Wednesday, September 19, 2007

نقدی برمقاله "تعرض وتدافع درجنبش کارگری"
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرامطلبی تحت عنوان فوق ودرستون سرمقاله های سایت"سلام دموکرات" با امضای پرچم سرخ درج شد که نگاهی به آن برای مشاهده آنچه که درمیان برخی نیروهای چپ می گذرد،بی فایده نیست
گرچه این مقاله با نقل قولی بجا وگویا ازمانیفست کمونیست شروع شده وای کاش توصیف انتقادی مارکس درموردنظام عقیدتی"سوسیالیست ها وکمونیست های انتقادی-تخیلی"هم که دربخش دیگری ازمانیفست آمده به آن اضافه می شد،تا درمجموع تصویرکامل تری ازوظیفه اصلی وبنیادی کمونیست ها درنزد بنیان گذاران سوسیالیسم علمی وتفاوت ماهوی اش باآنچه که شماری ازمدعیان سوسیالیست وکمونیست انجام می دهند آشکارترمی شد.آنچه مانیفست کمونیست درمورد این نوع سوسیالیست ها ومدعیان کمونیستی می گوید چنین است:"درنزدآنان جای عمکرداجتماعی را باید کشف وشهود خودشان بگیرد، ... وجای تشکل تدریجی پرولتاریا بصورت طبقه را یک سازمان اجتماعی من درآوردی.تاریخ آینده جهان برای اینان،چیزی جزتبلیغ واجرای طرح های اجتماعی شان نیست."
اما چه فایده!بکرات دیده وخوانده ایم که این گونه مدعیان سوسیالیسم با وجود اینکه این سخنان عمیقاانقلابی وساختار شکنانه مانیفست را بارها و بارها خوانده وتکرارکرده و می کنند،هیچ گونه تعمقی درآنها نکرده وبا طرح سرسری وکلیشه وارآن، هم چنان به عملکرد عمیقا فرقه ای خود-که مانیفست درحقیقت ادعانامه ای علیه هرگونه فرقه گرائی( قراردادن،طرح های من درآوردی دربرابرمبارزه وجنبش واقعی وهم اکنون جاری طبقه کارگردرمقابل چشمانمان) است،هم چنان ادامه می دهند.گوئی که نقل های برگرفته شده ازمانیفست که خود مقاله آن را اثری دوران سازمی نامد،فقط بدرد آذین بندی مقالات می خورند واین که درزیرلوای آن،"طرح های اجتماعی" خود ساخته را پیش ببریم.ومعلوم هم نیست چه اصراری داریم که یافته ها وبعضابافته ای خودمان وفرقه امان را- صرفنظرازاین که تاچه اندازه سست وبی بنیاد باشند یا نباشند-بجای طرح مستقل آنها،درزیرتیتراندیشه های مانیفست ومارکس و.. بخواهیم بخورد دیگران بدهیم. بگمان من ادعاهای مطرح شده دراین مقاله هیچ ربطی به مانیفست ندارد،سهل است که دربیگانگی ودرتضاد با آن هم قراردارد.برای نشان دادن شفاف تر چنین تضادی بودکه درادامه نقل قول های مقاله پرچم سرخ،عبارات ذکرشده دربالا را هم به آن اضافه کردم تا درپرتومجموعه آن معلوم شود تاچه اندازه ادعای مقاله نویس درانتساب استنتاجات خود به مانیفست کمونیست،می تواند صحت داشته باشد.
مقاله مزبوربراستی یک نمونه برجسته ای است ازآن گونه شیوه ها که با وجود حک کردن کلام مارکس برپیشانی خودوالبته بصورت یک تعارف صرف،مشحون ازادعاهائی است که آشکارا درمغایرت کامل با جهت گیری مانیفست قراردارد وتاآن حد که بدون اغراق کل نوشته را بصورت یک متن سراپا متناقض وبحالت ناسخ ومنسوخ درآورده است؛ که درآن هربخشی ابطال کننده بخش دیگراست .اینک چندنمونه برای اثبات ادعای فوق:
درهمان ابتدای مقاله اذعان می شود"درنگرش مارکس کمونیست ها بخشی از جنبش طبقه کارگر هستند،آنها منافعی جدااز منافع پرولتاریا ندارند.کمونیست ها بخش پیشرو جنبش کارگری و محرک جنبش به پیش اند،از لحاظ تئوری مزیت کمونیست ها به توده کارگران این است که آنها به شرایط،جریان و نتایج کلی جنبش پرولتری پی برده اند"؛وباوجود آن که درپاراگراف بعدی می خوانیم که "دردیدگاه مارکس کمونیست ها روشنفکرانی نیستند که تئوری انقلابی را به طبقه کارگر انتقال می دهند،آن ها بخشی از جنبش کارگری هستند که در تئوری و پراتیک پیشرو جنبش قرار می گیرند.در واقع برای مارکس تمایز بین روشنفکر تئوریک با کارگر پراتیک اساسا وجود نداشت"؛ ولی مقاله نویس درست درادامه همین بحث دریک حرکت آکروباتیکِ تماشائی و محیرالعقول نتیجه می گیرد" اما پیشرو بودن کمونیست ها در جنبش کارگری صرفا مربوط به تسلط انها به تئوری انقلابی نیست و باید خود را در شکل پراتیک مبارزه طبقاتی اثبات کند.به عبارت دیگر تشکیلات،مطالبات و پراتیک کمونیست ها در جنبش کارگری باید با تشکیلات،مطالبات و پراتیک توده کارگران متفاوت باشد"!
پس باین ترتیب ما یک پراتیک توده طبقه سروکار داریم، ویک پراتیک مختص کمونیستی،وبهمین سیاق مطالبات وتشکیلات جداگانه ای برای هرکدام ازآن ها!
براستی باین نوع نتیجه گیری ازگزاره نقل شده ازمانیفست چه نامی جزشعبده بازی وبیرون کشیدن کبوتر اززیر شب کلاه خود می توان نهاد؟! درچندسطرجلوتر می گوید مارکس تفاوتی بین کمونیست ها وروشفنکران با توده کارگران قائل نبوده و کمونیست ها بخشی ازجنبش کارگری هستند، و...من اضافه می کنم این سخن دیگرمانیفست را که آنها هرگزکشف وشهود خود وسازمان های من درآوردی خود را دربرابرسازمان یابی کارگران به مثابه یک طبقه قرارنمی دهند؛ بااین همه درست درچند خط بعد نتیجه می گیرد که پیشروان وکمونیست هاباید سازمان وتشکل ها ومطالبات جداگانه خود را داشته باشند! وباین ترتیب خواننده را هاج وواج دربرابراین دوگزاره متضاد و مانعته الجمع قرارمی دهد.
بدنبال استنتاج ضرورت این جدائی نظری وسازمانی، نوشته دربخش بعدی خود تلاش می ورزد که برای باصطلاح مدلل کردن ادعایی من درآوردی اش پایه های نظری لازم را فراهم آورد که آنها هم بنوبه خود، هم بلحاظ قوت استدلال سخت سست وبی پایه هستند و هم بدلیل تناقضات آن با سخنانی که ازمانیفست نقل قول کرده است:
درسطوربعدی می خوانیم:"کارگران به دلیل هژمونی ایدئولوژیک سرمایه داری در مبارزه خود انگیخته خود قادر به فرارفتن از آگاهی صنفی-اتحادیه ای که آگاهی خاص مبارزه تدافعی است نمی باشند.مبارزه تدافعی مبارزه ای است که در صورت پیروزی هم چهارچوب های جامعه بورژوایی را در نمی نوردد و در نهایت تنها رفرم هایی را به بورژوازی حاکم تحمیل می کند"(مقاله نویس البته روشن نمی کند که روشنفکرانی تااین درجه انقلابی و تااین درجه از برخوردار ازخلوص ،برخلاف توده کارگران،چگونه ودرکجاتوانسته اند این چنین ازتاروپودایدئولوژی سرمایه داری برهند وازکدامین کره برمانازل گشته اند!).
باین ترتیب معلوم می شود که درنزد کسانی که مقاله بیانگرعقایدآنهاست،حکم پایه ای مارکس درمورد ظرفیت وتوان رهائی بخش طبقه کارگرازبنیاد برآب است ومعلوم می شود طبقه کارگر برای رهائی خود نیازبه منجی ورهاننده دارد.وتمام تلاش های نظری مارکس برای نشان دادن ظرفیت های نهفته در این طبقه به مثابه گورکن نظام سرمایه داری وبه پایان برنده نظام طبقاتی بیهوده است.دربهترین حالت آنها فقط می توانند شاگردان خوبی باشند برای آموختن ازاستادان ورهبران خود. ونه آنطورکه مارکس می پنداشت آموزگارخود نیازبه آموزش دهنده دارد.درکانئاتِ چنین بینشی، فردکمونیست نخبه ای است که درجائی بیرون ازمتن توده طبقه کارگر قراردارد وکسی است که حامل قوه سحرانگیز رهبری ونجات دهندگی است. وکمونیست کسی نیست که عمکرداجتماعی اش دربطن پیکارهای طبقاتی کارگران ودرپیوند با آن معنا ووجود واقعی پیدامی کند.
نوشته دراهمیت بخشیدن به نقش کمونیست ها(که بناگزیرباید اساسا ازجنس روشنفکران انقلابی باشدو برفرازسرطبقه) تنها به اکتشافات فوق بسنده نمی کند وباتازاندن اسب تخیل ودریک کشف بی بدیل، نقش ومبارزه آنها را مبنا و شاخص تعیین کننده برای روشن کردن خصلت تعرضی وتدافعی جنبش عنوان می کند(وحتا برهمین اساس خصلت تعرض وتدافع جنبش اوائل انقلاب بهمن رامورد بررسی قرارمی دهد).مطابق این یافته ها(ویابافته ها؟!)،جنبش توده کارگران بخودی خود همواره خصلت تدافعی دارد مگرآنکه عصای سحرآمیزموسی براین دریا فرودآید وراه گذربه بهشت موعودگشوده شود.براستی معلوم نیست که چگونه مطالبات ومبارزه اخص وجداگانه صدها وحتا هزاران کمونیست متشکل شده درکمیته های مخفی،می توانند به تنهائی خصلت تدافعی و تعرضی یک جنبش را تعیین کنند! واین یافته با کدام یک ازمبانی نظری وعملی تجربه جنبش سوسیالیستی خوانائی دارد؟ گوئی این مشی تئوری موتورکوچک وموتوربزرگ و متعلق به مشی دوران چریکی است که باردیگربه سخن درآمده است، والبته این باربا لباس عاریتی کارگری، وچقدرآشنا !
مقاله دربخش دیگری با یکسان گرفتن سندیکا و سندیکالیسم وتحت لوای آن،به کم اهمیت کردن مبارزات صنفی ومعیشتی-یعنی مبارزات جاری و فراگیرتوده های کارگری-و منتسب کردن آن به رویزیونیسم برنشتاین وکاتوئسکی پرداخته و عملا جنبش معیشتی ومطالباتی کارگران را تخطئه کرده است. درحالی که برهرعقل سلیمی روشن است که کارگران همواره براساس نیازهای عاجل وبیواسط خود به حرکت درمی آیند وبر بسترمبارزه برای تحقق مطالبات بیواسطه واتحادیه ای خود به کسب تجربه وآگاهی پرداخته و توان فراتررفتن ازوضعیت موجود را درخود می پرورانند.وتنها براین بستراست که می توان با جنبش توده ای ارتباط برقرارکرد و برهمین پایه است که می توان سطح مطالبات را ارتقاء داد.تردیدی نیست که کارگران پیشرو وهمه کمونیست ها-وهمه آنهائی که یپکارطبقاتی کارگران درسطوح گوناگون را بعنوان بخشی ازپیکارخودعلیه سرمایه می دانند،درتقویت این مسیروشتاب دادن به روند مبارزه طبقاتی- چه درحوزه نظری وچه عملی- نقش مهمی دارند. دراین معنا نه میهمانی وجود دارد ونه میزبانی.جنبش کارگری ازهمه امکانات خویش وازجمله روشن فکران انقلابی وپیشرومتعلق به خودنیزبهره می گیرد،اما نه بشیوه متداول جامعه طبقاتی وبانهادی کردن سلسه مراتب و شکاف های آن درساختارهای خود. ازقضا روشنفکران "کمونیست"دربیرون ازطبقه همانطورکه تجربه بیش ازسه دهه درکشورخودمان نشان داد،بدون آمیختن با جنبش طبقه کارگرراه بجائی نمی برند.همانطورکه کارگران نیزبی اتکاء به تجربه وآگاهی تاریخی وهمبستگی با پیشروان وعناصرآگاه خود قادرنیستند همه ظرفیت های نهفته درخود را به فعلیت برسانند.بنابراین مسأله نه در جدائی ودرتقابل قراردادن این دو،بلکه دقیقا درضرورت بهم آمیختن آنها،یعنی فائق آمدن برشکافی است که بین فعالین ومدعیان کمونیستی،ومبارزات طبقاتی واقعا موجود، وبین تئوری وپراتیک وجود دارد.شکافی که همواره با انواع و اقسام تئوری های انحرافی والبته ماهیتا بورژوائی،توجیه ولاپوشانی شده ومی شود.اگرزمانی این شکاف درستایش مشی چریکی ونبرد های حماسی روشنفکران جداازتوده کارگران، وجایگزین کردن نقش بی همتای چریک قهرمان توجیه می شد،اکنون می توانددرتئوری متشکل کردن نخبگان روشنفکرو کمونیست درکمیته های مخفی جداگانه، بازتولید شود. نخبگانی که با یدک کشیدن مطالبات انتقالی،و تعرضی بودن مبارزه اشان وانجام مبارزه مخفی(که گوئی فی نفسه دارای فضیلت بوده و مستقل از شرایط وتوازن نیرو دارای ارزش ذاتی است!) وداشتن توان(ایزدی) رهبری و...دیواری به پهنا ودارازی دیوارچین بین آنها و توده بی سروپای کارگران برافراشته شده است! درهرحال با هیچ تئوری ورنگ ولعابی نمی توان به تکه تکه کردن کارگران وازجمله تفکیک جداگانه کارگران به" پیشرو وپس رو" پرداخت. بی تردید،نفی ونقد این جداسری هیچ ربطی به بی توجهی به جایگاه ونقش پراهمیت فعالین و پیشروان آگاه درجنبش کارگری و نیزدرنظرگرفتن اهمیت فعالیت مخفی درکنارفعالیت های علنی ندارد.مسأله اصلی دقیقا درنوع رابطه بین دواست.آن چه که مااکنون بخصوص دروضعیت پراکندگی وگسست های موجود سخت به آن نیازداریم،برطرف ساختن شکاف بین فعالین و توده کارگروگسترش دامنه مقاومت توده ای کارگران وایجاد همکاری بین همه مدعیان کارگری، درکنارپیشبردمبارزه نظری ودیالوگ است.
کمونیست بودن مدالی نیست که کسی بخود ویا بدیگران بدهد. عملکردکمونیستی به معنی واقعی وهمه جانبه خود می تواند تنها درمتن صفوف مبارزاتی کارگران ودرپیوند با مبارزات آنها وتبدیل شدن به بخشی ارگانیک ولاینفک ازآن ها،برقراری پیوند متقابل بین آگاهی ومبارزه عملی و تلاش برای تقویت مبارزه طبقاتی درراستای تحقق خود حکومتی واستقرارجامعه ای آزادوتهی ازطبقات صورت گیرد. قرارگرفتن کمونیست ها بیرون ازمبارزه توده کارگران، درحکم قرارگرفتنشان دربیرون اززیستگاه طبیعی خود ومحکوم شدن به پژمردگی و مرگ است ودفاع ازآن بجزدفاع ازبقایای مقاومت فرقه گرائی وتکه تکه کرد صفوف طبقه کارگرنیست. والبته همه اینها درتحلیل نهائی واکنشی است دربرابرشکوفائی جنبش های اجتماعی وطبقاتی وتلاشی است برای بدست گرفتن کنترل آنها واین درحالی است که وظیفه کمونیست ها فقط تقویت توان خودرهانی این جنبش ها ورهائی آن ها ازهرگونه قیدو بند الگوهای متأثرازسرمایه داری برای ممکن ساختن جهانی دیگراست.تمرکزقدرت دربیرون ازخود کارگران (وازتک تک آن ها)وبرفرازسرآنها،اعم ازآنکه درقالب دولت،حزب وسازمان وشخصیت و....چیزی جزتقلیدازساختارهای سلسه مراتبی جامعه طبقاتی نیست:" بزرگان تنها از آن رو بزرگ بنظر می رسند که ما ( جلو آنها) زانو زده ایم پس بگذار برخیزیم!".پس بگذاراندیشه دموکراسی مستقیم ومشارکتی،اعمال قدرت مستقیم ازپائین(یعنی بپاکردن" نه دولت" ونه به انباشت قدرت بیرون ازتوده ها)توسط تک تک کارگران،ازهم اکنون به راهنمای عمل کمونیستها وهمه کارگران تبدیل شده و شکوفاگردد. بگذارجنبش ها بدون آنکه تحت کنترل این یا آن ساختارحزبی وسازمانی وسلسه مراتب بوروکراتیک قراربگیرند،ولاجرم ازهویت جنبشی خود تهی گردند، بربالندگی خویش بیافزایندبگذارکه کمونیست ها وسازمان ها ونوع سازماندهی ها، بافاصله گرفتن ازکیش هژمونی طلبی، ساختارها واهداف خود را با این هدف رهائی بخش انطباق دهند.بگذاربااین ایده متعلق به جامعه طبقاتی و البته سخت ریشه داردرجنبش های سوسیالیستی دوقرن گذشته وداع کنیم که گویا ابتدا عده ای ارروشنفکران انقلابی و سخت سازمان یافته و معتقد به آرمان کمونیستی،به نیابت ازکارگران، بتداسواربردوش توده ها قدرت رابه چنگ می گیرندوسپس دریک روزفرخنده آن را داوطلبانه تسلیم توده ها می کنند!(همان که امروز نیزدربرابرچشمانمان درونزوئلا صورت می گیرد) وچنان که دیدیم واتفاق افتاد قدرت وقتی ازکف جنبش ربوده شد،ازهمان هنگام ودرست ازهمان لحظه ازگوهرسوسیالیستی خودتهی گشت وتجربه نزدیک دوقرن گذشته هم نشان داد که برنده نهائی چنین داوی کدام طبقه است.آری،تحت هیچ شرایطی،اعم ازاظطراری وغیراظطراری، این قدرت حتا درقالب نمایندگان واقعی (نمایندگان خود مختاروخارج ازکنترل دایمی) نباید ازچنگ توده ها وافراد آزادمتعلق به جوامع سوسیالیستی خارج شود.
کارعظیم مارکس بیش ازهرچیز،درنشان دادن ظرفیت خودرهانی طبقه کارگربود .اونشان داد که تنها آنانندکه توان رهائی خود وبشریت ازچنگال بربریت و مناسبات استثماری وبنای جامعه نوین وبدون طبقه را دارند وبدست خود. شعارهای نه خد ا،نه شاه،نه میهن،یعنی رهائی ازچنگ سه جادوی اسارت آور نظام های طبقاتی،همواره شعارهائی بوده اندعلیه نمادهای قدرت بیرون کشیده شده ازدست مردم وکارگران. بنابراین برخلاف تمامی طبقات دیگرکه نظام ایدئولوژیکی آنها متکی بربدنه بی شعورورهبران باشعور می باشد(وما درکشورخود بخوبی باانواع فرآورده های آن هم چون رمه وچوپان ودربدترین حالت آن ولایت ولی فقیه برافرادصغیرویا امت وامام آشنائیم) والبته ظاهرا باجلوه های دیگر آن دراشکال مدرنترهم چون حزب وکارگران پیشتار وکارگران پس تازکمترآشنائیم ویاکمتربدان حساسیم. اما این فقط براهمیت مبارزه برای تقویت هسته اصلی اندیشه رهائی بخش سوسیالیسم می افزاید.درهرحال مارکس کارگران را درتمامیت خود و درقامت یک طبقه دارای ظرفیت خودرهان وقادربه خود حکومتی توصیف می کند.به محض آنکه این توانائی به گزیدگانی ولوازکارگران اتلاق شود،ازهمان لحظه بورژوازی کمند خودرا برجنبش کارگری افکنده وازهمان زمان آفت ازخود بیگانگی سایه خود را برجنبش کارگری گسترانده است. برهمین اساس بودکه تجربه کمون پاریس،وشکل گیری کمونارهاواعمال قدرت کارگران ازپائین وایده درهم شکستن ماشین دولتی بجای تصرف آن، وجایگزین کردن آن با آنچه که مارکس آن را دولت طرازنوینی ازجنس خود حکومتی ودرحقیقت "نه دولت"می نامید،تااین اندازه مورد توجه وی قرارداشت. ازهمین رو لازم است همواره تأکید کنیم که وظیفه وعملکرد اصلی کمونیست ها وشاخص آن، دقیقا وابسته به نقشی است که آن ها درهرلحظه برای تقویت وفعلیت یافتن توان خودرهانی وخود حکومتی کارگران وبرای تبدیل شدن آنها بصورت یک طبقه و شکوفا ساختن دموکراسی مستقیم و مشارکتی،بعهده می گیرند. واین البته درتضاد ماهوی با منزلت های اقتباس شده ازکائنات نظام بوروژائی وتمکین کردن به ساختارهای سلسه مراتبی آنها، نظیرمقوله رهبری کننده و رهبری شونده وزائده سازی طبقه کارگرتوسط حزب(آنهم یک حزب) وحاکمیت حزب(آنهم یک حزب) بجای حاکمیت طبقه کارگرویا ستایش ازنظم مبتنی بردولت ودولت سالاری تحت عنوان دولت کارگری و.. قراردارد. کمونیست ها نمی توانند برخورداری خویشتن ازنابرابری های اجتماعی وآن چه را که می توان بهره مندی ازمزایای شکاف طبقاتی و اجتماعی و ازجمله تقسیم کارفکری ویدی نامید،بعنوان تاجی برسر،درخدمت شکوفاکردن جنبش سوسیالیستی که علیه چنین امتیازات طبقاتی است قراردهند. برعکس آن ها باندازه ای کمونیست هستند و می توانند کمونیست باشند که ازهم اکنون درمسیرمبارزه علیه کلیه امتیازات طبقاتی وکلیه ارزش های سلسه مراتب بورژوازی باشند.همانطورکه مانیفست تأکیدمی کند،مشخصه اصلی کمونیست ها دردومحورخلاصه می شود:یکی دردفاع آنها ازمنافع مشترک مجموعه پرولترهای ملت های گوناگون و دیگری نمایندگی منافع مجموعه جنبش. ودرست بهمین دلیل اعلام می داردکه کمونیست ها هیچ حزب خاصی دربرابردیگراحزاب کارگری نیستند.آنان منافعی جدازمنافع کل پرولتاریا ندارند و اصول فرقه ای ی خاصی را علم نمی کنند که جنبش پرولتاریائی را مطابق آنها قالب بگیرند.
*****
پس شاخص اصلی فعالیت کمونیستی آن است که آنها هرگزهدف وفعالیت اصلی خود را به سطح این یا آن حزب ومنافع اخص این یا آن بخش ازطبقه واین یا آن گرایش تنزل نمی دهند،بلکه آنها درهمه حال و درهرحزب ووابسته به هرگرایشی که باشند قبل ازهرچیزازمنافع عمومی مجموعه طبقه وتقویت صفوف آن ها حمایت می کنند.آن ها همواره منادیان اتحاد صفوف طبقه ومنافع عمومی مجموعه جنبش پرولتری هستند ونه منادی تجزیه وپراکندگی آن.
دقیقا براساس همین راهبرد است که اکنون ودرشرایط پراکندگی صفوف کارگران،دفاع ازهمکاری گرایشات گوناگون مدافع جنبش پرولتری برای تقویت صفوف هم بسته کارگری حول مطالبات مشخص وبیواسط کارگران نظیر،حق تشکل های مستقل(باپذیرش تنوع آن) ومطالبات معیشتی به مثابه وظیفه کمونیستی تنها راه برون رفت ازوضعیت کنونی است.والبته قرارندادن نطرات و وگرایشات اخص خویش دربرابرمنافع عمومی هرگزبه معنی این نیست که این گرایشات باید نظرات ومنافع اخص خویش را کناربگذارند وبرای آن مبارزه نظری وعملی نکنند.آنچه که طلب می شود همانا اولویت منافع عمومی متعلق به مجموعه طبقه برمنافع اخص متعلق به خویش است.واجتناب ورزیدن ازقرار گرفتن این منافع اخص دربرابرمنافع اعم، وازجمله قرارگرفتن آن به عنوان پیش شرط همکاری ومبارزه مشترک،همه نیروهای مدافع طبقه کارگر.
-2007-09-19 28-06-86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Monday, September 10, 2007

