و جنگ های بس ویرانگرتری که درآن مثله کردن انسان وتعرض به جان وهستی آن ها ارزانترین کالای موجود می شود.پس اگر براستی ریگی درکفش نداریدو طالب سرنگونی باهدف دست یابی به دمکراسی وارتقاء شأن انسان ها هستید، بسهولت درخواهید یافت که تنها وتنها با ملحق شدن به صدای سوم،یعنی نه به جمهوری اسلامی و نه به امپریالیسم است که قادربه تحقق چنین هدف خواهید بود. صدای سوم چون قلبش برای دمکراسی-حاکمیت مردم -می طپد،مبارزه همزمان برای سرنگونی استبدادحاکم را با مبارزه علیه امپریالیست های مدعی حاکمیت را باهم ترکیب می کند.
دو راهبرد کلیدی صدای سوم
اگربرخی مبارزه برای سرنگونی را ازمبارزه علیه امپریالیسم جدامی کنند،برخی دیگر مبارزه برای دمکراسی وعلیه استبداد(وهم چنین علیه امپریالیرم) را ازمبارزه برای عدالت اجتماعی و علیه ستم ومبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و جاری جدامی کنند. وحال آن که درجامعه ما مبارزه علیه استبدادجداازمبارزه علیه ستم طبقاتی و اجتماعی که مضمون اقتصادی واجتماعی این استبداد را تشکیل می دهد واستبداد پاسدارآن است قابل تصورنیست. شکست اصلاحات وشعارتؤسعه سیاسی خاتمی و شکست اخیرباند احمدی نژاد که با شعارنان وعدالت واردصحنه شده بود، با کسب سه درصد آراء،علیرغم مسخ این شعارها وقراردادن آن ها درچهارچوب منافع حاکمیت، وجود نیرومند دوخواست پایه ای نان و آزادی و پیوند ناگسستنی بین آن ها را به نمایش می گذارد. دوخواستی که رژیم سعی می کند با مانورحول آن ها وقراردادنشان دربرابرهم ازپاسخ دادن به ان ها طفره برود.باین دلیل است که تصور چپ بودن که هیچ،حتا دموکرات بودن بدون باور به پیوند این دو باهم ناممکن است. کسانی که این دو راهبرد را نادیده می گیرند،نه فقط قادرنیستند نیروی محرکه دمکراسی یعنی مردم را به میدان بکشندبلکه متاسفانه ناگزیرند حتا دربرابرآنان بایستند.
بنابراین درراستای دمکراسی تعمیق یابنده و برای مقابله با بحران موجود جامعه که گره خوردگی امرسرنگونی با خیز امپریالیست ها وپیاده نظام آن ها برای کسب قدرت همراه است،هیچ راهی جز به میدان آمدن صدای سوم وجود ندارد. این صدا صدای مردم و متکی برجنبش های متعلق به آن است.برای اینکار باید به دوراهبرد صدای سوم یعنی جداناپذیری مبارزه برای سرنگونی و دموکراسی ازمبارزه علیه امپریالیزم و جداناپذیری مبارزه برای دمکراسی ازمطالبات اقتصادی و اجتماعی و بطوراخص علیه نئولییرالیسم تأکیدکرد. تردید نکنیم که درغیرآن سخن گفتن ازچپ ومدعی آن بودن پیش کش!حتا دمکراسی ومدعی دموکرات بودن و سخن گفتن ازاهمیت جنبش های اجتماعی عبارت لغوی بیش نیست. بدون پای بندی باین دو راهبرد، ازگفتمان چپ و دموکراسی چه باقی می ماند؟ هیچ!مگریک روکش سراسرتزویرو ریا وبدون هرگونه محتوا.ودراین حالت چه بخواهیم و چه نخواهیم درعمل،درائتلاف و دستکم درائتلاف منفی باقطب های ارتجاع قرارخواهیم گرفت (به هنگام دعوای دوقطب با یکی ازآن ها و بهنگام آشتی باهردوی آن ها!) . 2007-01-27-85-11-08

http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-البته غش کردن این جریان وجریان های مشابه آن بسوی خیمه امپریالیست ها امرتازه ای نیست.اما آموزش فوق فرازجدیدی ازاین سرسپردگی و دست آموزی را به نمایش می گذارد.سؤالی که دراینجا مطرح است این است که سکوت سنگین وطولانی مؤتلفین این جریانات یعنی سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان خلق ایران را باید به چه چیزی تعبیرکرد؟ احتمالا پایان دادن به این سکوت سنگین به عهده آن دسته از هواداران این جریانات است که دل درگرو صدای سوم دارند.



Tuesday, January 23, 2007

اوج تازه بحران وضرورت نقش آفرینی صدای سوم!

Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه

دوقطب مولد بحران
حضورنیرومندصدای سوم دررابطه با سیاست هسته ای رژیم وخطرتحریم و جنگ،علیه دوقطب مولد بحران یعنی حکومت اسلامی وامپریالیزم،با دومشخصه نه به سلاح هسته ای ونه به تحریم و جنگ،می تواند به عنوان یک عامل تعیین کننده وبازدارنده درمقابل بحرانی که وارد مراحل خطرناک خود می شود،عمل کند.ازهمین رو تلاش مضاعف برای به میدان آمدن این صدا درعرصه داخلی و بین المللی یک وظیفه عملی وانسانی مهمی است که اکنون دربرابرهمه بشردوستان ومدافعان آزادی و صلح قراردارد.باهدف جلوگیری ازبه حرکت درآمدن گردونه شوم تحریم و جنگ .
