Friday, June 23, 2006

ضرورت مبارزه علیه رسوبات ناسیونالیستی
Taghi_roozbeh@yahoo.com.تقی روزبه

درجامعه چندملیتی ما مبارزه همه جانبه علیه رسوبات سنگین ناسیونالیستی ازپیش شرط های مهم دست یابی به دمکراسی وبرابری محسوب می شود.
یکی ازدست آوردهای اعتراضات ملت های تحت ستم درکشورما آنست که به همه شهروندان این جامعه خاطرنشان ساخته است،که حضوروسلطه سنگین ناسیونالیسم یک ملت برترکه بقیمت زیرفشارقراردادن سایرملیت ها صورت می گیرد قابل دوام نیست. دامنه گسترده این اعتراضات هم چنین نشان می دهد که بدون مبارزه روزمره و دایمی علیه این رسوبات ناسیونالیستی درهمه عرصه های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی ازجمله عرصه فرهنگی،دست یابی به دموکراسی- که پیوند تنگاتنگی با برابری همه ملیت ها دارد- دست یافتنی نیست.
بی شک درپی وارد آمدن شوک ناشی ازخیزش مردم آذربایجان رژیم نیز ناگزیر است تغییراتی دررفتار خود ایجاد کند.اما این تغییررفتارهرچه که باشد باتوجه به سرشت شناخته شده جمهوری اسلامی که حفظ قدرت وموقعیت همواره نخستین هدف آن را تشکیل می دهد،چیزی جزترکیبی ازعوامفریبی و اقدامات نمایشی ازیکسو وگسترش سرکوب درعرصه های گوناگون از دیگرسو نخواهد بود.یعنی همان چیزی که هم اکنون نیز شاهدش هستیم:ازیک سو دریک سری حرکات نمایشی همه کاسه و کوزه ها را برسرچندکاریکاتوریست تحت امرخود می شکند ویا درمجلس فرمایشی خودتصویب قانونی برای ممنوعیت توهین به قوم ها را تدارک می بیند،وازسوی دیگر درمناطق ملی وناآرام عملا حالت فوق العاده برقرارکرده و به بگیر وبند فعالین ترک زبان وروزنامه نگاران می پردازد.بااین وجود ازآن جا که رژیم ولایت فقیه تافته ای است برآمده از مذهب(وفقه) وناسیونالیسم،جزبا تقویت تاروپوداین تافته،فقه وناسیونالیسم،وخلاصه کردن هویت جامعه چندملیتی جامعه درمعجونی بنام هویت دینی-ملی(فارس)،قادربه ادامه حیات خودنیست. سه نمونه زیربرای نشان دادن خطرناسیونالیسم و رسوبات سنگین آن گویاست:
نمونه اول درساختارحاکمیت: دیدار وسخنان اخیراحمدی نژاد با اعضاء فرهنگستان زبان و ادب فارسی-آن هم پس ازوقوع اعتراضات گسترده آذری زبان های آذربایجان بسیارگویا است.براساس آن چه که درروزنامه ها و خبرگزاری های رژیم ازجمله خبرگزاری کارآمده است،اودر دیدارخود این فرهنگستان را بعنوان نهادی معرفی می کند که نبض هویت ما درآنجا زده می شودووظیفه آن نیزصیانت ازاین هویت ما ست.اووظیفه فرهنگستان زبان و ادب فارسی را این گونه تعریف می کند: معادلات فارسی را از دل فرهنگ اصيل اين ملت بيرون می ‌‏كشد،اما بايد با پيش‌‏بينی آينده و معرفی ظرفيت‌‏ها به نسل‌‏ها عقب‌‏ماندگی‌‏هائی را كه تاكنون به ما تحميل شده است، جبران كند.ودراوج یاوه گوئی های شونیستی خود ادعامی می کند که روح جمعی ایرانیان درزبان فارسی متجلی شده ودستورالعملش به فرهنگستان این است که "بايد در جهتی حركت كند تا به نقطه‌‏ای برسيم تا تعصب فارسی به افتخار عمومی تبديل شود"!*1
اگراین سؤال را دربرابرخود قراردهیم که انجام این دیدارواین سخنان دراین مقطع حساس،چه ضرورتی داشته و با کدام عقل سلیم جوردرمی آید، پاسخی جزاذعان به جایگاه ناسیونالیسم ونقش سودمند آن دربافت رژیم برای بقاء خود نخواهیم یافت.آری کمندی است که با افکندن آن بگردن صید شوندگان می توان آن ها را باسهولت بیشتری درخدمت اهداف خود بکارگرفت.
نمونه دوم- اخیرا بخش فارسی رادیو فرانسه گفتگوئی را با آقای جعفرپناهی یکی ازکار گردانان و فیلم سازان مطرح درعرصه سینما به عمل آورد که مکثی برآن درنشان دادن عمق رسوبات ناسیونالیستی گویاست. این گفتگو حول سوژه فیلم آفساید وبه مناسبت به نمایش درآمدن آن درفنلاند و نمایش عنقریب آن درفرانسه صورت گرفت.ازخلال این گفتگو برای شنونده ای که هنوزاین فیلم را ندیده است معلوم می شود که کارگردان دربخشی ازفیلم آفساید که آن را مانیفست رهائی زنان هم می داند، ازسرود چوایران نباشد تن من مباد سود جسته است.او درحکمت بکارگرفتن این سرود والبته در دفاع ازآن،که بنظرمی رسد باتوجه به فضای کنونی جامعه مسأله برانگیز شده ومورد پرسش قرارگرفته است،با افتخارمی گوید این سرود سرودی با عِرق ملی است وربطی به دولت ندارد، وتنها سرودی است که هیچ کلمه بیگانه و غیرفارسی درآن وجود ندارد!.مگرنه آن که یک سرود خالص فارسی می تواند نشانی ازجامعه آرمانی خالص باشد؟!
البته اگراوهویت زن ایرانی را در زن فارس وزبان فارسی خلاصه نمی کرد و برای زنان عرب وبلوچ و کرد و ترک زبان و... نیز ارزش وهویتی همسان زن فارسی قائل می شد،هرگزلازم نمی دید که فیلم آفساید را با سرودی که بقول او تنها سرودی است که ازخلوص فارسی بهره می گیرد وهیچ ربطی هم به جنبش زنان ندارد مزین سازد.
اما بهره گیری رژیم ازرسوبات ناسیونالیستی و هنرمندان حامل آن باین جا ختم نمی شود. بیهوده نیست که خامنه ای اخیرا برای بهره گیری ازعِرق باصطلاح ملی این گونه هنرمندان،عِرقی که با روایت واهداف واپسگرایانه رژیم کوک وتعریف می شود، دیداری با16 تن ازکارگردانان سینما ازجمله مجید مجیدی،تهمینه میلانی،ابراهیم حاتمی کیا و اصلانی و... به عمل می آوردتابتواند ازوجود آنان برای ایجاد آن چه که خود سینما وهنرملی می نامند،سودجوید.و یا چنان که درانتخابات نمایشی دوره نهم ریاست جمهوری شاهدش بودیم خیلِ گسترده ای ازاین گونه هنرمندان بجای همراهی با جنبش تحریم،خود را درکنارعالی جناب سرخ پوش رفسنجانی یافتند.وبازهم بیهوده نیست که آقای جعفرپناهی درهمین مصاحبه خود ازاین منظربه اقدام عوامفریبانه احمدی نژاد درمورد ورود زنان به استادیوم ها انتقاد می کند،که روحانیون را وادارکرد که حرف نهائی خود را سرراست تر بزنند وباین ترتیب با دادن فتوای حرمت مشاهده ساق پای مردان درزمین بازی توسط زنان،امکان عقب نشینی گام به گام رژیم کلامسدودگردید.نتیجه آن که اقدام او فیلم آفساید ومدعی"مانیفست رهائی زن" راهم دررسیدن به هدف خود باناکامی مواجه کرد!
نمونه سوم بیانیه 777 نفره عده ای ازروشنفکران وفعالین سیاسی واجتماعی وفرهنگی درمورد حوادث آذربایجان بود.اگرچه این بیانیه دراعتراض به سرکوب مردم آذربایجان صورت گرفت وازاین جهت اساسا با موارد پیش گفته شده متفاوت است و درحد خود نیز گامی بجلو محسوب می شود.بااین همه تنظیم و امضاء کننده گان این بیانیه فراموش نکرده اند که بهمراه حمایت خود ازمطالبات برحق مردم آذربایجان وانتقاد نسبت به اعمال تبعیضات قومی و ملی،آن را مشروط به اصل تمامیت ارضی کنند.می دانیم که شمشیر"تمامیت ارضی"کشورمقوله دیرآشنائی است که مردم ستمدیده خلق های ایران به خوبی با معنا و مفهوم واقعی آن آشنایند.آن ها همواره با اتهام به خطرانداختن تمامیت کشور،متحمل انواع و اقسام فشارها وسرکوب ها شده اند. و هم اکنون درتبلیغات رژیم هم به همین عنوان وبعنوان عامل دشمن معرفی وسرکوب می شوند. مسأله فقط این نیست که آن ها عموما درواقعیت امرتجزیه طلب نبوده و تنها خواهان حقوق اولیه خویش به عنوان بخشی ازمردم تحت ستم مضاعف درکشورخودبوده اند، وحکومت های مستبد پهلوی و جمهوری اسلامی هم مطالبات اولیه آن ها را با توسل به اصل تمامیت ارضی و اتهام تجزیه طلبی سرکوب کرده می کنند، بلکه فراترازآن مخالفت با این گونه گفتمان اساسا بدان دلیل است که همبستگی مبتنی براراده آزاد و داوطلبانه همه ملیت ها وهمه قوم ها وهمه مردم تنها روشی است که با موازین دموکراسی و ارزش های والای انسانی انطباق داشته و قابل دفاع است.ایجاد ملت واحد ویک دست ازطریق حاکمیت سرنیزه وپاکسازی های قومی وملی،اگرهم شدنی باشد،متعلق به عصربربریت و دوره پیشاتاریخ انسان است،که باوجود آن که هنوزهم ازطریق فرهنگ و مناسبات خود دربرابرانسان عصرکنونی جان سختی می کند،اما باید هرچه زوتربه جایگاهی که سزاوارآن است رانده شود.
واگر خلاصه کنیم یک باردیگرباید گفت،استقراریک جامعه آزاد و واقعا همبسته بدون یک خانه تکانی عظیم ولایروبی جامعه ازناسیونالیسم ورسوبات سنگین آن ناممکن است.هم دربرابرحاکمیت که موجودیت خود را ازِقبل دامن زدن به آن تداوم می بخشد و هم با فرهنگ و باورهای ریشه دوانده دراعماق جبهه مبارزان آزادی و برابری
06.06.23-85.04.02
www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

*1- رویکرد دولت احمدی نژاد به بهره برداری ازناسیونالیسم را می شد درنام گذاری تیم ارسالی به جام جهانی فوتبال باعنوان"ستارگان پارسی" نیزبخوبی مشاهده کرد.البته اتلاق این عنوان به تیمی که خود انعکاسی ازتنوع ملی وزبانی بشمارمی رفت،درفضای برانگیختگی پس ازاعتراضات مردم آذربایجان بقدرکافی هم مضحک و هم نابخردانه بود.وبهمین دلیل مجبورشد که به سرعت عقب نشینی کند.اما این عقب نشینی موردی به معنای آن نبود که پروژه ایجاد"تعصب فارسی" کنارگذاشته شود.پروژه ای که با درنظرگرفتن هویت مذهبی رژیم،می توان پی برد که تاچه حد به مثابه ابزاری برای تحکیم موقعیت متزلزل خود بکارگرفته می شود

