یازده سپتامبر،معنا وپی آمدهای آن برای ما ایرانی ها!
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
پنج سال ازوقوع فاجعه یازده سپتامبرگذشت.یازده سپتامبرچه بود؟ بجز تصادم ویرانگر نظام حاکم برجهان با طفیل بنیادگرای خود؟.به غیرازتنازع نظام سرمایه داری با مخلوق پارازیتی خویش؟. درچنین روزی بود که ناگهان جهان دریافت، ماری را که زمانی سرویس های امنیتی دولت آمریکا برای مقابله با اردوگاه شرق درآستین خود پرورانده بودند،شروع به نیش زدن ولی نعمت خودکرده است.ومعلوم شد که هرچقدرکه سرمایه داری بتواند راه را بررویش آلترناتیو رهائی بخش به بندد واعلام پایان تاریخ کند، بهمان اندازه باید با شبه آلترناتیوهای ارتجاعی دست وپنجه نرم کند.وازآنسو،هرچه چقدر که حامیان "جهانی دیگر"بتوانند جهان را حول برابری وآزادی قطب بندی کنند،بهمان اندازه عرصه برای جولان شبه آلترناتیوهای ارتجاعی تنگ ترمی شود.
دولت آمریکا اکنون درپنجمین سال ناکامی خود درکوبیدن سراین ماربه سنگ،بر آن شده تا با ایجاد تشکیلات ویژه وبودجه اختصاصی(که یک قلم آن سربه200 میلیون دلار می زند) برای بدام انداختن بن لادن،درغارهای مرزافغانستان و پاکستان،تلاش های تازه ای را شروع کند.دولت بوش برای سرپوش گذاشتن به ناکامی های عظیم خود، آنهم درآستانه انتخابات داخلی، البته به چنین دوپینگی سخت احتیاج دارد. واگرچنین شود، شاید برای پناه بردن به ستونی دیگرفرصتی به چنگ آید، اما دیگرهیچ کس درجهان و درخود آمریکا نیست که تصورکند با این نوع دوپینگ ها، بتوان بحرانی چنین عظیم را که دامنگیرکلیت سیاست های مبارزه باتروریسم شده، لاپوشانی کرد. دستگیری بن لادن-اگرهم به واقعیت به پیوندد- بهمان اندازه درتسکین بحران اثرخواهد گذاشت که دستگیری صدام درعراق موج بحران را کاهش داد.
درسطور بالا از بحران دردکترین جنگ پیشگیرانه و رویکرد یک جانبه گری دولت آمریکا سخن به میان آمد. براساس این دکترین اکنون رسما پنج سال است که دولت آمریکا خود را درحال جنگ با تروریسم می داند و بوش درآخرین سخنرانی خود بهمین مناسبت، باردیگربه جنگ تا نابودی کامل آن مهرتأکیدنهاد.برهمین پایه برخی ازسیاست ورزان این جریان،مدعی اند که دولت آمریکا درگیرودار"جنگِ گرمِ سوم" است(جنگ جهانی اول و دوم وسپس دوره فترت جنگ سرد و حالا جنگ سوم).استراتژی موسوم به جنگ پیشگیرانه برای آن که نشان دهد تاچه اندازه میراث دارانگل وارگی وسرشت ویران گر نظام سرمایه داری است، حق کاربرد بمب های هسته ای تاکتیکی را هم برای خود محفوظ داشه است
اما همانقدرکه دشمن درجنگ های اول و دوم و هم چنین دردوره جنگ سرد،تعریف شده ومشخص درزمان ومکان بود،درجنگ سوم دشمن-تروریسم- مقوله ای کنگ و کشدارودرلامکان ولازمان قراردارد. بن لادن اسم شبی است برای دشمنی که هرلحظه به رنگ بت عیاری درمی آید. زمانی خود بن لادن تجسم عمده آن بود، وسپس به طالبان فراروئید تانوبت ارتباط حکومت صدام با آن فرارسد.گواین که بعد ازخرابی بصره اعلام شد که هیچ گونه ارتباطی بین آن دویافت نگردید.وباین ترتیب ادعای ارتباط بین این استراتژی تهاجمی و دشمنی بنام تروریسم پیش ازپیش زیرسؤال رفت. آن گاه نوبت ایران وسوریه وکره شمالی ولبنان و...رسید.درآخرین موضع گیری ها، بوش یک باردیگر و باصراحت بیشتری رژیم ایران و القاعده را بهم دوخت. نه این که تصورشود بی هویتی و لامکانی و لازمانی، صرفا از سرشت سیال"این دشمن"سرچشمه می گیرد. برعکس دراین ابهام آفرینی،فراافکنی های عامدانه استراتژها و دولت آمریکا، برای پوشش دادن به هدف های چند منظوره خود، هدف هائی که همه اشان ضرورتا با صراحتِ یکسانی بیان نمی شوند،نیزسهیم است. وبعنوان چوب زیربغل برای استوارنگهداشتن موقعیت متزلزل یگانه ابرقدرت موجود درجهان. نباید فراموش کنیم که ازدیرباز تولید انبوه انواع وسائل نظامی وکشتار، بخش مهمی ازتولید ونیروی محرکه اقتصاد غول آسای آمریکا را تشکیل می داده است.این کشور پس ازجنگ دوم جهانی تا به اکنون به ده ها جنگ مبادرت کرده است و تهدید و توسل به جنگ،همواره بخشی ازمکانیزم اقتدارجهانی آن را تشکیل می دهد. وقتی پای عنصرنظامی و جنگ درمیان آید،بسهولت"هژمونی طبیعی" ایالات متحده برمتحدین و رقبای خویش وبه جهان تحمیل می گردد. چرا که سخن نهائی ونقش تعیین گنندگی دراین عرصه به اواختصاص دارد.