دغدغه های ابراهیم یزدی درمورد جنبش دانشجوئی

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

ابراهیم یزدی خطاب به گروهی از دانشجویان انجمن های اسلامی و تحکیم وحدت: مراقب نفوذ ورخنه لائیک ها درانجمن های اسلامی باشید!

اگرازکسی که قبلا این خبر ونام گوینده این سخنان را نخوانده ونشنیده باشد،بخواهید حدس بزند که این عبارت راچه کسی گفته است،واگرباوفرصت بدهید که طی 21 سؤال نام گوینده را کشف کند،احتمالا ناموفق خواهد شد.چرا که ذهن اوبرای یافتن پاسخ،بطورطبیعی نخست درچهارچوب کسانی که بیشترین بهره مندی ازوضعیت موجود و وظیفه پاسداری ازآن را برعهده دارند به تکاپو خواهد افتاد:او به ترتیب ازخامنه ای ونمایندگان وی دردانشگاه ها تا احمدی نژاد ومقامات امنیتی سرشناس نام خواهدبرد.سپس سراغ باصطلاح اصول گرایان اصلاح طلب هم چون رفسنجانی و کروبی و... خواهد رفت.پس ازآن بدنبال عناصر واپس گراتردرمیان اصلاح طلبان حکومتی سابق هم چون بهزاد نبوی و محسن میردامادی از مجاهدین انقلاب اسلامی وجبهه مشارکت خواهد رفت و تازه وقتی پس ازپایان 21 امین سؤال باو گفته شود که این عبارت ازتراوشات آقای ابراهیم یزدی دبیرکل نهضت آزادی،این تشکل پرمدعاوبا قدمت 40 ساله ومدعی اپوزیسیون بودن است،بخود خواهد آمد.او بامرور ذهن خود بخاطرخواهد آورد،که ظهورکابوس یک دولت مستبد و مذهبی درکشاکش انقلاب بهمن، که هم چون بختکی گلویمان را به چنگ گرفت وشروع بفشردن کرد،محصول نفرین خدایان آسمانی نبود.بلکه به یک تعبیر تراوشی بود ازآن چه درکوزه وجود داشت و ازجمله ریشه درتلاش های بی وقفه و تخدیرکننده سالیان دراز این جماعت درمیان نسل جوان. کسانی که حتا به باورهای لیبرالی خود رحم نکرده و مدام به آن خیانت کرده اند.تلاش برای بومی کردن لیبرالیسم درکشوروعبوردادن آن ازمنشورباورهای مذهبی،معجونی طرازنوین ازقماش این لیبرال های وطنی-مدافعین 28 ساله یکی ازسیاه ترین حاکمیت استبدادی تاریخ این کشور- بوجود آورده که احتمالا دربزدلی و پشت کردن به موازین اولیه دموکراسی که هیچ،حتا به باورها ومنافع تاریخی طبقه خود،درهیچ کجای دنیا نظیری برایشان پیدانخواهید کرد.باین ترتیب بود که این لیبرال های وطنی بامشارکت خود درزایمان یک حکومت فاشیستی-مذهبی نقش ویژه داشته و باافتخارازمشاوره دادن به خمینی درپاریس تا پذیرش اولین مأموریت تشکیل دولت تحت فرمان ولی فقیه وتاخوش خدمتی های کنونی برای بقاء جمهوری اسلامی به خدمات خود ادامه می دهند.
اصل خبررا روزنامه اعتماد به تفصیل در13شهریور86 نوشت ودرروزنامه اینترنتی میزان هم درج گردید. دراین جا مروری داریم به مهم ترین فرازهای این تراوشات:
جمعی از اعضای شورای مرکزی و عمومی انجمن اسلامی دانشجويان دانشگاه صنعتی شاهرود به همراه تعدادی از اعضای انجمن اسلامی دانشگاه هنر در ادامه دیدارهای سیاسی خويش با حضور در منزل دکتر ابراهيم یزدی با دبيرکل نهضت آزادی ايران ديدار کردند*.
دراین دیداروی باارائه تصویرواژگونه ای ازتشکل های دانشگاه "علامت صداقت نیروهای غیرمذهبی را رها کردن انجمن ها دانست وادعا کرد به محض ورود نیروهای غیرمذهبی به انجمن های اسلامی، بهانه به مخالفان هرگونه فعاليت دانشجوئی داده می شود که به انجمن ها ضربه بزنند"
دراین جا البته او دست به جعل واقعیت زده است:چرا که این لائیک ها ونیروهای چپ نیستند که گویا درصدد ورود واشغال این انجمن ها هستند.برعکس عموما این انجمن های با اتیکت اسلامی هستند که دربسترفضای عمومی و تحولات اجتناب ناپذیر جامعه ودانشگاه دچارتحول شده وبادورشدن از توهمات مذهبی به خیل لائیک ها پیوسته و به ضرورت اصل جدائی دین وهرگونه ایدئولوژی ازدولت به مثابه یکی ازمؤلفه های بنیادین دموکراسی پی می برند.واقعیتی که خود وی درجای دیگری از افاضاتش، آن جا که می گوید دراین شرایط حفظ دین به مانند نگهداشتن ذغال داغ درکف دست است،به آن اذعان می کند.
دربخش دیگر:"شما- انجمن های اسلامی و تحکیم وحدت-که ازتبارروشنفکردینی هستید،مراقب رخنه نیروهای ضدمذهبی و غیرمذهبی به انجمن ها باشید".
دراین جا آشکارا او نعل وارونه می زند.هرکس که درفضای تحولات دانشجوئی باشد،بخوبی می داند که اکنون مدتهاست که تلاش عمده نیروهای چپ ورادیکال باهرگرایشی،درچهارچوب جنبش فراگیردانشجوئی صرف متمایزکردن صفوف خویش باگرایشات دیگر می گردد. وازقضا آن چه که خواب حضرات لیبرال ازقماش یزدی را آشفته کرده همین روند روبه نضجی است که درسطح جنبش دانشجوئی جریان دارد.
درجائی دیگر ازسخنانش وی باادعای این که زبان توده مردم مذهبی است، اضافه می کند که "در زمان رژيم گذشته ما با یزیدی خواندن شاه از چپ ها که شاه را فاشيست می خواندند، بهتر با جامعه ارتباط برقرار می کردیم."
برکسی پوشیده نیست که این همان استدلال پوسیده ودیرآشنائی است که ازدیربازدرمیان جریانات گوناگون سیاسی-مذهبی(بارویکرد به مذهب به مثابه یک امر ایدئولوژیک وسیاسی)،ازخمینی و شریعتی گرفته تا مجاهدین و نهضت آزادی و .... وجود داشته است.متنها دراین میان متولیان اصلی وتاریخی مذهب یعنی قشر روحانیت و نماینده اش خمینی بدلیل داشتن امتیازات معین ازجمله امکانات و ید طولا درتحمیق توده ها، توانست گوی سبقت را ازاین رقبابرباید. واکنون گرچه حاکمیت سالها است که آن ها را بیرون ازقدرت ودرپشت اتاق انتظارنگهداشته است، اما آنان باوجود گذاشتن پا به سن کهولت،هنوزهم امید خویش را به بازشدن در و نشستن روی یک یا چند صندلی درگوشه ای از سرسرای قدرت ازدست نداده اند.
درجای دیگرمی گوید"درشرایطی که بيشترين فشار ها و برخورد ها با جامعه و دانشجويان تحت لوای دين صورت می گیرد، حفظ عنوان دینی بودن بسيار سخت است و مانند نگه داشتن زغال داغ در کف دست است ، اما با انگيزه الهی می توانید و بايد نام دين را در اين شرايط سخت حفظ کنيد". دراین جا او نه فقط درچهره کاتولیکی مؤمن ترازپاپ وکاسه ای داغ ترازآش ظاهرشده که عرض وطول، وپیچ و خم عمامه اش شانه به شانه آیت اله ها می ساید،بلکه هم چنین درهیأت حریصی پراشتها ظاهرگشته که دردفاع ازیک دستمال- انجمن های اسلامی به مثابه ارثیه پدری- حاضراست قیصریه را به آتش بکشد وکل افتخارات ضداستبدادی چنددهه دانشجویان مبارز رابه ثمن بخس بفروش رساند وچه حقیرانه!
چنان که ملاحظه می کنید ابراهیم یزدی درشرایط حاکمیت یک استبداد بی امان مذهبی-که ازقضا رسالت اخص اش اثبات این سخن تاریخی فرزانه ای است که دین را درحکم افیون جامعه عنوان کرد- مهم ترین دلهره اش بباد رفتن دین ومذهب دانشجویان است(اوبه دین هم چون ابزاری همانند تسمه نقاله نیازدارد.به عنوان سکوئی برای سوارشدن بردوش مردم وپرش بسوی قلمرو قدرت .آن هم درحقیرانه ترین شکلش.یعنی یافتن جائی درگوشه ای ازسرسرای قدرت برای آویختن شال و کلاه خویش). دراین دیدارماهیچ سخنی اززبان دیبرکل این جریان درمورد شرایط خطیر اوضاع سیاسی ووظایف مهمی که بردوش جنبش دانشجوئی سنگینی می کند نمی بینیم.برعکس شاهدیم که مهم ترین دغدغه وی را خطرازدست رفتن خلوص مذهبی انجمن های اسلامی وضرورت حفظ آن تشکیل میدهد.گوئی که نه استبدادبی امان یک دولت مذهبی،بلکه این گسترش لائیسیسم درجامعه وجنبش دانشجوئی است که خطرمبرم کنونی را تشکیل می دهد. باوجود آن که او درجمع دانشجویان ِ دست چین شده و همسو با خود سخن می گوید،اما بااوج گرفتن یاوه گوئی هایش، آش آنقدرشورمی شود که علی قلی زاده سخنگوی انجمن اسلامی دانشگاه شاهرود، که درواقع نگران انزوای تشکل خود است، وارد صحبت شده و می پرسد که آیا با حفظ هويت دینی و مذهبی انجمن ها،ديگر تفکرات به عنوان مهمان تا حدی که به انجمن ها ضربه نزنند،می تواننددر انجمن ها حاضر باشند؟(اودرحیات خلوت خود داردعینا همانگونه عمل می کند که سردمداران جمهوری اسلامی دراوائل بقدرت رسیدن خویش دربرابررقبای خودعمل کردند:هدایت سکان کشتی ازما وپادوگری ازآن شما!).ابراهیم یزدی وقتی متوجه می شود که بند را آب داده ورعایت دستورالعمل های مذهبی-امنیتی اش مستلزم برقراری یک تفتیش عقاید همه جانبه درانجمن هاست، باجمع کردن دست وپایش می گوید، لازم به تفتیش عقاید نیست؛ اما نباید افراد غيردینی را به عنوان شورای مرکزی و پيش نماز انتخاب کرد!.
بدیهی است که دانشجویان دیدارکننده، صرفنظرازاین که دارای اعتقادات مذهبی باشند یا نباشند-اگرمی خواستند به سنت درخشان مبارزات ضداستبدادی دانشجویان درطی چنددهه گذشته و اکنون ِآن وفاداربمانند، می بایست جواب دندان شکنی به یاوه های این کاسه داغ ترازآش می دادند. ولی متأسفانه چنین نشد وآن ها به جنبش دانشجوئی وسنت درخشان دانشجوئی که ازسوی چنین کسی مورداهانت و دستبرد قرارمی گیرد، بدهکارماندند.مشکل بتوان کسی را که مستقیما این یاوه ها را بشنود و دم برنیاورد، مدافع جنبش دانشجوئی به شمارآورد.هیچ مصحلت ومنافعی نمی تواند توجیه کننده چنین سکوتی دربرابرچنین اراجیفی باشد.آیا این بخش ازدانشجویان می خواهندعلیرغم عملکرددردناک سالیان گذشته وآموزه های آن ،هم چنان درنقش تسمه نقاله اصلاح طلبان و این حضرات برای شرکت در مضحکه "انتخابات" و تحقق سودای پایان ناپذیرشان برای سهمیم شدن درقدرت باشند؟! آیاآنان خود را دربرابردوراهی هولناک والبته غیرواقعی یا تمکین به"فرادستی"نیروهای رادیکال ویا پیوستن مجدد به مارش مجدد اصلاح طلبان برای شرکت درمضحکه نمایش انتخاباتی توسط استبداد حاکم وباوساطت دلالانی هم چون یزدی ها قرارداده اند؟!
درپایان این نوشته،این پرسش مهم نیزمطرح است که براستی دلیل چنین تراوشاتی اززبان دبیرکل این جریان دراین مقطع زمانی،یعنی درشرایطی که حکومت دینی دراوج بربریت وخشونت وهم چنین دراوج انزوای خویش بسرمی برد، چیست؟ در پاسخ کوتاه به این پرسش می توان به دوعلت اصلی اشاره کرد:
نخست آن که، با تشدید فضای سرکوب واعمال ولایت مطلقه توسط جناح حاکم،تمامی نیروهائی که گوشه چشمی به قدرت و گرفتن سهمی ولوکوچک از آن دارند، وبهمین دلیل بندنافشان به حاکمیت وصل است، بنا به غریزه فرصت طلبی وعلیرغم وجود روندمعکوس درمیان مردم،برغلظت گفتمان مذهبی خویش افزوده اند.
علت دوم ومهم تررا می توان ازلابلای سخنان ابراهیم یزدی دردیداربا دانشجویان انجمن های اسلامی دریافت.آن جا که برای مستدل کردن هشدارش"به تجربه برگزاری 16 آذرتوسط دفترتحکيم وحدت" اشاره می کند که برطبق ادعای وی نیروهای موسوم به مارکسيست نشان دادند که احترامی برای ديگرعقايد قائل نيستند البته پرداختن به این که چرا ایشان درمیان دعوانرخ تعیین کرده وانجمن های اسلامی رابه عنوان برگزارکننده اصلی مراسم 16 آذرمعرفی می کندواین که چراباوجود پشت کردن مستمروآشکارایشان وحزب متبوعشان به محتواوپیام این رویدادتاریخی، خود راهم چنان متولی انحصاری آن می پندارد،واین که تلاش وی برای انجام دوپینک سیاسی،جهت احیاء مواضع ورشکسته درصفوف جنبش دانشجوئی ازچه عاملی نشأت می گیرد،خارج ازحوصله این نوشته بوده وجملگی بخشی ازوظایف وعملکرد ارتجاعی این جریان ونیروهای همسو با آن را درشرایط کنونی تشکیل می دهد.
باین ترتیب علت اصلی برانگیختگی یزدی را باید دربرآمد"مارکسیست ها"ومدافعان سوسیالیسم درجنبش دانشجوئی دانست که درطی سال های اخیر بویژه درمراسم برگزاری پرشکوه16 آذروطرح شعارهای رادیکال وازجمله آزادی وبرابری اجتماعی برجستگی خاصی پیداکرده است.برآمدی که درآن دانشجویان اجازه ندادند که ابراهیم یزدی تریبون متعلق به آنان را مصادره کرده و درخدمت سوداها و اهداف خود بکارگیرد.ازهمین روست که وی وهم مسلکانش تا این درجه خشم آگین وبرانگیخته به مقابله با جنبش دانشجوئی مستقل،ضداستبدادی وضد امپریالیستی،آزادیخواه وبرابری طلب برخاسته اند. وبرای انجام این مهم،چه باک ازقرارگرفتن درکنارحاکمیت سیاه جمهوری اسلامی!. اما او و هم چنین حامیان دانشجویش به دلیل کوته بین سیاسی و طبقاتی اشان قادربه درک تحولات اتفاق افتاده ویا درشرف وقوع نیستند:بهم پیوستن جویبارهای تشکیل دهنده آن شط خروشانی که با شکست توأمان شعارها و ادعاهای "اصلاح طلبی و عدالت خواهی" خاتمی واحمدی نژاد به عنوان دوبازوی نظام حاکم،درحال فراهم شدن هستند.برچنین بستری نه فقط مبارزه علیه نظام طبقاتی و برای عدالت وبرابری اجتماعی که تاریخا ازخود ویژگی های جریان چپ ورادیکال محسوب می شود،و شخص ایراهیم یزدی نیزدرجای دیگری ازهمین درافشانی های خود بدان اذعان دارد،بلکه هم چنین پیش برد سنت درخشان مبارزه قاطع علیه هرگونه استبداد وازجمله علیه دولت واپسگرا و تاریک اندیش مذهبی حاکم ودریک کلام مبارزه برای دموکراسی همه جانبه و رادیکال نیزاساسا بردوش مدافعان سوسیالیسم-این متحدین ومدافعان طبیعی کارگران وزحمتکشان- قرارگرفته است.
2007-09-10-86-06-19
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-این دیداریکی ازمجموعه دیدارهای این دانشجویان با افراد و جریانات سیاسی اصلاح طلب ازجمله حجاریان و تاج زاده و هادی قابل و.. بود که شاه بیت سخن همه آنان درمورد شرکت فعال دانشجویان درانتخابات مجلس آینده بود که دراین میان سخنان ابراهیم یزدی درضدیت با نیروهای چپ ازهمه شاخص تربود
.

Thursday, September 06, 2007

درباره قرارگرفتن احتمالی سپاه پاسداران درلیست تروریستی
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