Saturday, June 03, 2006

درکجا ایستاده ایم؟

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

شکست اصلاح طلبی درعین حال به معنای شروع یک دوره انتقالی بغرنج وفرساینده برای جنبش های اعتراضی بود که خیلی ها ازسرفقدان بصیرت وندیدن دورنمای آن بدان مهر انفعال می زدند.آن چه که انفعال خوانده می شد، مسیرانتقالی پرپیچ وخم و نفس گیرلایه های گوناگون اجتماعی برای ایجادتشکل ها و نهادهای مستقل به جای نهادهای مشاء و یا وابسته به رژیم واصلاح طلبان بود. ودرست بهمین دلیل تنها گذاشتن اصلاح طلبان دولتی وعبور ازآن ها که درنقش سپرحفاظتی برای رژیم عمل می کردند،گام مهمی دراین سمت گیری بود.تحریم نمایشنامه انتخاباتی رژیم را باید دومین گام عظیم درراه پیمائی فوق بحساب آورد.ازاین پس زمینه مساعد برای برداشتن گام های مشخص تر درعرصه های گوناگون هموارترگردید.جنبش کارگری بویژه درقالب حرکت حماسی کارگران شرکت واحد پژواکی جهانی یافت وعلیرغم همه قلدری های رژیم،درکشاکشی آکنده ازدردورنج واخراج وزندان وپیش روی و پس روی، پرچم تشکل مستقل خود را درمیان معرکه نبرد برافراشت.این نبرد هم چنان ادامه دارد.جنبش دانشجوئی مستقل نیزدرجهت قرارگرفتن درجایگاه طبیعی خود،یعنی دفاع ازدمکراسی و ضدیت با استبداد و تنظیم ضربان خود با نبض مطالبات وجنبش های مردم اعماق،در راستای هویت یابی وبرافراشتن نهادهای مستقل خود،درگیرودارنبردسرنوشت سازی است.جنبش روشنفکران و زنان نیز بدرجاتی همین مسیرخودیابی را طی می کنند.واکنون حرکت مردم آذربایجان ایران،مردمی که حتا ازحق آموزش به زبان مادری خود محرومندرا، باید جلوه دیگری ازاین روند هویت یابی به حساب آورد.بدین سان تلاش برای عرض اندام مستقلانه وبیرون ازتاروپودهای یک رژیم تمامیت گرا که هرگونه حرکت مستقل رادرحکم شلیک به موجودیت خود می داند،جانمایه حرکت مردم را تشکیل می دهد.همان طور که روح و حقیقت تلاش های بی وقفه رژیم رانیزبسط نهاد نمانیدگی ولی فقیه وفراگیرکردن اصل نظارت استصوابی برتمامی سطوح واجزاء جامعه تشکیل می دهد.درشرایطی که قاطبه مردم پی به ماهیت مافوق ارتجاعی ولایت فقیه ونظام حاکم برده وبیقرار ونافرمانند،ولایت فقیه برای بقاء خود راهی جزتکثیرنسوج بدخیم خویش درتاروپود جامعه وتهاجم به بافت های جامعه مدنی نمی بیند.وچنین است که بقاء مردم درگروحذف رژیم و بقاء رژیم درگرو راندن مجددمردم بهدرون شیشه ولایت وساختن امت مطیع و مقلد است.
اما مردم دراین نبرد نفس گیرخود که زیرفشارسنگین رژیم ودر شرایط خطیربحران بین المللی صورت می گیرد،گرچه هنوز به نقطه مطلوبِ به عقب راندن سراسری رژیم نرسیده اند،اما براستی گام های مهمی برداشته اند.مشخصه اصلی این راه پیمائی را یک حرکت مرکب و دووجهی تشکیل می دهد،که حکم قطب نما برای کوشندگان راه آزادی وبرابری رادارد.هم دروجه عمقی وهم دروجه عرضی که بطورهم زمان پیش می روند.حرکت عمقی بیانگرهویت یابی اجتماعی این رویکرد است که قبل ازهرچیزمی توان آن را درچهارمؤلفه شفاف کردن مطالبات،برپاکردن تشکل ها وسامانه های مستقل وپیوند فعالین و پیشروان با پایگان اجتماعی خود ونیزپیوند با جنبش ها و نهادهای کارگری و مترقی بین المللی،توسط هرکدام از بخش ها ولایه های گوناگون این جنبش ها مشاهده کرد.نباید فراموش کنیم که این هویت یابی اجتماعی مهم ترین سنگ بنا های جنبش های نوین را تشکیل می دهد که تلاش برای شکل دادن به یک سیمای مشخص طبقاتی-مطالباتی و نقش آفرینی هرچه بیشتر نیروهای پایه اجتماعی،ازمهم ترین ویژگی های آن است.بدیهی است که این سنگ پایه ها،هرچه بیشترازویژه گی های فوق برخوردار باشند،شالوده وتاروپود نیرومندتری برای برپائی جنبش های اجتماعی و آن چه که"جنبش جبنش ها"می نامیم فراهم می سازد.برآمدنوین جنبش های توده ای با چنین ره توشه های پرارزشی همراه است.مبارزه کارگران شرکت واحد ازجهات زیادی نمونه درخشانی ازاین جهت گیری درهمه وجوه خود محسوب می شود.مشخصه اصلی حرکت عرضی گره خوردن این جنبش ها با یکدیگروبسط آن ها درعرصه سراسری است.چنان که دراین دوره شاهد جوانه زدن آن دراشکال گوناگون نظیرحمایت جنبش دانشجوئی و یاروشنفکری ازحرکات اعتراضی کارگران بوده ایم.معنای پیوندعرضی این جنبش ها ومطالبات آن ها بایکدیگرنه فقط دست یابی به خواست های مشترک رهائی بخش وهمکاسه کردن نبردهای پراکنده درراستای یک نبرد بزرگ وسراسری با دشمن مشترک است،بلکه درعین حال به معنای پلورالیستی بودن این مطالبات وضرورت وجود جنبش هاو تشکل های مستقل درهرحوزه،حول مطالبات اخص خودرکنارخواست های مشترک است.تنها چنین ترکیب پلورالیستی تضمین کننده تحقق مطالبات مشترک به موازات مطالبات اخص هرکدام ازاین جنبش هاست.بنابراین درچنین روندی نمی توان به بهانه عمده کردن خواست مشترک وسراسری، ازجنبش های دیگر-مثلا جنبش زنان و یا اقلیت های ملی-خواست که مطالبات خود ویژه را تا اطلاع ثانوی منجمد نگهدارند.همان گونه که به بهانه مطالبات اخص نیز نمی توان مطالبات فراگیررا منجمد کرد وبه فراموشی سپرد.برعکس رابطه مشروط و متقابل این دووجه است که موجب شکوفائی کل جنبش می گردد.تنها برچنین بستری است که اعمال دمکراسی ازپائین،خودگردانی به معنای واقعی وامکان رفع تبعیضات قومی-ملی-مذهبی وجنسی وبالأخره طی مسیررهائی سیاسی واقتصادی همه جانبه فراهم می گردد.
بی شک به میدان آمدن جنبش مردم ترک زبان ایران علیرغم خودویژگی هایش،جدا ازروند هویت یابی اجتماعی –مطالباتی فوق نیست.
دراین جا نگاه کوتاهی داریم به جایگاه و اهمیت این برآمد و هم چنین نقاط آسیب پذیرجنبش مردم آذربایجان:
الف-قبل ازهرچیزنباید فراموش کرد که درجامعه کثیرالمله ایران ملت ها ویا قوم های غیرفارس تحت فشار وستم مضاعفی قراردارند که مختص آن هاست و عموما برای افراد ملت غالب و یا جذب شده درملت غالب چندان مشهود وملموس نیست وازقضایکی ازدست آوردهای جنبش های تحت ستم ملی،انتقال این آگاهی به درون ناسیونالیسم غالب و بیرون کشیدن آن ها ازبی تفاوتی ومستی مرسوم درمیان"ملت برتر"است.مردم آذربایجان و بیش ازهمه کارگران وزحمتکشان ترک زبان ایران این ستم را درشکل عدم امکان آموزش بزبان مادری وانواع تبعیضات آشکارفرهنگی وسیاسی واقتصادی باگوشت و پوست خود لمس می کنند.ازاین رو برهمه مدافعان دمکراسی و حامیان سوسیالیسم که برای جهانی بدون تبعیض نژادی و قومی و ملی وجنسی وبرای برابری انسان وحق تعیین سرنوشت برابربرای همه ملت ها مبارزه می کنند،حمایت قاطع ازمطالبات بحق مردم تحت ستم ملی و برای کسب حق تعیین سرنوشت ضرورتی بی چون و چرا بشمار می رود. وبی شک دراین رابطه یکی ازافتخارات نیروهای چپ آن بوده که به موازات تبلیغ و ترویج ودفاع از اصل همبستگی داوطلبانه همه ملیت ها وهمه اقوام برپایه حقوق برابر،برای مقابله با هرنوع ناسیونالیسم-فرقی نمی کند ناسیونالیسم ملت غالب باشد یا ناسیونالیسم ملت مغلوب-اصل مزبور را بااصل مکمل دیگری همراه کرده اند:حمایت ازحق تعیین سرنوشت خلق ها تاسرحد جدائی.حق تعیین سرنوشت وحق برابر برای همه ملت ها،ملهم ازیک اندیشه پایه ای است که درآن آزادی همه جانبه فرد شرط تکامل آزاد جامعه بشمارمی آید.بهمین ترتیب جامعه جهانی آزاد و هم بسته و مبتنی برانترناسیونالیسم نیزبدون پذیرش حقوق برابرهمه ملیت ها وتقویت هم بستگی آن ها و لاجرم پژمرده شدن مرزهای جغرافیائی، سیاسی و اقتصادی و نژادی وملی و... ناممکن است.
چپ ها ونیروهای واقعا دمکرات،سالیان سال این موضع خود را درمورد خلق کرد وحمایت فعال ازمطالبات آنان نشان داده اند و اکنون بدیهی است وقت آن رسیده که این رویکرد برنامه ای خود را به روشن ترین وجهی درمورد جنبش آذری زبانان و دیگرجنبش های ملی نظیربلوچ و اعراب و... به نمایش بگذارند.علاوه براین،برنیروها و تشکل ها و ایرانیان ترقی خواه فارس زبان بویژه درجنبش کارگری و دانشجوئی و روشنفکری و زنان و...است که ضمن حمایت فعال ازخواست های بحق جنبش مردم آذربایجان مخالفت قاطع خود را باناسیونالیسم حاکم که جامعه و سرزمین چندین ملیتی ایران را معادل هویت وسلطه فرهنگی و اقتصادی یک ملت ویک زبان می داند،ابراز کنند.هرگزنباید فراموش کنیم که درایران چند ملیتی بدون حمایت فعال ازحقوق ملیت های دیگرهیچ سخنی درادعای حمایت ازدمکراسی برزبان راند.هم چنین نباید فراموش کرد که رهائی واقعی بدون رهائی از ناسیونالیسم ناممکن است و رژیم های استبدادی پهلوی و اسلامی گرچه هیچ وقت نماینده واقعی مردم ایران و ازجمله ملت فارس نبوده اند،اما بخشی ازتوان سرکوب گری خود را ازگرایشات ناسیونالیستی موجود درمیان ملت فارس وتحت عنوان حفظ تمامیت ارضی وتحمیل زبان فارسی به عنوان تنها زبان ملی گرفته اند و باتوسل به آن نه فقط دردیگرمناطق ملی به سرکوب مبادرت کرده اند بلکه حتا خود فارس زبانان راهم به زیرمهمیزتبعیض واستبداد و فلاکت برده اند.
ب-دومین واقعیت مهم آن است که جمهوری اسلامی درهیأت یک حکومت تمامیت گرا،درعین حال معجونی است ازناسیونالیسم وآموزه های فقهی-مذهبی. و همواره درتلاشی بی وقفه برای بوجود آوردن"امت واحد"ازطریق ذوب همه ملیت ها دریکدیگروساختن انسان"طرازنوین مکتبی".جمهوری اسلامی این معجون را باحفظ تبعیض ملی دوران شاه وترکیب آن با تبعیض مذهبی مختص به خود بوجود آورده است.وبدین وسیله با افزودن تبعیض مذهبی برشکاف خلق های ایران،بویژه درمناطق سنی نشین افزوده است. با این همه عوارض دردناک و تبعیض آلودناشی ازترکیب این معجون دوگانه چنان گسترده است که علاوه برخلق های سنی مذهب،آذری های عموماشیعه مذهب رانیزدربرابر خود قرارداده است.وفراترازاین شاهدیم که مخالفت فعال باخود را درمیان اکثریت فارس زبانان نیز بوجود آورده است. واین می رساندکه رژیم نماینده وسخن گوی هیچ ملت برگزیده ای نیست. ونباید همه مردم را درکنارجمهوری اسلامی وحامی شونیسم آن قلمدادکرد.بی شک وجود عینی چنین صف آرائی نافی وجودگرایشات شونیستی درمیان صفوف ملت فارس نیست و حتا می توان مدعی شد درمیان برخی ازمخالفین آن این شونیسم قوی ترازخود رژیم است.اما این واقعیت را نباید به سطح عموم تسری داد.درهرحال اگر قاطبه مردم فارس موافق شونیسم جمهوری اسلامی بودند بعید بود که چنین صف گسترده ای علیه جمهوری اسلامی شکل بگیرد،مگرآن که تصورکنیم که مردم شونیست ترازخود رژیم هستند ورژیم بدلیل کمبود شور شونیستی مورد خشم مردم قرارگرفته است!.بااین همه درمخالفت با افراط گرایانی که به هم ذات پنداری مردم فارس زبان با رژیم باوردارند،نباید بدام تفریط گرائی دیگری افتاد که ازاساس منکروجود تبعیضات ملی،گرایشات ورسوبات فرهنگ ناسیونالیستی درمیان ملت فارس هستند.گرایشاتی که توسط حکومت های استبدادی به انواع و اشکال گوناگون دامن زده شده وپاسداری می گردد.وبهمین دلیل هم مبارزه فرهنگی وسیاسی گسترده علیه همه مظاهرورسوبات آن ازیکسووتأکیدبرشکل یابی مستقل ملل تحت تبعیض برای مبارزه جهت رفع آن وتأکید برساختار غیرمتمرکزوفدرالیستی قدرت مرکزی و درراستای توزیع قدرت درنهادهای متعلق به مردم ازاهمیت زیادی برخورداراست.درهرصورت رژیم به مقتضای ماهیت وجودی خود آمیزه ای است ازتبعیض ملی ومذهبی که درمتن یک استبداد فراگیروتمامیت گرایانه عمل می کند وهمه این ها با یک سیاست اقتصادی بشدت بهره کشانه و فلاکت آوردرهم آمیخته است.درپرتو چنین ماهیتی است که رژیم هیچ موجودیت مستقلی رابرای هیچ انسان وقوم وملتی برسمیت نمی شناسد.ازاین روعلاوه بر تبعیضی که برملل غیرفارس روامی دارد،انواع تبعیض هاوآپارتایدها درحوزه های سیاسی، مذهبی و جنسی واقتصادی را به درجاتی درحق همه شهروندان کشوربه نمایش می گذارد. بنابراین درکنارستم ملی شاهد انواع دیگری از تبعیض ها وستم هائی هستیم که بر همه شهروندان کشورازجمله کارگران وزنان و دانشجویان و جوانان و بهائیان و سنی ها وحتا دراویش شیعه مذهب اعمال می گردد.باین دلیل هرانسان وشهروندی مستقل ازآن که به کدام بخش ازجامعه چندملیتی ایران تعلق داشته باشد، دربرابررژیم حاکم خود را موردتجاوز وتبعیض می بیند. وقتی یک چنین تبعیض فراگیر و گسترده ای همه شهروندان را می آزارد ودرهم می فشرد،بدیهی است برجسته کردن مصنوعی ویک جانبه بخشی ازهمه این تبعیض ها ومسکوت گذاشتن بقیه آن ها وبدترازآن قرار دادن آن دربرابریک دیگر نمی تواند کارگشاباشد.حاصل تسلط چنین سیاستی برجنبش های ضد تبعیض تنها می تواند موجب تشتت درهمبستگی آن ها بایکدیگروتضعیف مبارزه ضد استبدادی شده و لاجرم مواضع رژیم را تقویت کند. وباین ترتیب چنین رویکردی ازهدف اصلی خود که مبارزه علیه ستم ملی است نیزدورمی گردد. ودرست بهمین دلیل است که می گوئیم کارگران و مردم زحمتکش آذربایجان فقط مواجه باستم ملی نیستند،بلکه علاوه برآن،همزمان زیرفشارهای سنگین و طاقت فرسای ناشی ازسرکوب های سیاسی و اقتصادی وجنسی و مذهبی نیز قراردارند.ازاین رو درشرایطی که همه شهروندان کشورباچنین تبعیض های فراگیری دست بگیربانند، تمرکز صرف ویک جانبه حول یک وجه ازتبعیض به تنهائی راه گشا نخواهد بود.ممکن است حتی درشرایطی بتوان برای مدتی بخشی ازمردم راباشعارهای ناسیونالیستی فریفت.اما،مردمی که درواقعیت امر با انواع تبعیضات گسترده تروازجمله ستم اقتصادی مواجهند بزودی علیه فریفتگی وتوهمات خود وعلیه این نوع فراافکنی خواهند شورید.راه رهائی ازاین تبعیضات تنها درترکیب مطالبات ودرپیوند وهم بستگی با دیگر ملیت ها حول مطالبات مشترک بهمراه مبارزه علیه ستم وتبعیض خودویژه درهرعرصه ای است.این تصور باطلی است-حداقل درشرایط بی حقوقی کامل- اگرگمان شود که ملت فارس،درکشوری که ملل واقوام گوناگون آن صدها و بعضا هزاران سال قدمت همزیستی بایکدیگررا داشته اند به یکباره به دشمنان قسم خورده یکدیگرتبدیل شده اند وتصورشودکه مثلا ملت فارس بطوریک پارچه درکنارحکومت های مرکزی قرارداشته وازسرکوب خلق های دیگر دفاع می کند. برعکس واقعیت این است که اکثرمردم فارس زبان خود با حاکمیت موجود وکلیت سیاست های آن درگیرند و در جمهوری اسلامی نمی توان آن ها را پشتیبان رژیم درسرکوب ملل غیرفارس بشمار آورد.اگرچه این واقعیت به معنای انکارونادیده گرفتن وجود گرایشات شونیستی و فرهنگ ملت برتردرمیان آن ها که بوسیله رژیم های خودکامه دامن زده می شود وحتابهره برداری می شودنیست.اما تعمیم وآنتاگونیستی کردن آن تا سرحد یکی دانستن رژیم جمهوری اسلامی و مردم فارس زبان،وجمهوری اسلامی و مجلس شورای اسلامی را نماینده آن انگاشتن نادرست است.چنین انگاره ای می تواند به نیرومند ترشدن صفوف جنبش های ضد تبعیض وازجمله تبعیض ملی آسیب جدی وارد کند.چه بسا اگربادقت بیشتری بنگریم معلوم شود که کارگران وزنان وجوانان آذربایجان با کارگران وزحمتکشان وزنان فارس و کرد و بلوچ وعرب وجه اشتراک بیشتری داشته باشند تا مثلا با بورژوازی ممتازه و سوداگرترک که درطی چندین دهه گذشته پیوندهای نزدیک و تنگاتنگی با طبقه حاکم و بورژوازی فارس داشته و دارد. وبا همین قیاس میزان تضادش با بخش مهی ازروحانیت ترک زبانی که پیوندهای تنگاتنگی با جامعه روحانیت و رژیم حاکم دارد بیشترباشد.واقعیت آنست که دولت جمهوری اسلامی علیرغم خود ویژگی ها وبدوش کسیدن قبای مأموریت آسمانی مثل هر دولت سرمایه داری،پایش برروی زمین وبرحمایت طبقات معین وازجمله بخش هائی ازطبقه اقتصادی مسلط درجوامع تحت ستم قرار دارد.والبته این واقعیت درمورد جامعه آذربایجان که دارای پیوندهای درهم تنیده ترشده ای با جامعه فارس زبان درمقایسه با سایرملیت های های تحت ستم دارد،ملموس تراست.
مسأله اصلی دراینجا آنست که دریابیم ستم ملی با همه اهمیتش وواقعی بودنش وضرورت مبارزه قاطع علیه آن،فقط بخشی ازستمی است که برمردم آذربایجان روا می شود ورفع این ستم نیزبه نوبه خود تنها یکی ازمؤلفه های دمکراسی و یکی ازمطالبات مردم آذربایجان را تشکیل می دهد.ازاین رو پتانسیل جنبش مردم ترک زبان رانه می توان دریک خواست خلاصه کردو نه با چنین فروکاستنی مردم آذربایجان می توانند به دمکراسی و مطالبات خود نائل گردند.مردم آذربایجان مثل مردم همه نقاط ایران باید همزمان حول همه مطالبات بنیادین خودمتشکل شوند وبرای دست یابی به آن ها دراتحاد با دیگرشهروندن ایران دربرابررژیمی که اکثریت قاطع شهروندان راسرکوب می کند و با اتکاء به یک دولت قدر قدرت و متکی بررانت نفتی به کسی حساب پس نمی دهد، قرارگیرند.زنان آذربایجان اگر هم زمان با مبارزه علیه ستم ملی برای مقابله با تبعیض جنسی متحد نشوندو برای آن مبارزه نکنندو کارگران ترک علاوه برمبارزه علیه تبعیض ملی اگرعلیه کارفرمایان وسیاست های فلاکت آور اقتصادی رژیم مبارزه نکنند،ودراین راه با کارگران غیرآذری صف متحد خویش را برنیافراشند،هرگز نخواهند توانست با اتکاء صرف به مبارزه ملی به مطالبات خود دست یابند. دراین رابطه بویژه باید علیه دوگرایش نادرستی که موجب گسست درتعمیق هویت یابی اجتماعی جنبش آذری زبان هامی شود مقابله کرد.نخست با آن گرایشی که گرچه جنبش ترک زبانان را درچهارچوب ایران فدرالی می جوید،اما مطالبات جنبش را فقط درحوزه استیفای حقوق ملی وبرای یک ساختار غیرمتمرکزمرکزی می بیند وبراین باوراست که اگرملیت های ایران سهم لازم را درساختارقدرت بدست بیاورند به رستگاری دنیا وآخرت خواهند رسید.این گرایش حامل این توهم است که عدم حضور درساختارقدرت منشأ اصلی انواع دیگرتبعیض هاست و اگر این معضل حل شود،قدرت خودی شده و سایرتبعیضات هم برطرف می گردد.مشکل اصلی این گرایش دوچیزاست:اولا مؤلفه های دمکراسی را تا سرحد عدم تمرکز ساختار قدرت مرکزی وفدرالیسم که بی شک یکی ازشروط لازم دمکراسی است، تقلیل می دهد. ثانیا ومهم ترازآن،مطالبات انباشته شده،بالفعل وچندوجهی مردم را به یک خواست فرومی کاهد ولاجرم بااین فرافکنی خود به وادی شبه ناسیونالیستی می غلطد.وباین ترتیب چه خود بداندو چه نداند،دربهترین حالت، دارد تنها حضورمؤثرتربورژوازی مناطق ملی درقدرت سیاسی را تئوریزه می کند.اما کارگران وزحمتکشان ترک بدون مبارزه همزمان علیه ستم ملی و سایرمؤلفه های اصلی مبانی دمکراسی وبدون مبارزه علیه ستم طبقاتی و متشکل کردن خود حول چنین مطالباتی هرگزنخواهد توانست ازشرتبعیضات گوناگونی که او را این چنین درچنبره خود گرفته و به خشم و عصیان واداشته است رها سازد.اما گرایش دوم گرایش ناسیونالیستی افراطی جدائی طلبانه ای است که ازطریق دامن زدن به تخاصم ونفرت بین خلق های ایران،بخصوص ترک ها وفارس ها ویا ترک ها و کردها خواهان ادغام با ترک های آنسوی مرزاست.این گرایش نیز چه خود بداند و چه نداند(که البته کارگردانان آن بخوبی می دانند)،دارد خود را با سیاست های نومحافظه کاران امپریالیسم آمریکا درمنطقه و تغییرجغرافیای سیاسی آن انطباق می دهد.
ازاین رو داشتن حساسیت نسبت به نقاط آسیب پذیرفوق و افشاء و خنثا کردن مداخلات امپریالیستی ازجمله ملزومات تعمیق جنبش اجتماعی-مطالباتی مردم آذربایجان بشماررفته وتضمین کننده موفقیت آن بشمار می رود.
ج-بدیهی است که طرفداران برابری اجتماعی وبرابرحقوقی همه ملیت ها،حاکمیت ناسیونالیسم برجنبش را به معنای حاکمیت ایدئولوژی بورژوائی برجنبش برای تأمین سلطه خود برزحمتکشان وخفه کردن مطالبات طبقاتی و تشکل یابی مستقل زحمتکشان وه منزله سم مهلکی می دانند که قبل ازهرچیز نابودی همبستگی طبقاتی کارگران و زحمتکشان وصفوف مستقل آن ها را هدف قرارداده است.بهمین دلیل آن ها ضمن دفاع قاطع ازحق تعیین سرنوشت برای همه ازجمله مردم تحت ستم ملی، وبدون آن که در دام ناسیونالیسم چه ناسیونالیسم غالب وچه مغلوب بغلطند،ازموضع انترناسیونالیستی وهمبستگی طبقاتی وحرکت بسوی یک جامعه انسانی خودگردان به این مسأله نزدیک می شوند.آن ها ضمن مرزبندی قاطع با شونیسم ملت غالب،مبارزه با آن را نه ازطریق علم کردن ویادامن زدن به ناسیونالیسم دیگر،بلکه ازطریق تقویت یک جنبش اجتماعی مبتنی برمطالبات بحق ملی وطبقاتی ودرهمبستگی با سایرمردم ایران وحتی مردم جهان ومنطقه به پیش می برند.ازاین رو آن ها تیزکردن حربه ناسیونالیسم ملت تحت ستم دربرابرناسیونالیسم حاکم را بشدت مردود می شمرند.درنزد آنان مبارزه با ناسیونالیسم حاکم ازموضوع ناسیونالیستی ودامن زدن به آن با روندِساختن جهانی دیگرو مبتنی برآزادی وبرابری میان همه انسان ها درتضاد است.جهانی فارغ ازتمایزات جنسی،قومی ونژادی که باجهان سرشار ازبربریت وجهانی که درآن"انسان گرگ انسان" است، وبحق باید آن راپیش تاریخ بشرنامیدهیچ قرابتی ندارد.ناسیونالیسم مترقی وجود خارجی ندارد وهرنوع ناسیونالیسم را که به تراشید،ایده ملت برترو"ملت خالص من" را درآن خواهید یافت. وبهمین دلیل توسل به هرنوع آن یک رویکرد ارتجاعی محسوب می شود.پرورش این ایدئولوژی درجامعه مشخص خودمان بدلایل مضاعف ومشخصی چون یافت نشدن یک جامعه خالص نژادی ودرجه پراکندگی وتداخل جوامع هرکدام ازاین ملیت ها دریکدیگر،بصورت گریز ناپذیربه معنای پراکندن دامنه دشمنی و نفرت و متضمن خطرپاک سازی های قومی و نژادی است.ازهمین رومقابله سیاسی ونظری باگرایشاتی که بجای تبلیغ همبستگی ملیت های گوناگون،بذرکین ودشمنی می کارند ومشغول تیزکردن ناسیونالیسم قومی برای مقابله با ناسیونالیسم حاکم هستند دارای اهمیت است.

:خلاصه کنیم
مدافعان آزادی،برابری و رهائی اجتماعی؛
زحق برابرهمه ملیت ها دفاع کرده و علیه هرگونه تبعیض ملی مبارزه می کنند. و دراین راه قبل ازهرچیزناسیونالیسم برتر را به چالش می طلبند.اما بزعم آن ها مبارزه علیه ملت برتر با متوسل شدن به ناسیونالیسم ملت تحت ستم و تحریک حس ناسیونالیستی آن ها مردود و واپس گرایانه بوده ونمی تواند موجب تغییراساسی دروضعیت واقعی مردم بسوی رهائی وساختن جامعه ای عاری ازتبعیض ها باشد.این دربهترین حالت می تواند بجای یک ارباب وفرمانروا ویاکارگزار غیرخودی- مثلا یک فارس زبان- یک ارباب خودی-مثلا یک ترک زبان- را به نشاند.اما چنین رویکردی درجامعه مشخص ما پی آمدهای آن بسی ناگوارتری دارد و می تواند زمنیه سازجنگ های داخلی وتصفیه و پاک سازی های قومی گردد
مردم تحت ستم همه جانبه آذربایجان تنها ازطریق ترکیب مبارزه علیه ستم ملی باسایر مطالبات سیاسی –اجتماعی-اقتصادی ازیکسو و تقویت هم بستگی باسایر مردم ایران وباهمه ملیت های دیگر دربرابر نظام بهره کش و واپس گرای جمهوری اسلامی ازسوی دیگر می تواند به آزادی و رهائی دست یابد. بدون این که ناچارگردد قیم جدیدی را بربالای سرخود بگمارد.
مبارزه برای تقویت جنبش های اجتماعیِ دموکراتیک و مطالباتی واتحاد داوطلبانه خلق های ایران درعین حال مستلزم منزوی ساختن و مبارزه سیاسی علیه گرایش های واپس گرایانه ومتکی به قدرت های امپریالیستی است که با دامن زدن به ناسیونالیسم به پراکندن نفرت وکین بین خلق ها وجامعه چند ملیتی ایران می پردازند. چنین گرایشاتی ازیکسو می توانند موجب تقویت مواضع رژیم برای منحرف ساختن جنبش های دمکراتیک-مطالباتیِ وضد تبعیض،ولاجرم سرکوب آن ها شود و ازسوی دیگرباایجاد شکاف های مصنوعی وغیرشفاف کردن مطالبات و صف آرائی های عمومی، دولت های امپریالیستی را که بدقت تحولات کشوررا رصد می کنند،به مداخله هرچه بیشتر برای سوارشدن برموج اعتراضات،مدیریت وجهت دادن به آن ترغیب کند.