آیا توصیف وضعیت به یک بحران دوقطبی،غلطیدن به نوعی دوالیسم والتقاطی گری است که تلاش دارد دوعنصرناهمگن ومتضاد بحران را با یکدیگرگره بزند؟یا آن که درواقعیت عینی،منطق واحدی آندو را بهم مرتبط می سازد؟بی شک تاکتیک صدای سوم دربرابربحران هسته ای،خودبخشی ازیک تاکتیک عمومی تری است که مطابق آن مبارزه بااستبداد و سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی از مبارزه همزمان و فعال علیه اهداف و مداخلات امپریالیستی قدرت های بزرگ جداناپذیرتلقی می شود. این صدا امرسرنگونی استبدادحاکم باجهت گیری رهائی بخش را جدا ازشیوه پیشبرد آن و لاجرم جداازشعارها و آرایش صفوف مرتبط باآن نمی داند.وبهمین دلیل برای آن که سرنگونی درمسیری واقعا دموکراتیک به جریان افتد ونه همچون تجربه یک صدساله اخیر-بویژه انقلاب بهمن- درچرخه باطل ِ عبورازاستبدادی به استبداددیگرومتکی برشعارهمه باهم،دربحبوحه مبارزه هم اکنون جاری برشکل گیری یک صداوجنبش واقعامستقلی که بطورهمزمان با استبداد و امپریالیزم مبارزه کند تأکید ویژه دارد.بادرنظرگرفتن پیوندجداناپذیرامرسرنگونی با هدف سرنگونی که همانا هموارشدن مسیراستقرار دموکراسی سیاسی واجتماعی است،شیوه سرنگونی باندازه خود سرنگونی اهمیت پیدامی کند وازآن جداناپذیرمی گردد.چنان که می دانیم دموکراسی با حاکمیت مردم سروکاردارد ودرهمین رابطه است که منطق مقابله همزمان با دوخطرموجود رژیم و امپریالیزم-دومدعی حاکمیت برمردم- قابل درک می گردد.وبازهم برهمین پایه است که منطق مقابله همزمان بااین دومقوله نه هم چون یک دوالیسم و التقاط عناصر ناهمگون وبی ارتباط باهم بلکه بعنوان مقوله واحدی که درعین جدائی نسبی اشان،بعنوان دوقطب یک بحران هم اکنون موجود وهم چون دودشمن بالفعلی که برای تصاحب دموکراسی(حق حاکمیت مردم) باهم رقابت می کنند مطرح می شود.پس اگرحاکمیت مردم به طورعینی ومستقل ازتمایلات ما همزمان با دودشمن مدعی آن مواجه است،تلاش برای تبدیل صحنه سیاسی به وضعیت بسیط و یک بعدی که درآن فقط یک دشمن وجود خارجی دارد نمی تواند برای رسیدن به دمکراسی راه گشاباشد.و ازآن جا که درنزد حامیان صدای سوم قرارنیست که مبارزه علیه نوعی از قیمومیت با گونه دیگری ازآن تفویض شود،لاجرم راهبردمبارزه همزمان بامدعیان قیمومیت مردم-صرفنظراز اشکال بسیارمتنوع و خودویژه ای که هرکدام ازآن ها،تحت شرایط وتوازن قوای بسیارمشخص وازجمله درسطح ملی وبین المللی بخود می گیرند،خصلت نمای عمومی تاکتیک مقابله با بحران هسته ای را تشکیل می دهد.تنها با عرض اندام نیروی سوم است که می توان به دور وتسلسل مبارزه یک صدساله گذرازیک استبداد به استبداد دیگرپایان داد ودرهمان حال برای ممانعت از بروزفاجعه ای که هم اکنون برفرازکشورما و منطقه درپروازاست همت گماشت. تجربه انقلاب بهمن نشان داد که انگاره "دیو چو بیرون شود فرشته درآید"، بیش ازیک تصور ساده لوحانه ای بیش نبوده وچه بسا ازخلال شبح ِفرشته گونی که خرامان خرامان ازدل لعبت آسمان بیرون می تراود،هیولائی نمایان گردد درفش وزنجیربدست. وهمان گونه که درپی انقلاب بهمن دچارش شدیم و چنگ برگریبانمان افکند و هنوزهم پس ازنزدیک به سه دهه رنج ونکبت، اسیرسحرو جادویش هستیم.مردم ما البته اکنون باپرداختن بهای سنگینی، بخوبی با ماهیت رژیم اسلامی آشناشده ودرآرزوی درهم شکستن کامل شیشه عمراین دیو هستند.اما آنان ازقطب دیگر چه تصوری دارند؟چه کسی است که بامشاهده فجایع عراق که درآن هرروزه صدها نفرانسان مثله می شوند،وحقا که درنده ترین جانوران هم دربرابرآن خود را سرافرازاحساس می کنند،نداندکه حاصل این گونه تهاجمات و مداخلات امپریالیستی چه می تواند باشد؟.فاجعه عراق یک استثناء نیست.نمونه افغانستان که درآن مرتجعی چون ملاعمرحتا پس ازسرنگونی پرسروصدای خود،توانسته است درسایه اشغال کشورمجددا سربرآورد وبیش از50 درصد نواحی افغانستان را تحت سیطره قوانین سیاهِ عهده شبانی خود درآورد، نمونه حتا عبرت آموزتری است که نشان می دهد چگونه امپریالیزم آمریکا که دراین مورد همکاری وحمایت فعال امپریالیست های اروپائی را نیزبا خود همراه دارد، و پارازیت های بنیاد گرای آن،ازبندناف مشترکی تغذیه می کنند. واین که چگونه خوی تجاوز و غارتگرانه امپریالیزم خودمنبع اصلی تولید بنیادگرائی است و این دو علیرغم تخاصم خود،یکدیگررا تقویت و بازتولید می کنند. بهمین دلیل وبه یمن تجربه دردناک کشورهای همسایه ،می توان مدعی شد که صدای سوم-اگرنه هنوزبطوربالفعل-حامل پژواک نیرومندی برای طنین افکندن است.وبا استناد به این تجربه ها می توان مدعی شد آن جریاناتی که تلاش دارند بحران دوقطبی را به یک بحران تک قطبی تقلیل دهند، چه آن ها که درکنارامپریالیزم قرارمی گیرند و برای پنهان کردن چهره واقعی آن آوازه گری می کنند و چه آنان که درکناررژیم تبه کارولایت فقیه قرارمی گیرند ، دارند به چشم مردم وحقیقت خاک می پاشند.
خلأ بزرگ
علیرغم تجربیات خونبار دوکشورهمسایه وبستربالقوه مساعد برای رشد صدای سوم،متأسفانه جامعه ما درمقابله با میزان خطری که بالفعل تهیدش می کند، باخلأ بزرگی مواجه است. بویژه اکنون که با متراکم شدن تدریجی ابرهای سیاه بحران هسته ای خطرتصادم دوسوی بحران با یکدیگرفزونی یافته عواقب فقدان این صدا بیش ازپیش محسوس است.ازاین روگوشت و پوست دادن به آن برای کسانی که نمی خواهند به زیرچترهریک ازدوقطب ارتجاعی بحران بخزند،اهمیت مضاعفی پیدامی کند. روشن است که اگرنیروهای متعلق به این صدا و مدافعان آن هرچه زودترتوانائی های خود را درجهت تقویت این صدا بسیج نکنند، میدان دارکسانی خواهند شد که روبه قبله امپریالیزم ویا رژیم ایستاده اند. اگرچنین شود بهنگامه انفجاربحران فقط کرکس ها به پروازدر خواهند داد. همانگونه که درعراق و افغانستان به پروازدرآمده اند.