انتشارگزارشاتی برای قراردادن نام سپاه پاسداران درلیست سازمان های تروریستی، ازجمله اخبارمهمی بود که مدتی قبل روزنامه های واشنگتن پست و نیویورک تایمزبه نقل ازمقام های دولتی آن را باصطلاح درزدادند.مطابق این گزارشات،گرچه هنوزچنین سیاستی به مرحله نهائی تصمیم گیری نرسیده ومباحثه حول آن درمیان دولتمداران آمریکا جاری است، اما پرده ازتلاش ها و اقداماتی برمی دارد که دراین راستا درجریان است.بطوری که کاخ سفید ومقامات وزارت خارجه پس ازانتشارچنین خبرحساسی که بارتاب گسترده ای نیز درسطح جهان پیداکرد و موجب واکنش تندی ازجانب رژیم ایران گردید( ازجمله تهدید متقابل آمریکا ازسوی سرتیب صفوی فرمانده سابق سپاه پاسداران)، نه فقط آن را تکذیب نکردند بلکه شروع کردند به شاخ وبرگ دادن و طرح سیستماتیک آن دررسانه های خود وفراترازاین به انتشارگسترده وهمزمان اخباررسمی( به نقل ازارتش آمریکا) درمورد حضورونقش گسترده سپاه پاسداران درعملیات جنگی عراق وکشته شدن سربازان آمریکائی درعراق دراین رابطه.ازجمله دریک مورد مدعی حضور 50 نفرکارشناس سپاه پاسداردرعراق وبرای آموزش چریک ها شدندو براساس برخی گزارشات دیگر،فرماندهان ارتش آمریکا براین نظرند که اکثرسربازان آمریکائی توسط شبه نظامیان شیعه و سلاح های ارسالی رژیم ایران کشته می شوند.
برپایه گزارشات انتشاریافته دامنه مشاجره ومباحثه درمیان هئیت حاکمه آمریکا بیش ازآن که مشاجره درباره اصل قضیه باشد درباره نحوه به اجرادرآوردن و زمان بندی ومرحله بندی این تصمیم است،که به آن باید، تلاش برای آماده سازی افکارعمومی را هم اضافه کرد. بعنوان مثال یکی ازاین گونه مباحثات حول این مسأله دورمی زند که آیا بهتراست گام به گام جلوبرویم(مثلاباشروع ازسپاه قدس) ویا آن که ازهمان ابتدا کل سپاه را هدف قراردهیم؟.
برخی ازمفسران وناظران سیاسی طرح چنین اقدامی را غیرمنتظره دانستند وبرخی هم درصورت تصویب شدن،عملاآن را به طورضمنی ویاحتا آشکارا درحکم اعلام جنگ با جمهوری اسلامی وبعنوان یک پیروزی برای جناح جنگ طلب درهیئت دولت آمریکا عنوان کردند. البته در این ارزیابی رگه هائی ازواقعیت وجود دارد اما چنان که درزیرخواهیم دید نه همه واقعیت:
نگاهی به سیربحران درطی یک سال گذشته نشان دهنده آنست که انتشارچنین خبری را نباید چندان غیرمترقبه دانست به چهار دلیل:
نخست آن که ازمدت ها قبل دولت آمریکا بطورسیستماتیک وروزافزون برادعاهای خود مبنی برنقش رژیم ایران وسپاه پاسداران وازجمله سپاه قدس درناامنی عراق افزوده است که معنایش آن بوده وهست که آمریکا عملا به رژیم وافکارعمومی جهان اعلام می کند که درعراق خود را به نوعی درحال جنگ با سپاه(ودولت ایران) می داند. دوم آن که نگاهی به سیاست های امریکا درشورای امنیت دربرابرسیاست هسته ای ایران و مفاد و روند صدورقطعنامه های تحریم ایران نشان دهنده آن است که که ازهمان گام های اول ردپای فشردن گلوی رژیم ایران در دوعرصه،به مثابه دوشاهرگ حیاتی،مدنظر تنظیم کنندگان قطعنامه هابوده است:درعرصه اقتصادی مساله هدف گرفتن سرمایه گذاری درنفت ومسدوکردن مناسبات مالی با بانک های جهانی به عنوان شریان اصلی اقتصاد ودرعرصه قدرت سیاسی هم سپاه پاسداران به مثابه تکیه گاه وبازوی اصلی اقتدارنظام حاکم.سومین دلیل را باید درواقعیت فراافکنی دولت بوش نسبت به ناکامی عظیم وپردامنه عملکرد خود درعراق وازجمله استراتژی جدیدش درعراق ونیازبه سرشکن کردن آن به عاملی خارجی و فرعی دانست.والبته درکنارآن باید انگیزه مبادرت به افزایش تهدیدهاوانواع واقسام فشارهای سیاسی وروانی راهم درنظرگرفت که مطابق معمول دولت آمریکا درآستانه شروع مذاکرات خود با رژیم برای گرفتن امتیازهای بیشتربه آن متوسل می شود. وبالأخره چهارمین عامل راباید درراستای به بن کشاندن امکان مصالحه رژیم وآژانس دانست. تجربه چندسال گذشته نشان می دهد که هرگاه شانس و امکانی-چه ازکانال آژانس و چه مذاکره کننده گان اروپائی برای کاستن ازدامنه بحران فراهم می شود،دولت آمریکا بلافاصله با ضدحمله خود آن را خنثا می کند. بویژه اگردرنظربگیریم که هدف مانورهای رژیم ایران،ایجاد شکاف بین بلوک 5+1وبین آژانس و شورای امنیت وکانالیزه کردن مجدد پرونده خود به آژانس است و درهمین رابطه توانسته با آژانس به توافقات مهمی دست یابد، به اهمیت اینگونه تلاش های دولت آمریکا،برای ناکام گذاشتن این سیاست پی خواهیم برد.
درمورد نظری که اقدام آمریکا را بطورضمنی به منزله اعلام جنگ به رژیم اسلامی می داند باید گفت، این درست است که مطابق دکترین بوش دولت آمریکا خود را درجنگ با تروریسم می داند و مطابق آن دولت آمریکا منتظرحمله آن نمی ماند و هرجا که دشمن را بیابد حمله پیسدستانه خواهد کردو حتا براساس این دکترین هرکشوری که به تروریست ها پناه بدهد(تاچه برسد که یک سازمان تروریستی اعلام شده بخشی ارگانیک ازوجوددشمن باشد)باندازه خود تروریست ها درمعرض حمله قرارخواهد گرفت.بااین وجود نباید فراموش کنیم که اولا جمهوری اسلامی سال هاست که کلیتش درلیست کشورهای شرو تروریستی قرارداردو بنابراین تأکید بربخشی ازآن نمی تواند فی نفسه نقطه کیفی جدیدی دراین روند محسوب شود،بجز، تأکیدی برای برجسته کردن همان سیاست و ثانیا همان عوامل بازدارنده ومشکلات برخاسته ازبحران یک جانبه گری درعراق وافعانستان که تاکنون مانع ازتهاجم به ایران شده است هم چنان عمل می کند(یکی ازدغدغه های فرماندهان ارتش آمریکا،عواقب ناگوارفرورفتن در باتلاق جنگ های عراق و افغانستان است که زمین گیرشدن آن، بشدت از توان مداخله اش درسایرنقاط بحرانی بالقوه ویابالفعل کاسته است). با درنظرگرفتن چنین ملاحظاتی است که نمی توان صرف تصویب آن را الزاما معادل اعلام جنگ مستقیمی به رژیم بشمارآورد. گرچه بی تردیدباید آن را به عنوان گام مهمی درفراهم کردن بسترجنگ درنظرگرفت.
بااین همه طرح نکات فوق به معنای بی اهمیت انگاشتن سیاست قراردادن سپاه درلیست سیاه- درصورت تصویب شدن- نیست بلکه به معنای آن است که اهمیت آن را باید درجنبه های دیگری جستجوکرد:
تأکید برتمرکزحول سپاه پاسداران به منزله بازوی اصلی اقتداررژیم،وباتوجه باین که درجمهوری اسلامی سپاه دارای نفوذ کلان وروزافزونی درعرصه های نظامی، سیاسی واقتصادی(حتا دست اندازی به پروژه های نفت و گاز) وامنیتی(حتا کنترل پروژه های هسته ای واماکنی که تأسیسات هسته ای درآن ها قراردارند)،و با درنظرگرفتن نقش و قدرت عمل سپاه درمنطقه وبطوراخص درعراق،نشان دهنده آن است که دراستراتژی دولت آمریکا سیاست تغییررژیم هم چنان پا برجا بوده وعطف به سپاه راباید به مثابه یک تاکتیک و گام مهم ومشخصی درراستای این سیاست کلی بشمارآورد. تاکتیکی که درآن تضعیف ونهایتا درهم شکستن سپاه به عنوان بازوی اصلی اقتداررژیم مورد هدف قرارگرفته است. همانطور که درعرصه فشردن شریان اقتصادی رژیم نیزاقدامات وگام های مشخص وملموسی را باهدف ممانعت ازسرمایه گذاری ومراودات مالی وبانکی دربرابرخود قرارداده است. بعبارتی دیگر می توان گفت،که درشرایط کنونی دولت آمریکا درغیاب امکان استفاده از اهرم مداخله نظامی گسترده برای تحقق استراتژی تغییرحکومت، برآن شده تا بشیوه جدید والبته درازمدت تر،آن را دردوعرصه مهم شریان اقتصادی(نفت وگازوشبکه بانکی) ونیروی سپاه به مثابه تکیه گاه اصلی رژیم پیش ببرد. وباین اعتبار می توان آن را تاکتیک جدیدی درارتباط با استراتژی تاکنونی، بشمارمی آورد،که ترکیبی است ازفشارهای روبافزایش سیاسی،اقتصادی ونظامی ونوعی جنگ کم شتاب.دولت آمریکا درهدف خود برای ایجاد اختلال درکارکردسپاه و نهایتاازکارانداختن آن،برمجموعه عواملی چون تشدید فشارهای تحریمی مشخص وکارساز درحوزه های سیاسی واقتصادی وتأمین اسلحه وفشارهای مالی وتنش هائی که درساختارقدرت وطبقه سیاسی واقتصادی حاکم برایران، بدلیل نقش روزافزون وانحصاری سپاه دربافت سیاسی و اقتصادی درحال گسترش است و هم چنین ایجادتنش بین نهاد ارتش و سپاه ونفرت وشکاف روزافزون بین مردم وسپاه بدلیل نقش مشهودو مستقیمش درسرکوب وشکنجه وغارت،حساب بازکرده است.
صرفنظرازاهداف فوق،نتایج عملی سیاست های آمریکا ازمنظردیگری نیزباید مورد توجه قرارگیرد: واقعیت آنست، همانطورکه درمورد عراق شاهد هستیم سیاست های اشغالگرانه آمریکا آشکارا موجب تقویت بنیادگرائ وافزایش نفرت هرچه بیشترمردم منطقه ازمداخلات آمریکا شده است. عروج مجدد طالبان سرنگون شده بربسترمبارزه علیه اشغال کشورنمونه بارزدیگری ازواقعیت فوق است.همین سیاست درجمهوری اسلامی هم با تشدید فضای امنیتی و نظامی موجب تقویت جناح فاشیستی ونظامی شده وبهمان میزان دستاویزی برای افزایش جو سرکوب و تشدید فشاربرنیروهای مستقل وگسترش دامنه فقروفلاکت فراهم ساخته است. درسایه چنین معادله ای است که منازعه و کشمکش هر دوسوی ارتجاعی قطب بحران با تقویت مواضع همدیگر،قطب سوم ومستقل جنبش آزادی،برابری و ضدامپریالیستی را درمنگنه روزافزونی قرارداده ومی دهد. بااین همه درهم شکستن سیکل معیوب فوق ونقش آفرینی قطب مزبور بی تردید،تنها راه رهائی ازگرداب مرگبارفوق است. نباید فراموش کنیم که رودخانه خروشان از بهم پیوستن جویبارها وگره خوردن آن ها باهم پدیدارمی شود:ازآن هزاران رشته مقاومت و مبارزه ای که هرروزوهرساعت درهرگوشه وکنارکشورشاهدش هستیم. 2007-09-06-86-06-15

www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Saturday, August 18, 2007




یک قطعه با شکوه ازسنفونی مقاومت!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

لبخند در واپسین دم حیات!
گاهی سخن گفتن ازطریق صورت وچشم وحرکات دست بسی نافذترازیک خروارسخنرانی وده ها نوشته است. بی شک صحنه اعدام مجید کاووسی وسخنانی که اوبا فصاحت کامل آن را ازطریق چشم ودست وبا وقارواعتمادبه نفس خود به هنگام افکندن طناب داربرگردنش به زبان آورد، آن پیام روشنی که ازطریق چهره مصمم وخندانش درواپسین دم حیات بر فضای خفه کننده حاکم برکشور پراکند، و آن علامتی که باتحقیردستبند و بهم آوردن دستان وخماندن پیکره اش آفرید،حقا ازآن گونه صحنه های نادری است که می تواند هم چون ترانه مقاومت درهرکوی وبرزن و درهرخانه وکاشانه ای ترنم گردد. آیا ذره ای ترس و نگرانی درچشمان وی مشاهده می کنید؟ بله او بارفتارخود درواپسین دم حیات ودرحالی که طناب دارتوسط دژخیمان بگردنش آویخته شده است-یعنی همان چند لحظه گذرائی که می توان حماسه آفرید- درپای اعدام خود،صحنه ای بدیع وبیادماندنی ازحماسه مقاومت را خلق کرد. اونشان داد تاچه اندازه میدان مقاومت فراخ ولایتناهی است. و این که مقاومت فقط درکارخانه ها،مدارس،دانشگاه ها وخیابان ها ... جاری نیست.بلکه هم چنین درزندان ها واتاق های شکنجه وسلول های انفرادی وحتا برفرازدیرک های دار....نیزجاری است. ورژیم فقط درآن عرصه هانیست که متحمل شکست وخواری می شود بلکه درهمه جا... حتا درپای اعدام وازسوی فردی کت بسته ودرمحاصره کامل هم می تواند تودهنی محکم ورسواکننده ای بخورد،تاحدی که دژخیم حاضر درصحنه(قاضی مرتضوی) درپاسخ به این سؤال که او چرا این چنین می خندد!؟ ناچارگردد با زبان الکن بگوید باین دلیل که او هم چنان به باورهای خود پایدارمانده است.واین یعنی اینکه ما نتوانستیم پایداری او را درهم بشکنیم. باین ترتیب دژخیم ِ رژیم ورژیم ِدژخیمان دراوج قدرت نمائی ناچارازاذعان به شکست وعجزخود می گردد؛باوجود آن که زمانی دراز جسم او را دراختیارخود داشتند وباهمه سبعیتشان،نتوانستند روح مقاومتش را درهم شکنند.
بی شک مجید کاووسی به معنای متداول،فردی ازتبارنخبه گان سرشناس وپرمدعا و تافته ای جدا ازهزاران جوان چون خود نبود.اوازجهان اسرارآمیز"قهرمانان" برما نازل نگشته بود.او"قهرمان" نبود. او جوانی بود همانندهزاران جوان عاصی که انباشت نکبت وفقرواستبداد وبی عدالتی جان اورا به لب آورده وخشم ونفرت بی پایانی رادروجودش شعله ورساخته بود،بی آنکه آگاهی تاریخی و متناسب با این خشم ونفرت در او فراهم آید.اونه صاحب نامی بود و نه دارای ادعائی وتامدتی قبل ازدستگیریش کسی او رانمی شناخت. او پیش ازدستگیری خود،حتا درشیوه مقاومت وعصیانی که درپیش گرفته بود،بهره کافی ازدست آوردهای چنددهه مقاومت نیندوخته وراه ورسم واهمیت مقاومت توده ای را نیاموخته بود وشاید تالحظه دستگیری این خشم ونفرت کورعلیه ستم رژیم بود که او را بجلو سوق می داد. باهمه این ها،حماسه مقاومت مجید کاووسی دربرابردژخیمان وصادرکننده گان جوازمرگش، وکسانی که منظوراصلی اشان پاشاندن تخم ترس ویأس درمیان مردم است،بیادماندنی است.اوهم چون هزاران جوان دیگرقهرمان گمنامی بود که بوقت مبارزه وبه هنگام فرارسیدن فصل بهار-بهارمبارزه-می توانند صدها صدها بشکفند.اواسطوره نبود،واصلا قرارنیست اسطوره ها بیایند وبرایمان راه بگشایند.اما نشان دادکه چگونه درلحظاتی اسطوره مقاومت دربرابرچشمانمان توسط یک جوان عادی ساخته می شود.آری اوشانه به شانه اسطوره سائید واسطوره های دست نیافتنی راپائین کشید و خود را درقدوقواره اسطوره ها بالاکشید.کشاندن اسطوره به پائین ورساندن خود به اسطوره! اسطوره زائی واسطوره زدائی! اسیرخشم کورشدن وعبورکردن ازآن! گوئی درواپسین لحظات حیات خود،هم چون آرش کمانگیر،تمامی توش وتوان وگوهرحیات خود را درپروازتیری نهاد وباهمه توان خود آن را به سینه دشمن مردم کوبید!. *2
حالاعظمت این روح توفنده را با رفتار رژیم وگزمه های بزدل آن که درسایه قدرت واسلحه وپراکندن ترس به حیات ننگین خویش ادامه می دهند مقایسه کنید:
میرغضب هائی که برای درامان ماندن ازخشم مردم وجوانان چهره های خود را بزدلانه پوشانده اند وچشمان خویش را ازپشت نقابهایشان به پائین انداخته اند.
ورژیمی که نتوانست روحیه او را درشکنجه گاه های خود خردوخمیرکند،اعدام او را با به اصطلاح اعدام اراذل واوباش همزمان کرد تا باین ترتیب تا آنجا که می تواند ازپژواک اعدام زندانیان سیاسی بکاهد.
آن ها هم چنین زمان ومکان اعدام او را با سالگرددترور قاضی مقدس ومحل اداره تحت مسئولیتش تنظیم کردند تا به کارگزاران و جلادان خود روحیه بدهند.
بی تردید سران رژیم وعمله واکره اش درآن لحظه های کوتاه و پرشورِوقوع حماسه ،ودرخلوت خود،علیرغم هیبت ترسناکشان سخت برخود لرزیدند. چرا که تیرشان به سنگ خورد و هدف اصلی آن ها که دقیقا پراکندن رعب وترس درمیان مردم بود،این چنین به سخره گرفته شد.ودرمیان انظارعمومی وآن جماعتی که شاهد صحنه بودند و رژیم نخواسته بود حتا کودکان را ازتماشای به دارآویختن اووبرادرزاده اش محروم کند،معلوم شد که اصلی ترین حربه رژیم یعنی توسل به اعدام ورعب افکنی، تاچه حد دربرابرحربه بدیل خود،یعنی مقاومت،خواروخفیف است. آن روز سران رژیم درخلوت خویش ازخواری خود و این که حربه حیات ومماتشان تااین حد می تواند کندو شکننده باشد وازبیم ازکارافتادن آن برخود لرزیدند. آری مترسک وقتی مترسک است وکارآئی دارد که کسی پی به مترسک بودنش نبرده باشد. اما وای به روزی که مردم به مترسک بودن حربه سرکوب پی ببرند. آن زمان است که پیشروی درکوچه بن بست به پایان خود می رسد و نشستن برنوک سرنیزه ناممکن.
2007
-08-18-27-05-86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com


2*- روشن است که نباید ستایش ازمقاومت پرشکوه درلحظات بدارآویختن را الزامادرحکم دفاع ازهمه اقدامات ونوع مبارزات گذشته وی بحساب آورد.برعکس همانطورکه درجای دیگراین نوشته آمده(البته بااستناد به اطلاعات موجود ودردسترسی که منبع آن خود دستگاه های امنیتی وقضائی رژیم است وهمین مسأله قضاوت قطعی را دشوارمی کند ) متأسفانه باید بپذیریم که آن مبارزات خالی از انحراف وماجراجوئی نیست.درهرحال بدون آن که بخواهیم وارد قضاوت قطعی درنوع و نحوه مبارزات قبل ازدستگیری آن ها گردیم،آن چه که مقاومت لحظات پیش ازاعدام را بطورکیفی ازنوع مبارزات گذشته متمایز وآن را تا این حد قابل دفاع می کند،همانا آگاهی مجید کاووسی به هدف رژیم ازاعدام او درملأعام مبنی برایجاد ارعاب درمیان مردم ولاجرم تصمیم قاطع برای خنثی کردن آن است. دراینجا است که عمل او-این آخرین نبرد- به شکل یک حماسه جلوه گرمی شود وازمرزهای عادی فراترمی رو
د.