06.06.03 -85.03.13 www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Friday, May 19, 2006

دیوارکشی دربحبوحه تب جهانی سازی به چه معناست؟ Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
درخبرها آمده بود که سنای آمریکا موافقت خود را با لایحه ساخت دیوار سه لایه ای به طول 600 کیلومتردرمرزمیان آمریکا و مکزیک اعلام داشته است.باین ترتیب عملا طبقه حاکمه آمریکا حمایت خود راازلایحه جمهوری خواهان برای دیوارکشی بین دوکشورابرازکرده است.دیواری که قراراست نقش مکمل حفاظتی درکناردیوارهای نامرئی دیگر،نظیر وضع مقررات سختگیرانه مهاجرت رابه عهده بگیرد.هم زمان با این تصمیم،بوش برای نشان دادن درجه جدی بودن خود دربرپائی این دیوار،پیشاپیش دستوراعزام 6 هزارسربازگاردملی به مناطق مرزی برای جلوگیری ازورودمهاجران غیرقانونی را صادرکردودیدارازنوارمرزی آمریکا-مکزیک را نیزدر برنامه خود گنجاند.اقدام به برپاکردن این دیواردرحالی که دولت ومردم مکزیک آن را توهین به خود ونشانی ازتبعیض و نوعی آپارتاید تلقی می نمایند و نسبت به چنین سیاستی ابرازانزجارمی کنند،ودرشرایطی که این اقدام با مخالفت فعال مکزیکی ها وسایر مهاجران مقیم آمریکا مواجه شده و ایالات متحده آمریکا خود را"تنها ابرقدرت جهان"و مظهردمکراسی می داند ودرهمان حال با تمام قوابرسیاست آزاد سازی اقتصادی وجهانی سازی مبتنی برحذف مرزهای اقتصادملی و برچیدن تعرفه های گمرکی و حرکت آزاد کالا و سرمایه پافشاری می کند،به چه معناست؟ درباره فلسفه دیوارباستانی ومعروف چین با هدف حفاظت ازمرزهای کشوردربرابرتهاجم "بیگانگان" آشنائیم.درمورد"ضرورت"-دیوار معروف برلین هم که دردوران جنگ سرد نماد جدائی وصف آرائی دو اردوگاه شرق وغرب بشمار می آمد،وفراموش نکرده ایم که دولت های غربی آن را دیوارآهنین می خواندند که قلمروجهان آزاد ازکناره آن شروع می شود،به قدرکافی توجیه شده هستیم.حتا معنا وضرورت دیواربلند و بظاهرامنیتی دولت اسرائیل که حفاظت از"موجودیت" وامتیازات نژادی و اقتصادی این کشور وسرکوب ملت فلسطین را دنبال می کند،برکسی پوشیده نیست.اماایجاد دیوار600 کیلومتری بین دوکشورهمسایه را که نه فقط در شرایط جنگی بسرنمی برند بلکه مکزیک بعنوان کشوردوست وهمسایه،یکی ازشرکای نزدیک آمریکا درقاره آمریکامحسوب می شود وسال هاست که باهدف شکل دادن به نوعی اتحادیه اقتصادی- منطقه ای دارای روابط نزدیک اقتصادی با ایالات متحده هست،چگونه باید توجیه کرد؟ دراین جانگاهی داریم به دلایل ومعنای بر پاکردن این دیوار
الف-قبل ازهرچیزتوسل به دیواروحائل فیزیکی نشان می دهد که نظام سرمایه داری برخلاف ادعاهای خود مبنی برحاکمیت مطلق بازار و قواعد اقتصاد آزاد، فقط به مکانیزم های اقتصادی متکی نیست. بلکه استفاده ازمکانیزم های فرااقتصادی نظیردولت،زوروتهدید،جنگ وانواع دیوارکشی های بتونی و غیربتونی و... بخشی ازهویت وجودی آن را تشکیل می دهد.فراافکنی ازاقتصاد به عرصه های غیراقتصادی وازجمله خشونت بخشی ازمکانیزم های گریزازبحران ساختاری نظام سرمایه داری بطوراعم و تأمین هژمونی بلامنازع ابرقدرت آمریکا بطوراخص راتشکیل می دهد. دردوره جنگ سرد، بلوک سرمایه داری غرب این مهم را درقالب برپاکردن جنگ سردورقابت با بلوک شرق پیش می برد. پس ازآن ناگهان تروریسم وبنیادگرائی را که به وفور درجنگ سرد علیه بلوک رقیب مورد استفاده قرار می گرفت،به عنوان دشمنی که درحال جنگ با آن است کشف کرد. والبته شاهدبوده ایم که علیرغم ادعای جنگ عملا موجب تقویت و گستردگی آن گردید.با این همه گویا برافروختن بحران های تازه و ازجمله چندین جنگ هنوزهم پاسخ گوی اشتهای سیری ناپذیرآن نیست ودرکنارآن نه فقط شاهد تدارک جنگ های تازه ای هستیم، بلکه شاهد بگوش رسیدن زمزمه هائی هستیم که مطابق آن دولت آمریکا رقبای تازه نفسی را که مخالف برقراری سلطه بلامنازع او برجهان و منابع جهان هستند،به شروع جنگ سرد تازه ای تهدید می کند. بااین وجودبرقراری دیوار"چین"بین دوکشور دوست وبه یک تعبیرهم پیمان،نشان می دهد که دامنه رقابت و بهره گیری ازمکانیزم های غیراقتصادی دراردوی سرمایه ودرسرشت آن، دوست و دشمن نمی شناسند. واگرهرآینه دشمن موردنظرهم یافت نشود، سرمایه داری خود آن را تولید خواهدکرد.
ب- بهره گیری ازمکانیزم های غیراقتصادی درعین حال بخوبی نشان می دهد که جهانی سازی به معنای زایل شدن شکاف ها و همگن گشتن ملل و کاسته شدن ازامتیازات وبرتری های انحصاری جهان متروپل ومرکزنسبت به جهان پیرامون نیست. برعکس به معنای نوعی ازجهانی سازی است که منافع ویژه مرکز را پاسداری کرده و فاصله اش را باجهانِ به حاشیه رانده شده بیشتر وبیشتر می کند. بهمین دلیل دراین گونه جهانی سازی گرچه باید دیوارهای ملی دربرابر تحرک سرمایه و منافع شرکت های فراملیتی،بشدیدترین وجهی درهم کوبیده شود،اما درهمان حال برای ممانعت ازتحرک و جابجائی نیروهای کار(وازجمله مسدودکردن امکان مهاجرت) قیدو بند های متعددی باید بکارگرفته شود. باین ترتیب ما آشکارا با نوعی جهانی سازی امپریالیستی که جنگ عراق نمونه برجسته ای ازآن بود وتهدید به جنگ بادولت جمهوری اسلامی تداوم آن محسوب می شود، بعنوان بخشی ازسازوکار نظام سرمایه داری برای تسهیل انباشت مطلوب سرمایه وخروج ازبحران های ساختاری مواجهیم
ج-یکی ازویژه گی های سرمایه داری درفازنئولیبرالیستی،حذف خدمات دولت رفاه است که به معنای قرارگرفتن هرچه بیشتردستگاه دولت درچنگال شرکت های فراملیتی واقتداربلامنازع آن هاست که تشدید استثماروتولید فقرحتا برای شهروندان خود کشورهای متروپل یکی ازنتایج قطعی آن است. گسترش چنین روندی عملاموجب شکل گیری وبازتولید جهان سوم دردل خود این کشورهاشده است. که شورش های اخیرفرانسه و نیز گسترش تظاهرات جهان سومی های درون ایالات متحده،ازجلوه های بارزآن است.همه این ها درحالی است که نقش واهمیت این بخش ازجمعیت به حاشیه رانده شده درتولید و آبادانی کشورهای متروپل قابل انکارنیست. چنان که درماه مه امسال در آمریکا،جهان سومی های درون آن،با توسل به ابتکارجالبی برآن شدند تا با دست کشیدن ازکاروبا شعار یک روز بدون کارمهاجران،یک باردیگرنقش وجایگاه فراموش شده خود درتولید و خدمات جامعه آمریکا را برخ همه گان بکشند.بی شک درچنین شرایطی برپائی دیواربین دوکشورهمسایه،به معنای برافراشتن دیواری دربرابرمیلیون هامهاجرمقیم کشورآمریکا ودرحکم تشدید فشاربه آن ها نیزمحسوب می شود.دولت آمریکا و کمپانی های"جهان وطن آن"،تمایل دارند که ازاین مهاجرین بومی فقط برای گوشت دم توپ درجنگ ها ودرکارهای سخت،کثیف و دون پایه وموقت ومحروم ازهرگونه حمایت قانونی سود جویند ودرهمان حال بابستن مرزها ومسدودکردن ترددآزادمیان دوکشور،ازگسترش دامنه"جهان سوم" درمحدوده جغرافیائی خود ممانعت به عمل آورند.اما همان طور که مطرح شد،منبع جهان سومی شدن فقط ازخارج نیست بلکه بارویکرد نئولییرالیستی درداخل خود کشورهای متروپل نیزارتباط تنگاتنگی دارد.روندی که با تولید استانداردهای دوگانه وتقویت احساسات نژاد پرستانه علیه مهاجران وکلیه جهان سومی های درون جهان اول،برخشم حاشیه شوندگان می افزاید. بحران ساختاری سرمایه داری
سرمایه داری درمسیر جهانی شدن و بسط سلطه ونفوذ بلامنازع خود درهمه نقاط جهان،درابعاد گسترده و میلیاردی انسان ها را ازشرایط تولیدبومی وازتصاحب ثروت ها و امکانات بومی خود جدامی کند بدون آن که قادرباشد آن ها را درساختارهای تازه ای بکارگمارد.درنتیجه چنین شکافی جهان با مازاد عظیم جمعیت-به موازات ظرفیت مازاد عظیم تولید- مواجه می گردد که باتأسی به نظریه مالتوسی تعادل جمعیت،آن ها را درچنگال بیماری،قطحی و جنگ و....بحال خودشان رها می کنند.بی شک شکل گیری بحران های بزرگی چون پدیده مهاجرت،بنیادگرائی، افزایش ناموزونی درتوسعه وپیشرفت نقاط گوناگون جهان وگسترش دامنه"جهان سوم"و بسط آن به داخل خود کشورهای متروپل وبهم خوردن تعادل زیست محیطی جهان ازجمله آفت ها وپی آمدهای گسترش ناموزون سرمایه داری و بحران ساختاری آن محسوب می شود. ازآن جا که "سرمایه داری موزون" وجود خارجی ندارد و اگر بخواهد چنین باشد دیگرسرمایه داری نخواهد بود،توسل به دیوار، تشدید قوانین مهاجرت وممانعت ازتحرک وجابجائی نیروی کار،برافروختن زبانه های جنگ های جدید واعلام جنگ به بنیادگرائی وتوسل به انواع جنگ های سرد،ازجمله راه کارهای فراافکنانه سرمایه داری برای فائق آمدن به پی آمدهای این بحران ساختاری است.تسخیرجهان-جهانی سازی بشیوه امپریالیستی- منشأاصلی این بحران ها بشمارمی رود.سرمایه داری باجهانی سازی وجهانی شدن خود-که درآن جهانی سازی بادیوارکشی های مرعی و نامرعی به دور کشورهای مرکزوگسترش قلمرو دنیای"به حاشیه رانده شدگان"همراه است- بیش ازپیش تضادهای ساختاری خود را جهانی می کند ودرمعرض دید همگان قرار می دهد. روند فوق نشان می دهد که نظام سرمایه داری برای حفظ امتیازات خود وبرای گریزازبحران های خود ساخته، تمایل فراوانی به استفاده ازابزار زورواجبار و بکارگیری مکانیسم های فرااقتصادی دارد. که اگر بحال خود رها شود،برای تأمین و حفظ منافع وسود حداکثربسوی دیوارکشی وبستن مرزهای های خود،جنگ افروزی وحاکم کردن فقرو بربریت برسیاره ما رهسپاراست. فروپاشی بلوک شرق ودست اندازی به قلمروهای جدید تنها غنیمت پایان "جنگ سرد" نبود. بلکه به همراه آن "دولت های رفاه" درخود کشورهای متروپل نیز دستخوش تاراج گردیدند.
درچنین شرایطی ضرورت یک جنبش گسترده وجهانی نه فقط برای مهار حاری روبه صعود سرمایه بلکه فراترازآن برای ایجاد جهانی دیگرجهت زیست پذیرکردن کره زمین ودفاع ازمنزلت انسان دارای اهمیت روزافزون است.بدون فشارسنگین چنین جنبش هائی،نظام سرمایه داری جهان را با خطررجعت به عصر بربریت مواجه می کند. 06.05.19-85.02.29
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Tuesday, May 09, 2006