وباین ترتیب بود که عقربه دستگاه قرعه سنج،که وظیفه اش یافتن مصادیق "دشمن" درهرلحظه است،این بارابتدا گریبان افغانستان وسپس سه محوردیگر شر را گرفت:عراق و ایران و کره شمالی. نتیجه چه شد؟ آنچه که برعراق رفت اکنون کمترکسی است که ازآن بی خبرمانده باشد.کوس رسوائی آن درچهارگوشه جهان زده شده . حالا خودشان مانده اند که وضعیت آن جا را چگونه فرموله کنند: جنگ داخلی یا درآستانه جنگ داخلی؟ کدامیک؟. عراق واحد یا عراق تجزیه شده به چندین کشور؟ ماندن یا رهاکردن؟ حالا دیگرحتا جمهوری اسلامی به آمریکا چشمک می زند،آیا کمک می خواهی؟ واگر آری البته که مابا شروط خودمان حاضریم کمکت کنیم.درافعانستان،بافرونشستن گردوخاک ها،معلوم می شود که اولا سهم این کشوردرتولید موادمخدرجهان،رکورد تازه ای بجا گذاشته است. وثانیا بابازگشت دوباره طالبان به عرصه اجتماعی افغانستان وگسترش بی سابقه حضور نظامی و سیاسی آن،عملا حاکمیت دوگانه درآنجا برقرارشده و پس ازگذشت پنج سال از اشغال این کشور،اکنون تلاش قدرت های غربی وناتو معطوف به گسیل نیروهای نظامی بیشتربه آنجاست. ازبسط دمکراسی و دادن آن همه کمک های وعده داده شده هم خبری نیست. درمحوردیگر،دست یابی کره شمالی به سلاح هسته ای درست دربحبوحه بحرانی که تمرکزدولت آمریکا شش دانگ مشغول گشودن دروازه های خاورمیانه بزرگ بود، ضربه سنگین دیگری بود براین ناکامی گسترده. درمورد ایران چه؟ تهدید به تهاجم نظامی-که ازقضا درزمانی که پست ریاست جمهوری دردست اصلاح طلبان و خاتمی قرارداشت- اولا بافراهم آوردن دست آویزهای لازم، دست جناح حاکم را درحذف رقبای خود و یکدست سازی حاکمیت وتشکیل کابینه نظامی- امنیتی احمدی نژاد بازترکرد و ثانیا با حذف صدام حسین درعراق و طالبان درافغانستان ودرکنارمزرهای ایران به عنوان رقبای آن، عملا کفه موازنه را بسود نفوذ جمهوری اسلامی درکل منطقه سنگین ترکرد.باافزایش قیمت نفت موقعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تقویت گردید.درتهاجم اخیراسرائیل به لبنان وحمایت فعال آمریکا ازاین تهاجم،نفوذ وموقعیت متحد رژیم،حزب اله، درلبنان، دوچندان شد.گشودن چنین تنفس گاهی به رژیم فقها و حاکمیتی که درزادگاه خود،نفس هایش به تنگی افتاده بود،جانی تازه بخشید.درآخرین حرکتی که به یک طنزتاریخی شباهت داشت، بوش با تصمیم خود درمورد ورودمحمد خاتمی به واشنگتن ادعا کرد که می خواهد سخنان مقامات دیگر ایران را بشنود!.
درسطح جهانی با افشاشدن گسترده شکنجه های وحشیانه نیروهای آمریکا درعراق و افغانستان و درزندان گوانتامو،برادعاها وحیثیت واعتبارآمریکا به عنوان"مدافع آزادی ودموکراسی و حقوق بشر"،وداعیه های هژمونی طلبانه اش-بعنوان رهبرجهان آزاد- لطمات جبران ناپذیری وارد شد. هم چنین درمواجهه با رقبیان خود چه اروپا و چه رقبای تازه نفسی چون روسیه و چین ازقدرت چانه زنی اش به مقدارمحسوسی کاسته گردید.باین ترتیب دکترین بوش که با دومشخصه جنگ پیشگیرانه واقدامات یک جانبه گرایانه مشخص می شد درهردو عرصه با ناکامی های بزرگی مواجه گردید. واگرزمانی دراوج احساس نیرومندی و پیروزی، ازتقسیم قاره کهن به اروپای پیروجوان وکنارگذاشتن اروپای پیرسخن می راند، با بلاموضوع شدن آن تقسیم بندی، حالا مجبوراست به همان اروپای پیربرای بیرون آمدن ازباتلاق بحران دخیل به بندد. وبعنوان مثال اکنون دولت فرانسه بخود جرئت می دهد تا بدرجاتی بیشترازگذشته، بسود منافع خود واروپا،درسیاست ها و قطعنامه ها و مصوبات مشترک جرح و تعدیل هائی را به عمل آورد.دراین میان موقعیت دولت بریتانیا،بدلیل تبعیت بی چون وچرایش ازدولت آمریکا ازهمه رقت انگیزتراست.کاربه آنجا کشیده که دردرون صفوف حزب کارگرعلیه دارودسته بلرآشوبی بپا شده وبازهم ازمضحکه های تاریخ است که رهبرحزب مارگارت تاچر-حزب محافظه کار- با انتقاد به وابستگی ودنباله روی بیش ازحد بلرازسیاست های بوش، درصدد برآمده تا با فاصله گرفتن معناداری ازآمریکا، شرایط را برای بدست گرفتن سکان قدرت توسط حزبش آماده کند. ناکامی بوش درآمریکای لاتین و شکل گیری محورتازه ای برعلیه سیاست های آن، و تضعیف شدید موقعیت بوش درخود آمریکا ودرافکارعمومی و نیز دردرون حزب محافظه کار، برکسی پوشیده نیست و پرداختن به آن ها بیرون ازحوصله این نوشته است.