عقب ماندگی این صدا ازشتاب رویدادها درشرایطی است که آمریکا توانسته به هدف های خود درمورد ایران مهراجماع جهانی و مشروعیت قانونی بزند واکنون برنامه زمان بندی شده تحریم ها،که ِتک ِتک شمارش معکوس آن، هرروزبیخ گوشمان شنیده می شود دربرابرمان قراردارد.بی شک با پایان گرفتن عنقریب این شمارش منحوس –درصورتی که رژیم جمهوری اسلامی عقب نشینی نکند ویاواداربه عقب نشینی نشود*1-بحران هسته ای گام بزرگی درورود به تونل وحشت وتباهی برخواهد داشت که خود مقدمه ای برای هموارترساختن مسیر گام های بعدی بشمارمی رود.هم چنین شاهدیم که دولت آمریکا همزمان با این گونه اقدامات باصطلاح قانونی، بطورجداگانه وبیرون ازسازمان ملل نیز مشغول پیش برد اقدامات تکمیلی برای اعمال تحریم های اقتصادی و سیاسی و نظامی است که گرچه درظاهر ودرمقام ادعا رژیم را مدنظردارد اما درواقع تاکتیک اصلی اش آتش زدن جنگل برای شکارخرس است که تاوان اصلی آن را مردم زحمتکش و مدافعان راستین دمکراسی می پردازندو خواهند پرداخت. نباید فراموش کرد که هیچ عاملی نمی تواند هم چون صف آرائی جامعه بین دوقطب ارتجاع، صف دمکراسی وآزادی را زیرفشارقرارداده و درهم بریزد. استراتژی جدید بوش مبنی برتمرکزنیروی نظامی بیشتردرمنطقه و گره زدن بحران عراق بابحران ایران،منطقه ای کردن جنگ عراق و ارسال ناوگان عظیم دریائی و استقرارموشک های ضدموشک درکنارهای مرزهای کشور،انتشاراخباری که مطابق آن اسرائیل برای درهم کوبیدن تأسیسات هسته ای ایران آماده استفاده ازبمب های تاکتیکی هسته ای می شود،خبری که صدراعظم آلمان می گوید ازشنیدنش گیج وآشفته شده،ایجاد پایگاه نظامی درمرزهای کردستان عراق و ایران توسط ارتش آمریکا، ودریک کلام فراافکنی بحران انباشته شده عراق و خاورمیانه به نقاط دیگر، که باماجراجوئی ها و دادن بهانه های لازم توسط سردمداران رژیم ایران همراه است،همه وهمه نشان می دهند که دولت آمریکا سرمست ازپیروزی خود درسازمان ملل وبا تصورهموارشدن ونیزهموارکردن راه پیشروی های بعدی، آشکارایک استراتژی چندوجهی سیاسی و اقتصادی و نظامی را دردستورکارخود قرارداده است که البته متناسب با وضعیت وموقعیت های گوناگون، وجهی ازآن را برجسته می کند.درحقیقت هدف اصلی ازاستراتژی نومحافظه کاران وبوش ایجاد یک قدرت مؤثرودست آموز مرکزی درعراق ازیکسو و پیوند بحران عراق با بحران ایران وازجمله بحران هسته ای ازدیگرسواست. درچنین شرایطی هدف اعلام شده برگزاری جشن هسته ای وتلاش برای تکمیل چرخه غنی سازی هسته ای ازسوی رژیم ایران که سودائی جزتضمین بقاء و افزایش قدرت چانی زنی درمعاملات بعدی با قدرت های بزرگ را ندارد، بیش ازپیش به سرابی دست نیافتنی وبه منبع خطری بالفعل تبدیل می شود، که تنها خاصیتش تهدید موجودیت کشورومردم ووخامت بیشتر شرایط زندگی زحمتکشان است. چنین است که وضعیت به مسیری سوق پیدامی کند که درپرتو فشارها و تهدیدات سیاسی واقتصادی و نظامی دولت آمریکا ومتحدین اش رژیم ایران دربرابریک دوراهی قرارمی گیرد که مطابق آن یا باید ازموضع ضعف تن به اولتیماتوم و گفتگوحول خواست های این قدرت ها بدهد ودرحقیقت مبادرت به تغییررادیکال رفتارهای خود نماید و یا آن که آماده اقدامات تنبیهی و پذیرش عواقب تمرد خود باشد.درکشاکش چنین روندی است که شاهدیم مسأله چالشن حول مداخله نظامی در دردرون هیئت حاکمه آمریکا-که زمانی درمورد عراق هم همین مسیرراطی کرد- داغ می شود.جالب است که مطابق این مناقشه ها نکته اصلی نه حول اصل مداخله نظامی بلکه حول شرایط آن است وازجمله این که کدام نهاد وتحت چه شرایطی باید درمورد آن تصمیم بگیرد. مثلا دعوای کنگره آمریکا وبوش دراین مورد به این شکل درمی آید که آیا حمله به ایران باید به تصویب کنگره برسد یا نه؟ و یا آن که دبیرکل تازه سازمان ملل که بسرعت میزان سرسپرده گی اش را به سیاست های واشنگتن به نمایش نهاد، با بی شرمی تمام با صحه نهادن ضمنی به حمله نظامی می گوید چنین تصمیمی را باید شورای امنیت سازمان ملل بگیرد. وچنین است که پرونده هسته ای ایران گام بگام بسوی باتلاق بحران و دینامیسم شتاب دهنده آن روانه می شود:ازآژانس هسته ای به شورای امنیت وسپس گره خوردن با بند41 فصل هفتم که ناظربراعمال فشارهای اقتصادی وسیاسی است ودراین رابطه قرارگرفتن درچنبره اولتیماتوم های زمان بندی شده وروبه تصاعدازنظرشدت و دامنه. بی شک با انتقال ثقل بحران به بند41فصل هفتم ودرپی آن به بند42 نزدیک ترشده ایم واکنون باوجود آن که هنوزدرگام های نخست بند 41 قرارداریم، زمزمه بحث های معطوف به حمله نظامی را برسرزبان ها انداخته اند.تا اگر فشارهای کنونی پاسخ نداد راه برای عبوربه مرحله بعدی هموارترگردد.
ازسوی دیگر به موازات افزایش دامنه تهدیداتی که متوجه کشور ومردم شده است،رژیم که خود به ابعاد شکنندگی وپایگاه مردمی اش وقوف دارد،هم چنان با تمام توان خود تلاش دارد که مردم را ازمیزان خطری که بدلیل سیاست های ویرانگرانه اشان، آن هاو کشوررا تهدید می کند بی اطلاع نگهدارد.درچنین شرایطی عجیب نیست که احمدی نژاد این کارگزارچشم وگوش بفرمان ولی فقیه،که خودنقش مهمی دردامن زدن به بحران داشته است،باباصطلاح شجاعت وخونسردی ابلهانه خود،این گونه تهدیدات را صرفا یک جنگ روانی قلمدادکرده است!همانطورکه قبلا قطعنامه شورای امنیت را کاغذپاره ای فاقد ارزش عنوان کرده بود. آری!آن ها ازتجربه جنگ عراق و عملکرد صدام ودولت آمریکا هیچ درسی نگرفته اند. گویا دیکتاتورها همواره محکوم به آنانند که ازسرگذشت هم پالگی هایشان هم درسی نگیرند.ولو آن که این سرگذشت درهمسایگی ماباشد ودرمقابل چشمان همه امان اتفاق افتاده باشد.
بی عملی اپوزیسیون و مدافعان صدای سوم!
انگار نه انگار که شمارش معکوس تحریم ها شروع شده و اقدامات موازی بیرون ازآن یکی ازپس ازدیگری درحال اجراشدن است ومنطقه وکشورما گام به گام به آستانه یکی ازحساس ترین لحظات حیات وسرنوشت خود نزدیک و نزدیک ترمی شود. انگارنه انگار که سرنوشت همه ما و بخش مهمی از آرمان ها و اهدافمان که دلبستگی به آن ها به ما شرف و هویت انسانی می بخشد، به این بحران وپی آمدهای آن گره خورده است.انگارنه انگارکه بسیاری ازناظران، سیرتکوین بحران را درکلی ترین خطوطش با شرایط دوره قبل ازحمله به عراق مقایسه می کنند و شواهدمتعددی هم این ارزیابی را مورد تأیید قرارمی دهد.
بنظرمی رسد نحوه پخت فرانسوی قورباغه که مطابق آن دیگ آبی که قورباغه درآن قراردارد،بتدریج گرم می شود تا به نقطه جوش برسد بدون آن که خوداین حیوان خونسرد متوجه افزایش دما وقادربه ابرازعکس العملی بشود، درمورد اپوزیسیون رادیکال و متعلق به صدای سوم هم صدق می کند. دمای درجه حرات چنان به تدریج افزایش می یابد و گوش ها وچشم ها چنان از امواج پیاپی صوتی و تصویری حول این خطرها اشباع می شوند، که هرگونه واکنش نقشه مند وحتا فریاد را ازاپوزیسیون ما سلب کرده است.