!باهمه توان خود برای طنین افکندن صدای سوم ،نه به جمهور اسلامی و نه به جنگ امپریالیستی،بکوشیم
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
تشدید شتابان بحران هسته ای وجدی ترشدن خطرتحریم و تهدیدهای نظامی وعواقب دردناک این سیاست های ارتجاعی و ضدبشری ازهردوسوی قطب مولد بحران و جنگ،بروضعیت کارگران و زحمتکشان وجوانان و زنان وکودکان که درصورت انجام تحریم وتهاجم نظامی قربانیان اصلی آن بشمارمی روند،برکسی پوشیده نیست. چه بصورت ویرانی صنایع کلیدی وزیرساخت های تولیدی وارتباطی وخدمات شهری، وچه دربسط بیکاری وتورم،وچه بصورت بروزگرسنگی و انواع مصائب اجتماعی ناشی ازجنگ وگوشت دم توپ شدن ویا تشدید سرکوب و اختناق وتقویت روحیه درندگی. اگربه این خطرها، خطرازهم گسیختگی کشور و جامعه ایران راهم اضافه کنیم خواهیم دید که خود اوضاع کنونی بقدرکافی درام است ونیازی به مبالغه ودراماتیزه کردن آن نیست.اکنون دیگراین تنها شبح جنگ نیست که هم چون میهمان ناخوانده وسمج وارد می شود وهم چون بختگی اهریمنی برگریبانمان چنگ می اندازد.بلکه بیشترازآن اگرگوش فرادهیم،حتی صدای گام ها و نغمه های شومش را نیز خواهیم شنید.مساله برسرپیش گوئی یک حادثه درآینده نامعلوم نیست.بلکه سخن درباره آن چیزی است که هم اکنون درپیرامونمان درحال تدارک شدن و صورت گرفتن است.سوژه اصلی جنگ مائیم-تک تک ما ایرانیان- بدون آن که خودمان نقشی درآن داشته باشیم.البته داشتن انتظارازدشمنان مردم،برای درنظرگرفتن خواست مردم انتظاری عبث است.ولی عمق تراژدی آنست که گویا خود نیز نقشی برای خویشتن قائل نیستیم وخویشتن را بدست امواج حوادث سپرده ایم.دراین جا سخن درمورد ارزیابی مشخص ازیک حالت مفروض ازمجموعه حالات ورویدادهای مربوط به فرایند وضعیت جنگی نیست.مانند این که دقیقا شمارش معکوس جنگ سرد کی و چگونه شروع می شود ودرچه لحظه ای به جنگ گرم تبدیل می گردد؟. سخن ازفرارسیدن دوره و وضعیتی است که آبستن همه این حالات ودربرگیرنده همه آنهاست .تأکید اصلی بر مختصات یک وضعیت عمومی جنگی است، مستقل ازافت وخیزهای مقعطی وزیروبم های آن. می خواهیم خصلت عمومی تاکتیک های یک دوره را تعین بخشیم وآن را راهنمای عمل آگاهانه و اجتماعی خودمان قراردهیم.اکنون دولت آمریکا طبق سندهای راهبردامنیتی خودوبا استناد به سیررویدادهائی که شاهدش هستیم،رژیم ایران را بزرگترین چالش سیاست خارجی و خطرناک ترین کشورجهان برای امنیت وموجودیت خود اعلام کرده است.وحکومت اسلامی هم برای گریزازسرنوشت محتوم وبی آیندگی خود برآن شده که ازطریق سلاح هسته ای برای خود فرجه چانه زنی و بقاء پیداکند.
اگربراستی خطررا جدی ارزیابی می کنیم وبرآنیم که وضع کنونی و ستیز رژیم و قدرت های خارجی به مثابه دونیروی ویگرانگردست بدست هم داده وامیدهای جامعه ما را برای بقاء و زنده ماندن وخوشبختی بباد می دهند واگرتنها راه چاره راعبوراز این سیکل معیوب ومرگ آفرین می دانیم، واگر سرنوشت همه امان بااین بحران و پی آمدهای آن واین که چه گونه ازآن بیرون خواهیم آمد گره خورده است،واگرقائل به تقدیرونقش آفرینی یک جانبه نیروهای حامی بربریت نیستیم و برای نیروهای ضد بربریت ومدافع روشنائی هم نقشی قائل هستیم،واگرسیر تاریخ را تقدیر ازپیش تعیین شده توسط خدایان آسمانی و زمینی نمی دانیم،بلکه آن را محصول عمل اجتماعی استثمارشدگان ولگدمال شدگان هم می دانیم،پس نمی توانیم درکنارگود منتظرتعیین سرنوشتمان توسط نیروهای مدافع بربریت باشیم. اکنون زمان تلاش برای تغییردادن این معادله دوقطبی فرارسیده است.
خط راهنمای ما این است که بی تردید با محسوس شدن هرچه بیشتر خطروعواقب محاصره اقتصادی ومداخله نظامی، زمینه عینی بروز یک جنبش صلح فراهم ترمی شود. اما هرچقدراین جنبش بتواند اززمان وقوع فاجعه سبقت بگیرد، بهمان اندازه قادر است که ازوقوع آن جلوگیری کند. آن ها که خطرفرودفاجعه رامی بینند دربرانگیختن حساسیت عمومی مردم ایران و جهان ومقابله با آن مسؤلیت بیشتری دارند.
اما پاسخ به بحران قبل ازهرچیز یک پاسخ عملی برای به میدان آمدن وبرپاکردن یک جنبش متعلق به صدای سوم است.
ولی متاسفانه ابعاد هوشیاری وبطریق اولی واکنش بازدارنده درجامعه امان بهیچ وجه باعمق خطرو فاجعه درشرف وقوع خوانانی ندارد. پس اولین وظیفه ما جنگیدن علیه رخوت و بی تفاوتی، ومرعوب شدگی وتقدیرگرائی دربرابرعظمت فاجعه است.باید مقام لحظه و موقعیت خطیر را دریابیم.
اگرچنین کردیم و قدرت جسارت خود را بالابردیم وبرای خودمان وظیفه ای ونقشی برای مقابله با سقوط فاجعه قائل شدیم، آنگاه دراولین گام باید بتوانیم یک باردیگر وضعیت کنونی و راه مقابله باآن را بصورت روشن برای خودمان فرموله کنیم. بدیهی است که با کانونی شدن بحران وخطرجنگ مهم ترین شعارما صلح و مقابله با جنگ ومحاصره و قحطی وتخصیص درآمدهای کشوربه بودجه های جنگی و بطورکلی نفی هرسیاستی است که درخدمت جنگ وسرکوب قرارمی گیرد.درچنین شرایطی شعارنه جنگ و صلح هم اکنون قاطع ترین پاسخ ما به طرفین دعوا و به وضعیت نیمه جنگی وجنگی درحال فراهم شدن است. نیروی تحقق دهنده و حامل این شعارهم یک جنبش صلح است هم درپهنه داخلی وهم بین المللی.
باتوجه به آرایش ونقش ارتجاعی هردوسوی بحران،جنبش صلح باقرارگرفتن دربرابرهردو قطب ارتجاع داخلی و بین المللی دارای خصلت رهائی بخش وپتانسیل رادیکالیزه شدن است.ازاین روست که شاهدیم،بخش مهمی ازنیروهای لیبرال و اصلاح طلب، ویا سلطنت طلبان ونیروهای دلبسته به قدرت های بزرگ، درروند قطبی شدن اوضاع حول بحران هسته ای وخطروقوع جنگ،دوپاره شده اند.بخشی خود را آماده می کنند که به بهانه دفاع از"اقتدارو کیان میهن" بزیرچرچم جمهوری اسلامی بخزند.مثل نهضت آزادی و اصلاح طلبان داخل. وکثیری از آن ها هم تمایل دارندکه بزیرپرچم قدرت های بزرگ و حمایت ازسیاست تحریم وجنگ بخزند.مثل سلطنت طلبان و مجاهدین وبرخی نیروها وگرایشات متعلق به اقلیت های ملی و... آن ها به "ظرفیت های دمکراتیک" دولت های غربی دخیل بسته اند وازماهیت ضدامپریالیستی این جنبش نگرانند.از این روبه میدان آمدن جنبش صلح با دوویژگی ضداستبدادی وضدامپریالیستی درعین حال پاسخ درخوری است به آن هائی که به بازی دربساط دشمنان مردم ایران مشغولند و بااین رویکرد خود آب به آسیاب جنگ افروزی هردو قطب بحران می ریزند.
چرا شعارصلح یک شعارکلیدی و راه گشا درلحظه کنونی است.
-زیرا که هم زمان هم علیه رژیم مستبد وزمینه سازی های آن برای جنگ وعلیه سیاست های ها فلاکت آفرین آن است وهم علیه امپریالیسم و سوداهای جنگ افروزانه اش.علیه سیاستی که برآن است ازطریق بحران سازی های جدید مفری برای برون رفت ازبحران های موجود بجوید. برای پس براستی یک شعاررهائی بخش است .
- شعارصلح وعلیه جنگ ارتجاعی دربردارنده بیشترین منافع واقعی کارگران و زحمتکشان و اکثریت قاطع مردم ایران است.مردمی که جنگ جیب های نیمه خالی آن ها را تهی ترمی کند،به گوشت دم توپ تبدیلشان می نماید،برقوام استبداد می افزاید و سلطه امپریالیستی را تحکیم می بخشد. اکنون نان و شغل وبالاترازهمه خود زندگی با امرصلح و گلاویزشدن با عفریت جنگ و مرگ گره خورده است.ازسوی دیگر با شروع پایان دوران برزخی،و بگردش درآمدن گردونه های جنگ وویرانگری،زمان خوش نشینی و انشاءاله گربه است-که خود یکی ازمنابع لختی و سرگردانی بشمارمی رود-فرارسیده است.شاید بزودی آب سرد برروی همه شهروندان ایران وجهان پاشیده شود،که برودت آن خواب را ازچشمان همه امان خواهد ربود.اکنون زمان بیرون آمدن ازاین رخوت بابهتراست بگوئیم خواب سنگین زمستانی است.پس تأکید بربرپائی این جنبش فقط بیان یک ضرورت اجتناب ناپذیربرای صیانت اززندگی و مبارزه علیه مرگ و فلاکت نیست.بلکه علاوه برآن شرایط عینی مناسبی برای متولد شدن و عرض اندام کردن آن وجود دارد.مردم ایران اعم ازکارگران و زنان و دانشجویان بجزفقروتباهی وخشونت هیچ نصیبی ازجنگ ندارند.صلح بیان صدای زندگی است دربرابربانگ شوم مرگ وفروریختن آواربربریت.هم اکنون نقدا بطورمشخص صدای مخالفت با جنگ افروزی درمیان دانشجویان،بخش مهمی ازروشنفکران وکارگران وزنان شنیده می شود.چنان که درمراسم وتظاهرات اول ماه مه نه فقط بصورت مشخص درآکسیون های مستقل کارگری مطرح گردید،بلکه حتی درراه پیمائی بزرگی که "خانه کارگر" تلاش داشت کنترل آن رابدست گیرد نیز مطرح شد.شعار"انرژی را رهاکن،فکری بحال ما کن"،شعاری بود که کارگران دربرابرشعارهای دستوری"خانه کارگر"دردفاع از"انرژی هسته ای حق مسلم ماست"،سردادند. پس ما می توانیم-اگر که شایستگی این کار را داشته باشیم- بااستفاده از امکانات وشرایطی که درآن قرارداریم، صدای این بخش را رساترکنیم و پژواک وسیع تری بدان بدهیم و این همهمه ها و صداهای درهم وپچ پچ وار را به فریاد رسا تبدیل کنیم.که دراین صورت بی گمان برمتبلورشدن صحنه سیاسی و پیدایش قطب سوم تأثیرخواهیم گذاشت.یعنی به آن چه که غیبتش درشرایط کنونی به نیروهای مدافع بربریت بیشترین جسارت را برای اقدامات جنون آمیزخویش می دهد.
شعارصلح و برپائی یک جنبش صلح مهم است چون شعاری است نه فقط برای تبدیل کردن وضعیت جنگی-یک جنگ ارتجاعی ازهردوسو-به صلح،بلکه درهمان حال تاکتیکی است برای فراهم کردن بستروپیش شرط های لازم ومناسب برای تعیین تکلیف نهائی با جمهوری اسلامی به مثابه یکی ازدوقطب شر.شعار صلح ومقابله با جنگ یک شعار بسیط و مجرد نیست.چرا که با نان و آزادی و سرنگونی استبداد گره خورده و ظرفیت فراوانی برای فرارفتن دارد.باین دلیل محمل و بستر مناسبی برای پیشروی بسوی سایرمطالبات بنیادین مردم خواهد بود. به یک معنا با به میدان آمدن صدای سوم وجنبش صلح، بسترمناسبی برای تبدیل بحران وجنگ خارجی به نبردی گسترده علیه تاریک اندیشان خودکامه و بهره کش فراهم خواهد شد.درعین حال این شعار سیاست کشورهای امپریالیستی را به چالش کشیده و با نظم امپریالیستی حاکم برجهان به مقابله برمی خیزدو همزمان با جنبش های بین المللی پیوند تنگاتنگی را برقرارمی سازد.
-شعاردفاع ازصلح باخصلت پیشگیرانه ازجنگِ محتمل وسایراقدامات تنبیهی علیه مردم ایران، مهم است چون باید قبل ازجنگ به پیشگیری آن مبادرت ورزید و تا آن جا که ممکن است ازوقوع فاجعه ممانعت به عمل آورد.بی شک شکل گیری یک جنبش صلح پس ازوقوع جنگ نیز اهمیت خود را دارد.اما آن موقع دیگر نه پیشگیری ازجنگ که توقف این بربریت وکاستن ازدامنه ویرانگری درمدنظرخواهد بود.
نگوئیم که هیچ کاری ازدست امان برنمی آید. که این همان تجلی مرعوب شدن و کرختی و بدترازآن ناخواسته تن دادن به آن چیزی است که ارتجاع داخلی و بین المللی سعی دارندکه با پراکندن سمومات آن اپوزیسیون مترقی و دمکرات را زمین گیرکرده ودچارانفعال کنند.مااگرکه متعلق به زندگی و اردوی کارورنج هستیم باید که صدای زندگی سردهیم و برصدای رخوت و ترس فائق آئیم.
پس تاکتیک کنونی ما خیلی ساده بلند کردن صدای مخالفت با جنگ است. این باید بگوش دشمنان،هم رژیم وهم امپریالیست ها برسد.این صداهم چنین باید به گوش مخالفان بالفعل و بالقوه جنگ وبگوش مردم ایران برسد.به اندازه ای که این صداوجود دارد ما هم وجود داریم و گرنه نیستیم وخودنمی دانیم که درمرگ بالینی بسرمی بریم.
سه گام اصلی
برای برپائی"جنبش هم اکنون صلح و شعارمرگ برجنگ"سه گام اصلی دربرابرمان قراردارد: نخست شفاف کردن وجاانداختن هرچه گسترده تر شعارنه به جنگ وزنده بادصلح، نه به جمهوری اسلامی وبه استبداد،ونه به قدرت های امپریالیستی وهرگونه مداخله این قدرت ها،چه ازنوع "هوشمندانه" باشد وچه ازنوع"احمقانه"، به مثابه رکن اصلی منشوراین جنبش.گام دوم تلاش برای همگراکردن نیروهای پراکنده اما بالفعل وهم اکنون موجود متعلق به صدای سوم درداخل و خارج کشور.گام سوم توده ای کردن این صداست.برای درهم شدن همه پچ پچ ها و واکنش های فردی و محفلی وگروهی و...برای شکل گرفتن اقدامات جمعی وتولید یک ابرصدا،برای گفتن نه بجنگ و به استبداد و مداخلات امپریالیستی.
اگرما مقام لحظه کنونی را دریابیم واگرصلح به مثابه تاکتیک باطل کننده افسون دونیروی ویرانگر را حلقه پیشروی خود قراردهیم،و اگرفعال کردن ظرفیت های بالفعل کنونی را نخستین آماج خود برای برافروختن جرقه های اولیه برای برافراشتن شعله جنبش"زنده بادصلح ومرگ برجنگ" قراردهیم واگربه خصلت ملی و بین المللی این بحران واین جنبش توجه کنیم،و اگرفراموش نکنیم که که ما بعنوان شهروندان آگاه کشوری که در کانون اصلی این بحران قراردارد،قاعدتا باید بیش ازهرکسی دیگر دراین جهان خود را مسئول مقابله با نغمه شوم جنگ وفلاکت بدانیم،آنگاه بی شک امکانات بس گسترده ای را برای عرض اندام کردن این جنبش دربرابرخودخواهیم یافت:ازامکانات بالفعل و بالقوه موجود نظیر سایت ها، نشریات،رادیوها و... نه فقط درایجاد هم آهنگی وکرمشترک برای مطرح کردن هرچه گسترده ترمنشوراین جنبش،بلکه برای فعال کردن کانال های ارتباطی موجود برای برقرارگردن بیشترین پیوند با جنبش های داخل و بین المللی، درایجاد کمیته ها های ضد جنگ درهرجا که هستیم،درتلاش های مشترک برگزاری آکسیون های مخالفت باجنگ،گردآوری اسامی هرچه گسترده تری ازامضاء شهروندان درپای منشوراین جنبش،تلاش برای به میدان آمدن هنرمندانی که به تجربه دیده ایم درمبارزه برای صلح و علیه بربریت نبوغ هنریشان بیش ازهرزمان دیگری شکوفاترمی گردد و...
-فعالان جنبش های زنان و کارگران و معلمان و پرستاران و بیکاران ... را تشویق کنیم که درهرفرصت مناسب ازطریق بیانیه ها وآکسیون های خود به مخالفت آشکارعلیه جنگ افروزی ازهردوسو وعلیه سیاست هائی که جنگ محصول و ادامه همان سیاست ها محسوب می شود،برخیزند
-هزاران وبلاگ نویس متعلق به این طیف را تشویق کنیم که دروبلاگ های خود بصورت هماهنگ شعار ضد جنگ برعلیه هردوطرف و صلح را برجسته کنند. و باین ترتیب ازمجموع همه این هم آهنگی ها یک سیستم اطلاع رسانی مستقل برای صدای سوم بوجود بیاوریم.
-بیانیه ها و اطلاعیه ها و اخبارجنبش های داخل و یاایرانیان خارج برای صلح را به فروم های ضدجهانی سازی نئولییرالی و تشکل های کارگری و ضدجنگ ومحیط زیست و زنان و... نهادهای بین المللی بدهیم وتلاش کنیم که کارزار ضد جنگ درسطح بین المللی را با کارزار مردم ایران پیوند زنیم.درجنبش های ضد جنگ و صلح دیگر کشورها مشارکت فعال داشته باشیم وبویژه تلاش کنیم که مقابله همزمان با هردو قطب بحران را درمیان آن ها هرچه بیشتر اشاعه دهیم.
غالبا وقتی صحبت ازجنبش ویک حرکت بزرگ می شود، بشیوه عادت مألوف فورا بفکرایجاد یک سازمان جدیدی برفرازسازمان و نهادهای موجود ودعوت دیگران برای پیوستن به آن، توسط تعدادی گروه ونیروی نردیک بهم می افتیم. این شیوه سازماندهی بنا به تجربه های متعددو بدلیل فقدان پایگاه های اجتماعی لازم توسط این نیروها، هیچ وقت پاسخ گوی یک حرکت گسترده نبوده است. همکاری های گروه ها و گرایشات نزدیک بهم بجای خود لازم ومفیداست،اما نباید فراموش کنیم که دربرپاکردن این جنبش خط راهنمای ما باید حرکت ازمنطق قواعدجنبشی ودوری ازاقدامات سکتاریستی وفرقه ای باشد.ازیاد نبریم که غرض اصلی ساختن یک نهاد وتشکل سراسری جدید،آن هم بصورت زودرس نیست.بلکه قبل ازهرچیزافزودن فعالیت ضدجنگ به وظایف تشکل ها ونهادها –ونه فقط تشکل های اخص سیاسی- ویا فعالان منفردِ هم اکنون موجود ازیک سو و ایجاد هم آهنگی و همکاسه کردن همه این فعالیت های پراکنده وبرقراری ارتباطات افقی برای این منظورازسوی دیگراست. واگرزمانی برپاکردن تشکل جدید وسراسری برای گسترش مبارزات جنبش ضدجنگ هم لازم گردد باید مترتب برپاگرفتن این جنبش و محصول طبیعی آن و قائم به آن باشد. یعنی ظرفی مناسب ومبتنی برروابط افقی وبدورازسازماندهی مبتنی برسلسله مراتب عمودی.ظرفی شایسته برای یک حرکت جنبشی ودرخدمت دامن زدن به آن و نه بازدارنده.
اگردرگام دوم موفق به ایجاد یک کرضد جنگ ومدافع صلح درمیان نیروهای بالفعل متعلق به صدای سوم بشویم،باید بیلان کارخود را تاهمین جا موفق بدانیم وبه خودمان بعنوان شهروندان بالغ ومسئول تبریک بگوئیم.این بدن معناست که خشت اول را درست نهاده ایم ومی توانیم به برداشتن گام های بعدی هم امیدوارباشیم. این نخستین طنین این جنبش نوپا خواهد بود.هم اکنون هم نزدیک ترشدن قدم به قدم شبح جنگ وکناررفتن نقاب ازچهره اش را شاهدیم وهم ظهورجوانه های جنبش صلح را. بی تردید،مشهود شدن هرچه بیشتر چنین روندی برطنین صدای سوم خواهد افزود.هم برای ممانعت ازبروزفاجعه جنگ و هم برای تعیین تکلیف با استبداد حاکم.


06.05.09-85.02.09 www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Wednesday, April 26, 2006


پیام های نهفته در یک"عقب نشینی"

تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com
عقب نشینی پرمعنا
احمدی نژاد طی یک دستورالعمل غیرمنتظره به رئیس سازمان تربیت بدنی مجوزحضور زنان دراستادیوم های ورزشی را-البته درچهارچوب یک طرح مدیریت شده و باصطلاح بهداشتی- صادرکرد.بنابه این دستور باید بخشی از مرغوبترين مكان‌های تماشاگران در مسابقات فوتبال ملی و مهم به طور ويژه به بانوان و خانواده‌ها اختصاص يابد.
غیرمنتظره بودن این دستورالعمل ازآن جاست که ازاول اردیبهشت ماه رژیم ودولت احمدی نژاد برنامه همه جانبه ای را تحت عنوان مبارزه علیه بدحجابی ورفتارهای ناهنجار، ودرچهارچوب طرح افزایش امنیت اجتماعی باجراگذاشته اند. که درآن با براه انداختن گشت های باصطلاح ارشاد خیابانی وازطریق بکارگیری پلیس زن به دادن تذکرهای شفاهی والبته درمواردی عملی( شامل ضرب و شتم و دستگیری و جریمه بانوان باصطلح بدحجاب) پرداخته اند. آن ها هم زمان با این یورش ها، با سازمان دادن تجمعی اززنان متعلق به خانواده های قربانیان جنگ دربرابرمجلس شورای اسلامی خواهان مبارزه همه جانبه سه قوه علیه بدحجابی شده بودند. زنان مزبور درتجمع فوق با شعار«حجاب مصونيت است نه محدوديت»،سپاس خود را تقدیم"رئيس ‏جمهور صميمی، پركار و افتخارآفرين در تمام صحنه‌‏های داخلی و بين‌‏المللی" می کردند.علاوه براین برکسی پوشیده نیست که یکی ازهدف های اصلی برنامه دولت احمدی نژاد،که تحت عنوان استقراردولت اسلامی دنبال می گردد، چیزی جزمقابله با دست آوردها و "گستاخی" زنان نبود. تبدیل خانه داری وتربیت فرزند صالح به شغل اصلی و فراگیرهمه زنان،وایجاد انواع محدودیت های اداری وقانونی و شغلی و تحصیلی، ودریک کلام ایجاد یک انقلاب باصطلاح فرهنگی نوین درمقیاس جامعه،بخش مهمی ازتلاش های دولت اسلامی را تشکیل می دهد.احمدی نژاد حتی حاضرنشد برای رعایت ظاهر هم که شده،پستی را درکابینه خود به زنان اختصاص دهد. نحوه برخورد دولت با زنان بهنگام برگزاری مراسم 8 مارس ویا با همسران وفرزندان خردسال کارگران دستگیرشده شرکت واحد، چشمه دیگری از نحوه برخورد دولت با زنان را به نمایش گذاشت.
جالب است که دراین فرمان اولازم دیده که درست با استناد به همان دلیلی این اقدام خود را توجیه نماید که تا دیروزمخالفان اصلاح طلبش بهمان دلیل ازجانب او وروحانیان حامی اش مورد انتقاد قرار می گرفتند.آن جا که می گوید:"برخلاف تصور و تبليغ عده‌ ای تجربه نشان داده است كه حضور انبوه خانواده‌ها و بانوان در محيط‌ های عمومی، سلامت و اخلاق و عفاف را در آن محيط‌ها حاكم كرده است".
حال اگر این اقدام احمدی نژاد درمغایرت با سیاست های عمومی دولت او قراردارد، صدوردستورفوق درشرایط مشخص کنونی را چگونه باید تبیین کرد؟آیا باید آن را اساسا یک عقب نشینی ولو موردی وموقت، به معنای عقب نشستن دربرابرفشارمستقیم و بالعفل تلقی کرد یا آن که دولت با انجام آن هدف های دیگری را دنبال می کند؟.بی شک رژیم هرنیتی داشته باشد،نمی توان منکرخصلت عقب نشینی این اقدام شد و آن را به سکوئی برای پیشروی های بعدی تبدیل نکرد. و ازاین بابت باید دستاورد فوق را اگربسرعت پس نگرفته نشود،به جنبش زنان و سایر جنبش های آزادی خواهانه وضدتبعیض جنسی تبریک گفت. بی شک وجود جنبش ومقاومت زنان درجامعه ما یک واقعیت انکارناپذیراست. سال هاست که ما شاهد یک جنگ فرسایشی و مقاومت گسترده زنان دربرابر تهاجم رژیم مذهبی به حقوق ودست آوردهای آنان بویژه درحوزه تحمیل حجاب هستیم.ازاین رو فرجام شکست و عدم موفقیت نهائی رژیم دراین گونه حوزه ها، نیازچندانی به پیش گوئی ندارد. چنان که درمورد تهاجم اخیربه زنان،سردارطلائی درآخرین مصاحبه خود اذعان می داردکه درپیشبرد آن با مشکلات زیادی مواجه شده است. بااین همه اقدام به عقب نشینی درمورد حضورزنان دراستادیوم های ورزشی را تنها بافاکتورفوق وبه مثابه یک عقب نشینی دربرابرفشارمستقیم توضیح داد. شاید اگر آن را"عقب نشینی موردی، سنجیده و هدفمند" بنامیم، بهتربتوانیم به سؤال مطرح شده دربالا پاسخ بدهیم. ولاجرم با وقوف به اهداف رژیم بهتربتوانیم دربرابرآن عکس العمل نشان دهیم و ازآن برای پیشروی جنبش وممانعت ازبهره برداری رژیم، سود بگیریم.
درپاسخ به سؤال مزبور،قبل ازهرچیزنباید فراموش کنیم که این عقب نشینی قاعدتا ازمنظر بنیادگرایان وروحانیت سنتی و حامی رژیم امری غیرمنتظره، شوکه کننده وغیرقابل قبول تلقی خواهد شد. اصول گرایانی که احمدی نژاد را تجسم آرمان های خود می پنداشتند ببا مشاهده این گونه موضع گیری ها،ممکن است دستخوش تردید وسرخوردگی بشوند.
می توان یک نمونه ازآن را که دریکی ازسایت های وابسته به حامیان رژیم آمده، بشرح زیر مشاهده کرد :
ظهر الفساد فی البر و البحر­(زمانی که فساد اززمین ودریا می جوشد)- از اين به بعد بايد شاهد اين باشيم كه دخترها و زنان ما چهره های خود را به رنگ پيراهنهای تيم های مورد علاقه خود رنگ كنند و شاهد دويدن بازيكنان در زمين فوتبال به دنبال توپ با شلوار كوتاه باشند.- از اين به بعد بايد شاهد طبل و دهل زدن زنان و دخترانمان در استاديومهای ورزشی، به هوا پريدن و جيغ كشيدن آنها و تشويق تيمهای مورد علاقه شان باشيم.- بايد شاهد باشيم دختران و زنان ما در اتومبيلهای شخصی و وسائط نقليه عمومی با ايجاد سرو صدا و جيغ و داد و احياناً برداشتن روسريها و تكان دادن روسريها در هوا پيروزی تيم مورد علاقه ی خود را جشن بگيرند و يا با اعمال خلاف و چندش آور ناراحتی های خود را از شكست تيمشان ابرار دارند.آقای رييس جمهوراگر اين كار را كرديد و عادی شد ديگر نمی توانيد جلويش را بگيريد. فاعتبروا يا اولي الابصار ( عبرت بگیرید ای صاحبان بصیرت).هردوعبارات داخل پرانتزازنگارنده است.
می توان تصورکرد که دامنه این نوع واکنش ها درمیان روحانیون و صفوف حزب الهی ها و "فدائیان رژیم" یعنی همان کسانی که بنظرمی رسید رژیم تا به امروزبرای مقابله با بحران، تمرکز اصلی خود را برای بسیج آن ها درسطح داخل کشور و درسطح منطقه گذاشته بود بیشترشود وهمین مسأله نیزباعث می شود که چندان به پایداری این دستورالعمل نتوان امید بست. ولی تا آنجا که به هدف دولت و دست اندرکاران مربوط می شود، این تصمیم حاکی ازآنست که رژیم متوجه شده که ابعاد بحرانِ وفاجعه درحال فرود،چنان عظیم است که رژیم به تنهائی وبا اتکاء صرف به این اوباشان(که قاعدتا برای خود رژیم میزان منفور ومنزوی بودنشان پنهان نیست) قادرنخواهد بود بارمقابله با بحران را بردوش بگیرد.
اما علاوه براین، وجود عبارتی درمتن دستورالعملل احمدی نژاد،می تواند درفهم دقیق تر حکمت این عقب نشینی کمک کننده باشد:"جامعه زنان در تمامی صحنه‌ های حماسه ساز دهه‌ های اخير در خط مقدم قرار داشته‌اند و امروز نيز طلايه‌دار حضور سازنده و با نشاط همراه با حفظ ارزش‌ها و قداست‌ها و مسئوليت‌های ويژه زن متعالی در عرصه‌های گوناگون هستند.". بنظرمی رسد بادقت درکلماتی نظیر"صحنه های حماسه ساز" و"خط مقدم" می توان تاحدی به نیات وهدف های رژیم ازاین اقدام پی برد.
تاکی می توان هم زمان درچندین جبهه جنگید؟
روی کارآمدن دولت احمدی نژاد مترادف بود با گشودن جبهه های تازه وتشدید هم زمان چالش های رژیم درچندین عرصه. ازشکاف های درونی که به خودشان مربوط می شود بگذریم، شاهدیم که درمتن یک بحران مرکب، رژیم عملا جنگ هم زمانی را درجبهه داخلی با مردم(با افشارمختلف ودرحوزه های گوناگون) و با دولت های غربی،بویژه برسر دست یابی به سلاح هسته ای گشوده است. بی شک تداوم نبردهم زمان درچندین جبهه پاشنه آشیل رژیم را تشکیل داده وموجودیت اش را سخت شکننده می کند. وجود چنین همزمانی ها تا زمانی که هنوز مراحل نطفه ای واولیه تکوین خود را طی می کنند وهنوزبه نبردهای گسترده فرانروئیده اند قابل تصوراست.اما با جدی شدن یکی ازوجوه بحران وبانزدیک شدن چشم اندازمحاصره اقتصادی و منازعات نطامی، ودرشرایطی که دشمن نیرومندترازخود درکمین نشسته است،دیگرتداوم نبرد درچندین جبهه هم زمان با موازین هیچ جنگ موفقیت آمیزی خوانائی نداشته و هیچ سرداری درتاریخ نتوانسته است چنین افتخاری را نصیب خود سازد. برعکس اگر موفقیتی برای این گونه سرداران ثبت شده باشد، هماناکانونی کردن جبهه اصلی و خاموش کردن جبهه های فرعی بوده است.
می دانیم که جناح حاکم ازسال ها پیش و دولت احمدی نژاد ازلحظه روی کارآمدن تلاش داشته است که با دادن شعارنان وعدالت نظرمردم وزحمتکشان را بسوی خود جلب کند. اما همانطور که ازقبل هم روشن بود،بجای روانه شدن درآمدهای هنگفت نفتی بسوی سفره های مردم، به سوی بودجه های سایه و جنگی وپروژه های بلندپروازانه رژیم دراین عرصه روانه شده وموجب افزایش نقدینگی و تورم وبحران های مالی شده است. رژیم بجای گشایش وضعیت فلاک بارمردم برعکس خطرتحریم وگرسنگی را متوجه آن ها کرده است. اکنون تمامی امید ها درمورد نان و عدالت به بادرفته و این حربه کارائی خود را بعنوان یک عامل بسیج کننده ازدست داده است. بطوری که حالا حتی خود احمدی نژادهم بصراحت می گوید که او هرگز نگفته که پول نفت را به سرسفره مردم خواهد آورد! ازسوی دیگرتدارک یک جنگ جدید وخارجی نیازمند ایجاد آرامش نسبی درجبهه های داخلی است .ولی می دانیم که بدلایل روشن، رژیم نه فقط به گشایش های نسبی درعرصه های آزادی های سیاسی تن نخواهد داد بلکه هم چنان برفشارهای خویش خواهد افزود.درچنین شرایطی تنها قلمروی که می تواند حول آن به مانوربپردازد، برخی عرصه های اجتماعی است. بویژه آن عرصه هائی که با دونیرو ودوجنبش خشمگین و پرشمار جوانان وزنان سروکاردارد. یعنی به آنانانی که درهرجنگی به وجودشان به مثابه گوشت دم توپ و پشت جبهه فعال نیازمبرمی هست.هم چنین بی شک صدوردستورالعمل احمدی نژاد، بانزدیک شدن زمان مسابقات جهانی فوتبال وحساسیت جوانان به آن ازیکسو و هم زمانی آن با تشدید بحران بین المللی هسته ای ازسوی دیگر، ودغدغه ای که رژیم حول پیوند رخدادهای فوتبال وبروزاعتراضات جوانان ناراضی و خشمگین دارد، بی ارتباط نیست.عقب نشینی رژیم درعین حال با شیوه مدیریت بحران توسط رژیم انطباق دارد که درموارد گوناگون شاهدکاربردش هستیم. مطابق این شیوه، با بازکردن یک روزنه کوچک، باید کل حرکت و سرریرشدن پتانسیل اعتراضی را کنترل ومدیریت کرد.همانطورکه دربرگزاری چهارشنبه سوری شاهدش بودیم. یاهمانطور که این روزها درمورد طرح ماهواره شاهدش هستیم:دادن مجوز رسمی برای استفاده قانونی و کنترل شده باهدف مصادره ماهواره های غیرقانونی.
بااین همه گشوده شدن یک روزنه کوچک برای رژیمی که فاقدپایگاه های مردمی است وباانباشت خشم ونفرت عمومی مواجه است ودرهمان حال تحت فشارهای سنگین بین المللی قراردارد، معلوم نیست که تاچه حدقابل مدیریت باشد. بی شک زنان درگام های بعدی خود مقررات وباید و نبایدهای رژیم را در جداسازی جنسی دراستادیوم ها وهرجای دیگردرهم خواهند ریخت. وهمانطور که آن حزب اللهی درذیل بخش نامه احمدی نژاد نوشته است، "آقای رييس جمهور اگر اين كار را كرديد و عادی شد ديگر نمی توانيد جلويش را بگيريد".
پیام این عقب نشینی به جنبش های اعتراضی
عقب نشینی دولت،حتی اگرتحت فشارروحانیون سنتی وحامیان حزب اللهی اش پس گرفته شود، پیام مهمی برای جنبش زنان ونیز سایرجنبش ها درخود نهفته دارد.
و آن این که رژیم قادرنیست برای همیشه درچندین جبهه هم زمان به نبرد خویش ادامه دهد. تناقض رژیم دراین باره با حادشدن عرصه های بین المللی بحران- وبااین فرض که افسون های رژیم برای زمین گیرکردن جنبش های مردمی یک به یک باطل شوند- بیش ازپیش خود رانمایان خواهد ساخت. واقعیت آنست که رژیم برخلاف اوائل انقلاب بسیار شکننده و پوشالی است و بدیهی است که جنبش های اجتماعی درچنین شرایطی فرصت خوبی بدست می آورند که ازلاک خود درآمده و پیشروی های سنجیده خودر ا آغازکنند.
این واقعیتی است که اگر دراوائل انقلاب این مردم بودندکه به رژیم توهم داشتند و بهمین دلیل انقلاب دراوج پیروزی به شکست انجامید، اکنون این رژیم است که به مردم توهم دارد و فکرمی کند که با دادن چندرغازی رشوه به آن ها، آن ها رژیم را دربرابردشمنانش تنها نخواهند گذاشت ومی تواند باردیگر آن ها را به گوشت دم توپ درنزاع خود با دولت های غربی تبدیل کند. وباین ترتیب با ایجاد باصطلاح صلح اجتماعی درداخل، جنگ خارجی را مدیریت کند.
مردم اما درشرایطی که رژیم دروضعیت شکننده قرارداشته و خطرفرود فاجعه هردم جدی ترمی شود، می توانند با تحمیل حضورو صدای مستقل خود و با گشودن جبهه سوم و دموکراتیک، جلوی وقوع فاجعه را بگیرند.آن ها می توانند ضمن عرض اندام دربرابربهره کشانِ خودکامه و تاریک اندیش، درهمان حال چاشنی وقوع جنگ خارجی را بی اثرسازند و به امپریالیست ها بگویند که مردم ایران درضمن مقابله با قیمومیت ولایت فقیه به هیچگونه قیم دیگری نیاز ندارند.
برپائی جنبش صلح وضدجنگ به مثابه تاکتیک اصلی لحظه کنونی
اگربراستی دامنه بحران هم ازسوی رژیم و هم ازسوی قدرت های جهانی،دارد بسوی دوقطبی شدن ونقطه انفجارحرکت می کند، پس مقابله با چنین خطرو دادن پاسخ مؤثر به آن را می توان و باید دربرپائی یک جنبش صلح نیرومند و نقش آفرین جستجوکرد. بی شک شکل گیری چنین جنبشی درداخل با پاسخ نیرومندی ازهم بستگی درسطح جهانی مواجه خواهد شد.چنین جنبشی حامل آماج دوگانه وجداناپذیری است:هم علیه رژیم وسیاست های جنگ افروزانه وسیاست اقتدارهسته ای آن وهم علیه قدرت های امپریالیستی و سوداهای جنگ افروزانه آن ها.
پیام چنین جنبشی به رژیم آنست که حق ندارد درآمدهای نفتی متعلق به مردم را درکوره جنگ بریزد.حق ندارد حالت فوق العاده جنگی اعلام کند. حق ندارد به سیاست های اقتصاد جنگی و جیره بندی و پیگردهای پلیسی مبادرت نماید و....پیامش به دولت های غربی آن است که حق ندارند، موشک ها و سلاح های ویرانگرانه خویش را بسوی ایران هدف گیری کنند و حق ندارند که مردم ایران را بگرسنگی کشند.
بی تردید با محسوس شدن هرچه بیشتر خطروعواقب محاصره اقتصادی ومداخله نظامی، زمینه عینی بروز یک جنبش صلح فراهم ترمی شود. اما هرچقدراین جنبش بتواند اززمان وقوع فاجعه سبقت بگیرد، بهمان اندازه قادر است که ازوقوع آن جلوگیری کند. آن ها که خطرفرودفاجعه را می بینند دربرانگیختن حساسیت عمومی مردم ایران و جهان ومقابله با آن مسؤلیت بیشتری دارند.حتی یک روز را نباید درانجام این مهم ازکف داد.

2006/04/26-06/02/85 www.taghi-roozbeh.blogspot.com/







Wednesday, April 19, 2006


مردم ایران دربرابریک گزینش سرنوشت سازقرارگرفته اند
تقی روزبه Taghi_roozbeh@yahoo.com