پرداختن به معنا وپی آمدهای فاجعه یازده سپتامبربرای ما ایرانیان، بیش ازشهروندان دیگرنقاط جهان، حائزاهمیت است. چرا که انگار ماخود بخشی ازاین فاجعه بشمارمی رویم ومتأثرازپی آمدهای آن هستیم. ازاینرو نگاه ما به آن فقط ازبیرون نیست.بسیاربیش ازآن، هرروزوهرساعت درمعرض امواج مهیب و مخاطره آمیز آن قرارداشته وداریم.
تلاش های بی وقفه دولت آمریکا درمورد ایجاد یک اپوزیسیون دست ساخت،کارگزار وخالصا مطیع بخشی ازآن است:از تصویب بودجه وبودجه های اختصاصی برای آن وسواربرموج رفراندوم شدن و زین و یراق کردن سلطنت طلبانی که تصورمی کردند بزودی چمدان هایشان را درایران خواهند گشود، تا تشکیل نشست ها وکنگره ها در برلین وبروکسل و لندن و... . پشت گرمی اشان باین بود که با همراهی چند چهره سوی برگردانده ازآرمان های چپ و چندجمهوری خواه پشت کرده به جمهوری خواهی،نسخه ومستوره دست ساخت وشفابخش"همه باهم"را سکه رایج بازارسیاست خواهند کرد.واین درحالی بود که رضاپهلوی دربرلین درنزدیکی اجلاس،چگونگی پیشرفت آن را زیرنظرگرفته بود. کامبیزروستا-یک کنفدراسیون چی سابقاچپ- دراعتراف به دیدارش با رضاپهلوی مدعی شد که این ایشان بوده اند که ابتدا به سراغ من آمد ونه این که من بخدمت ایشان شرفیاب شده باشم!.جمشیدطاهری پور-عضوی ازجناح راست سازمان اکثریت-این اجلاس ها را نقطه عطف تاریخی نامید وحسین باقرزاده-کارگردان منشور81- به دیگران هشدارمی دادکه قطارآماده حرکت است واگربسرعت سوارنشوند،این قطاربدون آن ها به مقصد خود روانه خواهدشد.
شکست وناکامی پشت ناکامی. کاربه دعوت افشاری وعطری –عناصرتازه بدوران رسیده ای رسید که برای به چنگ آوردن سکان هدایت این قطارخیلی عجله داشتند.امید آنانی که تلاش می کردند تا بادعوت این دو به سخنرانی در ساختمان کنگره آمریکا و مشاوره با طبقه سیاسی حاکمه آمریکا،کلیدی برای گشودن این قفل بسته-یعنی تعبیه یک سرویا نهاد رهبری برای جنبش و یا بگوئیم برافراشتن چتری برفرازآن- ببادرفت.این کار حاصلی جزذوب شدن سریع بقایای نفوذ آن ها درمیان جنبش دانشجویان نداشت.دولت آمریکا که نه از سرنوشت احمد چلبی ها عبرت گرفته بود و نه ازتوالی بی مصرف کردن چهرهای اپوزیسیون ایرانیِ متمایل به خود، هم چنان بدنبال علم کردن اپوزیسیون دست نشانده بود. آخرین تیرترکش او دراین راستا براستی رسواکننده،عبرت آموز و نشان دهنده اوج استیصال بود: وقتی که زمامداران دولت آمریکا تصمیم گرفتند ترکیب مناسبی ازجریانات و عناصررنگارنگ موردنظرخویش را برای گفتگو و رایزنی به کاخ سفید دعوت کنند. دراین میان گنجی وحامیانش که آزمون سرنوشت کسانی را که پای دروادی این باتلاق نهاد بودند درپیش رو داشتند، قبل ازدادن پاسخ خود و دراوج تردید و سردرگمی به تدبیرو رایزنی نشستند. مسعود بهنود درمقاله ای فراخوان گشودن بحث حول این معضل را داد. اما جمشید طاهری پوروامثال او، که درنشست لندن با مشاهده یک سلطنت طلب درکنارخود سرشک شادی ازدیدگانش سرازیر شده بود، سرراست ترازاو ودیگران به گنجی فراخوان دادند که برو تردید نکن!. بااین همه، پاسخ نهائی پس ازیک تأخیرمعناداروگذراندن چالشی درونی درمیان صفوف حامیان گنجی، منفی بود. اوالبته بطوراصولی با چنین دیدارهائی مخالفتی نداشت. اما پاسخ مثبت را درشرایط کنونی و اوضاع واحوال موجود اپوزیسیون،موجب ضربه زدن باعتبارآن وکم دامنه کردن نتایج تلاش های معطوف به تعبیه یک سازمان رهبری برای هدایت وکنترل جنبش های اعتراضی می دانست.کاربجائی کشید که کسانی مثل محسن سازگارا و افشاری وعطری هم ازدادن پاسخ مثبت،البته ضمن مشروع دانستن اصل چنین روابطی،سرباززند. محسن سازگارا برای تبرئه کردن خود درنزد اذهانِ بقول وی اسیردائی جان ناپلئونی ایرانیان، درمقاله ای لب به شکِوه گشود.اوالبته مزدوری خود را رد کرد اما درادعانامه اش، گوشه هائی ازخدمات،تعامل وفعالیت بی شائبه و بی جیره و مواجب خود را با افتخاربه رشته سخن درآورد.