نگوئیم که کاری ازدستمان برنمی آید که این همان تمکین به پخته شدن به سبک قورباغه است.دست روی دست گذاشتن را به تقدیرگرایان واگذارکنیم.مابرآنیم که تاریخ را-هم درسویه بربریت آن وهم دروجه رهائی بخش اش انسان،انسان بربرشده و بربرانسان گردیده، می سازد و تاریخ رهائی بخش را انسان های زحمتکش و آگاه .ما نه به دیالتیک تقدیربلکه به تقدیردیالتیک باور داریم.دیالتیکی که خود هیچ تقدیرازپیش مقررشده ای را-مگرآن چه را که خود تقدیرمی کنیم- برنمی تابد.گرچه فرصت های مهمی توسط این اپوزیسیون سوزانده شده اند که بازگشت ناپذیراست اماهنوزهم می توان کارهائی کرد. اگرازدرون دیگ آبی که دمایش درحال افزایش است جستی به بیرون بزنیم- واین حداقل واکنش در دفاع ازاصل تداوم حیات است- آنگاه روشن می شود که می توان کارهائی کرد.این که چنین تلاش هائی تاچه حد قادراست جهت رویدادها را دگرگون کند، خود به ابعاد همت ومجموعه عوامل پیش بینی ناپذیری گره می خورد که منطقا جایگاه گمانه زنی را به پس ازشوریدن علیه وضع موجود ارجاع می دهد. مسأله لحظه کنونی ومقدم، فقط و فقط بیرون پریدن ازدیگ آب است.نباید اجازه دهیم-واین حکم برای فردفردما صادق است- که مارا زنده زنده به پزند.مسأله نخست آنست که هرچقدرکم و هرچقدراندک،ولو آن که فقط یک نفرباشیم، درحد توان و امکاناتمان به صدای سوم گوشت و پوست دهیم.آن گاه نوبت دل بستن به اصل امید فرا می رسد که از خرد کلان برمی خیزد وازموج های کوچک گرداب هائی هائل دربرابر دشمنان.اما مسأله عاجل ما اکنون به چرخش درآوردن گردونه های خرداست. انگارجهان خود مائیم وما جهانیم. قبل ازهرچیزخودمان را بحرکت درآوریم و خویشتن را ازآب دیگ بیرون بیافکنیم.
ما البته انسانیم و نسبت به قورباغه،این موجودات خونسرد، این امتیاز را داریم که می توانیم پیش ازپخته شدن وقبل ازرسیدن به دمای جوش وتباهی،صدای آژیررا بشنویم وبخودآئیم.هیچ هم لازم نیست که به انتظاربنشینم و منتظررهنمودکسی ویا پیشاهنگی جریانی باشیم که بما بگوید چه بکنیم وچه نکنیم. هرفردخود می داند وبخوبی می تواند بداند که دربرابرخطربربریت وسرزمین سوخته ودردفاع ازهستی حیات خود وبرای پریدن ازدیگ چه باید بکند وچه اقداماتی را متناسب با موقعیت خود و توانائی های بالفعلش انجام بدهد. اصل تداوم یک زندگی صلح آمیزوانسانی ازآن چنان اهمیتی برخورداراست که بکسی اجازه نمی دهدابراز واکنش دربرابرتهدیدات را مشروط به واکنش دیگری ودیگران بکند. مشروط کردن واکنش به دیگران بویژه درشرایط لختی و ماند، فقط می تواند اپیدمی لختی را فراگیرکند وفرصت های اندک را بسوزاند.راه خروج ازاین ورطه تنها با فعال شدن و به صحنه آمدن بالفعل ها صورت می گیرد. پس اولین نکته آنست که هرفرد درهردیارونقطه ای ازاین جهان درهرشهرو ایالات و کشوری که هست، بعنوان یک فرد وعنصرخود بنیاد نقشه ای برای پوست وگوشت دادن به صدای سوم-اگرکه بدان باورمنداست- دراندیشه خود بپروراند وسپس اقدامات خود را،درهراندازه ای که می تواند، شروع کند.ضرورت چنین اقدامی ازنوع باصطلاح واجب عینی است ونه کفائی تا انجام آن توسط کسی دیگر این وظیفه را ازدوش هرکدام ازما ساقط کند.بنابراین تحت هیچ شرایطی این وظیفه ازدوش هیچ عنصرآگاه ومتعلق به صدای سوم ساقط نمی شود. چرا که چنین اقدامی نیروی محرکه خود را ازافزایش دمای مرگبار دیگ و ازاحترام به حیات وزندگی و ازضرورت مقابله بابربریت وانهدام می گیرد.
اما آیا ما فقط یک تنیم؟ خوشبختانه ما بیش ازیک تنیم و درنقاطی یاران وهم سنگران و هم صدایانی داریم که می توانیم مشترکا فعالیت کنیم وبا صدای بلندتری فریاد بکشیم .بنابراین می توانیم نقشه های عملی مشترکی را بکشیم و میدان عمل فراختری را برای خود فراهم سازیم.اما فراموش نکنیم که این این یک همکاری برای طنین بخشیدن به فریادهرکدام ازماست ونه مشروط کردن اصل فعالیت به این همکاری ها ویا صحنه ای برای تحمیل هژمونی و کسب فرادستی ومصادره حرکت. پس ازبیرون پریدن ازدیگ آب وکنارزدن لختی وبی رمقی دربرابرامواج خطر، درنزدیک ترین نقطه محل اسکان خود درجستجوی همکاران و هم صدایانی برآئیم که چون ما ازدرون دیگ بیرون پریده اند.ازآن پس نوبت گام بعدی یعنی لیست کردن نیروهای دیگردرنقاط دیگرفرامی رسد.ابتدا سراغ بالفعل ترین های متعلق به طیف صدای سوم برویم.سعی کنیم که درقالب اشکال وظروف منعطف و موقتی هم چون کمیته های موقت ومشابه آن اقدامات خود را همکاسه کرده و با تشکل ها وتجمعات متنوع دیگرهم آهنگ کنیم..پس درهرجائی که هستید درداخل ایران،درمنطقه خاورمیانه ای که نبض بحران درآن جا می زند ودرهرکجای جهان که فریادجنگ و صلح جریان دارد، صدای سومی ها را پیداکنید وبدون درنگ وفوت وقت فعالیت خود را شروع کنید.دراین صورت روشن خواهد شد که نه فقط هنوزهم فرصت ها ووظایف گسترده ای برای انجام دادن وجود دارند بلکه معلوم می شود که ما بسیاریم وازبسیاری خویش بی خبر! تنها کافی است صدای خود را درقالب انواع بیشماراقدامات صدجنگ و تحریم وعلیه تلاش برای دست یابی به سلاح هسته ای واردمیدان کنیم و باسایرجنش های موجود درپیوند فعال قرارگیریم وتلاش کنیم که بسهم خود سیکل دوقطبی ومعیوب کنونی بحران را درهم بشکنیم. صدائی که هم بیت رهبری وهم کاخ سفید نتوانند نادیده اش بگیرند.
2007-01-23-85-03-11
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/


1*-البته نباید فراموش کرد که عقب نشینی رژیم جمهوری اسلامی حتا اگرصورت هم بپذیرد تنها درحکم شرط لازم برای کنترل بحران است ونه الزاما شرط کافی. همانطورکه دراین نوشته مورد تأکید قرارگرفته،بحران دارای دوقطب مولد است وطرف امپریالیسم خود نیزدارای توقعات و مطالباتی است که تنها عرض اندازم یک جنبش ضدامپریالیستی وهوادار صلح است که می تواند برامیال آن لگام بزند.


Friday, January 12, 2007




استراتژی جدید بوش: کنترل بحران عراق یا فراافکنی آن؟
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

مارزخم خورده خطرناک تراست!.