!«خبرخوش» احمدی نژاد وچند فقره اشتباه لپی
براساس برخی گزارش ها،مردم ایران دربرابر شعار"حق انرژی هسته ای" و دست یابی رژیم به "اکسیر حیات جاودان" و توزیع کیک زرد و یاوه سرائی های احمدی نژاد،قریحه تاریخی اشان به ذوق آمده و طنزها و متلک های متعددی کوک می کنند. براستی بین طنزووقوع فاجعه چه پیوندی می تواند وجود داشته باشد؟
شاید یکی ازکارکردهای طنز این باشد که بخشی ازواکنش دفاعی ارگانیسم،بهنگام وقوع فاجعه را تشکیل می دهد. شاید هم درورای این بی اعتنائی شگفت انگیز،بخشی ازملزومات تدارک یک جنبش رهائی بخش را شاهدیم:به سخره گرفتن دشمن بظاهرنیرومندی که با شمشیرآخته خودچرخ می زند و"هل من مبارز" می طلبد و بی اثرکردن شرایط مرعوب کننده ای که نفس ها را درسینه حبس می کند.شاید هم بحران هسته ای و ابعادعواقب محتمل آن برسرنوشت تک تک ما ایرانیان آن چنان است که گاهی لازم می بینیم بجای اندیشیدن برابعاد هولناک آن ودرشرایطی که قدرت مصاف رودررو را درخود نمی بینیم، به وادی طنز پناه بریم. درهرحال در واکاوی این گونه طنزهامی توان رگه هائی از دل بستن به اصل امید و حرکت را مشاهده کرد.البته طنزفقط دروجه مثبت خود بخشی ازوجود ما را تشکیل نمی دهد. بلکه درمعنای منفی آن، خود وجودجمهوری اسلامی هم –به تعبیری- یک طنز تلخ و گزنده تاریخ است. تاریخی که همواره هم چون جریان یک رود خانه آرام و صاف نیست. بلکه گاهی هم به خشم آمده وبا لاروبی خود لجن های کف رودخانه را به سطح می آورد.کشورما وجمهوری اسلامی اکنون درچنین برهه ای قراردارد.
حکومت اسلامی ازمدت ها پیش به موازات ازدست دادن تکیه گاه های مردمی وبین المللی خود و لاجرم به وخامت گرائیدن بحران موجودیتش،به سلاح هسته ای هم چون حبل المتین نجات و یا چون اکسیرحیات نگریسته است.ازاین رودرخفا وبدورازانظار مردم ایران و جهان بخش عظیمی از سرمایه و امکانات ملت را صرف دست یابی به انرژی هسته ای کرده است.با این وجود پروژه هسته ای متضمن چنان ابعاد گسترده ای ازمجموعه اقدامات بهم پیوسته ای است که نمی توانست برای همیشه پنهان ماند.آنهم درجهانی که دستگاه های کنترل و جاسوسی پیچیده دولت های بزرگ چهارگوشه آن را تحت نظارت خود دارند.ازاین روحکومت اسلامی باهمه پنهان کاری خود نتوانست دراین باره به آرزوی خود یعنی رسیدن تا دم آزمایش هسته ای وکشتن گربه در دم ِحجله دست یابد.دم خروس اززیرقبای آن برون افتاد وباین ترتیب ازاین پس دردسرهای نقدِ رؤیای دست یابی به سلاح هسته ای برمزایای نسیه آن فزونی گرفت. وفزونی گرفتن وجه نقد برنسیه،رژیم را دربرابردوراهی الگوی لیبی و نمونه"عراقیزه شدن" قرارداده است. گواین که خود حکومت ،تلاش می کند که الگوی کره شمالی را راهنمای حرکت خویش قراربدهد.
رژیم که دردوره دست بگریبانی با اصلاحاتِ درون حکومتی،تبحر لازم برای پیشبرد حاکمیت چماق تحت لوای "قانون" را بدست آورده وباموفقیت"چماق قانون"را جایگزین"قانون چماق" کرد،برآن شد تاهمین تجربه را درعرصه چالش هسته ای نیز بکارگیرد.ازطریق بازی با مقررات و قوانین آژانس هسته ای،ازطریق استتارهدف های دست یابی به سلاح هسته ای درپشت ادعای دست یابی به انرژی هسته ای با اهداف صلح آمیز.هدف آن بود که توانائی ساختن سلاح هسته ای را تا آن جا که ممکن است تحت لوای مقررات آژانس پی بگیرد تا لحظه فرخنده تبدیل "سلاح قانون" به "قانون سلاح" فرابرسد.
والبته این بازی باتورقانون که امروزه با فتوای رهبری مبنی برحرام بودن بمب اتمی نیزمزین شده،می توانست ومی تواند به سهولت بریدن یک کیک، دریک شب پرشکوه-یکی ازآن شب های قدراسلامی- و درتوفان یک "جشن ملی"، تحت عنوان مصلحت نظام به پایان رسیده وحلالِ حلال اعلام گردد.
بااین همه،آن چه که تارسیدن به آن لحظه "حیات بخش" دایما مچ رژیم را بازمی کند،تناقضات حل نشدنی موجود فی مابین میان ادعا های ظاهری با اهداف واقعی است. رژیم بجای آن که اول چاه را بکند و سپس گلدسته را برباید، ابتدا به دزدیدن گلدسته مبادرت کرده واکنون جابجا درجستجوی یافتن چاهی است که یافت نمی شود. چنان که خود مدعی است، با صرف میلیاردها دلارهزینه اکنون به انرژی هسته ای دست یافته است، اما کو آن نیروگاه هائی که این انرژی فوق العاده گران قیمت را درآن بکارگیرد؟!.ازپروژه های مکمل برای دست یابی به موشک های حمل کننده کلاهک هسته ای دربرملاکردن هرچه بیشتراین تناقضات بگذریم،اما دوگانگی اهداف واقعی و ادعاهای ظاهری چنان است که اعتراف به هدف های واقعی حتی درسخنان واظهارات خود سردمداران دست اول رژیم هم بکرات بازتاب یافته است.اگرچه شورای امنیت رژیم،خطاب به دست اندرکاران، بارها بخش نامه های محرمانه صادر کرده که دراظهارات خود حول این مساله دقت لازم را بکارگیرند، واحتمالا چندین کلاس آموزشی بخصوص برای شخص احمدی نژاد که ریاست این شورا راهم یدک می کشد، تشکیل داده اند. اما تاکنون این هیچ کدام ازاین تلاش ها افاقه نکرده است.یک نمونه درخشان ازاین باصطلاح خطاها –که البته خدامی داند که هرکدامشان به چه قیمت سنگینی برای کشور و مردم تمام می شود- اشتباه لپی ودسته گل تازه ای است که احمدی نژاد دربحبوحه اعلام "خبرهای خوش" به آب داده.جالب است که کشف این "اشتباه لپی" ابتدا توسط منابع خارجی صورت گرفته است. آن ها با یاد آوری عواقب آن به مقامات رژیم، خاطرنشان ساخته اند که بیش ازاین کار را برای خودشان و کشورهائی که می کوشند تا ازکشانیده شدن پرونده هسته ای ایران به مراحل تحریم و مداخله نظامی ممانعت به عمل آورند خراب تر نکنند. بدیهی است که آن ها البته دلشان به حال ما شور نمی زند.بلکه نگران میلیاردها دلار سرمایه گذاری و قراردادهائی هستند که درصورت برافروخته شدن آتش جنگ می تواند دود شده و بهوا برود. حیات و ممات دست یابی به این گونه رانت های گران بهای اقتصادی وسیاسی، درگرو تداوم همین وضعیت نه جنگ و نه صلح است.
برای روشن شدن ماجرای این اشتباه لپی ابتدا به این خبرتوجه کنید:"خبرگزاری روسی «ریانووستی» در گزارشی به نقل از کارشناسان اتمی این کشور نوشت که احمدی نژاد درباره ورود کشورش در "باشگاه هسته ای" اشتباه لفظی کرده است. در اين باشگاه به طور رسمی روسيه، ايالات متحده آمريکا، بريتانيای کبير، فرانسه و جمهوری خلق چين عضويت دارند. این خبرگرازی نوشت کارشناسان باور نمی کنند که ايران به تکنولوژی چرخه کامل هسته ای که محصول آن بتواند سوخت نيروگاه اتمی يا بمب اتم باشد، رسيده باشد. به نظر کارشناسان، متخصصين هسته ای ايران آزمايشاتی برای غنی سازی اورانيوم درمقادير بسيار ناچيز انجام داده اند و دستاورد اخير آن ها چيزی فراتر از آن چه پيش از اين نيز انجام می دادند، نيست".
بعبارت دیگر آن ها فیل هواکرده اند که بقول این خبرگزاری مصرف داخلی والبته باید گفت هم چنین بین المللی دارد.دراین جا نمایش قدرت بیش ازخود قدرت اهمیت دارد.
حالا که خبرفوق را خواندید این خبررا هم بخوانید:
"به گزارش خبرگزاری ايرانيوز،دكتر سعيدی معاون بين‌الملل سازمان انرژی اتمی تأکید كرد كه اصطلاح «باشگاه هسته‌ای» در دنيا برای كشورهای دارای سلاح هسته‌ای به كار می‌رود و اين واژه نبايد در مورد ايران استفاده شود زيرا كه ايران سلاح هسته‌ای ندارد!" این مقام هسته ای سعی دارد که به مقامات کشور بیاموزد که اصطلاح ورود به باشگاه کشورهای دارای غنی سازی را بکارگیرند
!خبرخوش بعدی
این جنابِ مقام هسته ای در مصاحبه خود، نکات جالب دیگری را نیزمطرح ساخته است که اشاره کوتاه به آن ها خالی ازفایده نیست:
درتلاش برای یافتن چاهی جهت رهاشدن ازرسوائی مناربدوش بودن، ایشان گفته اند همانطور كه در توليد سوخت هسته‌ای به مرحله غير قابل بازگشت رسيديم،در ساخت نيروگاههای اتمی هم به اين مرحله خواهيم رسيد. خبر خوش بعدی، خبر ساختن نيروگاه اتمی بومی در داخل كشور است.وقتی چرخه سوخت هسته‌ای را ايجاد كرديم، قطعاً نيروگاه اتمی هم می‌توانيم ايجاد كنيم .بنابراين ظرف چند سال ديگر در داخل كشور نيروگاه اتمی خواهيم ساخت.
باین ترتیب اگر چند سال(براستی چند سال؟) صبرکنید،حفر چاه برای دفن این گلدسته آماده خواهد شد. والبته طرح این سؤال که سرنوشت عاطل وباطل ماندن این همه سرمایه و تأسیسات درطی این سال ها،وتا تهیه نیروگاه های بومی که بی شک، تهیه اشان برای "دانشمندان و سربازان گمنام امام زمان" به سادگی دست یابی به بازارسیاه عبدالغدیرخان ها نخواهد بود، چه خواهد شد، البته سؤال ناقابلی است که نباید با پرداختن به آن کام شیرین شده ازخبرهای خوش و کیک های زرد را تلخ کرد.
!نقطه عطف بی همتا
معاون بين‌المللی نکته سنج سازمان انرژی اتمی، ایراد دیگری هم به نحوه طرح خبرخوش گرفته است
او رسيدن به چرخه سوخت هسته‌ای را يك نقطه عطف در تاريخ علمی كشور دانست و ابراز داشت: مقايسه ملی شدن صنعت نفت با رسيدن به فناوری هسته‌ای نوعی كم لطفی است. زيرا برای فناوری هسته‌ای خودمان تلاش كردیم(ولابد برای ملی شدن صنعت نفت دیگران) و با كار شبانه‌روزی اين شرايط را به وجود آورديم در حالی كه قبل از ملی شدن صنعت نفت، ذخاير كشور توسط بيگانگان غصب می‌شد و پول آن به جيب آنها ريخته می‌شد.
نباید کفران نعمت کرد. بدون این که خودمان خبرداشته باشیم، به چنان نقطه عطف تاریخی رسیده ایم که هیچ رویدادی درتاریخ چندهزارساله خود برای مقایسه کردن با آن درچنته نداریم. البته ازاین جناب کارشناس باید بخاطراصلاح کردن اشتباه لپی سران رژیم درموردمقایسه این دست آورد بی نظیر باملی شدن صنعت نفت وآسان کردن کاراپوزیسیون دربه چالش کشاندن این ادعای رژیم، تشکرکرد. اما نباید ازحق گذشت که اوناخواسته حقیقتی را نیز بیان داشته است: راست است، ما درنقطه عطفِ سرنوشت سازی قرارگرفته ایم. درنقطه ای چنان بحرانی و باپتانسیلی چنان ویرانگرانه که تنها ازدست یک حکومت مطلقاانگل ومطلقا بیگانه با مردم و منافع آن ها وازجانب لجن های رویهم انباشته شده رودخانه تاریخ کشورمان برمی آید. او راست می گوید. این نقطه عطف ازآن گونه نقطه عطف ها نیست که با عروج مردم و فرارروئیدن یک جنبش رهائی بخش و یا مهاروفراری دادن ویا درهم کوفتن بساط استبداد یک دیکتاتوربطی داشته باشد.دراینجا برعکس ما با وضعیت بس ویرانگرانه ای مواجهیم که درتقابل با موجودیت کشور و مردم قرار دارد.دراینجا با معادله ای روبروئیم که درآن،حکومت اسلامی بعلاوه سلاح هسته ای=یک استبداد به مراتب مخوفتروخفه کننده تر.اگراین کارشناس هسته ای ما قدری به ذهنش فشارمی آورد، شاید می توانست نمونه هائی چون قرارداد ترکمن چای را بیابد،که اگرنه دراندازه و دامنه،لااقل درماهیت ویرانگرانه و تباه کننده اش با وضعیت کنونی قابل مقایسه باشد.
!بدنبال سراب
جناب کارشناس و مسؤل هسته ای در بخش ديگری ازسخنانش می گوید برنامه هسته‌ای يعنی گام برداشتن در ميدانی كه راه بازگشتی ندارد.راه بی سرانجام وراه بی بازگشت.دراین جا او براستی جان کلام را بزبان می آورد. چرا که دست یابی به اکسیرموهوم ونجات بخش برای بقاء وماندگاری هم چون دویدن بسوی سراب-سراب قدرت- است که پایانی جزمرگ و نیستی ندارد.نه فقط قدرت وامنیت بیشتربدست نمی آورد،بلکه با برانگیختن وفعال کردن جبهه ای جهانی و نیرومند برعلیه خودکه بهیچ وجه نمی تواند بنیادگرائی مسلح به سلاح هسته ای را تحمل کند، بردامنه مخاطرات،بی امنیتی و فشارهای بین المللی می افزاید.توانائی این قدرت های بین المللی اگرنه درساختن اما درویرانگری برکسی پوشیده نیست. خامنه ای پیش ازاو و بیش ازیک بار، دیگرسران نظام را جمع کرد و به آن ها اتمام حجت کرد که اگرکوتاه بیایند وعقب نشینی کنند، بدانند چنان دنبالشان خواهند کرد که نه ازتاک ماند نشان و نه ازتاک نشان.او گفت راه عقب نشینی بسته است، فقط باید بجلورفت. اما او هم مثل هردیکتاتور دیگری که درمسیردست یابی به قدرت بیشتر درمقاطعی دچار خطاهای هولناک می شود،دچارچندین اشتباه محاسبه اشتراتژیک شده است: نخست درمقایسه شرایط خود با الگوی کره شمالی وامکان تحمیل واقعیت هسته ای خود به قدرت های غربی.سپس درندیدن نقش سیاست های تحریک آمیز خود درفراهم کردن اجماع جهانی علیه خود و کمک به بیرون آمدن نومحافظه کاران آمریکا ازبحران موجود وایجاد فضای مناسب برای فراافکنی آن ها ودرندیدن توان ویرانگریشان. وسوم،داشتن توهم نسبت به مردم ایران-آری مردم بزخوکرده ایران-که گویا با ِسحرشعاراقتدارهسته ای به مردمی مسحورو متوهم تبدیل شده و یا خواهند شد که هم چون دوران تسخیرسفارت ویا جنگ با عراق کلیدهای بهشت را بگردنشان بیاویزند.وچهارم این خطای استراتژیک که گویا می توان جنگ کنترل شده و محدودی را پیش برد.غافل ازآن که اگرجرقه های آن افروخته شود، با توجه به آن اصلی که می گوید جنگ ادامه سیاست است درشکل دیگر،آنگاه دامنه آن را هدف های ژئو سیاسی وژئواستراتژیک اربابان حاکم برجهان که درچهارچوب تغییرجغرافیای سیاسی منطقه،سودای تغییررژیم و برگماری کارگزاران نوین وگوش بفرمان واین که برای چنین منطقه ای حساس و حیاتی ایران کنونی بیش ازاندازه لازم بزرگ ودردسرساز است، درسردارند.
*****
اکنون تاریخ به فکر لاروبی مجددخود افتاده است.تکانه های بس خطیری درکمین است. تنها برآمد وعرض اندام یک نیروی سوم وواقعا دمکراتیک می تواند نقش آفرینی این ویران گری دوسویه را مهارکند. نباید فراموش کنیم که هم نومحافظه کاران حاکم برکاخ سفید و هم فقهای حاکم برکشورما هرکدام برای نجات خود ازمخصمه ای که درآن گرفتارامده اند نیازمند به فراافکنی هستند و هریک درجدال با دیگری راه نجاتی را برای خود جستجو می کنند.اما راه آن ها-همان گونه که دیده ایم- با مرگ و تباهی همراه است.بگذار به صدای سوم امید به بندیم.به بیداری بزرگ وعروج جنبشی بیاندیشیم که می تواند و ناگزیراست ازدل پاسخ گوئی به این ضرورت سربرکشد.اکنون نباید درعزم تاریخ برای لایروبی خود واجتناب ناپذیری آن درپهنه کشورمان تردیدی رواداشت.حالا دیگر مسأله نه در ضرورت ویاعدم ضرورت این لایروبی،بلکه درآنست که آن بدست کی و بچه قیمتی صورت خواهد گرفت.مسأله مبرم آنست که جامعه ما اکنون نیازبه قابله دارد واگرمردم ایران خود قابلگی نکنند،قدرت های امپریالیستی این مهم را ودرانطباق با مطامع خود،به انجام خواهند رساند.بی شک این قابلگی یک شبه فراهم نخواهد شد.اما درک این ضرورت خود بخش مهمی ازفرایند آماده شدن را تشکیل می دهد.اکنون درشرایطی که همه عوامل برای یک زایش طبیعی فراهم نشده،به موازات تلاش دوچندان برای تکوین وبلوغ این شرایط واجتناب اززایمان زودرس، باید ازشتاب گرفتن گردونه های ویرانگرکاست.اولین واساسی ترین پیش شرط زایش طبیعی همانگونه که اشاره شد آنست که مردم ایران به این آگاهی دست یابند که براستی برسرگزینش یک دوراهی تاریخی قرارگرفته اند.اکنون اصل موجودیت و حیات آن ها با اصل موجودیت وحیات جمهوری اسلامی درتقابل رودررو قرارگرفته است.دوم آن که برای زایش مجدد ونه هم چون زایمان نارس انقلاب بهمن 57 نیاز به قابله،آن هم یک قابلهِ قابل وجود دارد وسوم آن که دیگران،چه طبقات فرادست وچه قدرت های امپریالیستی،نمی توانند قابله های مورد اعتمادی باشند. تنها خود مردم هستند که می توانند قابلهِ قابلی برای زایش نوین خود باشند.