Thursday, August 02, 2007

برخورد وحشیانه رژیم با"اراذل واوباش"،اسم شبی برای گسترش سرکوب!

داغ لعنت را برپیشانی رژیم حک کنیم!
قبل ازهرچیزباید توجه داشت که کاربرد این واژه درادبیات سیاسی رژیم، آماج و مفهومی فراترازمحدوده اخص ومصطلح آن یعنی اشرارولومپنیسم -که بطورطبیعی دارای بارمنفی اجتماعی است-دارد.بُرزدن اسامی برخی زندانیان سیاسی ومحکومین بازداشتی درلیست اعدام های موج اول "اراذل واوباش"-نظیرمیثم لطفی ازمتهمان کوی دانشگاه ودوزندانی ازدستگیرشدگان قبلی در لرستان، بخوبی پرده ازنیات رژیم دربکارگرفتن این واژه برمی دارد. میثم لطفی پس از پیگیری خانواده وفعالان حقوق بشرموقتا ازلیست اعدامی ها جان بدربرد واین درحالیست که هنوزخطررفع نشده وهرآن احتمال می رود که دریکی ازموج های جدید اعدام او وکسان دیگری به سلاخ خانه ارسال شوند!محکوم به اعدام شدن دوروزنامه نگارکرد نیزشاهد دیگری براین مدعا است.تجربه نشان داده است وقتی که ماشین کشتاررژیم اسلامی به حرکت درمی آید،تروخشک نمی شناسد.گزارش ها ازشرایط نگهداری بسیارشاق ِ زندانیان واعمال شکنجه های سخت نظیرشلاق بهمراه سایرشکنجه ها درمورد این باصطلاح اراذل و اوباش حکایت می کند.بطوری که تاکنون شش تن ازآن ها درزیر شکنجه ویا بدلیل پی آمد های آن جان باخته اند!.اعمال وحشیگری تنها به آنها محدود نمانده ودرمورد دانشجویان دستگیری شده نیزبه درجاتی بکارگرفته می شود. تا آنجا که برخی اخبار انتشاریافته حتا از تجاوزبه زندانیان سیاسی واستعمال بطری وباتوم و... حکایت می کند. هدف شکنجه گران گرفتن اعترافات مورد نظرخویش ازدستگیرشده گان درباره انقلاب مخملین است. تاکنون ده ها نفردرطی چندین موج ،دروشده و اعدام گردیده اند.گویا ماشین کشتار قصد توقف ندارد واین باربرآن است تا پیشروی خود را تحت عنوان ارتقاء امنیت اجتماعی ودرپوشش مبارزه با اراذل واوباش توجیه کند.
درقالب یک طنزتاریخی باید گفت که در15 خرداد1342 وقتی مردم بجان آمده،علیه رژیم استبداد سلطنتی شوریدند واتوبوس ها و باجه های تلفن و... را به آتش کشیدند،شاه ودستگاه حاکمه آن زمان، شورشیان را که ازلایه های گوناگون اجتماعی تشکیل می شد یک جا،اراذل واوباش نامیدندوتعدادی ازسرکردگان آن ازجمله طیب را دستگیر واعدام کردند.ازآن هنگام این واژه بطوروسیعی وارد ادبیات سیاسی شد و بویژه بهنگام گسترش شورش ها ونگرانی ازخطروقوع انقلاب کاربرد وسیع تری پیدامی کند .
آیا شورش اخیرموسوم به بحران بنزین وآتش زدن جایگاه های بنزین، به یک تعبیر آغاز15خرداد رژیم اسلامی نبودکه رژیم را ازآخرعاقبت ِسرنوشت خود نگران کرد؟ اگرمشخصا گورسلطنت درشورش 15 خرداد –علیرغم سرکوب آن شورش-حفرگردید،آیا گورجمهوری اسلامی نیزدرحال کنده شدن نیست؟
بدورازقرینه سازی های تاریخی،قبل ازهرچیز،جنگ رژیم با اراذل واوباش را باید جنگ آن با تهیدستان وساکنین پرشمارحلبی ها وخیل جمعیت گسترده وبه خشم درآمده دانست که ازامکان جذب شدن درمناسبات تولیدی واجتماعی حاکم بازمانده اند. اضافه جمعیتی که حتا ازامتیازاشتثمارشدن وداشتن کارمزدورانه درنظام موجود محروم گشته اندولاجرم برای گذران زندگی وتأمین حداقل معیشت خود به سوی فعالیت های عموما انگلی بهمراه استثمار مطلق وبدورازهرگونه حمایت قانونی،ازدست فروشی وماشین شوئی وتن فروشی تا کلیه فروشی وقاچاق وزباله گردی .. روی آورده اند تا زندگی نگون بارخود را سپری کنند.نباید فراموش کنیم که جمهوری اسلامی قدرت گیری خود را قبل ازهرچیز مدیون سوارشدن بردوش مردم حاشیه شهر وخشم وشورشگری نهفته درآن علیه وضعیت حاکم درآن زمان است.واکنون قرارگرفتن اش دربرابرهمین لایه هائی که ازنظرکثرت و نفرت وفقر چندین برابرشده اند، نشانه ای است ازکارگذاشته شدن یک مین انفجاری عظیم که هرلحظه می تواند منفجرگردد.
تقارن جنگ با تهیدستان البته باشکست وعده های دولت فاشیستی-نظامی و اصول گرای احمدی نژاد دررنگین کردن سفره نان بی ارتباط نیست.نه فقط سفره های تهیدستان رنگین ترنشدبلکه فقیرترونزارترگردید وبهمراه آن سبدغذائی مردم وبیش ازهمه تهیدستان تهی ترگشت. بهمین دلیل چشم اندازشورش ها دراین لایه ها بیش ازپیش سردمداران رژیم را نگران کرده است. هم چنین احتمال عروج جنبش تهیدستان وبی خانمان ها،وتأثیرات آن برسایرجنبش های اجتماعی وشرایط عمومی سیاسی، هشیاری ووظایف نونیی را دربرابرفعالین وپیشروان جنبش های اجتماعی –طبقاتی قرارمی دهد.نباید فراموش کنیم ازمشخصات جنبش حاشیه تولید،سازمان نیافتگی وفقدان آگاهی لازم است واین در حالی است که بدلیل شدت فقر واستثماروتحقیر،دارای پتانسیل زیادی برای منفجرشدن وانجام اقدامات شورشگرانه با خصلت ناگهانی وبدون داشتن ظرفیت ادامه کاری است.این ویژه گی ها باعث می شود که سایرلایه های بورژوائی که رقیب بورژوازی حاکم هستند،با سهولت بیشتری سکان هدایت آن را بدست گیرند. وحال آن که تهیدستان ِبه حاشیه رانده شده،تنها درصورتی که دراتحاد وهمسوئی با سایرجنبش های طبقاتی واجتماعی بویژه طبقه کارگر وکلیه مزدوحقوق بگیران قراربگیرند خواهند توانست به بخشی ازیک جنبش ضداستبدادی وآزادی بخش تبدیل شوند.وگرنه همانطورکه درانقلاب بهمن 57 شاهدش بودیم می تواند به چماقی دردست مستبدین جدید برای عروج به قدرت تبدیل گردد.بدیهی است که انتشارآگاهی وتشکل درمیان آن ها،شرط لازم برای شناساندن متحدین طبیعی و واقعی به آنهاست.بهمین دلیل توجه لازم به مطالبات ووضعیت به حاشیه رانده شده گان وتلاش برای فرموله کردن خواست ها و خصلت اثباتی دادن به آن ها،ارتقاءشیوه های مبارزاتی،ایجاد تشکل ها و نهادهای تعاونی –خدماتی برای مبارزه علیه فقروفلاکت وسلطه بی امان بزه کاری برزندگی آنها وبرکودکان وزنان وجوانانشان،عرصه بسیارمهمی است که دربرابرفعالین اجتماعی و سیاسی قراردارد. توجه به آن ها وپیوند با آن ها ازسوی نیروهای مدافع آزادی و برابری،یکی ازدرس های بزرگ انقلاب بهمن بشمارآمده و ضرورتی اکید،برای اجتناب ازتکراریک انقلاب متناقض وسقط شده است.
علاوه براین،شکست"اصلاح طلبی وعدالت طلبی" نشان دهنده بن بست رژیم برای مانورحول این دوعرصه اصلی،یعنی آزادی ونان است. بنابراین تنها راه باقی مانده برای رژیم افزایش سطح سرکوب است. یورش های اخیر به جوانان و زنان وحاشیه تولید و دانشجویان و کارگران و ملیت ها و....همه وهمه بیانگرهمین بن بست است. درهرحال رژیم دیگرقادرنیست بشیوه گذشته قدرت خودرا حفظ کند،لاجرم برای حفظ اقتدار مترلزل خود مجبوراست به شیوه جدیدی روی بیاورد.آن روی سکه این ارزیابی آنست که جنبش های اعتراضی درمسیراعتلاء خویش با چالش بزرگی بنام سرکوب فراگیر مواجه شده اند که برای مقابله با رشد جنبش ها ونارضایتی عمومی،دردستورکاررژیم قرارگرفته است.بهمین دلیل بی اثرکردن موج جدید سرکوب،بعنوان تاکتیک اصلی لحظه کنونی ِجنبش ها وفعالین آن برای هموارکردن راه پیشروی جنبش تبدیل شده است.کافی نیست که دلمان را به ناتوانی ها و شکست تاریخی و محتوم رژیم فرتوت اسلامی خوش کنیم. بیشترازآن باید با اتخاذ تاکتیک های مناسب وافزایش همکاری بین جنبش ها واعتراضات گوناگون وگسترش دامنه توده ای مقاومت وروحیه رزمندگی، وافزایش همبستگی داخلی وبین المللی حربه رژیم را ازکاربیاندازیم.
نحوه وشدت برخورد رژیم با جنبش ها وفعالین آن ها،بویژه تهیدستان وفعالین ملیت های تحت ستم ایران، که اعمال خشونت درآن ها با خشونت ودرندگی همراه است،نشان دهنده آنست که رژیم خود را به نوعی درحال جنگ می بیند. براستی جنگ باچه کسی؟ با قدرت های خارجی یا با مردم؟نگاهی به عملکردرژیم نشان می دهد که گویا درکنارتنش های خارجی ،این چالش های داخلی وبرخاسته ازنارضایتی عمومی هستند که خطراصلی را تشکیل می دهند.با دشمنان خارجی می توان هرلحظه که لازم شد سازش کرد و کنارآمد.اما با مردم و مطالبات آن ها چه؟ ازاین رو شاهدیم که نحوه برخوردش با"اراذل واوباش"همانندغنیمت گرفتن ازدشمن است. وحامل پیامی است روبسوی مردم وتهیدستان،تا بدین وسیله به آن هاگوشزدکندکه اگردست ازپاخطا کنند،باسرکوب خشن وبدون رعایت هرگونه تشریفات قانونی مواجه خواهند شد.رژیم براین گمان است که درسایه اتلاق عنوان اراذل واوباش به این لایه،باسهولت بیشترو بابرانگیختن واکنش داخلی و بین المللی کمتر،می تواند سطح سرکوب و خشونت خود را ارتقاء دهد وباین ترتیب راه را برای تعمیم آن به سایرلایه های اجتماعی بازکند.بهمین دلیل دفاع همه جانبه ازحقوق انسانی و اولیه"اراذل واوباش"نه فقط سنگر وشاخص مهمی است دردفاع ازحقوق هرشهروند،صرفنظرازموقعیت اجتماعی اش،بلکه شرط مهمی است برای مقابله با پیشروی رژیم به سوی سنگرهای بعدی.
گرچه همانطورکه اشاره شد، برخورد رژیم با اراذل واوباش دارای هدف وسیع تری ازسرکوب این توده بی نام ونشان وبی مکان وزمان است.اسم شبی است هم برای مرعوب ومچاله کردن جنبش تهیدستان حاشیه تولید،وهم برای قدرت نمائی دربرابر گسترش نارضایتی واعتراضات عمومی ولاجرم تیزترکردن حربه سرکوب به مثابه تنها ابزاربقاء رژیم. با این حال آن را حتا اگرهمانطور که رژیم ادعامی کند، به اراذل واوباش به معنای اخص وعلیه لومپنیسم هم تقلیل بدهیم،بازهم هیچ حقانیت و مشروعیتی برای رژیم فراهم نمی کند.حکومتی که با دفاع ازمنافع باصطلاح کوخ نشینان موقعیت خود را تثبیت کرد، درعمل با گسترش بی سابقه ابعاد آن،ناقوس مرگ خود را به صدا درآورده است.اگرخمینی زمانی گفت که شاه فقط قبرستان های ما را آبادکرد،جمهوری اسلامی نه فقط قبرستان ها را چندین برابرآبادترکرده، بلکه هم چنین بروسعت حلبی آبادها نیز چندین برابرافزوده است.
-برای پیوند جنبش تهیدستان و حاشیه رانده شده گان با سایر جنبش های اجتماعی وطبقاتی بکوشیم!
-با گسترش اتحادعمل ازپائین وبربسترهمبستگی جنبش ها، تیغ سرکوب رژیم را ازکاربیاندازیم!
-بدفاع قاطع ازحقوق بدیهی وضایع شده"اراذل واوباش ِ"بی نام ونشان، برخیزیم،وداغ لعنت را برپیشانی خود رژیم حک کنیم!
2007-08-02-11-05-85
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Friday, July 20, 2007