استراتژی جدید بوش دررسانه ها ومطبوعات جهان بطورگسترده و اززوایای گوناگون مورد تأویل و تفسیرگسترده مفسران قرارگرفته واکثرا بحق،آن را استراتژی افزایش بحران و جنگ لقب داده اند.درحقیقیت استراتژی جدید بیش ازگذشته برنقش دوکشورهمسایه عراق بویژه ایران در تشدید وخامت اوضاع آن کشورانگشت تأکیده نهاده است.دولت ایران تهدید شده که آمریکا بیکارنخواهد نشست و شبکه های کمک رسانی آن ها را درهم خواهدکوبید.باین ترتیب توگوئی دولت آمریکا هم اکنون خود را درعراق درگیردرجنگ با رژیم ایران می می بیند و برآنست که با گسترش جنگ باین سوی مرزها جنگ داخلی عراق را بسود خود به پایان رساند. والبته همه این ها درحالی است که نیروهای نزدیک به ایران یا حامی آن دررأس "قدرت" عراق قراردارند!باین ترتیب ارسال نیروی نظامی بیشتربه عراق وخط ونشان کشیدن به دولت ایران را باید مهمترین اقدام دولت آمریکا دراستراتژی جدید برای باصطلاح برون رفت ازبحران دانست.وبرای آن که دولت آمریکا این استراتژی را دارای عضله وشیربا یال و اشکم نشان بدهد،ومنظورخود از "بیکارنه نشستن" را باوضوح بیشتری بیان نماید،اعلام استراتژی جدید را باحمله ای به مقردیپلماتیک دولت ایران درشهراربیل ودستگیری شماری ازدیپلمات ها ی آن همزمان کرد.تهاجمی که حتا دوستان و متحدان کرد عراقی دولت آمریکا را از نظرنوع مداخله وبی اعتنائی به توافقات دولت عراق و حکومت کردستانی با رژیم ایران شگفت زده کرد.
درهرحال اعلام سیاست های جدید،یک باردیگرفرصتی برای مشاهده سیاست های جنگ طلبانه دولت آمریکا درمنطقه ونیزماهیت دمکراسی مورد ادعای یگانه ابرقدرت تادندان مسلح جهان را چه درعرصه داخل آمریکا و چه درسطح منطقه دراختیارما قرارمی دهد.ماهم ازفرصت استفاده کرده ونگاه کوتاهی داریم به برخی از جوانب این باصطلاح استراتژی نوین:
دهن کجی آشکاربه افکارعمومی مردم آمریکا
گرچه بوش ازمدتها پیش اعلام داشته بود که قبل ازتصمیم گیری تازه درمورد عراق واعلام استراتژی جدید مایل است همه پیشنهادات وبویژه پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون رامورد مطالعه واستفاده قراردهد.اما او همزمان هشدارداده بود که علاوه برآن پیشنهادات دیگری نیزروی میزاو قراردارند که وی همه آنها را مورد بررسی واستفاده قرارخواهد داد.البته یکی ازاین پیشنهادات اعزام نیروی بیشتربه عراق و گسترش دامنه جنگ برای کنترل آن بود که ازسوی بازها و نئوکان های کاخ سفیدبویژه وزیردفاع سابق،قبل ازبرکناری ازپست وزارت دفاع ارائه شده بودند.باین ترتیب تأخیردرارائه استراتژی جدید وادعای بررسی همه پیشنهادات برای اتخاذ تصمیم نهائی به همراهی استعفای بعدی برخی مهره های سرشناس نئوکان ها،مانوری بود که چندین هدف را باخود داشت:
هم به عقب راندن پیشنهادات کمیسیون بیکر-همیلتون بشیوه باصطلاح دمکراتیک وهم ادامه خط مشی نئوکان ها درعراق بدون حضورچهره های حساسیت برانگیزآن وهم پاسخی به آن چه که آن را درک افکارعمومی مردم آمریکا می نامید.
چنان که بخاطرداشته باشیم،بوش درپی شکست انتخابات میان دوره ای مجلس نمایندگان و سنا که موجب ازدست دادن اکثریت حزب جمهوریخواه براین دونهاد گردید،دریک ژست عوامفریبانه اعلام داشت که پیام مردم آمریکا را دریافته و تلاش خواهد کرددرهمکاری با حزب دمکرات برمشکلات بوجود آمده فائق آید. اوحتا برای آرام کردن افکارعمومی به تعویض چند چهره معروف ودخیل دربحران عراق چون رامسفلد و جان بولتون مبادرت کرد. با این وجود مطابق اطلاعات انتشاریافته ازسوی حزب دمکرات،معلوم شده است که او درتدوین استراتژی جدید با آنها هیچ گونه مشورت وهمکاری به عمل نیاورده وتنها به رساندن مفاد استراتژی جدید خود به آنها بسنده کرده است.گرچه تدوین کننده گان پیشنهاد پرسروصدای بیکر-همیلتون بخصوص شخص بیکرقبلا هشداربودند که بسته پیشنهادی آنها یک مجموعه بهم پیوسته ای است که بوش نمی تواند به دلخواه خود وبشیوه گزینشی هم چون یک سالاد با آن برخورد کند. بااین وجود برخورد بوش به این مجموعه هم چون برخورد گزینشی با خوراک سالاد بود.
واقعیت آن است که اعلام استراتژی جدید مبتنی برافزایش تهاجم جنگی درعراق درشرایطی که آشکارا افکارعمومی داخل آمریکا سیاست های بوش را ناکام و شکست خورده می داند وخواهان فاصله گرفتن ازآن و بیرون کشیدن سربازان ازمعرکه جنگ است وحتا خود بوش هم درظاهر به چنین شکستی اذعان دارد،ودرشرایطی که این سیاست با مخالفت حزب رقیب وحتا شمارزیادی ازمهره های کلیدی جمهوری خواهان مواجه است، دهن کجی آشکاری است به افکارعمومی ومردم آمریکا.
بهنگام شروع جنگ عراق دولت آمریکا دهن کجی به افکارعمومی جهان را بروشنی ازخود نشان داده بود.اما نکته مهم آنست که اکنون آن رانسبت به افکارعمومی خود مردم آمریکا نشان می دهد.نباید فراموش کنیم که درآمریکا عمومابروزچنین شکاف های بزرگی بین افکارعمومی وسیاست های حکومت،بنابه پاره ای دلایل وازجمله ازبرکت انحصاررسانه های خبری فراگیر وشستشوی مغزی گسترده کمترازکشورهای اروپائی نمودعلنی پیدامی کند و تنها درمواردی که پای آمریکا چون نمونه های ویتنام وعراق و... درگل فرومی رود، فرصتی برای افکارعمومی فراهم می آید تا بتواندخود را ازتاروپود وحوزه نفوذ اختاپوس انحصارات رسانه ای بیرون بکشد.مثلا هرگزدر مواردی چون سومالی افکارعمومی چنین فرصتی را بدست نمی آورد.اکنون جنگ عراق پس از گذشت چندین سال چنین فرصتی را فراهم ساخته است.وجود چنین شکافی بین افکارعمومی و سیاست های حاکم بردولت،قبل ازهرچیزمعنای دموکراسی مورد ادعای این کشورراکه خود را سرآمد آن درجهان می داند،به عریان ترین وجهی به نمایش می گذاردو نشان می دهد که چگونه قدرت واقعی دراین کشورازمردم مستقل بوده و سرش به جای دیگری،بهمان کارتل ها وتراست هائی که درتداوم جنگ و بحران ذینفعند، بند است.واین که چگونه آرائی که به صندوق های ریخته می شوند فقط برای مشروعیت بخشیدن به این قدرت صورت می گیرد. البته چنین پدیده ای مختص به آمریکا نبوده بلکه قبلا با دامنه حتا مشهودتری درکشورهای سرمایه داری چون انگلیس و اسپانیا و...شاهدش بوده ایم.