6.04.19 -85.01.30 www.taghi-roozbeh.blogspot.com





Monday, March 20, 2006

نه این صدا،صدای دمکراسی است ونه این زمین ،زمین بازی برای یک دمکرات




Taghi_roozbeh@yahoo.com تقی روزبه
چند کلمه درباره متن دفاعیه آقای علی افشاری ازحضور وسخنرانی خود درساختمان کنگره آمریکا ودر مراسمی بنام"افق های دمکراسی وحقوق بشردرایران".
انتقادبه نفس حضورکسی که خود را فعال و مدافع جنبش دانشجوئی می داند،آن هم دربحبوحه تلاش های دولت آمریکا برای سوارشدن برموج جنبش های اجتماعی وشکل دادن به یک اپوزیسیون دست آموز و مطلوب البته ازجهات گوناگونی درخورانتقاد بوده وهست.اما نوشته حاضربیش ازآن، درنگی است برمحتوای نظرات و پیام های ایشان.
تصویرجهان درنزد آقای افشاری
اگرتصویرسازی ایشان ملاک نگاهمان به جهان باشد،جهانی خواهیم داشت بسیارساده و معصوم و درقالب یک مفهوم گنک وکشداربنام "جامعه جهانی"،باسیمائی یک دست. والبته دراین میان پرداختن به تلاش های ابرقدرت آمریکا،با تئوری"قرن جدید آمریکائی"وباسودای تشکیل امپراطوری جهانی وقبل ازهمه البته درکنارچاه های نفت و درمنطقه حساس خاورمیانه،محلی ازاعراب نخواهد داشت.چرا که به گفته ایشان آمریکا هم همچون هرکشوردیگری به دنبال منافع مشروع وملی خویش است. انگارنه انگارکه این منافع "ملی" اکنون معادل قلمرو جهان واعمال سلطه بروجب به وجب آن تعریف شده و دیرزمانی است منازعات سنگین و گاه بس خونینی برای تحمیل اربابی آن و دررقابت با سایرمدعیان ریزودرشت دیگر،برای برقراری نظم نوین آمریکائی بر جهان درذره ذره فراخنای گیتی و ازجمله دراطراف مرزهای کشورمان جاری است. شکاف های طبقاتی و گرسنگی و بیکاری وبیماری حاکم برجهان همه محصول نفرین خدایان آسمانی است و ربطی به خدایان حاکم برزمین ندارد.عمق فاجعه دراین بینش،آن جا به اوج خود می رسد که ایشان موفق به کشف"ظرفیت های دمکراتیک نهفته دردکترین جدید سیاست خارجی آمریکا" می شوند که گویا درانطباق با منافع ملی ما قرارداشته وازآن می توان برای تحقق دمکراسی سود جست!. این کشف را که با"عبورازتئوری های منجمد دوران جنگ سرد" بدست آمده است، باید بایشان تبریک گفت. البته به شرطی که دستاورد شخص خودشان باشد و نقش کسانی چون آقایان اکبرعطری ومحسن سازگارا و... درآن را که اولی اکنون چندی است درآکادمی های فکرسازآمریکائی ها مشغول کارآموزی است و دومی مدتی است مشغول مشاوره دادن به دولت آمریکا، نادیده بگیریم.
درجستجوی تریبون و فرصت؟!
براستی کدام فرصت و کدام تریبون؟! برای چی و برای کی؟ ودراین میان کدامیک واقعیت دارد؟:تریبون شدن یا تریبون بدست آوردن؟. باداشتن چنین تصویری ازنقش آمریکا و ترویج چنین گفتمانی براستی وی می پندارد که تریبونی برای دفاع ازحق حاکمیت مردم وبرای از دفاع منافع ملی و دموکراسی بدست آورده است،یا قبل ازآن که او تریبونی بدست آورده باشد،این صحنه گردانان سمینارهستند که دروجود او تریبون مناسبی برای رله کردن سیاست های دولتشان اززبان یک ایرانی وجیه المله و"دارای سابقه و نفوذ درمیان لایه های ازجمعیت دانشجوئی" یافته اند؟.افشاری ادعا می کند که ازاین تریبون برای افشاء سیاست های رژیم اسلامی و شکنجه و ضرورت تفکیک حساب مردم ازحساب جمهوری اسلامی ازسوی قدرت های جهانی استفاده کرده است.اما اگرموضوع استفاده ازتریبون را تا به این درجه تنزل دهیم،مگررسانه های متعلق به همین قدرت ها،خودشان شب و روزبه همین کارمشغول نیستند؟.آن ها درمورد تجاوز به عراق مگرچیزی بجزاین گونه ادعاها برزبان راندندو یا می رانند؟.سخنان اخیروزیرخارجه انگلیس مگرحاوی پیامی غیرازاین بود که به مردم ایران اطمینان دهد که ازاین پس دیگردرکنارآن ها قرار دارند و نه درکنار رژیم؟ سرکوب های رژیم اسلامی-بخصوص درنزد نماینده گنگره آمریکا-اکنون شهره خاص و عام است وبرای رساندن این پیام ها نیازی به چنین تریبونی نبود.اما همانطور که اشاره شد این واقعیت دارد که آن ها باتوجه سوابق منفی عملکرد خود نیاز به کسانی ازمیان ایرانیان وجیه المله دارند که به درستی ادعاهای آنان درمورد ایران و مردم آن صحه گذاشته و آن را رله کنند.اگر آقای افشاری می خواست ازساختمان کنگره آمریکا به مثابه تریبونی برای منافع مردم ایران و دمکراسی استفاده کند،لازم بود قبل ازهرچیز علاوه برمحکوم کردن جمهوری اسلامی،سیاست دولت آمریکا دربرپائی حمام خون درعراق را نیزافشاء می کرد و درپی آن هرگونه سیاست مداخله اعم ازنظامی و غیرنظامی را درهرگوشه عالم محکوم می ساخت ونقش دول غربی را درتقویت جنبش های بنیاد گرائی و گستراندن انگیزه دست یابی به سلاح های هسته ای به بادانتقاد می گرفت و ازمردم آمریکا و جهان می خواست که به دولت هایشان اجازه ندهند،بفکرتکرارآن فجایع دردیگر کشورها بیفتند.والبته دراین صورت ایشان مجبورمی شد که پیه عدم دست یابی به چنین تریبونی را به تن خود به مالد و طبعا چنین ترینونی هم دیگر دراختیار وی قرار نمی گرفت.اما تریبون شدن چطور؟آن ها اکنون با تمامی امکانات واهرم های خود بویژه درشرایطی که لشکرکشی مستقیم دچارمشکلات جدی شده است،به موازات چانه زنی واعلام آمادگی برای معامله،درتلاشند که برموج جنبش های مردمی،یعنی آن عامل تعیین کننده ای سوارشوند که اکنون همه به اهمیت وامکان نقش آفرینی آن درتغییر اوضاع اذعان دارند.اما تسخیرجنبش و کسب هژمونی آن،با توجه به آگاهی و تجربه مردم ما ارعملکرد آن ها وبویژه درمیان لایه های اثرگذاری چون روشنفکران و دانشجویان،با دشواری هائی مواجه است.و آن ها برای حل این دشواری ها درجستجوی"اسب ترواهای ساده و معصوم" و کسانی که از"فرط سادگی"گاه سخنانشان به بلاهت پهلومی زند،هستند تا باگشودن درب قلعه راه ورودآن ها به درون جنبش مردم و بدرون اندیشه های مردم را بازکنند.والبته برای چنین تابوشکنی چه کسانی بهترازهمراهان دیروزاین جنبش می توان سراغ گرفت.ودرهمین رابطه اکنون مدت هاست که دولت آمریکا برای سفت کردن چاپای خود درمیان اپوزیسیون و سازمان دادن"انقلاب مخملین"،درتکاپوست .و برای اینکار پول ها وامکانات رسانه ای و ارتباطی خویش را بکارگرفته است. رصد کردن آقای علی افشاری هم -اعم ازاین که خود ایشان متوجه شده باشند و یا نه- طی یک پروژه برنامه ریزی شده ای است که اززمان رفراندوم شروع شده و با جذب مهره هائی چون عطری و سازگارا و... پیش رفته است.
دندان قروچه
متأسفانه دفاعیه ایشان فقط درباب کشف تئوری های پسا جنگ سرد نیست. بلکه درهمان حال لازم دیده است که برای توجیه وضعیت جدید خود،دندان قروچه هائی به مخالفان سرمایه داری و مدافعان دمکراسی و جنبش دانشجوئی نشان دهد. دراین جا به دونمونه آن اشاره می کنم:
الف- درجائی ازدفاعیه خود منتقدین را به انفعال و عافیت طلبی متهم می کند.ایشان چنان شیفته هنجارشکنی خود است که انگارگذر"تصادفی" به ساختمان کنگره آمریکا و ایفای نقش اسب تروا برای سیستمی که درآن کنگره مزبور برخلاف ادعا و تصوراو بیش ازخود دولت آمریکا خواهان تشدید فشارهای اقتصادی و سیاسی و فراسیاسی-اقتصادی برمردم ایران است، تنها نشانه فعال بودن تلقی می شود. او می نویسد:
"دراين ميان نگاه ارتودوکسی و مکانيکی اززاويه چپ با اولويت دادن چالش با سرمايه داری در مقابل مبارزه برای ايجاد دموکراسی در داخل، نه تنها نمی تواند تأمين کننده منافع توده های مردم و برقراری عدالت باشد بلکه منجر به تقويت موضع سنت گرايان و حاکميت اقتدارگرا می شود".
اصلاح طلبی وقتی شکست خورد که مردم متوجه شدند اصلاح طلب یعنی آن فردمرفهی که درد مردم و زحمتکشان را ندارد. و درنتیجه حمایت خود راپس گرفتند. رازماندگاری جمهوری اسلامی نیزایجاد شکاف و بازی با شکاف بین دمکراسی وعدالت است. چنان که می بینید فعلا باید به دمکراسی مجرد و مورد پسند غرب چسبید وعرصه اقصاد و نان و عدالت اجتماعی را هم به دست فاشیست ها وشیادانی چون احمدی نژادها سپرد. تنها کسی می تواند این سخن را بگوید که نه از شکست اصلاح طلبی که خود زمانی بدان دخیل بسته بود، درسی گرفته باشد و نه ازدلایل برآمد مجدد اصول گرایان و دولت احمدی نژاد چیزی آموخته باشد.علاوه براین،چنین کسی لازم است حتما بی اعتنا به رنج ها و آلام مردم ونقش آن ها بعنوان عامل تحقق بخش دمکراسی باشد.او برای توجیه استدلال خود ازحمایت کشورهائی چون کوبا وونزوئلا ازجمهوری اسلامی نام می برد.بی شک آن ها خطا می کنند و باید سخت مورد انتقاد وفشارایرانیان ضداستبداد و ضد امپریالیست قرارگیرند.آن ها دراین مورد نیاز به انتقادهای سخت و آموزش ازما ایرانیان دارند.اما خطای هیچ کس نمی تواند توجیه کننده خطای ما باشد.ودراین میان غالبا فراموش می شود وقتی که یک دمکرات بجای انجام وظیفه خود،یعنی تقویت صدای مستقل و دمکراتیک و تقویت جنبشی با ویژگی ضداستبدادی و ضدامپریالیستی(که فقط سوسیالیست ها و مدافعان ضدسرمایه داری را هم شامل نمی شود) به قدرت های خارجی دخیل می بندد،درواقع آب به آسیاب همان منطق مشترکی می ریزد که ظاهرا مورد انتقادش هست: دشمن دشمن من،دوست من است.بله هردو برمنطق واحدی عمل می کنند.با این تفاوت که یکی سجده بردرگاه قدرت برتررا نشانه عقلانیت می داند و دیگری ایستادگی دربرابرآن را.اما درنهایت هردو فقط ازمنظرمنافع تنگ بومی و"ملی"خود وبطوریک طرفه و نه ازمنظرمنافع درمعنای جامع وانترناسیونالیستی اش،به منازعه می نگرند.
پس نابجا نگفته ایم،اگرادعا کنیم که ایشان همان شیوه عمل با دستگاه قدرت را که درزمان اصلاح طلبی بکارگرفت و به کرامات آنان درتحقق دمکراسی دل بست،اکنون نیز بکارمی گیرد. صحنه همان صحنه است، فقط بازیگران عوض شده اند.
ب- واما دندان قروچه دوم وی،با تعریف جدید ازجایگاه و ماهیت جنبش دانشجوئی همراه است. تلاشی که برای تهی کردن جنبش دانشجوئی ازگوهرترقی خواهانه و رزمنده و برای به ابتذال کشیدنش صورت میگیرد.هردانشجوئی می داندکه افتخار جنبش دانشجوئی ایران همواره بردوپایه ضداستبدادی و ضدامپریالیستی استوار بوده وهست.والبته بر بیگانگی آقای افشاری با این دومشخصه عمده نباید چندان خرده گرفت.چرا که فعالیت عمده ایشان متعلق به دوره ای است که درپی یک سرکوب سنگین، دفترتحکیم وحدت بعنوان دستگاه دانشجوئی وابسته به حاکمیت جایگزین جنبش دانشجوئی شد.تشکلی که درگذراز تحولات خود، با دخیل بستن به اصلاح طلبان تبدیل به تسمه نقاله سیاست ها و اهداف آنان شد.بی شک جنبش دانشجوئی وازجمله دفترتحکیم وحدت دراین نقطه متوقف نشده و به تحول خود درراستای دورشدن هرچه بیشترازحاکمیت ادامه داده ومی دهد.اما ایشان،اینک که با رحل اقامت افکندن درخارج کشور از مدارجاذبه و تحولات دانشجوئی فاصله گرفته است، درجستجوی یک"جنبش دانشجوئی"متعلق به دوران پس ازجنگ سرداست که با الزامات جهان پس ازجنگ سرد و یکه تازی های جهان تک قطبی و کشف ظرفیت های دمکراتیک سیاست یک جانبه گری ابرقدرت آمریکا و همسوئی منافع ملی آن با دمکراسی درایران انطباق داشته باشد. درواقع او با دندان قروچه دوم خود نارضائی خود را ازسمت گیری جنبش دانشجوئی نوین که آرام آرام ازدل ویرانه های گذشته برمی خیزد و ازپیشینه خود وازجمله ازآقای افشاری عبورمی کند،ابراز می دارد. مشخصه اصلی این جنبش نوین جزبازگشت جنبش دانشجوئی به اصل خود،یعنی درهماهنگ شدن نبض آن با نبض جنبش های اجتماعی،تقویت پیوند آن ها بایکدیگر،تعمیق آگاهی وسازمانیابی و بازتابانیدن مطالبات آن ها ازیکسو وپیوند با مبارزات جهانی علیه نظم مستقربرجهان ازدیگرسو، نیست.
مختصات دمکراسی و گفتمان مورد نظر آقای افشاری
آقای افشاری دوست دارد که یافته ها واندیشه ها وهم چنین اقدامات خود را گفتمان جدید و تابو شکن درفضای سیاسی بشمار آورد.که در آینده اهمیتش و حقانیت اش روشن تر خواهد شد.چنان که سخنان اخیرخود را درکنگره آمریکا درحکم گشودن گفتمان وباب جدیدی درفضای سیاسی ایران می داند. بنابراین لازم است که اندکی بیشتر این گفتمان را بکاویم:
نگاهی به عملکرد ایشان و جریانی که درآن نقش داشته است نشان می دهد که او ازوقتی که خود را به مثابه یک فعال سیاسی دانشجوئی شناخت،درفازنخست تلاش کرد که ازِقبل اصلاح طلبان وایجاد تغییر تدریجی در ساختارهای انتصابی قدرت درایران به فتح دمکراسی نائل شود.گرچه باشکست اصلاح طلبی این توهم به مروررنگ باخت،اما فاصله گرفتن ازگذشته متأسفانه به دون نقد پایه ای بنیادهای آن صورت گرفت.دررویکرد جدید فقط صورت مساله و جای بازیگران عوض شد وبه جای رجعت به عامل تاریخی تعییر- ترکیب روشنائی ومردم اعماق-دل به مداخله خارجی و یورش آمریکا به افغانستان و عراق داده می شود.تب شدید این دوره هم به تدریج درپی آشکارشدن نتایج فاجعه بارآشغال عراق و افغانستان فرونشست.اما ظاهرا تردید فقط درحددشکل ناهنجار لشکرکشی و فقدان دمکراسی در کوله بار سربازان بروزکرد.گویا اهداف متجاوزین مقدس و پاک بود،اما شیوه هایشان غلط . دمکراسی وارداتی دراشکال باصطلاح مسالمت آمیزو ازنوع باصطلاح نرم افزاری چیزبدی نیست وباید هم چنان درانتظارش بود.تلاش برای موج آفرینی حول پروژه رفراندوم که نگاهش به قدرت های خارجی،شعارهمه باهم وتولید"گفتمان مشترک"ولاجرم تهی ساختن جنبش ضداسبتداد-دمکراتیک از محتوای خود بود را، باید درهمین راستا بشمارآورد.وحالا دخیل بستن به شورای امنیت و قدرت آمریکا برای دست یافتن به دمکراسی را نیزباید جلوه تازه ای ازهمان رویکرد دانست.
یک مرورکلی نشان می دهد که خط پیوسته وعنصرثابت درهمه این تحولات و جابجائی ها،نگاه به بالا و به قدرت ها به مثابه ابزار اصلی دست یابی به دمکراسی است.مردم و جنبش های اجتماعی به عنوان عاملین وفاعلین اصلی این دمکراسی غایب بزرگ دراین بینش است. دربهترین حالت یک طبقه متوسط موهوم و خیالی وجود دارد که درصورت لزوم می توان دانشجویان و کارگران باصطلاح یقه سفید راهم درون آن ریخت واین طبقه راسکانداراصلی دمکراسی نامید(می توان پرسید آیا بعنوان مثال یقه کارگران شرکت واحد هم سفیداست؟بعیداست با دویست سیصدهزارتومان حقوق ماهیانه وکارسخت رانندگی بتوان یقه ها را سفید نگهداشت.باین ترتیب با عروج جنبش زحمتکشان مدافع دمکراسی دیگرازاین تئوری چه باقی می ماند؟).والبته وقتی"طبقه متوسط بی جربزه و بی رمق ما"وظیفه سکانداری ازدمکراسی را بعهده می گیرد،چون زورخودش به تنهائی برای کسب و حفاظت ازآن کفایت نمی کند،نیازمند مداخله و حمایت اربابان قدرتمند خارجی می گردد.وچون این فرایافت، بافرهنگ وآگاهی مردم ما وسنت درخشان خیل روشنفکرانش خوانائی ندارد، پس قبل ازهرچیز باید قبح آنرا شکست و تابوشکنی کرد.
گفتمان دمکراسی و عدالت اجتماعی
اماچه آقای افشاری خوش بدارد و چه نه،درجامعه و نیز درسطح جهان گفتمان دیگری هم درمبارزه علیه استبداد و همه حامیان رنگارنگ اصلاح طلب و غیراصلاح طلب آن وجود دارد.که برخلاف ادعای ایشان نه فقط درکناررژیم نیست که درجنگ همه جانبه با آن است. این گفتمان برآنست:
که اولا استبداد جدا ازمحتوا و برنامه های اقتصادی و اجتماعی وجود خارجی ندارد. بدون ترکیب مطالبات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی نمی توان بیک جنبش اجتماعی پرتوان دست یافت و با آن پیوند برقرارکرد. بدون جنبش های اجتماعی خود بنیاد و خود محور وهمبستگی آن ها با سایرجنبش ها و نیروهای مترقی جهان والبته نه دخیل بستن به دولت های سرکوب کننده این جنبش ها،نمی توان به آزادی و دمکراسی نائل آمد.مشاهده می کنید که دراین گفتمان یک جامعه جهانی یک پارچه وبا سیمای واحد و معصوم و جود خارجی ندارد.بی شک درجهان نیروهای مدافع دمکراسی و آزادی وجود دارند و فراوان هم وجود دارند وآن ها بی شک تکیه گاه مهمی برای تقویت جنبش دموکراسی بشمارمی روند.اما نه درقامت دولت ها و قدرت هائی که ازدیربازخودحامی ونگهدارنده نظام های استبدادی بوده و درانطباق با الزامات دوران جدید،حداکثر درجستجوی دولت های دست نشانده و کارگزارطرازنوینی هستند.
و ثانیا بنیاد گرائی و تداوم حکومت های استبدادی و مرتجعی چون جمهوری اسلامی درعین حال هم محصول نظام حاکم برجهان بوده وهم درستیز با آن قراردارند. بنابراین تعجبی ندارد که بوش ها و بنیادگراهامکمل و تقویت کننده مواضع یکدیگرباشند. ودرست بهمین دلیل دخیل بستن به آن ها برخلاف تصوردخیل بستگان، به تداوم حیات واپسگرایان یاری می رساند. اگر نیروها وجنبش های اجتماعی مدرن بجای پاسخ دادن به معضلات بنیادی نظام مستقر برجهان،درکنار حاکمین قراربگیرند، بی شک این واپسگرائی و بنیادگرائی خواهد بود که ازموضع غیرتاریخی و ماوراء ارتجاعی به پاسخ گوئی خواهد پرداخت. بگذار آقای افشاری این گفتمان را گفتمان انفعال بنامد و نسبت بدان دندان قوروچه کند. اما حتی اکنون خود قدرت های امپریالیستی متوجه شده اند که نبض مبارزه درکجا می زند و برای سوارشدن برموج آن باید سراغ چه کسانی رفت. خیزش های جنبش کارگری و دانشجوئی نوین وجوانه های درحال رویش آن نشان می دهد که شفق ازکدام سو برسینه آسمان نقش می بندد.
آقای افشاری درجائی ادعا کرده که نظرات شخصی خود را بیان کرده است.و مگرکسی حق ندارد نظرات خود را بیان کند؟.گرچه این ادعا با دیگرادعاها واقدامات ایشان خوانائی ندارد،اما بی شک نمی توان درحق بیان و ابرازعقیده ایشان ذره ای تردید رواداشت.اما خود ایشان بهترازهرکس می داند که سرمایه گذاری قدرت ها ولابی ها برروی وی صرفا بخاطر شخص شخیصشان نیست، بلکه بدان سبب است که گمان می برند که ایشان دارای نفوذکلامی درمیان بخشی از جنبش دانشجوئی و روشنفکران بوده وهستند.و درست برای استفاده بی دغدغه ازاین حق،ایشان بایددرانطباق با ادعایشان تبدیل به یک شخص عادی بشود،تاجائی که تنها با جایگاه و منزلت فردی خود موردتوجه قرارگیرد ودیگرداشتن نفوذ وارتباطات ونمایندگی عملی بخشی ازجنبش دانشجوئی، نتواند قدرت های بزرگ را به وسوسه نفوذ درجنبش دانشجوئی بکشاند.
و کلام آخر
بی شک ما ایرانی ها بیش ازهرکسی ازظلم وجوراستبداد مذهبی حاکم برکشورمان دررنجیم و بدیهی است که نخستین وظیفه واولویت امان سرنگونی این رژیم بوده وبرای آن خون ها و زندانی ها و کشته ها داده ایم واگر برای رهائی خود و دست یابی به دموکراسی لازم باشد، بازهم باید بدهیم.اما تجربه بیش ازدودهه مبارزه علیه این رژیم به ما آموخته است که اولا این دولت موجودی نیست که فقط پایش به آسمان وصل باشد.بلکه مثل هردولتی پایش برروی زمین و حول دفاع ازمنافع طبقات معینی قرارداشته ودرهمان حال ازحمایت دولت ها و قدرت های خارجی درعرصه بین المللی سود جسته و می جوید.رژیم فقط آن نوک کوه یخی نیست که عده ای نشانش می دهند.ازاین رو جابجائی این کوه یخ بدون لاروبی پایه های آن ناممکن است. و ثانیا ما ایرانی ها بعنوان بخشی ازمجموعه جهان مجازنیستیم که با تعمیم اولویت های داخلی به عرصه جهانی با دولت های امپریالیستی-یعنی اربابان حاکم برجهان- هم زبان شده و جمهوری اسلامی را بعنوان شراصلی برجهان ومسبب همه تیره گی های حاکم برجهان بشمار آوریم.بی تردید جمهوری اسلامی وعملکرد آن بخشی از همه این تیرگی ها است،که علیه آن باید جنگید و سخت هم جنگید.اما آن چه امپریالیست ها می خواهند آنست که با فراافکنی مشکلاتی که خودمسبب اصلی آن بشمارمی روند،دامن خود را تطهیر کرده و باپاشیدن خاک برچشمان میلیون ها و میلیاردها انسان گرسنه و بیکارو رنج کش این عالم،اهداف جهان خوارانه خود را تحت عنوان مبارزه علیه بنیاد گرائی به پبش ببرند.همراهی با این فراافکنی درحکم پاشیدن خاک به چشم حقیقت بوده ودرعمل هم به منزله خاموش کردن آتش با بنزین است.نگاه به جهان و جغرافیای سیاسی آن ازمنظراولویت داخلی ماایرانیان برای مبارزه علیه رژیم، یک نگاه ناسیونالیستی و بومی به جهان است که اجازه نمی دهد یک استراتژی واقعا دمکراتیک ودرعین حال انترناسیونالیستی را ازطریق ترکیب متوازن و درست و اصولی عوامل داخلی و بین المللی برای سرنگونی رژیم ولایت فقیه وتغییرات واقعا دمکراتیک بکار بگیریم.آقای علی افشاری چه خود بداند و چه نداند، گوهرپیامشان این است که مردم ایران برای نجات خود ازمخمصه کنونی به یک ناجی خارجی نیازدارند.واین هم بدیهی است که ناجیان،کارگزاران وپاروزن های خودرادرکشتی فتح شده-اگربفرض کشتی سالمی بجا مانده باشد-بکارخواهند گمارد.تراژدی ما ممکن است حتی بدترازاین باشد.چرا که با چنین رویکردی دانسته و ندانسته یاتوان ناخدائی جمهوری اسلامی را تقویت خواهیم کرد و یا اگرزوراین طرف چربید دیگرکشتی درکارنخواهد بود. پس آقای افشاری چه آگاه باشد وچه نه، وچه بهمان اندازه ای که نشان می دهند ساده اندیش باشند و یا نه،باید بداند که حاصل رویکردایشان، ودرهمان حدی که می توانداثر گذار باشد، جز اخلال درسرنگونی رژیم و تضعیف صفوف دمکراسی و لاجرم تضعیف قطب بندی جامعه حول شکل گیری یک دمکراسی اجتماعی-دموکراسی که درآن مردم نقش آفرین اصلی باشند- حاصلی نخواهد داشت.جامعه ما برای خروج ازبحران یعنی پایان دادن به حاکمیت رژیم اسلامی و بهمان اندازه ممانعت ازدست اندازی قدرت های بزرگ برسرنوشت کشورمان، نیازمند بالیدن صدای سوم است.صدای واقعا دمکراتیک،صدائی که نه فقط امرسرنگونی را دردستورکارمقدم خود دارد،بلکه حاضرنیست که به این بهانه درکنارامپریالیست ها قرارگیرد.بی تردید صدای سوم برای درهم شکستن حاکمیت مذهبی ازتمامی امکانات بین المللی بهره خواهد گرفت.اما فقط آن گونه که درخدمت تقویت دمکراسی و حاکمیت مردم باشد و نه هموارکردن رخنه دشمنان مردم برای تسخیرسنگر دموکراسی.با تمام نیروی خود برای بالیدن گفتمان سوم بکوشیم.
2006-03-19-28-12-84