القصه، کاربجائی کشید که عباس فخرآور، که رسوائی او درزندان رژیم و همکاری اش با سرویس های جاسوسی آمریکا شهره عام وخاص است،شدچهره شاخص طرف دیالوگ ابرقدرت آمریکا با اپوزیسیون ایرانی! کوه موش زائیده بود.
اگرنگاه خود را ازنمودهای فاجعه یعنی ویرانی برج های دوقلو و آن کشتار وحشیانه انسانی، مظهر بیاد ماندنی 11 سپتامبر، بسوی محتوا به گردانیم،بنظرمیرسد گوهراین رویداد برای ما ایرانی هاخیلی آشناتروملموس ترمی گردد.اگر محتوای فاجعه را که همانا تصادم نظام حاکم باانگل بنیادگرای مافوق ارتجاعی آن است درنظربگیریم،ما ایرانی ها بسیاربهترازدیگران و با گوشت و پوست خود،باعمق فاجعه و محتوای آن آشنائیم. گوئی که نزدیک به سه دهه قبل آن را تجربه کرده و ازآن به بعد هرروز درحال تجربه اش هستیم. آری درجامعه ما چنین فاجعه ای بسیاربیش ازیازده سپتامبر صورت گرفت.چرا که 27سال قبل بنیادگرائی اسلامی که خود طفیل پرورده شده نظام سرمایه داری-استبدادی-سلطنتی حاکم برکشورما بود،توانست درکسوت آلترناتیو،تاکسب قدرت سیاسی صعودکند.تصادم نظام حاکم،درکنارتوده های میلیونی آکنده ازخشم ونارضائی، وبا زعمامت روحانیت ناراضی،توانست "برج وباروی" نظام سلطنت وابسته به امپریالیسم را منهدم کرده و سرنوشت مردم ایران را بدست گیرد. انگارتصویرحغرافیای اقتصادی و سیاسی جهان را کوچک کرده و آنرا درکشورما بصورت شهروحاشیه شهر،تولید و حاشیه تولید،مرکزانباشت نعمت و فقرگسترده، تاریک اندیشی و خلأ چشم اندازرهائی بخش،ودریک کلام گشودن سگ وبستن سنگ، پیاده کرده باشند. نیروی ضربتی انقلاب،انبوه فقرا و حاشیه نشینان شهرهای بزرگ، قربانیانی که از مناسبات اربابی کنده شده و قادربه جذب درنظام مناسبات سرمایه داری نشدند، وانبوهی که با زادوولد گسترده انبوه تر شدند.انباشت فقر و بیکاری درکنار استبداد بی امان سلطنتی، که موجودیت هیچ نیروومسلکی بجزروحانیت ومذهب را برنمی تافت،شرایط ایده آل را برای تصاحب قدرت توسط کاست روحانیت که بیش ازیک صدسال درحسرت به چنگ آوردن قدرت غصب شده لحظه شماری می کرد،فراهم کرد. وچنین بود شروع فاجعه 11 سپتامبرما..وازآن پس 11 سپتامبرهای متوالی، اعدام های سال 60، قتل عام های 67 و... واکنون بهمنی فرودآمده بنام دولت احمدی نژاد.
باین دلیل است که ما ایرانی ها تا این اندازه با روندهای حاکم برجهان احساس آشنائی می کنیم. انگار که جهان به یک عبارت آینه ماست وما آئیئه جهان. جهان درما جاری است و ما درجهان. تصادم نظام جهانی با طفیل بنیادگرای خود نه فقط درما جاری است بلکه فراترازآن ادغام شده درکالبدی واحد ودریک همزیستی طولانی، توأمان برما حکم می رانند وماهمه بردگان جدید وامت صغیر این "خدای سرمایه و تاریکی" واین هیولای بیدارشده ازخواب هستیم.
جهان چه درلحظاتی که منازعه نظم مستقرسرمایه با مخلوق انگلی وناسازگارش، باوج می رسد و چه بهنگامی که هم چون کشورما،این دو درسازگاری نسبی قرارمی گیرند،توأمان عرصه را برشهروندان وزحمتکشان تنگ می کنند.باین دلیل مبارزه ریشه ای با پارازیت هائی چون بنیادگرائی بدون مبارزه با نظم طبقاتی مستقربرجهان ناممکن است.