چالش های فراروی حزب دمکرات و جمهوریخواه
بوش با بی اعتنائی خود به طبقه سیاسی حاکم آمریکا– ازجمله حزب دموکرات وبه نوعی به لایه های محافظه کارسنتی وپرنفوذ حزب جمهوریخواه آنها را برسردوراهی بزرگ و خطیری قرارداده است.درمورد جمهوریخواهان،ازیکسو آنان نگران افول اعتبارنفوذ سنتی حزبشان درنزدافکارعمومی وشکست های محتمل انتخاباتی آتی هستند وازسوی دیگرنمی توانند چندان درشت علیه رئیس جمهورمتعلق به حزب خود سخن بگویند.بهمین دلیل آن ها به شکوه ها وغرولندهای کم دامنه وهمراهی عملی با رئیس جمهورشان بسنده می کنند.درمورد حزب رقیب دمکرات وضع ازاین هم دشوارتراست. آن ها که درنیمه راه صعودبه سکوی قدرت هستند و خود بخوبی می دانند که عروجشان رامدیون سواربرموج نارضایتی عمومی هستند، ازیکسو نیازدارند که برای پیمودن مابقی راه صعود به قدرت،بویژه درانتخابات پیش روی ریاست جمهوری،هم چنان به ژست مخالفت خوانی خود با سیاست های جنگی باصدای بلندادامه بدهند وعدم تأثیرگذاری خود دراصلاح این سیاست ها را باعدم تصاحب کامل قدرت مدلل کنند. وازسوی دیگر،اگربیش ازاندازه لازم صدای اعتراض خود را بلند کنند،نگران تضعیف افتداردولت آمریکا و منافع طبقه حاکم درمنطقه وجهان هستند و ازاین که ازسوی حریف مبادا انگ مخالفت با تقویت ارتش و منافع ملی را بخورند.وهمین دوگانگی است که آنها را ازیکسو واداربه مخالفت خوانی باسیاست های رسمی رئیس جمهورمی نماید وازسوی دیگرتاآن حد بردبار وخویشتن دار دربرابراقدامات جنگی جنون آمیزدولت آمریکا،که مبادا به تضعیف بیش ازحد اقتدارموقعیت این دولت درنزدجهانیان بیانجامد. آنها برای ایجاد موازنه به بین ایندو،تلاشی دشواردرپیش رو دارند وبرای اینکارباید بتوانند بصورت حرفه ای تر و تردستانه تر موج سواری کنند وگرنه قافیه را خواهند باخت.
ودراین میان افکارعمومی وآن اکثریت بزرگی ازمردم آمریکا قراردارد که دربرابربده وبستان ها وچالش های کنترل شده دوحزب عمده آمریکا،چاره ای ندارند تا نارضایتی خود را ازتداوم وگسترش جنگ عراق،هم چون اعتراض به جنگ ویتنام، ازحوزه دخیل بستن به کرامات صندوق رأی به درون خیابان ها بکشانند.ازهمین رواست که باید تأکید کرد یکی ازعناصراصلی شکست سیاست چکاندن ماشه تفنگ بوش،همین کشانده شدن اعتراضات مردم آمریکا به آوردگاه خیابان ها وبرپائی جنبش های خیابانی است.همانگونه که درتجربه های متعددی نشان داده شده است ،درانتقال اعتراضات مردمی به جنبش های خیابانی، نه فقط نیروهای مدافع صلح وعلیه جنگ وبربریت وهمه نیروهای مدافع برابری و آزادی نقش اصلی را ایفاء می کنند،بلکه نفس تقویت تاکتیک های معطوف به دمکراسی مستقیم و مشارکتی مردم،موجب برآمد این نیروها و افزایش وزن مخصوص آن ها درکل مبارزات طبقاتی و اجتماعی می گردد.تااین جا می توان گفت که زمینه مناسب تری برای اوج گیری این گونه جنبش ها فراهم ترشده است.اما این که تاچه حد برافروخته شدن جنبش های ضدجنگ درآمریکا جنبه عملی پیدامی کند را باید به آینده سپرد.
گره ردن حنگ عراق با ایران
بوش دراستراتژی جدید خود بطورتنگاتنگی بحران عراق را با بحران ایران وبطواخص بابحران هسته ای وتغییررفتارژیم گره زده است.دراین استراتژی رژیم ایران بطورتلویحی علت اصلی بحران تلقی می شود.بی تردید رژیم ایران والبته نه فقط رژیم ایران،دردامن زدن به تنش های جنگ داخلی درعراق بی نقش نیستند.اما دراستراتژی جدید ما با یک فراافکنی عظیمی مواجهیم که برای گریزازپذیرش علت اصلی بحران و پذیرش شکست وعواقب آن، برآن است تابا فراروی به آنسوی مرزهای عراق وبا دخیل دانستن کشورهای همسایه درایجاد بحران،به بحران پاسخ بدهد.البته اتخاذ چنین سیاستی بدون تدارک قبلی نبوده است:چنان که بلردربازدیداخیرخود خود از کشورهای منطقه،با لحنی تهدید آمیزومشابه تهدید بوش پس از11 سپتامبر،بااعلام این که ایران به عنوان مهم ترین خطراستراتژیک منطقه است،خواهان بوجود آمدن بلوکی ازکشورهای میانه روعرب علیه ایران وتلویحا علیه باصطلاح هلال شیعه گردید.همزمان آمریکا تصمیم گرفت که باارسال ناوگان دریائی تازه ای به منطقه برحضورپرقدرت نظامی خوددراین منطقه بیافزاید وباتعویض فرماندهانی که چندان به افزایش نیروی نظامی ولشکرکشی تازه به عراق و منطقه روی خوش نشان نمی دادند، آرایش جنگی خود را تکمیل کند.تصمیم به نصب موشک های پاتریوت دراین منطقه را باید مرحله تازه ای ازروند گسترش میلتاریسم وجنون جنگ به شمارآورد.جوهرسیاست جدید آن است که با ابرازقدرت نمائی مانع ازبهره برداری دشمنان و یا رقباء دولت آمریکا ازخلاء ناشی ازشکست درعراق شده ودراین میان بخصوص ایران،باید نمدمالی بشود تا نه فقط نتواند ازخلأ بوجود آمده سودبجوید،بلکه دروضعیتی قرارگیردتا، یا ازموضع ضعف حاضربه گفتگو وتغییررفتارخودشود و یا راه برای تغییرآن ازطریق فشار قدرت های بزرگ آماده شود.اکنون سؤال کلیدی آن است که آیا دولت بوش وشرکت های فراملیتی نفتی و تولید کننده گان جنگ افزارهای جنگی، خواهند توانست با بی اعتنائی حتا به توصیه های پیش کسوتان حزب خود وازطریق سیاست چکاندن ماشه تفنگ، برای شکست های خود راه مفری بجویند؟ تجربه های مکرر مداخلات امپریالیستی آمریکا نشان داده است که خروج این غول ازباطلاق های جنگ بسادگی ورودش به آن صورت نمی گیرد.اگرچه برای آرام کردن افکارعمومی وعده داده می شود که چنگ ودندان نشان دادن باهدف مهاربحران و هموارکردن زمینه خروج نیروهای آمریکائی ازباطلاق موجود صورت می گیرد-همان توجیهاتی که زمانی درنبردهای ویتنام هم بارها برای ارسال نیرو وتداوم جنگ صورت می گرفت-ولی چه تضمینی وجود دارد که باهمان دستاویزهائی که ارسال نیروهای تازه تبیین می شود، یعنی مقابله با گسترش تروریسم واهمیت بی همتای خاورمیانه نفتی وعواقب شکست درچنین منطقه سوق الجیشی،گسترش مراحل بعدی جنگ توجیه و مدلل نشود؟یاین ترتیب ملاحظه می شود که درهر دوحالت چه با فرض فراافکنی جنگ عراق به یک جنگ منطقه ای واین که "خاورمیانه ای که درانحصارکامل من نباشد بگذاردرآتش جنگ و تباهی بسوزد"،وچه با فرض پیروزی هرچند نامحمتل آمریکا درعراق، این نگرانی وجود داردکه نئوکان ها برای پیشروی درخطوط بعدی استراتژی خاورمیانه ای خود،گام بعدی رابسوی ایران کج کنند.بااین وصف هردو حالت فوق متضمن خطرگسترش جنگ است.