Wednesday, December 29, 2004

آن‌چه نسیه‌است وآن‌چه نقداست
Taghi_roozbeh@yahoo.comتقی روزبه

با وجود آن که بیش ازصدها نوشته ازسوی هواداران و ازجمله فراخوان دهندگان اولیه رفراندوم تاکنون انتشاریافته است،دراکثرقریب باتفاق آن ها به همه چیز پرداخته شده است الابه آن انتقاد های اصلی مطرح شده.بسیاری ازمنظرتصورات و باورهای شخصی خویش به پاسخ گوئی پرداخته اند، بدون آن که ربطی به انتقادهای اصلی وارده شده به سند فراخوان و نصوص مطرح شده درآن داشته باشد. یعنی نسبت به آن سندی که برپیشانی دات کام 60000000 میلیون نصب شده است وخیل‌همراهان امضای خود را پای آن نهاده و می نهند.دراین میان توضیحات ناسخ ومنسوخ فراخوان دهندگان نیزدردی را دوانکرده و هم چنان هیچ دمکراتی را ازتوضیح دلایل گذاشتن امضای خود درپای این سند معاف نمی کند. چرا که بزعم منتقدین،اگرچنین سندی جدی گرفته شود و بعنوان کارپایه مبنا قرارگیرد واگربعنوان سنگ بنای یک اتحاد همه باهم میان مدعیان دمکراسی و مرتجعین عمل کند،واگرپای سازمان ملل بعنوان اسب تروای قدرت های بین المللی برای بدست گرفتن مقدرات کشورمان باز شود،حتی بفرض اگرهیولائی برزمین افکنده شود،هیولای بی شاخ ودم دیگری سربرخواهد آورد. پس انتقادها جدی بوده ولاجرم پاسخ های جدی و بدورازهرگونه فراافکنی را می طلبد. تمسک به هیچ طرفندی نظیرتخطئه این سند ازسوی اصلاح طلبان رژیم ودلایل نخ نمای مشابه آن، نمی تواند پاسخی به انتقادهای اصلی منتقدین که اساسا در رابطه با سترون وتوهم زا بودن این نوع مبارزه ضد استبدادی است، بشماررود.
واما آن انتقادهای عمده کدامین هستند؟
نخست آن که سند فراخوان، فقط فراخوان رفراندوم نبوده است. بلکه علاوه برآن دربردارنده چماق "تمامیت ارضی" درکنارعدم اشاره به موجودیت‌ونقش ملیت های گوناگون ایرانی(با جمعیتی حدود 50%کل کشور) ونیزدخیل بستن به سازمان ملل بهمراه مسکوت نهادن نقش تعیین کننده جنبش‌های مردمی و نقش نظارتی ارگان های برآمده ازآن است. دراین جا عمدا اشاره ای به کاستی ها نمی کنم تا امضاء کننده گان برای گریزاز پاسخ به انتقادات اصلی در پشت توجیهاتی چون حواله دادن تکمیل آن ها به آینده ویا آن که این سند فراخوان صرف برای همه پرسی است و این گونه ایرادهاربطی به فراخوان ندارند، سنگرنگیرند. تأکید اصلی دراینجا قبل ازهرچیز به تصریح شده های فراخوان مربوط می شودکه ازدید هیچ امضاء کننده ای نمی تواند مکتوم بماند. البته تصریحات فوق بطور تصادفی درمتن فراخوان گنجانده نشده اند وقرارگرفتن آن‌ها درپاکت رفراندوم،نشاندهنده اولویت اهداف دیگری نسبت به شعار نسیه رفراندوم‌است.دراین‌جا این سؤال بدون پاسخ دربرابرفراخوان دهندگان قراردارد که اگربراستی هدف فراخوان فقط رفراندوم بوده است چرا جهت گیری های فوق درمتن آن گنجانده شده است وچرا فراخوان دهندگان پیشاپیش بسمت سراپرده خاصی غش کرده و به جهت گیری های یک سویه ای که درانطباق با برنامه ها وگرایش های معینی است پرداخته اند؟ درست همانند داستان شتر مرغ، بهنگام طرح کجی ها و کاستی ها می گویندغرض فقط رفراندوم بوده و نه چیز دیگرولی بهنگام گرفتن امضاء سندی را دربرابر خلق اله می‌گذارند که بسی فراتراز رفراندوم صرف است. شکافتن این دوگانگی ریاکارانه وبه جلوی صحنه آوردن کالای قاچاق ضمیمه شده به پاکت رفراندوم نخستین گام برای قراردادن خشت اول دمکراسی درجای شایسته خود است.
اکنون برصادرکنندگان و نیزامضاء کنندگان سنداست که بگویندغرضشان ازتاکیدیک جانبه برتمامیت ارضی درکنارمسکوت گذاشتن تبعیض ملی وحق تعیین سرنوشت توسط 50% جمعیت کشورچه بوده است؟آن ها هم چنین باید توضیح دهند که چرا درسند فراخوان خود نقش جنبش توده ای و نقش نظارتی آن ها را بررفراندوم مورد نظرشان مسکوت گذاشته اندوبا چه دستاویزی با نادیده انگاشتن نقش سازمان ملل درشکل گیری فاجعه عراق،خواهان تکرار آن سناریوی سیاه درایران شده اند.
دوم آن که این فراخوان فقط یک فراخوان برای اشاعه بقول خودشان گفتمان همه پرسی نبود. بلکه علاوه برآن درصدد ایجاد یک اتحاد حول همه باهم براساس درکی مسخ شده از"دمکراسی"یعنی یک دموکراسی تقلیل یافته نیز استواربود که مطابق آن،هم دلی حول یک فرمول شکلی یعنی مراجعه به رأی مردم برای تصویب قانون اساسی جدید،مبنای "دموکرات" بودن تلقی می گردد. بی تردید این لباس بسیار گل و گشادی است که بهیچ وجه برازنده اندام دمکراسی نیست. بلکه لباسی است مبدل و بسیار فراخ که حتی ضددمکراتیک ترین نیروها هم، بهنگامی که درموضع قدرت نیستند، بعنوان نردبانی برای بالاتررفتن ازآن سود می جویند. امروزه "دموکراسی" یک بارمصرف و منحصربه فرم هرگز مورد مخالفت مرتجعین تشنه قدرت و جاخوش کرده درصف اپوزیسیون نیست. مردم ایران فراموش نکرده اند که حتی شخص خمینی هم ازاولین کسانی بود که مدافع این شعار بود.وهم اکنون نیز اعقاب وی خواهان اجرا شدن آن درکشورهمسایه عراق هستند. نباید فراموش کرد آن"دموکرات های جمهوری خواهی" که با این شعار دامن ازدست می دهند، اکثرا همان هائی هستند که بیش ازبیست سال دربرابر جمهوری اسلامی نیز دامن ازکف بدادند. بدون آن که بخود زحمت بدهند که حتی پس ازخرابی بصره یک انتقاد کم وبیش پیگیر ازسیاست دیرینه "اتحادو وانتقاد" بااستبداد حاکم بعمل آورند.
بی گمان اکنون پس ازگذشتن چند هفته ازصدور فراخوان رفراندوم دیگر کسی نمی تواند وجود اهداف ضمیمه درپاکت رفراندوم را انکار کند. حتی آقای زرفشان* درمقاله اخیر خود باین مسأله صراحت بیشتری بخشیده و صراحتا خواهان اتحاد همه نیروها حول یک هدف "مقطعی" شده است. اما این هدف مقطعی چه خود ایشان بدانند و چه ندانند نمی تواند چندان هم مقطعی بماند. و اگرهمین خشت اول اندکی خراشیده و تراشیده شود معلوم می شود که بنا به سرشت خویش و هدف های اعلام شده بانیان آن ناگزیراست دستکم تاراستای تشکیل یک جبهه صداستبدادی پیش برود.یعنی که هدف فوق هم تاکتیک است و هم استراتژی. بدیهی است که اگر با چنین جبهه و اتحادی هرکاری بتوان کرد، اما دمکراسی نمی توان برپا کرد. چنین اتحادی با این اصل بدیهی که دمکراسی را تنها با مدافعان دمکراسی و برپایه تشکل های مردمی وحول مطالبات دمکراتیک می توان به ثمررساند درتضاد آشکار است.
بندو بست های پشت پرده
بند وبست های مربوط به معماری رفراندوم خود گویای وجود اهداف ضمیه شده به همه پرسی‌است.هم اکنون درمحافلی که سرنخ های اصلی هدایت این پروژه را بدست دارند، سخن از دست بدست شدن پیش نویس تنظیم شده قانون اساسی و تشکیل شورای رهبری و یا تشکیل جبهه حمایت ازرفراندوم وسخن از باصطلاح عملیاتی کردن آن است.درچنین شرایطی اشتباه است اگر امضاء کنندگان این حرکت و یاحتی برخی صادرکننده گان اولیه آن، با ساده اندیشی فقط چشمان خود را به روی صحنه بدوزند واز فعل و انفعالات جاری درپشت صحنه غافل بمانند.آن ها که از روز نخست درپشت صحنه برای جهت دادن باین حرکت درتکاپو بوده اند،هم اکنون نیز با اجتناب از حضور درصحنه علنی وقرارگرفتن درزیر نور پروژکتورها مشغول چانه زنی،تقسیم غنائم وسازماندهی این حرکت درراستای مورد نظرخود هستند. و درهمین گیر و داردولت های بزرگ اروپا وآمریکا نیزبه نوبه خود درتلاشی نه چندان پنهان برآنند تا به آرایش صحنه پرداخته و اپوزیسیون دست آموز و رسانه ها و تلویزیون متعلق به آن را شکل بدهند. بقول برخی از سرسپردگان این حرکت بازی بزرگی شروع شده است که اگردر آن شرکت نکنید بازنده خواهیدشد.
اما با فرونشستن تدریجی گرد وخاک وحواله دادن رفراندوم به آینده ای هرچه دوردست تر،معلوم می شود که برندگان اصلی این بالماسکه، کسانی جز سلطنت طلبان باصطلاح مشروطه خواه، جمهوری خواهان شرمگین و استحاله طلبان به بن رسیده ای که درجستجوی مفری برای خروج از بن بستی که درآن گرفتار آمده بودند نیست. والبته آن چه که این مجموعه را از گذشته متمایز می کند و به آن ابعاد تازه ای می بخشد،همانا تلاش آنان برای استفاده ازتشکیلات علنی جنبش دانشجوئی به مثابه اسب تروائی جهت کسب فرادستی برجنبش عمومی صداستبدادی است. و تا زمانی که تحکیم وحدت نتوانسته است برمحدودیت های ناشی ازنگرش تقلیل گرایانه خود نسبت به دموکراسی وبرگسست موجود بین جنبش دانشجوئی و سایر جنبش های اجتماعی فائق آید، بی گمان هم چنان آسیب پذیربوده ودامنه تغییرات درمحدوده یارگیری های جدید باحفظ همان رویکردهای پیشین خواهد ماند. ودرچنین حالتی تا وقتی که دستگاه دانشجوئی تحکیم وحدت به نقد پیگیرازعملکرد گذشته خود نائل نگردد، بعید است که بتواند با اقداماتی نظیر ارسال یک نماینده وحتی پاره ای از کادرهای خود به خارج از کشورسکان حرکت را ازچنگ موج سواران حرفه ای و برخوردار ازرانت حمایت قدرت های خارجی برهاند. آن‌ها همان قدردراین عرصه موفق خواهند شد که درخارج کردن جنبش دوم خرداد ازچنگ خاتمی و اصلاح طلبان حکومتی موفق شدند. جنبش دانشجوئی نمی تواند همان سیاست گذشته یعنی بازی دربساط دیگران را و نقش تسمه نقاله برای صعود دشمنان دمکراسی را،گیریم که درهیئت مؤتلفین جدید بجای مؤتلفین قدیمی،ادامه دهد و درعین حال ادعای دموکراسی خواهی داشته باشد.
سومین انتقاد مربوط می شود به نفس شعاررفراندوم بعنوان یک شعارمرکزی و بن بست‌شکن برای شرایط کنونی. چنین شعاری با سیرحرکت مردم و ماهیت شناخته شده رژیم اسلامی ناهم خوان‌است. و ظاهرا این ناهم خوانی اکنون چنان بدیهی بنطرمی رسد که حتی خود فراخوان دهنده گان ناچارشده اند که به آن اعتراف کرده و بگویند تصور این که با وجود رژیم مطلقه بتوان همه‌پرسی راه انداخت کودکانه و ابلهانه است.و خودعملا تحقق آن را به پیش شرط هائی مشروط می کنندکه متعلق به دوران حاکمیت دوگانه ویا حتی به دوره پس از سرنگونی حکومت اسلامی است. با چنین اعترافی درواقع رفراندوم ازجبروت اصلی خودبعنوان شعارمحوری و بن بست شکن دورشده و جای خود را بآن چه که "می توان و باید" اکنون بدست آوردمی دهد: قبل ازهرچیز دست مایه ای برای شکل دادن به یک ائتلاف وسیع مبتنی برهمه باهم. بی شک این منظور اصلی پیچیده شده درزرورق رفراندوم، نقدترین دست آورد این فراخوان است. آن هم قبل ازهرچیزبرای کنترل سمت و سوی حرکت جنبش و بیرون کشیدن چاشنی فرارونده آن.
برای آن که نقد به رفراندوم بعنوان نقدی مشخص و مبتنی بر شاخص های عینی باشد، لازم است که اولا رفراندوم به مثابه یک شعارمرکزی و بن بست گشا برای وضعیت کنونی مورد نقد قرار گیرد واین نقد ازسایر وجوه مترتب برآن تفکیک شود. و دیگر آن که روشن شود شاخص ها و معیارهای عینی نقد کدامین هستند وبرچه مستنداتی تکیه دارند.
نخستین شاخصه‌ها برای نقد رفراندوم اردل تجربه 8 سال پروژه شکست خورده اصلاح طلبی واز دل یک تجربه درمقیاس توده ای استخراج می شود. دراین عرصه ما با دودست آوردمهم مواجهیم: نخست آن که هیچ مبارزه ضد استبدادی-دمکراتیک نمی تواند بدون اتکاء برجنبش توده ای و سازماندهی این جنبش درسنگرهای مستقل خود دست آوردهای قابل اتکائی داشته باشد و بتواند نهایتا به پیروزی برسد، و دلیل شکست اصلاح طلبان هم دقیقا طفره رفتن آن‌ها از این ضرورت تخطی ناپذیر بود.دومین درس بزرگ آن بود که نشان داده شد مبارزه قانونی و متکی برتمکین رژیم جمهوری اسلامی سترون بوده و فاقد کارآئی است. 8 سال مبارزه درچارچوب "قانون" نشان داد که ساختار سیاسی، اقتصادی و ایدئولوژیکی کاست حکومتی چنان درهم طنیده و صلب است که جز از طریق مبارزات فراقانونی و نافرمانی های اجتماعی و اقتصادی وسیاسی و فرارویاندن آن به یک جنبش عمیقا تحول طلب و البته نه الزاما خشونت آمیز ناممکن است. بنابراین هرگونه حرکت و پیشروی اگر بخواهد گشایش دهنده ومبین یک گسست کامل از تجربه شکست خورده اصلاح طلبی باشد، ضرورتا باید متکی بردست آوردهای فوق باشد.یعنی هم بطورمستقیم درخدمت شکل دهی و تقویت سازمان های توده ای و سنگربندی های اجتماعی قرارگیرد، و هم آن که برمبارزات وسازه های فراقانونی و مستقل استوار باشد. واقعیت های فوق چنان بدیهی می نمودند که نمی توانست حتی ازدید خود سیاست ورزان اصلاح طلب پنهان بماند.آن ها درگیرودار چالش خود با جناح حاکم بخوبی نسبت به آهمیت آن ها واقف بودند. وحتی تازمانی که تصورمی کردند مبارزات مردم رامی توانند درچهارچوب رژیم نگهدارند تحت عنوان فشاراز پائین و چانه زنی دربالا مشغول بهره گیری ازآن بودند. اما وقتی معلوم شد که انباشت مطالبات اجتماعی و سیاسی مردم ازچهارچوب ظرفیت های رژیم کنونی فراترمی رود، آن ها دربرابر مردم قرارگرفته و عطای اصلاح حکومت را به لقای آن بخشیدند.
دومین دسته از شاخصه‌های عینی برای نقد فراخوان دست آوردهای بیش ازصدسال جنبش ضداستبدادی از مشروطیت بدین سواست:
تجربه یک صدسال گذشته نشان داده است که هرمبارزه علیه استبداد معادل مبارزه برای دمکراسی نیست و می توان ازموضع واپسگرایانه و ضددمکراتیک هم با استبداد به مبارزه برخاست. ظاهرا همین حقیقت بدیهی و بکرات اثبات شده، هنوزهم نتوانسته است دراندیشه بسیاری از مدعیان دمکراسی ما جایگاه شایسته ای داشته باشد.لااقل بیش از صدسال است که مبارزه ضداستبدادی درسرزمین ما گرفتارچرخه معیوبی است که مطابق آن اردوی ضداستبداد زاینده و بازتولیده کننده استبدادنوین بوده است. فاحعه ظهورهیولای جمهوری‌اسلامی ازدل انقلاب بهمن بارزترین نمونه آن‌است.دوم خرداد هم به تعبیری ودرمقیاسی کوچکترمی‌تواند بعنوان آخرین‌نمونه محسوب شود. ودرهمین رابطه شاهدیم که جنبش های ضداستبدادی غالبا نه درمواجهه با دشمن رودر رو بلکه از درون و باصطلاح ازسوی نیروهای جا خوش کرده دراردوی ضد‌استبداد و ازطریق نقش آفرینی آن‌ها متحمل شکست شده اند. براستی آن کدامین ژن پایه وانتقال دهنده (DNA) درفرهنگ سیاسی است که این چنین ما را آسیب پذیر ساخته و درست درلحظاتی که جامعه آبستن تحولات بزرگ و مستعد یک برآمدعمومی برای گذرازاستبدادمی شود،ما را گرفتارچنبره سیکل معیوب عبورازاستبدادی باستبداد دیگر می نماید؟ بنظرمی رسد ژن مزبور را باید در اندیشه "همه باهم" وبرهمین پایه شکل دادن نوع معینی ازصف آرائی در اردوی ضداستبداد جستجو کرد.این ژن البته دراشکال بسیارمتنوعی ظهور پیدامی کند،اما درهرحال گوهرآن همان "همه باهم"است. بینشی که جنبش ضداستبدادی را ازمحتوای دمکراتیک خود تهی کرده و موجب تسهیل فرادستی اندیشه های غیر دمکراتیک برجنبش‌های ضداستبدادی می گردد. این اندیشه نه فقط ازمیراث بجا مانده ازاستبداد آسیائی تغذیه می کند،بلکه بیش ازآن ازاستیصال مردم بجان آن آمده ازسرکوب استبداد حاکم بهره می گیرد.رازتوانائی درنگرش فوق درهم شدن و تبدیل شدن به یک "مشت" ویا "ید واحده" است. بی تردید دمکراسی اولین قربانی چنین رویکردی بوده و پوپولیسم فاتح اصلی آن است.چرا که با فصل مشترک گرفتن مطالبات دمکراتیک و غیردمکراتیک و تقلیل مطالبات تا سرحد اشتراکات نیروهای متضاد و تجمع اتم وارمردم به دور یک خواست ملی وفراطبقاتی عملا این مطالبات شفاف دموکراسی و تشکل ها و سامانه‌های مستقل دمکراسی‌است که ذبح می‌شود و راه را برای عروج نیروها و طبقات ضد دمکراتیک درجنبش ضداستبدادی هموارمی‌کند.و معمولا هم تسلیم شدن به این گونه صف آرائی ها با دستاویزهائی چون الزامات شرایط مقطعی وضرورت گزینش بین بد و بدترتوجیه می شود.
مهم ترین سرفصل دست آوردهای جنبش ضد اسبتدادی یک صدسال اخیرکدام ها هستند؟
بی گمان نفی حکومت‌های موروثی و مذهبی و درهمین رابطه دفاع از اندیشه جمهوری، پلورالیسم، ودفاع از آزادی های بی قید وشرط سیاسی،و مخالفت با هرگونه مداخله قدرت های خارجی و بالأخره ضرورت بی چون وچرای سنگربندی جنبش های اجتماعی-سیاسی حول مطالبات وتشکل های مستقل ازمهم ترین دست آوردهای یک صدسال مبارزه ضداستبدادی و دمکراتیک می‌باشند. والبته این سرفصل ها نه همه دست آوردها را شامل می شود ونه خود بی نیازازتعمیق‌است.برعکس آن‌ها می‌توانند درراستای دو راهبرد پایه‌ای دمکراسی یعنی خودرهانی وخود حکومتی تعمیق یابند. اما درهرحال بعنوان اشتراکات عام به مثابه کف دمکراسی ودربرگیرنده شروط لازم و حداقل برای جلوتررفتن و بعنوان نقطه عزیمت یک جنبش ضداستبدادی با سمت گیری دمواکراتیک تلقی شده وعدول ازآن ها درحکم آشفته کردن مرز صف‌دمکراتیک ازصف غیردمکراتیک است .
******
با درنظرگرفتن شاخص‌های عینی و برآمده ازتجربیات 8 سال گذشته و نیز دست آوردهای جنبش مشروطیت،معلوم می‌شود که طرح رفراندوم به مثابه یک شعار مرکزی و ملی برای برون رفت از بن بست کنونی، نه بادست آوردهای 8 سال گذشته وازجمله ضرورت اتکاء به جنبش های توده ای واهمیت سازماندهی آن خوانائی دارد و نه با ماهیت شناخته شده رژیم درمقابله بامطالبات مردم.وعلاوه برآن به هیچ وجه درادامه طبیعی دستاوردهای جنبش مشروطیت نیزقرارندارد. برعکس با گسست ازآن‌تجربیات وبا بی‌اعتنائی به آن ها،وازطریق تجزیه وتقلیل موازین دمکراسی به عناصرمنفرد ازهم وقراردادن این عناصر منفرد وبی بو و بی خاصیت بعنوان مبنای صف آرائی دمکراسی دربرابراستبداد، آن راازدرون تهی می کند.
مبارزه ازدل زندان اوین علیه استبداد حاکم البته پرشکوه‌است و هیچ انسانی نمی‌تواند آن‌را تحسین نکند.اما اگر این نوع مبارزات پرشوردرخدمت تحکیم صف دمکراسی قرارنگیرد، دفاع از دمکراسی درست درلحظاتی که خشت اول کج نهاده می شود وبویژه وقتی که گل‌های زده شده به دروازه دمکراسی توسط شماری ازچهره‌های مبارز و نافذ اردوی دموکراسی صورت می گیرد،اهمیتی دوچندان می یابد.
26.12.04-6.10.83
*وی درمقاله خود که درسایت های مختلف انتشار یافت می گوید" اما آن چه ک ظاهرا برخی صاحب نظران اجتماعی نمی توانند درک کنند،این است که تبدیل خواسته‌هائی مثل همه پرسی بیک شعارملی و اتحاد حول این شعار و اثبات آماری عدم مشروعیت یک حکومت،هم چنین اثبات وجود یک تمامل وسیع ملی-مردمی برای تغییر، فی نفسه و درهمین حد می‌تواند بعنوان گامی برای متحد ساختن نیروهای مختلف سیاسی برای یک هدف مقطعی عمل کند.که مرحله نخستین و ضروری هرگونه تحولی را تشکیل می دهد"