به بهانه انتشاریک بیانیه دانشجوئی

درضرورت گذاربه اقدام های سراسری توسط جنبش دانشجوئی

برکسی پوشیده نیست که دانشجویان دانشگاه امیرکبیربدلیل نقش برجسته اشان درمبارزه علیه استبدادوبرای آزادی وبرابری،همواره موردخشم ونفرت ویژه حاکمان قرارداشته اند.ودراین میان،مقابله درخشان دانشجویان باحضوراحمدی نژاد واعوان وانصارش درصحن این دانشگاه یکی از بیادماندنی ترین مبارزات دانشجویان این دانشگاه را تشکیل می دهد.ازهمین رو رژیم ودستگاه های امنیتی وابسته به آن همواره بدنبال یافتن انواع واقسام بهانه ها برای هجوم وسرکوب مبارزات دانشجویان این دانشگاه بوده اند.چنان که انتشارمقالات جعلی ومنتسب به دانشجویان توسط عناصروابسته به رژیم ،وتوقیف نشریه ودستگیری 8 دانشجو تنها یکی ازاقدامات رژیم برای پیشبرد اهداف سرکوبگرانه اش محسوب می شود.هدف مشخص رژیم سرکوب تشکل مستقل این دانشگاه ودرهم شکستن روحیه مقاومت آن است.هم چنین درسالگرد 18 تیرنیروهای سرکوب با یورش به آن ودستگیری چندنفر تحصن کننده یک باردیگرترس ونفرت خود را ازجنبش دانشجوئی به نمایش گذاشت.البته تهاجم به دانشجویان درسالگرد 18 تیر ابعاد گسترده تری داشت وشامل هجوم به دفترادوارتحکیم وحدت ودستگیری شماری از دانشجویان حاضردراین دفتر و پلمب کردن درب آن نیزشد.گزارشات دریافتی ازافزایش فشاربه دانشجویان زندانی شده برای درهم شکستن مقاومت آن ها و گرفتن اعترافات موردنظرشکنجه گران حکایت می کند.بی شک درچنین شرایطی دفاع گسترده وهمه جانبه ازجنبش دانشجوئی وتقویت دامنه همبستگی توسط سایرجنبش ها وهم چنین حمایت فعال نیروهای مدافع آزادی وبرابری درخارج ازکشوربرای توقف شکنجه ووادارساختن رژیم به آزادی هرچه سریع تر این عزیزان دارای اهمیت زیادی است.
درپی انتشاریک طوماراعتراضی با امضاء هزاران دانشجوی این دانشگاه دراعتراض به بازداشت دانشجویان وخواست آزادی آنان،اینک انجمن اسلامی این دانشگاه با انتشاربیانیه ای* 1اعلام کرده که هدف اصلی حاکمیت درهم شکستن روحیه مقاومت جنبش دانشجویان است واضافه شده که اجازه نخواهیم دادخواب بازگشت به دهه 60 تعبیرشود.
بی شک قراردادن چنین وظیفه ای دربرابر سرکوب تعمیم یافته وگسترده کنونی، بدرستی وظیفه ای درنگ ناپذیراست که مشارکت درآن و دفاع فعال ازآن برعهده هرفردآزادیخواه است.اما درهمان حال باید اضافه کرد که تحقق چنین امرخطیری دارای الزامات وپیش شرطی های مشخصی است که جنبش دانشجوئی بدون توجه به آن ها قادربه انجام این وظیفه مهم وعاجل خود نخواهد بود:
نخستین شرط آنست که جنبش دانشجوئی باهمه توان وامکانات خود واردصحنه مبارزه شود.بدون مشارکت بدنه گسترده دانشجوئی درهمه دانشگاه ها وبدون یک حرکت سراسری دانشجوئی دست یابی به چنین هدفی ناممکن است.
ازهمین رو درکنارمقاومت های موضعی وموردی که دراین یا آن دانشگاه صورت می گیرد وبه عنوان نبردهای موضعی اهمیت خود را دارد،جنبش دانشجوئی برای تحقق آن نیازمند یک حرکت سراسری وگسترده ای است که خود نیازمند تدارک لازم والبته ازهمین امروز است. والبته برکسی پوشیده نیست که یکی ازمهمترین پیام های برآمد 18 تیرکه چندین دانشجوی دیگراین دانشگاه را به جرم بزرگداشت نمادین آن دستگیروروانه بازداشتگاه کردند،همانا ضرورت تأکید بر خصلت سراسری ودرآمیختن آن با جنبش مردمی بود.
اگردرنظربگیریم که تعرض رژیم نه اقدام فصلی ومقطعی بلکه برآمده از راهبردی است که برای سرکوب جنبش وحفظ وتثیبت موقعیت متزلزل وپوسیده خود بدان مبادرت است،آنگاه براهمیت مقاومت پیوسته،توده ای شدن چنین مقاومتی برای درهم شکستن یورش رژیم پی خواهیم برد.درحقیقت مبارزات متعددومنفرد جنبش دانشجوئی نیازمندجهشی به جلوبرای متبلورساختن یک جنبش سراسری است.همانطورکه گفته شد چنین اقدامی البته نیازمند پیش شرط هائی است که بدون درنظرگرفتن آن نمی توان به مرحله جدید گذارکرد. ازجمله شروط دیگرپذیرش ضرورت اتحادعمل گسترده توسط گرایشات مختلف دانشجوئی دربرابررژیم است.البته روشن است که اتحاد گسترده دربرابررژیم نمی تواند ونبایدبه معنای اتحادهمه"همه باهم" یعنی نادیده گرفتن گرایشات مختلف وبرسمیت نشناختن حق تلیغ وفعالیت مستقل آن ها ولاجرم تنظیم مناسبات دموکراتیک میان آنها براین اساس،فهمیده شود. به عبارت دیگر، تنها با نگرشی مبتنی بریک جنبش دانشجوئی پلورالیستی ومتکثر،جنبشی دربرگیرنده گرایشات ورویکردهای گوناگون می توان،به یک اقدام مشترک و اتحاد عمل وسیع حول مبرم ترین خواست های مشترک،نائل گردید.بدیهی است که برپائی یک حرکت گسترده وسراسری،می توانددرگسترش روحیه مقاومت وفضای همبستگی درمیان دانشجویان تأثیرزیادی بگذارد.هم چنانکه چنین جنبشی -که خود بالقوه ازآبشخور نیروی دانشجوئی عظیمی درمقیاس میلیونی-تغذیه می کند می تواند تأثیر مهمی درارتقاء روحیه مقاومت عمومی ومبارزه سایراقشاراجتماعی و درنتیجه درشعله ورترساختن مبارزات سراسری برجای بنهد.
گره زدن مبارزات فعالین دانشجوئی بابدنه دانشجوئی درهردانشگاه وپیوند میان مبارزات دانشگاه ها ومؤسسات عالی با یکدیگر وگسترش این مبارزات به یک مبارزه سراسری ومثلا بطورمشخص به یک اعتصاب سراسری حول خواست مشخصی نظیرآزادی دانشجویان زندانی و.... ازاهمیت کلیدی برخورداراست. گرچه نمی توان انتظارداشت که جنبش دانشجوئی درشرابط کنونی با شروع فصل تعطیلات به تواند باهمه توان خود درپشت یک مبارزه سراسری قرارگیرد،اما تدارک چنین ضرورتی برای زمان مناسب ازهم اکنون می تواند بخشی ازوظایف فعالین دانشجوئی را تشکیل بدهد.
بی شک عقب راندن یورش رژیم ودرگام های بعدی درهم شکستن تهاجم سراسری آن،ازجمله درسراسردانشگاه ها نیازمند یک واکنش سراسری وهم آهنگ است.وتردیدی نمی توان داشت که اکنون بطورمشخص چنین ضرورتی بعنوان یک وظیفه عاجل دربرابرجنبش دانشجوئی قرارگرفته است. اما اینکه درشرایط کنونی وفصل جدید دانشجوئی،جنبش دانشجوئی تاچه حد دارای این آمادگی وتوان باشد که به عنوان مثال بتواند به تدارک یک اعتصاب عمومی وسراسری درسطح دانشگاه ها برای آزادی یاران دربند خودمبادرت ورزد، هنوزدرباره اش نمی توان نظرقطعی داد.گرچه این راهم نمی توان نادیده گرفت که جنبش دانشجوئی درسال گذشته به حرکت های اعتراضی مهمی،ازنظر میزان شرکت دانشجویان درحرکات اعتراضی وطرح مطالبات مشخص وفراگیروعدم نگاه به بالا وتأکید برنیرو وعزم مستقل خود، درشماری ازمهم ترین دانشگاه های کشورمبادرت ورزید که می توان آن ها را تمرین های مناسبی برای کسب آمادگی جهت یک حرکت سراسری بشمارآورد. بی گمان نقش فعالین چپ ورادیکال دردامن زدن به جنبش گسترده دانشجوئی وتعمیق مطالبات دانشجویان بربسترآزمون خود ازاهمیت زیادی برخورداراست. باهمه توان خود برای سراسری کردن اعتراضات جنبش دانشجوئی بکوشیم.
2007-07-21-30-04-86

*1-می توانیداین بیانیه را با عنوان "اجازه نمی دهیم خواب بازگشت کشوربه سال های تلخ دهه 60 مشاهده کنید. http://www.autnews.org/ تعبیرشود دراین آدرس

Friday, July 13, 2007


نبرد ژنرال ها یا مبارزه طبقاتی کدامیک؟!

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
اصلابا مشاهده حال وهوای نوشته وتیتر"چگونه بوروکرات حزبی پیاده نظام کارگری را سازماندهی میکند"*1 وبا آشنائی نسبی به مواضع دوئل کننده گان،نه قصدخواندنش را داشتم وبطریق اولی نه قصد پرداختن به آن را. حالاهم بلحاظ مضمون اصلا قصد پرداختن به آن راندارم،چون که رفتن به بسوی آن اصل نقد را که متوجه جنبه دیگری است بلاموضوع می کند.فقط بدین دلیل ناچارشدم به انتقاد از این شیوه بپردازم که مشاهده کردم یک سایت کمابیش علاقمند به مبارزات واقعی جنبش های طبقاتی واجتماعی چندروزی است که آن را به عنوان برجسته ترین تیترخود(سرمقاله) قرارداده است.وباین ترتیب خواننده گانش را به تمرکزحول موضوعی دعوت می کند که هیچ ربطی به مسائل واقعی جنبش های اجتماعی وطبقاتی وشرایط بس حساسی که کارگران وزحمتکشان وجنبش های دیگر ونیز چپ ها درآن بسرمی برند و وظایف کمونیست ها درچنین شرایط خطیری ندارد. سهل است که اولویت دادن به منازعات فرقه ای،اگرکه جدی گرفته شود به مثابه سمی خواهد بود برای نهال های درحال شکوفای چپ. چراکه فرورفتن درکام چنین باتلاقی خواه ناخواه تمرکز حول مسائل واقعی و اصلی مبارزه را درسایه قرارخواهد داد.مساله آنست که آیااین نیازهاومسائل جنبش های طبقاتی واجتماعی است که دستورکارمبارزه ایدئولوژیک چپ را تعیین می کند یا آن که این فرقه ها ونیازهای برخاسته ازهژمونی طلبی بی پایان آن هاست که دستورکارهای خود را برجنبش دیکته می نماید؟کدام اصالت دارد؟ آیادرنزد فرقه ها، درجامعه سرمایه داری اساسا جنبش های طبقاتی جریان دارندکه کمونیست ها بعنوان بخشی ازآن وظیفه تقویت صفوف آن رابه عهده بگیرند،یا آنکه این جنبش ها هستند که باید تحت اوامروامیال این "کمونیست ها" به تنظیم قدوقواره خود بپردازند؟ مساله آنست که اگرمبارزه نظری به بخشی ارگانیک ومرتبط بامبارزه طبقاتی تبدیل نشود ولاجرم دارای معنای مشخص ومرتبط با منافع ومسائل کارگران برای فعالین اجتماعی وکارگران نباشد،تبدیل می شود به جنگ تن به تن فرقه ها وتصفیه حساب آن ها بایکدیگر.بطوری که کنکاش خود موضوع اگرهم بفرض ربطی با مسائل واقعی جنبش داشته باشد،درزیرکشاکش وتصفیه حساب فرقه ها با یکدیگر،مدفون می شود. درچنین پلمیکی که به پرتاب مهمات بیشترشبیه است تا نقد نظر.کمترین هدف آنست که هرطرف به خواننده بقبولاند که طرف دیگردعوا،رفرمیست خالص،انحلال طلب و متحد بورژوازی است وخود مدافع بی چون وچرای پرولتاریا!