بااین همه باید اضافه کنیم که استراتژی جدید بوش به دو دلیل سترون وناکام خواهد ماند:نخست بدلیل بی اعتنائی آن به ریشه اصلی بحران عراق یعنی سیاست اشغال گری.وباین معنا استراتژی جدید چیزی جزپاشیدن نفت به روی آتش برای خاموش کردن آن نیست.ودوم بدلیل آن که استراتژی جدید درکنه حود چیزی جزحلول مجدد یک جانبه گری-که چندی بخاطر مصلحت اندیشی ها رنگ وبوی آن کم تر شده بود نیست.لاجرم این استراتژی می تواند نیروی وسیعی را دربرابر خود برانگیزاند:نه فقط افکارعمومی مردم جهان ونیز شهروندان آمریکا را، بلکه درهمان حال با پاره کردن رشته های بافته شده بین آمریکا و متحدین اوروپائی اش دردوردوم زمامداری بوش. استراتژی فوق با دوختن بحران هسته ای ایران به جنگ عراق وبا اتخاذ سیاست چکاندن ماشه تفنگ،عملا مصوبات شورای امنیت درموردایران را به جنگ عراق پیوند می زند.اگردولت آمریکادرمورد بهانه شروع جنگ عراق وجود سلاح های کشتارجمعی ورابطه آن با القاعده را دستاویزقرارداد،درمورد ایران علاوه برخطردست یابی به سلاح های هسته ای، نقش عمده آن درگسترش بحران درعراق را عنوان می کند تابدان وسیله دامنه جنگ را منطقه ای کند.درعین حال استراتژی جدید معادل دخالت هرچه بیشتردولت آمریکا درامور داخلی عراق است.مخالفت با برقراری مناسبات عادی دوهمسایه بطورکلی وبی اعتبارکردن موافقتنامه های به عمل آمده فی ما بین جلال طالبانی و دولت ایران درپی دیداراخیرطالبانی ازایران که ازسوی وی صددرصد موفقیت آمیزعنوان شد ،دستگیری دیپلمات ها و نمایندگان رسمی حکومت ایران درعراق وازجمله حادثه اخیراربیل نارضایتی حتا متحدین کرد دولت آمریکا درعراق را علیه چنین مداخلاتی برانگیخته است.براساس استراتژی تازه-برخلاف پیشنهاد کمیسیون بیکر-همیلتون، نه فقط براختیارات دولت عراق افزوده نمی شود،بلکه برنقش کارگزاری آن افزوده هم می شود و دستورالعمل های بیشتری ازسوی واشنگتن برای اجرا به آن ابلاغ می شود.براساس یکی از این نوع دستورالعمل ها دولت عراق –همانند جنگ داخلی در فلسطین –باید خلع سلاح نیروهای جنبش المهدی وسپاه بدررا دردستورکارخود قراردهد وباین ترتیب عملا به گسترش جنگ داخلی درمیان گروه های شیعه مبادرت بکند. واگربراین دشواری ها و چالش ها،مخالفت روسیه و چین را بااین گونه سیاست های یک جانبه گرایانه اضافه کنیم آنگاه معلوم می شود که استراتژی تازه دولت آمریکا، با چه دشواری های منطقه ای و جهانی روبرواست. حتا کشورهائی چون انگلستان و استرالیا و کره جنوبی و ژاپن هم که ازمواضع دولت آمریکا به لحاظ سیاسی حمایت می کنند،اعلام کرده اند که حاضرنیستند نیروهای تازه ای رابه منطقه ارسال کنند. شماری ازاین کشورها حتا اعلام کرده اند که بقیه نیروهای خود را ازمنطقه بیرون خواهندکشید.
بعنوان جمع بندی
چنانکه ملاحظه کردید این نوشته حاوی دوحکم درباره این استراتژی جدید است.ازیکسو آن را استراتژی جنون و جنگ می نامد که می تواند اگربا مقاومت روبرونشود،به گسترش جنگ درمنطقه بطورکلی و ودرکشورما به طوراخص دامن بزند.ازسوی دیگر گفته می شود که این استراتژی شکننده وسترون بوده ونمی تواند به هدف های اعلام شده خود نائل شود.می توان پرسید آیا این دوحکم نفیض ونافی یکدیگر نیستند؟وآیا با مطرح شدن استراتژی فوق خطری منطقه وکشورما را تهدید نمی کند؟
درجواب باید گفت که به گمان من،هم این دوحکم نافی یکدیگرنیستند وهم خطری جدی منطقه وکشورما راتهدید می کند.
برای روشن شدن این مساله لازم است بین دونوع توانائی تمایزقائل شد: توانائی لازم برای موفقیت ودست یابی به هدف های اثباتی و توانائی جهت ویرانگری و تخریب و بربریت. واقعیت آنست که ناتوانی دولت آمریکا برای دست یابی به اهداف اثباتی خود نافی قدرت تخریب بیکران آن به مثابه ابرقدرتی غول آسا و دارای زرادخانه عظیم مالی وتسلیحاتی که تجربه نشان داده ابائی هم ازبکارگیری آنها ندارد-وزمزمه کاربردسلاح های هسته ای تاکتیکی توسط اسرائیل تنها یکی ازآن هاست- نیست. بنابه این واقعیت هرچه که این ابرقدرت درمورداول-داشتن قدرت سازندگی و اهداف اثباتی- کم دارد درمورد دوم-ویران ساختن زیرساختها وفروپاشی اجتماعیِ جوامع همزیست- دست بالا رادارد. همانطورکه نمونه عراق نشان داده است، گرچه این ابرقدرت ازجهات بسیاری قادربه ایجاد نظم مورد نظرخود-نظمی برپایه یکه سالاری قطب آمریکا-نیست اما درویرانگری وآتش افکنی بسیارچیره دست بوده وازهیچ گردبادویرانگرچیزی کم ندارد.بنابراین وقتی ازناتوانی این قدرت امپریالیستی دروجوه اثباتی سخن به میان می آید ،بهیچ وجه نباید به معنای انکارویا دست گرفتن قدرت تخریبی آن تلقی شود.علاوه براین، آن چه که بازهم براحتمال وقوع این خطرمی افزاید ماهیت طرف مخاطب این ابرقدرت یعنی ماهیت بغایت ارتجاعی وماجراجویانه و بحران آفرین جمهوری اسلامی است که انگاروظیفه ای جز فراهم کردن شرایط وبهانه مناسب برای تهاجم این حریف قدرووحشی ندارد.واقعیت دیگر آنست که دولت بوش ورژیم ایران برای خروج وبهتراست بگوئیم فرار ازبن بست و بحرانی که درآن گرفتارآمده اند، هریک به وجود دیگری نیازدارد.
ناتوانی به توان دو
ناتوانی وشکست های موجود و یا آتی امپریالیسم را نباید به حساب توانائی جمهوری اسلامی واریزکرد.گواین که خود رژیم دراین توهم بسرمی برد و سرانجام هم همین توهم کاربدست اش خواهد داد. نظام جمهوری اسلامی سرشاراز ناتوانی تاریخی به توان دواست.هم بعنوان یک نظام سرمایه داری پس مانده وتاریک اندیش که خود حکم پارازیت نظام سرمایه داریِ به بن رسیده حاکم برجهان را دارد وهم به دلیل سرشت دشمنانه آن با آزادی و برابری که بارهائی انسان ازبردگی وقیمومیت سیاسی وستم سرمایه دشمنی آشتی ناپذیردارد.وبهمین دلیل سرنگونی آن به مثابه ضرورتی به توان دو،یک مساله عاجل ومسأله هرلحظه وزمانِ هرانسان آزادیخواه است.امپریالیسم باتظاهربه تحقق همین ضرورت تاریخی ودرعین حال عاجل برآن است تا خود نقش قابلگی زایش نوین را برعهده گیرد که نتیجه اش البته درمحمتل ترین شق، ویرانگری، تکه پاره شدگی وانواع جنگ های قومی و مذهبی وبجاماندن یک(ویاشاید چند) سرزمین سوخته است،ودراحتمال ضعیف تر یک مولود غیرتاریخی وپارازیتی ازنوع دیگرش.