2006-09-19-28-06-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
پنج سال ازوقوع فاجعه یازده سپتامبرگذشت.یازده سپتامبرچه بود؟ بجز تصادم ویرانگر نظام حاکم برجهان با طفیل بنیادگرای خود؟.به غیرازتنازع نظام سرمایه داری با مخلوق پارازیتی خویش؟. درچنین روزی بود که ناگهان جهان دریافت، ماری را که زمانی سرویس های امنیتی دولت آمریکا برای مقابله با اردوگاه شرق درآستین خود پرورانده بودند،شروع به نیش زدن ولی نعمت خودکرده است.ومعلوم شد که هرچقدرکه سرمایه داری بتواند راه را بررویش آلترناتیو رهائی بخش به بندد واعلام پایان تاریخ کند، بهمان اندازه باید با شبه آلترناتیوهای ارتجاعی دست وپنجه نرم کند.وازآنسو،هرچه چقدر که حامیان "جهانی دیگر"بتوانند جهان را حول برابری وآزادی قطب بندی کنند،بهمان اندازه عرصه برای جولان شبه آلترناتیوهای ارتجاعی تنگ ترمی شود.
دولت آمریکا اکنون درپنجمین سال ناکامی خود درکوبیدن سراین ماربه سنگ،بر آن شده تا با ایجاد تشکیلات ویژه وبودجه اختصاصی(که یک قلم آن سربه200 میلیون دلار می زند) برای بدام انداختن بن لادن،درغارهای مرزافغانستان و پاکستان،تلاش های تازه ای را شروع کند.دولت بوش برای سرپوش گذاشتن به ناکامی های عظیم خود، آنهم درآستانه انتخابات داخلی، البته به چنین دوپینگی سخت احتیاج دارد. واگرچنین شود، شاید برای پناه بردن به ستونی دیگرفرصتی به چنگ آید، اما دیگرهیچ کس درجهان و درخود آمریکا نیست که تصورکند با این نوع دوپینگ ها، بتوان بحرانی چنین عظیم را که دامنگیرکلیت سیاست های مبارزه باتروریسم شده، لاپوشانی کرد. دستگیری بن لادن-اگرهم به واقعیت به پیوندد- بهمان اندازه درتسکین بحران اثرخواهد گذاشت که دستگیری صدام درعراق موج بحران را کاهش داد.
درسطور بالا از بحران دردکترین جنگ پیشگیرانه و رویکرد یک جانبه گری دولت آمریکا سخن به میان آمد. براساس این دکترین اکنون رسما پنج سال است که دولت آمریکا خود را درحال جنگ با تروریسم می داند و بوش درآخرین سخنرانی خود بهمین مناسبت، باردیگربه جنگ تا نابودی کامل آن مهرتأکیدنهاد.برهمین پایه برخی ازسیاست ورزان این جریان،مدعی اند که دولت آمریکا درگیرودار"جنگِ گرمِ سوم" است(جنگ جهانی اول و دوم وسپس دوره فترت جنگ سرد و حالا جنگ سوم).استراتژی موسوم به جنگ پیشگیرانه برای آن که نشان دهد تاچه اندازه میراث دارانگل وارگی وسرشت ویران گر نظام سرمایه داری است، حق کاربرد بمب های هسته ای تاکتیکی را هم برای خود محفوظ داشه است
اما همانقدرکه دشمن درجنگ های اول و دوم و هم چنین دردوره جنگ سرد،تعریف شده ومشخص درزمان ومکان بود،درجنگ سوم دشمن-تروریسم- مقوله ای کنگ و کشدارودرلامکان ولازمان قراردارد. بن لادن اسم شبی است برای دشمنی که هرلحظه به رنگ بت عیاری درمی آید. زمانی خود بن لادن تجسم عمده آن بود، وسپس به طالبان فراروئید تانوبت ارتباط حکومت صدام با آن فرارسد.گواین که بعد ازخرابی بصره اعلام شد که هیچ گونه ارتباطی بین آن دویافت نگردید.وباین ترتیب ادعای ارتباط بین این استراتژی تهاجمی و دشمنی بنام تروریسم پیش ازپیش زیرسؤال رفت. آن گاه نوبت ایران وسوریه وکره شمالی ولبنان و...رسید.درآخرین موضع گیری ها، بوش یک باردیگر و باصراحت بیشتری رژیم ایران و القاعده را بهم دوخت. نه این که تصورشود بی هویتی و لامکانی و لازمانی، صرفا از سرشت سیال"این دشمن"سرچشمه می گیرد. برعکس دراین ابهام آفرینی،فراافکنی های عامدانه استراتژها و دولت آمریکا، برای پوشش دادن به هدف های چند منظوره خود، هدف هائی که همه اشان ضرورتا با صراحتِ یکسانی بیان نمی شوند،نیزسهیم است. وبعنوان چوب زیربغل برای استوارنگهداشتن موقعیت متزلزل یگانه ابرقدرت موجود درجهان. نباید فراموش کنیم که ازدیرباز تولید انبوه انواع وسائل نظامی وکشتار، بخش مهمی ازتولید ونیروی محرکه اقتصاد غول آسای آمریکا را تشکیل می داده است.این کشور پس ازجنگ دوم جهانی تا به اکنون به ده ها جنگ مبادرت کرده است و تهدید و توسل به جنگ،همواره بخشی ازمکانیزم اقتدارجهانی آن را تشکیل می دهد. وقتی پای عنصرنظامی و جنگ درمیان آید،بسهولت"هژمونی طبیعی" ایالات متحده برمتحدین و رقبای خویش وبه جهان تحمیل می گردد. چرا که سخن نهائی ونقش تعیین گنندگی دراین عرصه به اواختصاص دارد.