درهرحال این سبک وسیاق مبارزه نظری-سیاسی متعلق به 30 سال پیش است،بدون آنکه از30 سال تجربه،درسی گرفته شده باشد، بطورخلص صحنه زورآزمائی جنگ فرقه ها وکسانی است که ازهردوسوخویشتن راخودخوانده نماینده انحصاری طبقه کارگر وقیم آن ها می پندارند.نبردژنرالهای بی سپاه وارتش، حول فتوحات بزرگ آینده !مبارزه نطری وایدئولوژیک بیرون ازبسترمبارزه طبقاتی آنهم ازموضع نمایندگی انحصاری طبقه کارگر فقط بدرد به باد دادن ته مانده انرژی خودو اتلاف وقت خوانندگان می خورد.مبارزه نظری اگردربسترمسائل زنده وجاری مبارزه طبقاتی ودرارتباط با آن نباشد،تبدیل به منازعه میان کشف وشهود مدعیان نمایندگان انحصاری طبقه کارگرمی شود وبکلی نامهفوم برای کارگران وهمه خواننده گانی که بیرون ازمعرکه ودوئل این فرقه ها قراردارند.فرقه هائی که هویت آن ها صرفا برمبنای ایدئولوژی تعریف می شوند ونه عملکرداجتماعی اشان. وباین ترتیب است که آشکارا با منازعات متعلق به چپ ایدئولوژیک-فرقه ای سروکارپیدامی کنیم ونه با مبارزات نظری-سیاسی یک چپ اجتماعی-طبقاتی. مارکس درمانیفست به گویائی وفشردگی تمام این گونه مدعیان کمونیست را کسانی عنوان می کند که کشف وشهود خویش وسازمان های من درآوردی اشان را بجای مبارزه واقعا موجود طبقاتی وسازمان یابی طبقه کارگرمی گذارند.بی شک این نوع برخورد ها ونگرش های مدعیان انحصاری طبقه کارگر،حامل دیدگاه های تمامیت گرایانه است وعجین شده با فرهنگ دیرپای استبدادآسیائی که مطلقا با اندیشه خودرهانی وخودحکومتی پرولتاریابه مثابه اندیشه پایه ای مارکس بیگانه است.
درحالی که وظیفه بدون چون وچرای هرمدعی کمونیستی آن است که نیروی عمده واصلی خود را صرف غلبه برانواع رقابت ها و گسست های موجود درمیان طبقه،بخش ها ولایه های گوناگون آن و تقویت همبستگی طبقاتی دربرابربورژوازی بکند.با توجه به این وظیفه مسلم ِهرکمونیست،روشن می شود که اولویت بخشیدن به کسب باصطلاح فرادستی یک فرقه آنهم برای تصاحب گوشت خرس شکارنشده،آنهم دربرابراستبداد بی مهار،تاچه حدباآموزه های اولیه کمونیستی درتضاد قراردارد.بدیهی است که کارگران دربسترمبارزات جاری وتجربه زنده خود قادرند بیاموزند ومطالبات خود را گام بگام فراترببرند ودرهمین روند خود را به مثابه یک طبقه آگاه و خودرهان متحقق کنند.بنابراین اولا باید مبارزات ایدئولوژیک را ازفرازسرطبقه به بسترزنده مبارزه طبقاتی ودرارتباط با مسائل واقعی آن سوق داد وثانیا آن رادرخدمت تقویت همبستگی طبقاتی و منافع عمومی آن ولاجرم تابعی ازاین منفعت عمومی قرارداد. معنای چنین شروطی آن است که تنها ازمنظرمنافع عمومی و اتحاد طبقه وحول مسائل برخاسته ازاین نیازمی توان وباید باعوامل بازدارنده وازجمله بافرقه گرائی و فرقه گرایان مقابله کرد.اگریک شاخص عینی برای تصدیق کمونیست وغیرکمونیست بودن وجود داشته باشد،همین عملکرداجتماعی معطوف به تقویت صفوف کارگران است و نه ادعاهای نمایندگی انحصاری ونخ نماشده وپوسیده فرقه ها.دراین بحث من کاری به کارنامه مشخص این دوجریان در30 سال گذشته واین که بیلان وکارکردشان چه بوده،ندارم.درصورت لزوم آن را می توان درجای دیگر وباهدف دیگری مورد بررسی قراردارد. امامی گویم اگرواقعا ادعای کمونیستی دارید،ته مانده نیرو وانرژی خود را برای تقویت همبستگی طبقه کارگر حول منافع وخواست های مشترک،مشخص وبیواسطه اشان وتلاش برای تعمیق آن دربسترتجربه توده های کارگروارتقاء این مبارزات باهدف فراتررفتن ازچهارچوب نظام سرمایه داری بگذارید وازمشخص به سوی تجریدات بروید ونه برعکس آن . وبدیهی است که پیشبرد این وطیفه سهمل وممتنع،مستلزم برسمیت شناختن اصل پلورالیسم وتنوع گرایشات درمیان صفوف گسترده طبقه ودرمیان حامیان آن،و همکاری ،اتحادعمل و یاهمسوئی درچهارچوب هدف عمومی و مشترکِ تقویت صفوف پراکنده کارگران دربرابربورژوازی و استبداد وتلاش برای رادیکالیزه کردن مطالبات جنبش دربسترتجربه آن است. که این نیز به نوبه خود مستلزم دست برداشتن ازهژمونی طلبی وادعای خود خوانده رهبری(آنهم ازنوع انحصاری) طبقه است.والبته به موازات اتحادعمل، مبارزه نظری-سیاسی ویا باصطلاح ایدئولوژیک علیه آن چه که آن را نادرست و انحرافی می دانیم وتلاش برای تبلیغ وترویج نظراتی که درست می دانیم ازدیگرالزامات بدیهی ومسلم چنین رویکردی است. با این پیش فرض که این عینیت مبارزه طبقاتی ونهایتا نظر کارگران است که حقانیت ادعاها و وزن و نسبت این گرایشات با یکدیگر و تکلیف نهائی اختلافات را روشن خواهدکرد. وگرنه با اصراربرشیوه های فرقه گرایانه جزشقه شقه کردن چپ ها وآشفته ترکردن صفوف هم اکنون بقدرکافی پراکنده آن،وجزایجاد تشتت در صفوف طبقاتی واگردستمان برسد،جزتکه تکه کردن صفوف کارگران و لاجرم جز تقویت صفوف دشمن حاصلی نخواهد داشت. همه میدانیم ومیدانید که بورژوازی همواره موقعیت برترخویش را مدیون دامن زدن به رقابت های بی شماردرمیان اسثتمارشوندگان ومدافعان آنان است.ودربرابر آن،کمونیست ها همواره رسالتی جزتلاش بی وقفه برای غلبه براین رقابت ها وتشتت افکنی ها نداشته اند.هنرکمونیستی یعنی به میدان آوردن بیشترین نیروی طبقه ومتحدین آن علیه بورژوازی ازطریق حل ویامهار تضادهای بیشمار درونی اردوی کاروزحمت وبسط همبستگی طبقاتی.حکومت اسلامی هم به عنوان دشمن بالفعل کارگران و زحمتکشان، علیرغم همه بحران ها ودشواری هائی که گریبانگیرش بوده و هست،رازبقاء خود را درسی سال گذشته مدیون پراکندگی وپراکنده کردن صفوف مبارزات کارگران وزحمتکشان ونیروهای حامی آن ها بوده است.اوبه سهولت مخالفین منفرد وپراکنده خود را بطورتک تک شکار وسرهمه را به زیرآب برده است وبازهم اگرروند گذشته ادامه داشته باشد به زیرآب خواهدبرد. نیازی به گفتن ندارد که اصلا قصد موعظه آتش بس ایدئولوژیک وکندکردن زبان نقدنیست.برعکس مبارزه برای همبستگی طبقاتی وبرای تقویت توان خود رهانی پرولتاریامتضمن مبارزه نظری-سیاسی گسترده وپایداری است. هدف کشاندن مبارزات نظری-سیاسی فرقه ای به بستراصلی خود،یعنی نیازهای مبارزه طبقاتی واقعی و مفهوم کردن آن برای کارگران وفعالین کارگری است.مبارزه نظری باید درجهت تقویت صفوف کارگران وحامیان آن باشد. بی تردید کشاندن نبردبه میدان مبارزه واقعی وجاری طبقات درعین حال شرایط وامکان لازم را اهم برای تغییرواصلاح وهم درصورت امتناع منزوی شدن هرچه بیشترفرقه ها وجریانات هژمونی طلب فراهم می کند. ومهم ترازآن با اجتناب ازمشغول شدن به آن،سمت گیری و یا آهنگ حرکت چپِ معطوف به جنبش های طبقاتی واجتماعی برای رفع گسست تاریخی بین خود وبدنه اجتماعی که خود را متعلق به آن می داند،دچاراختلال یا وقفه نمی گردد. نباید هرگزفراموش کنیم که بادرنظرگرفتن گسست مزمن و تاریخی، بین فعالین چپ وبدنه اجتماعی،اکنون وظیفه مقدم وپایه ای چپ معطوف به جنبش کارگری ،درشعار"باهمه توان ونیرو بسوی تقویت پیوندارگانیک و متقابل فعالین چپ با بدنه اجتماعی یعنی جنبش های طبقاتی واجتماعی" خلاصه می گردد وچپ بدون چنین جهت گیری هرگزنخواهد توانست امر پوست اندازی ازیک چپِ "درخود" و ایدئولوژیک به یک چپ اجتماعی-طبقاتی واثرگذاربرسیررویدادها،نائل گردد وازتفسیرجهان به تغییرآن گذرکند. بهمین دلیل هراقدامی که کانونی کردن این وظیفه مبرم وحیاتی را درسایه ببرد،درحکم گل آلودکردن آب است. میدانیم که بخشی ازاین برانگیختگی ها واکنشی است بحق دربرابرهژمونی طلبی وسیاست سربازگیری یک جریان پرمدعا که درواقع مزاحم جهت گیری اصولی نیروهای چپ به سوی وظایف بنیادی خود است. اما درست بهمین دلیل صرف انرژی بیش ازحد نسبت به این نوع جریانات،آنهم حول مسائل کلی و نه ملموس و مشخص، می تواند موجب نقض هدف وبازماندن ازپیمودن وظیفه تاریخی چپ دراین لحظات خطیر بشود.درحقیقت تمرکز حول پیشروی درمسیر راهبردی پیوند متقابل،والبته برهمین بستربه دیالوگ ودرصورت لزوم به افشاگری پرداختن،امکان مبارزه مؤثرتری را برای منروی وبی اثرکردن نیروهای بازدارنده،درصورتی که به سنگ اندازی های خود ادامه دهند،فراهم می سازد.
اگرنیروهای چپ نتوانند ازفرصت های گذرا وسخت شکننده موجود برای تقویت صفوف چپ ،وتقویت صفوف مزدوحقوق بگیران با اتکاء به 30 سال تجربه گذشته استفاده بکنند،همان بهترکه بگذاریم آنهائی که نمی خواهند با این ضرورت تاریخی همراهی کنند، درخلوت خویش به خود زنی پرداخته و منازعات بی حاصل مشغله آن ها را تشکیل بدهد. به روی صحنه کشاندن این نوع مجادلات فرقه ای عملا حاصلی جز برجسته کردن نبردفرقه ها دربرابرنبردهای طبقاتی ندارد. میدانم ازکسانی که ازسی سال تجربه تلخ وشکست ها درسی نگرفته اند وباین سادگی هم درس نخواهند گرفت انتطارچندانی نمی توان داشت.بهمین دلیل مخاطبین اصلی این نوشته نمی تواند آن ها باشند. این مخاطبین قبل ازهمه آن بخش از نیروهای جوان و چپی هستند که دارند اولین جوانه های برآمد نوین خود را درجهت تقویت پیوند فعالین با حنبش های طبقاتی-اجتماعی و تقویت همبستگی وصفوف این جنبش ها تجربه می کنند. وهشداری است که مبادا درپیمودن این مسیربالنده و پرمخاطره،بدام باتلاق منازعات فرقه ای گرفتارآیند.والبته هم چنین متضمن انتقادی است نسبت به روی صحنه آوردن منازعات فرقه ای. گرچه نباید انتقادبه این گونه موارد معدود را به معنای نادیده گرفتن ویازیرسؤال بردن کل کارنامه و حرکت مثبت وقابل تحسین این سایت دردفاع ازجنبش های طبقاتی واجتماعی وفعالین متعلق به آن انگاشت.
2007-07-13-86-04-22
www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*-این مقاله رامی توانید باعنوان فوق درسایت سلام دموکرات دربخش سرمقاله های اصلی این جریان مطالعه کنید.