ازهرسو که بنگریم به میدان آمدن نیروی سوم،با شعارنه به ارتجاع حاکم،ونه به قیمومیت امپریالیستی، وبرای آزادی و برابری و صلح ضروری ترین نیازلحظه حاضررا تشکیل می دهد.باهمه توان خود برای گوشت وپوست دادن به این نیازتاریخی بکوشیم.وبا انجام وظیفه تاریخی خود،امپریالیسم را ازوسوسه به عهده گرفتن "نقش قابلگی"،بازداریم. امپریالیسم خود نیزنیازمند قابله است!
2007-01-12-23-10-85
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com


Friday, December 29, 2006

یادداشت کوتاهی پیرامون "نامه سرگشاده به شورای مقاومت *"
تقی روزبه

ازآنجا که دراین نوشته-نامه سرگشاده به "شورای مقاومت" به قلم علی ناظر-که ازقضا تصادفا همین امشب باآن برخوردکردم، درجائی نام من-تقی روزبه- بهمراه لیستی ازاسامی ذکرشده لازم دیدم این یادداشت را برای جلوگیری ازهرگونه سوء تفاهمی درارتباط با همین مطلب بنویسم.
قاعدتا برخوانندگان نوشته های من نباید پوشیده باشد آنچه که شاه بیت وستون فقرات مقالات مرا تشکیل میدهند عبارتنداز
الف-سرنگونی با هدف تغییرواقعا دمکراتیک ونه چون انقلاب بهمن پرش به ناکجاآباد،ازشیوه سرنگونی و چگونگی صف آرائی قبل ازسرنگونی جدانیست. سرنگونی درجهت تغییری واقعادمکراتیک مستلزم آرایش وصف بندی متناسب با آن است. نفس باور به سرنگونی وبقول نویسنده سرنگونی طلب بودن فقط یک معیاراست که تجمع حول آن وقلم گرفتن از سایرشاخصه ها و مولفه های اصلی دموکراتیک،درحکم شرکت دربازتولید همین جهنم ویاحتابدترازآنی است که اکنون گرفتارش هستیم. وبرهمین پایه بعنوان یک راهبرد مبارزه برای سرنگونی استبداد وحاکمیت ولائی کنونی، باید بشیوه ای صورت گیرد که راه را برجلوس هرگونه مستبدوقیم جدید،باهراتیکت وایسمی،ازجمله کسانی چون مجاهدین ومهم ترازآن امپریالیسم که برآن است تا برموج نارضایتی عمومی و سرنگونی وبکارگرفتن واسنتخدام جریانات دست آموز ماهی خود را صید کند، به بندد
ب-تمام نوشته های من نشان می دهند که امر سرنگونی بدون پیوندآن با مبارزه علیه استثمارونظام سرمایه داری بطوراعم و نئولییرالیسم هاربطوراخص بازهم درحکم تداوم همان شکاف بین نان و آزادی است که شارلاتان هائی چون خمینی هاوخامنه ای ها و احمدی نژاده و .. درآن لانه کرده اند وراه را برظهوروجلوس شارلاتان های جدید بازمی کند.این شکاف بنیادی ترین شکاف جامعه ما را تشکیل میدهد.وهرتلاشی که بخواهد پیوند ناگسستنی بین نان وآزادی و برابری اجتماعی را نادیده بگیر،همان که هرکدام ازجناح های حاکمیت کنونی هرکدام وجهی از آن رابه صورت مسخ شده آواز می دهند،خودازجنس همان بحران است ونه پاسخی به بحران.
ج-اندیشه پایه ای دیگر درنوشته های من تأکید بی وقفه براصل خودرهائی و خود حکومتی مردم ازیکسو و تقویت سازماندهی جنبش های اجتماعی-مطالباتی هم اکنون موجود ازپائین وبصورت خود بنیاد وبی نیازازقیم ورهبرورهبرسازی بعنوان محمل مادی تحقق آن اصل ازدیگرسو است. وبهمین دلیل باهرگونه رهبری سازی وهدایت ازبالاوائتلاف هائی که بخواهد رسالت خود راهدایت و رهبری جنبش فاقد عقل وسروظرفیت وتوان خود رهائی بداند مخالفت بنیادی داشته ام. ولو انکه این نقش بخواهد باسم کارگر وزحمتکش ویا چپ و غیرچپ صورت گیرد. مخالفت بنیادی من با ولایت فقیه قابل تعمیم به تمامی اندیشه های قیمومت طلبانه برانسان با هراتیکت ورنگ آمیزی تازه ای هم میشود.قدرت ازآن توده های کارگروزحمتکش است ومطابق این بینش قرارنیست اگر قدرت ازکسی وجریانی گرفته میشود به نیابت ووکالت ازمردم وجنبش بکسی و جریانی وحزبی وسازمانی و شخیصتی و.. سپرده شود. قدرت وقتی دراختیارتوده های کارگر وزحمتکش باشد،قدرتی توزیع شده وتحت کنترل آن خواهد بود ونه متمرکزو بیگانه ازآن وبرفرازآن، همانگونه که سرمایه چنین است. بنابراین سازماندهی سرنگونی بهمراه سایرمطالبات باید ازپائین و بربسترجنبش های اجتماعی و پیوند آنها بایگدیگرپیش برود وهرگونه همکاری نیروهای دیگرنیزمی تواندتنهادراین راستا وبربسترمطالبات جنببش های اجتماعی-بویژه جنبش مزدوحقوق بگیران-بعنوان پایگاه اجتماعی یک جنبش واقعا رهائی بخش استوارباشد.
د-وکلام آخرآنکه بفرض اگرخطوط راهبردی فوق هم نبود،آزمون هائی که من ازسرگذرانده ام، یعنی آشنانی شخصی وبسیارنزدیک من با این جماعت وبه خصوص باسران آن چه ازِقبل مبارزات مشترک ناشی ازحضوردریک سازمان دردوران شاه وچه درزیر سقف زندان ها، وچه تجربیات دوران پس ازانقلاب بهمن وبالأخره عملکرداین جریان دراقامت طولانی خود درعراق و رابطه اش با قدرت های امپریالیستی هرکدامشان کافی بود تاهرگزحاضرنشوم با این جماعت دریک جوال قرارگیرم.
****
باتوجه به ملاحظات فوق قرارگرفتن نام من درلیست پیشنهادی نویسنده- قدری تعجب آوروسؤال انگیزمی نماید. ازایشان انتظارمیرفت که علی القاعده با توجه به جهت گیری عمومی مواضع من–که درشماری ازسایت هاازجمله درسایت دیدگاه هم درج میشد- مغایرت اصولی وریشه ای آن با هر گونه طرح های معطوف به همه باهم را
درمی یافت. گرچه هرکس حق دارد به انعکاس اندیشه های های خود بپردازد وقصد نویسنده هم تعرض به این حق بدیهی افراد نیست.
می توان وباید" نامه سرگشاده به مسئولین وکمیسیون های شورای ملی مقاومت بقلم علی ناظر-درج شده درسایت دیدگاه" *