وباین ترتیب بود که عقربه دستگاه قرعه سنج،که وظیفه اش یافتن مصادیق "دشمن" درهرلحظه است،این بارابتدا گریبان افغانستان وسپس سه محوردیگر شر را گرفت:عراق و ایران و کره شمالی. نتیجه چه شد؟ آنچه که برعراق رفت اکنون کمترکسی است که ازآن بی خبرمانده باشد.کوس رسوائی آن درچهارگوشه جهان زده شده . حالا خودشان مانده اند که وضعیت آن جا را چگونه فرموله کنند: جنگ داخلی یا درآستانه جنگ داخلی؟ کدامیک؟. عراق واحد یا عراق تجزیه شده به چندین کشور؟ ماندن یا رهاکردن؟ حالا دیگرحتا جمهوری اسلامی به آمریکا چشمک می زند،آیا کمک می خواهی؟ واگر آری البته که مابا شروط خودمان حاضریم کمکت کنیم.درافعانستان،بافرونشستن گردوخاک ها،معلوم می شود که اولا سهم این کشوردرتولید موادمخدرجهان،رکورد تازه ای بجا گذاشته است. وثانیا بابازگشت دوباره طالبان به عرصه اجتماعی افغانستان وگسترش بی سابقه حضور نظامی و سیاسی آن،عملا حاکمیت دوگانه درآنجا برقرارشده و پس ازگذشت پنج سال از اشغال این کشور،اکنون تلاش قدرت های غربی وناتو معطوف به گسیل نیروهای نظامی بیشتربه آنجاست. ازبسط دمکراسی و دادن آن همه کمک های وعده داده شده هم خبری نیست. درمحوردیگر،دست یابی کره شمالی به سلاح هسته ای درست دربحبوحه بحرانی که تمرکزدولت آمریکا شش دانگ مشغول گشودن دروازه های خاورمیانه بزرگ بود، ضربه سنگین دیگری بود براین ناکامی گسترده. درمورد ایران چه؟ تهدید به تهاجم نظامی-که ازقضا درزمانی که پست ریاست جمهوری دردست اصلاح طلبان و خاتمی قرارداشت- اولا بافراهم آوردن دست آویزهای لازم، دست جناح حاکم را درحذف رقبای خود و یکدست سازی حاکمیت وتشکیل کابینه نظامی- امنیتی احمدی نژاد بازترکرد و ثانیا با حذف صدام حسین درعراق و طالبان درافغانستان ودرکنارمزرهای ایران به عنوان رقبای آن، عملا کفه موازنه را بسود نفوذ جمهوری اسلامی درکل منطقه سنگین ترکرد.باافزایش قیمت نفت موقعیت اقتصادی جمهوری اسلامی تقویت گردید.درتهاجم اخیراسرائیل به لبنان وحمایت فعال آمریکا ازاین تهاجم،نفوذ وموقعیت متحد رژیم،حزب اله، درلبنان، دوچندان شد.گشودن چنین تنفس گاهی به رژیم فقها و حاکمیتی که درزادگاه خود،نفس هایش به تنگی افتاده بود،جانی تازه بخشید.درآخرین حرکتی که به یک طنزتاریخی شباهت داشت، بوش با تصمیم خود درمورد ورودمحمد خاتمی به واشنگتن ادعا کرد که می خواهد سخنان مقامات دیگر ایران را بشنود!.
درسطح جهانی با افشاشدن گسترده شکنجه های وحشیانه نیروهای آمریکا درعراق و افغانستان و درزندان گوانتامو،برادعاها وحیثیت واعتبارآمریکا به عنوان"مدافع آزادی ودموکراسی و حقوق بشر"،وداعیه های هژمونی طلبانه اش-بعنوان رهبرجهان آزاد- لطمات جبران ناپذیری وارد شد. هم چنین درمواجهه با رقبیان خود چه اروپا و چه رقبای تازه نفسی چون روسیه و چین ازقدرت چانه زنی اش به مقدارمحسوسی کاسته گردید.باین ترتیب دکترین بوش که با دومشخصه جنگ پیشگیرانه واقدامات یک جانبه گرایانه مشخص می شد درهردو عرصه با ناکامی های بزرگی مواجه گردید. واگرزمانی دراوج احساس نیرومندی و پیروزی، ازتقسیم قاره کهن به اروپای پیروجوان وکنارگذاشتن اروپای پیرسخن می راند، با بلاموضوع شدن آن تقسیم بندی، حالا مجبوراست به همان اروپای پیربرای بیرون آمدن ازباتلاق بحران دخیل به بندد. وبعنوان مثال اکنون دولت فرانسه بخود جرئت می دهد تا بدرجاتی بیشترازگذشته، بسود منافع خود واروپا،درسیاست ها و قطعنامه ها و مصوبات مشترک جرح و تعدیل هائی را به عمل آورد.دراین میان موقعیت دولت بریتانیا،بدلیل تبعیت بی چون وچرایش ازدولت آمریکا ازهمه رقت انگیزتراست.کاربه آنجا کشیده که دردرون صفوف حزب کارگرعلیه دارودسته بلرآشوبی بپا شده وبازهم ازمضحکه های تاریخ است که رهبرحزب مارگارت تاچر-حزب محافظه کار- با انتقاد به وابستگی ودنباله روی بیش ازحد بلرازسیاست های بوش، درصدد برآمده تا با فاصله گرفتن معناداری ازآمریکا، شرایط را برای بدست گرفتن سکان قدرت توسط حزبش آماده کند. ناکامی بوش درآمریکای لاتین و شکل گیری محورتازه ای برعلیه سیاست های آن، و تضعیف شدید موقعیت بوش درخود آمریکا ودرافکارعمومی و نیز دردرون حزب محافظه کار، برکسی پوشیده نیست و پرداختن به آن ها بیرون ازحوصله این نوشته است.