Tuesday, July 10, 2007

اسانلو فورا باید آزاد شود!

منصوراسانلوربوده شد!
براساس گزارش رادیوبرابری وبه نقل ازمنابع موثق کارگری،منصوراسانلو عصر امروز نزدیک محل سکونتش توسط چهارسرنشین پک پژو مورد ضرب و شتم شدید قرارگرفته و ربوده شد.پلیس با انجام تشریفات رسمی و بازدید محل ربوده شدن وی،برپایه تقسیم کار شناخته شده دربین نهادهای سرکوبگر، درمورد مشخصات وهویت ربایندگان وی اظهاربی اطلاعی کرده است!.نوع عمل شباهت زیادی به شیوه ربایش قتل های زنجیره ای دارد وبهمین دلیل باید نسبت به آن با حساسیت زیادی برخورد کرد. رژیم می توانست ازطریق چماق قانون و دادگاه هم اورا تحت پیگردقراردهد.اما ظاهرادرنزد آدم دزدان،درشرایط کنونی آن شیوه بقدرکافی وافی به مقصود یعنی ایجادرعب وبازبودن دست وبال برای شکنجه وسربه نیست کردن نبوده و لاجرم هزینه های سیاسی آن مقرون به صرفه نیست!. بی شک منصوراسانلونه فقط به دلیل آن که یک فعال کارگری شناخته شده بود و سال ها برای ایجاد سندیکای مستقل شرکت واحد مبارزه کرده ودراین راه متحمل انواع مشقات نظیربریده شدن زبان،دستگیری وزندان شده است بلکه علاوه برآن دارد تاوان مسافرت اخیرخود به خارج ازکشوربه دعوت اتحادیه کارگری حمل و نقل جهانی ونیزتلاش اخیرخود برای آزادی همکارخود ابراهیم مددی را پس می دهد.رژیم ومقامات امنیتی آن ترجیج می دادند که او درهمان خارج ازکشوربماند و باصطلاح شرش را ارداخل کشوروازطبقه کارگرکم کند.معهذا اوبی اعتنا به تهدیداتی که زندگی او را مورد هدف قرارداده بود،بداخل کشوربازگشت.
این هم روشن است که رژیم درآخرین ارزیابی های خود،خطرعمده علیه موجودیت خویش را خطردرونی یرآمده ازگسترش اعتراضات و جنببش های اجتماعی مستقل و تشکل یابی وهمبستگی آن ها دانسته وبرای مقابله با آن در تدارک یک پروژه سرکوب گسترده بوده وهست.بی شک فعالین جنبش های اجتماعی گوناگون نخستین آماج این سرکوب قراردارند.بنابراین،متقابلا لزوم گسترش مبارزه ودامنه مقاومت ازسوی جنبش ها را ضروری می سازد. امری که اساسا برپایه گسترش پایگاه توده ای مقاومت وهمبستگی بخش های گوناگون جنش ها بایکدیگراستواراست. درهمین رابطه بطورمشخص محکوم کردن هرچه وسیع تردستگیری اسانلو ودرخواست آزادی وی توسط سایرجنبش های اجتماعی وطبقاتی وروشنفکران مبارز ازاهمیت زیادی برخورداراست.علاوه برآن محکوم کردن هرچه وسیع تراین آدم دزدی توسط تشکل های کارگری وروشنفکری جهانی، واعمال فشاربه رژیم برای هزچه زودترآزاد کردن وی نیزبه نوبه خود درایراد فشاربه رژیم دارای اهمیت زیادی است . نباید فراموش کنیم که رژیم تبه کارشدت وضعف اقدامات خود را با توجه به همین فشارها تنظیم وکم و زیادمی کند. نقش ایرانیان مترقی و اپوزیسیون مدافع آزادی و برابری درخارج ازکشورنیزدردفاع ازکارگران ومبارزان داخل ازهرلحاظ، هم بلحاظ تبدیل شدن به صدای رسا و نیرومند آن ها وهم تقویت همبستگی بین المللی با کارگران وسایرجنش های اجتماعی ایران دارای اهمیت ویژه ای است.
خطرجان اسانلورا تهدید می کند!باهمه توان خود برای آزادی وی ازچنگ رژیم آدم خوار بکوشیم. باید طعمه را ازدهان وچنگال گرگ بیرون کشید.نباید یک لحظه به رژیم برای پیاده کردن اندیشه های شوم خودمجال بدهیم. برای اینکارلازم است که پرداخت هزینه های آدم ربائی توسط رژیم را چنان بالاببریم که ناچارگردد درتصمیم خود تجدید نظرکند. باگسترش مبارزات خودمان تحت شعاراسانلو فورا باید آزادشود،درسه جبهه داخل کشور،اپرانیان آزادیخواه واپوزیسیون برون مرزمدافع آزادی وبرابری وجبهه همبستگی بین المللی دردفاع ازآزادی اسانلو پاسخ شایسته ای به رژیم بدهیم و سیاست او را برای ایجاد رعب ومتوقف کردن اعتلاء جنبش خنثا کنیم.
با گسترش پایگاه توده ای مقاومت،این رژیم است که واردباتلاقی می شود که بیرون آمدن ازآن به مراتب ازورودش به آن دشوارترخواهد بود.او را روانه باتلاقی کنیم که دفن گاه او خواهدبود. اگرچنین شود،این تلاش های سرکوب گرانه راباید درحکم گرده افشانی برای بارورشدن یک رستاخیز وانقلاب رهائی بخش بشمار آورد.باراول نیست که دشمنان مردم نقش گرده افشانی را به عهده می گیرند! کم نیستند شمار حکومت های استبدادی و ضدمردمی که تاریخ ناگزیرشان کرده که سهم شایسته ای را درکندن گورخود به عهده بگیرند!.
باهمه توان خود برای آزادی منصوراسانلو بکوشیم!
به نقل ازسایت راه کارگر
نگاهی به دوواکنش!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