پرداختن به معنا وپی آمدهای فاجعه یازده سپتامبربرای ما ایرانیان، بیش ازشهروندان دیگرنقاط جهان، حائزاهمیت است. چرا که انگار ماخود بخشی ازاین فاجعه بشمارمی رویم ومتأثرازپی آمدهای آن هستیم. ازاینرو نگاه ما به آن فقط ازبیرون نیست.بسیاربیش ازآن، هرروزوهرساعت درمعرض امواج مهیب و مخاطره آمیز آن قرارداشته وداریم.
تلاش های بی وقفه دولت آمریکا درمورد ایجاد یک اپوزیسیون دست ساخت،کارگزار وخالصا مطیع بخشی ازآن است:از تصویب بودجه وبودجه های اختصاصی برای آن وسواربرموج رفراندوم شدن و زین و یراق کردن سلطنت طلبانی که تصورمی کردند بزودی چمدان هایشان را درایران خواهند گشود، تا تشکیل نشست ها وکنگره ها در برلین وبروکسل و لندن و... . پشت گرمی اشان باین بود که با همراهی چند چهره سوی برگردانده ازآرمان های چپ و چندجمهوری خواه پشت کرده به جمهوری خواهی،نسخه ومستوره دست ساخت وشفابخش"همه باهم"را سکه رایج بازارسیاست خواهند کرد.واین درحالی بود که رضاپهلوی دربرلین درنزدیکی اجلاس،چگونگی پیشرفت آن را زیرنظرگرفته بود. کامبیزروستا-یک کنفدراسیون چی سابقاچپ- دراعتراف به دیدارش با رضاپهلوی مدعی شد که این ایشان بوده اند که ابتدا به سراغ من آمد ونه این که من بخدمت ایشان شرفیاب شده باشم!.جمشیدطاهری پور-عضوی ازجناح راست سازمان اکثریت-این اجلاس ها را نقطه عطف تاریخی نامید وحسین باقرزاده-کارگردان منشور81- به دیگران هشدارمی دادکه قطارآماده حرکت است واگربسرعت سوارنشوند،این قطاربدون آن ها به مقصد خود روانه خواهدشد.
شکست وناکامی پشت ناکامی. کاربه دعوت افشاری وعطری –عناصرتازه بدوران رسیده ای رسید که برای به چنگ آوردن سکان هدایت این قطارخیلی عجله داشتند.امید آنانی که تلاش می کردند تا بادعوت این دو به سخنرانی در ساختمان کنگره آمریکا و مشاوره با طبقه سیاسی حاکمه آمریکا،کلیدی برای گشودن این قفل بسته-یعنی تعبیه یک سرویا نهاد رهبری برای جنبش و یا بگوئیم برافراشتن چتری برفرازآن- ببادرفت.این کار حاصلی جزذوب شدن سریع بقایای نفوذ آن ها درمیان جنبش دانشجویان نداشت.دولت آمریکا که نه از سرنوشت احمد چلبی ها عبرت گرفته بود و نه ازتوالی بی مصرف کردن چهرهای اپوزیسیون ایرانیِ متمایل به خود، هم چنان بدنبال علم کردن اپوزیسیون دست نشانده بود. آخرین تیرترکش او دراین راستا براستی رسواکننده،عبرت آموز و نشان دهنده اوج استیصال بود: وقتی که زمامداران دولت آمریکا تصمیم گرفتند ترکیب مناسبی ازجریانات و عناصررنگارنگ موردنظرخویش را برای گفتگو و رایزنی به کاخ سفید دعوت کنند. دراین میان گنجی وحامیانش که آزمون سرنوشت کسانی را که پای دروادی این باتلاق نهاد بودند درپیش رو داشتند، قبل ازدادن پاسخ خود و دراوج تردید و سردرگمی به تدبیرو رایزنی نشستند. مسعود بهنود درمقاله ای فراخوان گشودن بحث حول این معضل را داد. اما جمشید طاهری پوروامثال او، که درنشست لندن با مشاهده یک سلطنت طلب درکنارخود سرشک شادی ازدیدگانش سرازیر شده بود، سرراست ترازاو ودیگران به گنجی فراخوان دادند که برو تردید نکن!. بااین همه، پاسخ نهائی پس ازیک تأخیرمعناداروگذراندن چالشی درونی درمیان صفوف حامیان گنجی، منفی بود. اوالبته بطوراصولی با چنین دیدارهائی مخالفتی نداشت. اما پاسخ مثبت را درشرایط کنونی و اوضاع واحوال موجود اپوزیسیون،موجب ضربه زدن باعتبارآن وکم دامنه کردن نتایج تلاش های معطوف به تعبیه یک سازمان رهبری برای هدایت وکنترل جنبش های اعتراضی می دانست.کاربجائی کشید که کسانی مثل محسن سازگارا و افشاری وعطری هم ازدادن پاسخ مثبت،البته ضمن مشروع دانستن اصل چنین روابطی،سرباززند. محسن سازگارا برای تبرئه کردن خود درنزد اذهانِ بقول وی اسیردائی جان ناپلئونی ایرانیان، درمقاله ای لب به شکِوه گشود.اوالبته مزدوری خود را رد کرد اما درادعانامه اش، گوشه هائی ازخدمات،تعامل وفعالیت بی شائبه و بی جیره و مواجب خود را با افتخاربه رشته سخن درآورد.
القصه، کاربجائی کشید که عباس فخرآور، که رسوائی او درزندان رژیم و همکاری اش با سرویس های جاسوسی آمریکا شهره عام وخاص است،شدچهره شاخص طرف دیالوگ ابرقدرت آمریکا با اپوزیسیون ایرانی! کوه موش زائیده بود.
اگرنگاه خود را ازنمودهای فاجعه یعنی ویرانی برج های دوقلو و آن کشتار وحشیانه انسانی، مظهر بیاد ماندنی 11 سپتامبر، بسوی محتوا به گردانیم،بنظرمیرسد گوهراین رویداد برای ما ایرانی هاخیلی آشناتروملموس ترمی گردد.اگر محتوای فاجعه را که همانا تصادم نظام حاکم باانگل بنیادگرای مافوق ارتجاعی آن است درنظربگیریم،ما ایرانی ها بسیاربهترازدیگران و با گوشت و پوست خود،باعمق فاجعه و محتوای آن آشنائیم. گوئی که نزدیک به سه دهه قبل آن را تجربه کرده و ازآن به بعد هرروز درحال تجربه اش هستیم. آری درجامعه ما چنین فاجعه ای بسیاربیش ازیازده سپتامبر صورت گرفت.چرا که 27سال قبل بنیادگرائی اسلامی که خود طفیل پرورده شده نظام سرمایه داری-استبدادی-سلطنتی حاکم برکشورما بود،توانست درکسوت آلترناتیو،تاکسب قدرت سیاسی صعودکند.تصادم نظام حاکم،درکنارتوده های میلیونی آکنده ازخشم ونارضائی، وبا زعمامت روحانیت ناراضی،توانست "برج وباروی" نظام سلطنت وابسته به امپریالیسم را منهدم کرده و سرنوشت مردم ایران را بدست گیرد. انگارتصویرحغرافیای اقتصادی و سیاسی جهان را کوچک کرده و آنرا درکشورما بصورت شهروحاشیه شهر،تولید و حاشیه تولید،مرکزانباشت نعمت و فقرگسترده، تاریک اندیشی و خلأ چشم اندازرهائی بخش،ودریک کلام گشودن سگ وبستن سنگ، پیاده کرده باشند. نیروی ضربتی انقلاب،انبوه فقرا و حاشیه نشینان شهرهای بزرگ، قربانیانی که از مناسبات اربابی کنده شده و قادربه جذب درنظام مناسبات سرمایه داری نشدند، وانبوهی که با زادوولد گسترده انبوه تر شدند.انباشت فقر و بیکاری درکنار استبداد بی امان سلطنتی، که موجودیت هیچ نیروومسلکی بجزروحانیت ومذهب را برنمی تافت،شرایط ایده آل را برای تصاحب قدرت توسط کاست روحانیت که بیش ازیک صدسال درحسرت به چنگ آوردن قدرت غصب شده لحظه شماری می کرد،فراهم کرد. وچنین بود شروع فاجعه 11 سپتامبرما..وازآن پس 11 سپتامبرهای متوالی، اعدام های سال 60، قتل عام های 67 و... واکنون بهمنی فرودآمده بنام دولت احمدی نژاد.
باین دلیل است که ما ایرانی ها تا این اندازه با روندهای حاکم برجهان احساس آشنائی می کنیم. انگار که جهان به یک عبارت آینه ماست وما آئیئه جهان. جهان درما جاری است و ما درجهان. تصادم نظام جهانی با طفیل بنیادگرای خود نه فقط درما جاری است بلکه فراترازآن ادغام شده درکالبدی واحد ودریک همزیستی طولانی، توأمان برما حکم می رانند وماهمه بردگان جدید وامت صغیر این "خدای سرمایه و تاریکی" واین هیولای بیدارشده ازخواب هستیم.
جهان چه درلحظاتی که منازعه نظم مستقرسرمایه با مخلوق انگلی وناسازگارش، باوج می رسد و چه بهنگامی که هم چون کشورما،این دو درسازگاری نسبی قرارمی گیرند،توأمان عرصه را برشهروندان وزحمتکشان تنگ می کنند.باین دلیل مبارزه ریشه ای با پارازیت هائی چون بنیادگرائی بدون مبارزه با نظم طبقاتی مستقربرجهان ناممکن است.
2006-09-19-28-06-1385
www.taghi-roozbeh.blogspot.com