گرچه هنوزهم پس ازگذشت نزدیک به یک ماه از"همایش همبستگی ایرانیان"در پاریس،گزارش روشن ودقیقی زآنچه که درآن نشست گذشته ازسوی دست اندرکاران این جریان منتشرنشده وظاهراهم قرارنیست منتشربشود،اما ازلابلای واکنش های برخی ازدست اندرکاران شرکت کننده می توان نوری برزوایای ناگفته ومبهم آن افکند. ازجمله این واکنش ها به گفتگوی نماینده سازمان کومله زحمتکشان با رادیو طاها ومقاله آقای باقرزاده(درج شده درسایت ایران امروزبا عنوان "برکناری با براندازی مرادف نیست") می توان اشاره کرد. چنان که ملاحظه خواهید کرداین واکنش ها تأیید کننده ارزیابی مطرح شده درمقاله"وقتی دست غیبی ازپرده بیرون می افتد!" یعنی به هوارفتن منشوربرلین، تشدید بحران هویت دراین مجموعه ونیزتبدیل شدن هرچه بیشتراین جریان به زائده سیاست قطب های جهانی قدرت است. دراینجا نگاه کوتاهی داریم به فرازهائی ازاین دوواکنش:
خانم ناهید بهمنی ازاعضای دفترسیاسی کومله ونماینده این جریان درکنگره ملیت های ایران فدرال،وازشرکت کننده گان درتجمع پاریس درگفتگوئی با رادیو طاها به عنوان عضودفترسیاسی این جریان که پس ازهمایش پاریس صورت گرفته، دونکته را صراحتا مطرح کرده است که شایان توجه است:
اولین نکته آنست که ایشان "با مقایسه شرایط ایران وعراق می گویدالآن شرایط مثل قبل ازساقط شدن حکومت بعث عراق است که درآن شرایط شرایط اپوزیسیون عراق دورهم جمع شدند وکنفرانسی رادرلندن تشکیل دادند وازطریق آن جبهه اعلام آمادگی خود را برای گرفتن امورعراق اعلام کردند"(این همان اپوزیسیونی است که تحت حمایت دوقدرت آمریکا وانگلیس قبل ازحمله به عراق تشکیل شدوپس ازسرنگونی وطی تشریفاتی قدرت به طورصوری به آنان منتقل شد).سپس اضافه می کند: "یک هم چون چیزی،قالبی اکنون هم خیلی ضرورت داردوبرایش باید خیلی تلاش کرد"
دومین نکته آنست که ایشان درفرازدیگری ازسخنانش ضمن پیش بینی برخورد دولت آمریکا ودولت ایران با تأکید برضرورت واهمیت سود جستن ازاین تصادم برای سرنگونی رژیم ایران می افزاید ما معتقدیم که هرگونه فشارازبیرون برتسریع این روند تأثیرگذاراست.او درهمین جا اشاره می کند که کومله بدلیل داشتن چنین دیدگاهی درمیان اپوزیسیون ایران متهم است که آب به آسیاب امپریالیسم آمریکا می ریزد و متحد آن محسوب می گردد.البته وی با اتلاق" سواخ امپریالیستی" به این دیدگاه ایستادن درپشت شعارهای ضدامپریالیستی را سوزاندن فرصت وموجب بسته شدن روزنه ها وفرصت ها می داند(نقل به مضمون)
اگردرنظربگیریم که دخیل بستن به سرنگونی رژیم به وساطت دولت آمریکا پس از"خرابی بصره"وزمین گیرشدن آن درباتلاق عراق ودرشرایطی صورت می گیرد که ابعادفجایع جاری درآن، بصورت روزانه وجدان بشریت رامی آزارد،آنگاه متأسفانه به میزان مسخ شدگی وانحطاط روزافزون این جریان بهترپی خواهیم برد.امروزه درحالی که حتا کاندیداهای حزب جمهوری خواه آمریکا برای کسب آراء مردم آمریکا ناچارند دماغشان را گرفته وازنئوکان های سرشناس فاصله بگیرند وحتا حزب جمهوری خواه برای بقاء خود مدت هاست که مشغول قربانی کردن چهره های منفور وشناخته شده نئوکان ها یکی پس ازدیگری است، ودروضعیتی که نتایج تجاوزوتهاجم به افغانستان برای سرنگونی طالبان، باردیگرموجب احیاء نفوذ این مرتجعان ازگورتاریخ برخاسته شده، بطوری که مجددا توانسته اند دامنه نفوذ خورا تا اطراف شهر کابل گسترش دهند،شاهدیم که این جریان هنوز چشمان خود را به معجزه وکرامات ظفرنمون چنین تهاجمی دوخته است. هم چنان که تجربه فاجعه بارعراق وافغانستان درهمسایگی ما به وضوح نشان می دهند،ازطریق تجاوزنظامی وبا تکیه براراده واقتدارقدرت های بزرگ نمی توان به سرنگونی رژیم های حاکم، ویا تضعیف بنیادگرائی وبه گسترش فضای دموکراسی دست یافت.پس اگرچنین است، براستی این کاسه داغ ترازآش شدن واین درجه از کوربینی سیاسی را چگونه باید تبیین کرد؟ آیا می توان به جز حرص وآزدست یابی به قدرت به هرقیمت(ولوبه بهای آتش زدن قیصریه برای بدست آوردن یک دستمال) و دل بستن به صندوق اعانات وسهم شیرگرفتن ازبودجه اختصاص یافته دولت آمریکا وبدست آوردن جائی برای آویختن کلاهم،دلیل قانع کننده تری را سراغ گرفت؟.چه می شود کرد که ازقدیم گفته اند گاهی خان کوتاه می آید اما خان زاده نه ! اما ازکسی که ازسرگذشت اپوزیسیون وابسته عراق و احمدچلبی ها ودریک جمله فاجعه عراق درسی نگرفته باشد، ازاو چه انتظاری می توان داشت؟فقط باید دامنه انزوای او را،ازجمله درمیان همان کارگران وزحمتکشان ِملت هائی که اوادعای "نمایندگی اش"را داردچنان گسترش داد،تا قدرت اقدام وتوان آتش زدن قیصریه را ازوی گرفت و یا به کمترین حد ممکن رساند.
بگذریم ازتناقضات خانم ناهید بهمنی دراین گفتگو،آن جا که ازیکسو برپیروی ازالگوی اپوزیسیون عراقی قبل ازحمله به عراق وضرورت تشکیل یک جبهه اپوزیسیون ایرانی مشابه آن سخن یه میان می آورد وازسوی دیگر ازبرسمیت شناختن حقوق ملیت های ایران به مثابه شرط لازم برای هرنوع همکاری با جریانات دیگر که بقول ایشان حاضرنیستند ازکلمه قوم یک قدم جلوتربیایند.
البته ازسؤال کننده رادیوی مزبور بعنوان یک رادیوی خودی انتظار نمی رفت که ازمسأله مهمی چون چگونگی،دلایل وهدف های حضوریک هئیت آمریکائی وابسته به نئوکان ها درهمایش پاریس ازخانم ناهید بهمنی پرس وجوکند،تا شاید ازقبل ِپاسخ واطلاعات وی وسازمان متبوعش،بتوان روشنائی اندکی بردرجه پیشرفت مناسبات این بخش از"اپوزیسیون" با قدرت های بزرگ افکنده شود.
فراربجلو!
آقای حسین باقرزاده پس ازگذشت نزدیک به یک ماه ازهمایش پاریس بجای دادن یک گزارش همه جانبه ازجوانب تحولات این جریان واندرچالش های پیش آمده ونیزحضور وچگونگی دعوت ازیک هیئت آمریکائی وابسته به نئوکان ها در جمعی که ایشان ازگردانندگان آن بودند،با فراربه جلو و پیش کشیدن بحث تقلیل گرائی ترجیح داده که به فراافکنی بپردازد. باین ترتیب او با تصدیق ضمنی ناکامی نشست پاریس درنیل به اهداف خود، تقلیل گرایان را مسبب بحران بوجود آمده معرفی کرده است.
بی شک هیچ چیزمضحک ترازاین تاکتیک فراربه جلوی ایشان نیست. چرا که اگرقرارباشد تقلیل گرائی مورد نقد قرارگیرد وگرحکم شود که مست گیرند، قبل ازهرکس باید مچ خود ایشان را بگیرند که با زدن سرودم مؤلفه های دمکراسی وتقلیل آن به یک شیربی یال واشکم وبی بووبی خاصیت وبه یک اصل من درآوردی یعنی تمکین به رأی مردم درتعیین نطام مورد نظرشان بعنوان شرط لازم وکافی برای تأسیس یک نظام دموکراتیک، درسودای تشکیل یک نهاد ملی برفرازجنبش ومصادره آن است. با این وجود اومدعی است که جمهوری خواهان به دلیل تأکیدبرنظام جمهوری و اقلیت ها بخاطرتأکید برحقوق خود به مثابه اقلیت های ملی، هم دموکراسی (البته دموکراسی درقاموس اختصاصی ایشان) را به سطح "شکل" تقلیل می دهند و هم مانع موفقیت پروژه موردنظروی می شوند. او هم چنین دراین مقاله باحکمت بالغه خود توضیح می دهد که چرا منشورهمایش خواهان سرنگونی رژیم جمهوری نیست واساسا استنتاج سرنگونی ازمفهوم برکناری نادرست است وچرا ادعای براندازی تهمتی است ناروا براین جریان.
همان طور که اشاره شد اساس موجودیت این جریان برتقلیل گرائی و مات کردن مطالبات شفاف و دموکراتیک بناشده است.تنها بامات کردن مطالبات پایه ای که به دموکراسی معنا وموجودیت می بخشداست که طیف گرد آمده دراین مجموعه قادربه ادامه حیات خود می باشد.وبرعکس هرگونه شفاف سازی مطالبات به منزله درهم شکستن شیشه عمراین جریان است. تأکید برسه موردتقلیل یافته، یعنی مات کردن جمهوری خواهی به عنوان خواست اصلی جمهوری خواهان،مات کردن مطالبه فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت توسط اقلیت های ملی ایران،و بألاخره تقلیل سرنگونی به خواست ولرم وبی بوو خاصیت برکناری،هدفی جزتلاش بی حاصل برای کنارهم چیدن سه جریان ناهمایند ودارای منافع متضاد خود ویژه نیست. همانگونه که تأکید برقصدعدم سرنگونی نیزهدفی جز جلب مخالفین سرنگونی ازجمله اصلاح طلبان (اعم ازجمهوری خواهان اصلاح طلب ویا سلطنت طلبان اخیرااصلاح طلب شده، نظیرداریوش همایون که با گذاشتن شرط و شروطی رسما مبارزه با جمهوری اسلامی را دربرابر سرنگونی آن مطرح کرده است،و اصلاح طلبان ناراضی درمیان دستگاه حاکمیت )ندارد.
غربال کردن باد!
مشکل آقای باقرزاده وهمراهانش آنست که به مثابه جوش کارِولوحرفه ای،مشغول جوش دادن سه عامل ناچسب وناهمگرائی است که دادن هرامتیازی به یک طرف،موجب دورشدن طرف های دیگر وبطورکلی تشدید شکاف بین عناصرتشکیل دهنده این مجموعه می شود. ودرست بهمین دلیل موعظه های آقای باقرزاده وهم سنگران وی درضرورت مسکوت گذاشتن وتقلیل موازین دموکراسی به اجزاء مرده وبی جان ودرواقع کنارگذاشتن دموکراسی به عنوان هدف مشترک مبارزه،بادورزدن مطالبات پایه ای هرکدام ازآن ها،بجای کاهش تضادها موجب تشدید آن ها می شود.ازهمین روایشان بیش ازپیش برای حل این مشکل باید بجای جمع آوری لشکر به جمع آوری سیاهی لشکردل خوش کنند!.
وی وهم سنگرانش گرچه درمقام سخن وادعا ازدموکراسی و حقوق بشرخیلی دم می زنند،اما دقیقا درپشت برپاکردن این گردوخاک،هدفی جز جزذبح دموکراسی وتقلیل هدف مبارزه -دربهترین حالت - به جابجائی قدرت و کسب قدرت سیاسی توسط یک بلوک ارتجاعی جدیدنیست.
گرچه پروژه عراقیزه کردن درموردایران با دشواری های بزرگی مواجه شده،اما مدافعان این پروژه علیرغم این ناکامی ها،برای پیشبردآن دراشکال نوین وپوشیده ترازپای نخواهند نشست وهمین مسأله هشیاری بیش ازپیش نیروهای پیگیرآزادی و برابری را طلب می کند.
2007-07-10-19-04-86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com

Tuesday, July 03, 2007

وقتی که دست غیبی ازپرده بیرون می افتد!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com
"همایش همبستگی ایران" درچند پرده
"همایش پاریس که به مدت سه روز از15 تا17ژوئن درپاریس برگزارشد،دراصل هدفش صراحت دادن به هویت سیاسی و تشکیلاتی شرکت کننده گان،برای ایفاء نقش یک "نهادملی"جهت هدایت وکنترل جنبش مبارزات مردم ایران وپرکردن خلأ آلترناتیو رژیم بود..پیش ازآن درنشست های متعدد وازجمله درنشست برلین ولندن تلاش هائی به عمل آمده بود که سنگ بنای چنین تشکلی نهاده شود.در همین جا اشاره کنم که گردانندگان این جریان همواره درارتباط باچگونگی شکل گیری وفعالیت های خود دراین زمینه وتعدادوترکیب نیروهای شرکت کننده، ازارائه اطلاعات لازم وبه موقع به افکارعمومی اجتناب کرده اند.بعنوان مثال جریان مزبوردرنشست برلین نه فقط تلاش کرد که باچراغ خاموش حرکت کند وازدادن اطلاعات لازم وبه موقع اجتناب کند،بلکه حتا پس ازانتشاراخباروشایعات متعدد وقتی هم که ناچارازدادن اطلاعیه واطلاعات لازم شد،آنرا جسته وگریخته و بسیارناقص ویک جانبه انجام داد.بطوری که هنوزهم معلوم نیست برای چه رضاپهلوی،علاوه برحضورفعال عوامل مربوط به خود دراین نشست،شخصاهمزمان با برگزاری آن وارد برلین شد وچگونه وبه چه شیوه ای ازمحل اقامت خود این نشست راتحت نظارت خود گرفت و آن را هدایت می کرد؟و بطورمشخص با چه کسانی دیداروملاقات "خصوصی" داشت و دراین ملاقات ها چه مسائل وقول وقرارهائی ردوبدل شدند؟ وبسیاری سؤالات دیگر که دست بکاران این جریان هرگزحاضر به دادن اطلاعات صادقانه ولازم درمورد آن ها نشده اند.لبته دلایل رازداری دراین باره چندین علت مهم دارد:این جریان برای ایفاء نقش باصطلاح ملی وفراگیر خودنمی خواهد میزان واقعی وابسته بودنش به سلطنت وقدرت های بزرگ-بویژه درمراحل آغازین تکوین خود- ازپرده بیرون افتد.چرا که این کار می تواند موجب برانگیخته شدن حساسیت افکارعمومی ولاجرم سبب منزوی شدن ومنزوی ماندن آن گردد. وبالأخره ناکامی های آن دردست یابی به اهداف موردنظررا بایدازجمله رموزاین پنهان کاری وحرکت با چراع خاموش توسط این حضرات دانست. درمورد نشست پاریس نیزکه قراربود به دنبال گام های قبلی گامی مهم بجلوباشد،ماشاهدهمین نوع برخورد ها هستیم.ازهمین رو همانندماجرای نشست برلین باید اخبارواقعی را ازلابلای گزارشات پراکنده شرکت کننده گان بدست آوردونه توسط متولیان برگزاری این همایش وازطریق گزارشات رسمی وبه موقع دست اندرکاران آن.مثلا آقای حسین باقرزاده که ازکارچرخانان اصلی این جریان محسوب می شود،ودرهمایش پاریس نیزیکی ازسه نفر اداره کننده آن بوده است،مثل همیشه قبل ازتشکیل این گونه همایش ها دراهمیت برگزاری آنها مطلب می نویسد،اما پس ازپایان نشست و با وجود گذشت بیش ازدوهفته هنوزکلمه ای هم دراین مورد ننوشته و ترجیح داده که با موضوعات دیگری خود را سرگرم کند.والبته ایشان اگرهم بنویسند روشن است که بنابه ملاحظات معطوف به همان رموزسه گانه،اطلاعاتی ازآن چه که درصحنه وپشت صحنه جریان داشته ویا دارد نخواهدداد .
اجرای این پروژه ازدیربازوازهمان بدوشروع خود باتوجه به ترکیب نیروهای تشکیل دهنده وبینش های حاکم برآن،یک دوگانگی را به نمایش گذاشته است:ازیکسوگرایشی تلاش دارد خودرا به صورت یک سازمان وجریان مداخله گرورهبری کننده تعریف ومطرح کند،و گرایشی دیگر اصراردارد که ازتبدیل شدن به حزب وجریانی دربرابرجریانات واحزاب دیگرخود داری کرده و به مثابه یک چترگسترده وپوشش دهنده برای جریانات دیگرو(باصطلاح جنبشی) عمل کند.این نیروها درخوداین آمادگی رابرای انجام یک فعالیت سازمان یافته وهدفمند ولاجرم پرمسئولیت وپرمشغله نمی بینند.بدلیل وجودچنین دوگانگی جریان فوق درتعریف هویت خویش همواره دچارسرگردانی وبلاتکلیفی بوده وراهی جز معدل گرفتن وبی عملی نداشته است. درعین حال شالوده این جریان هم ازنظرنیروهای تشکیل دهنده و هم ازنظرمنشورهویتی وپروژه ای که بدنبال تحقق آن است،حاوی چندین تناقض مهم است:
ازنظرترکیب اولیه نیروهای تشکیل دهنده ونیز نیروهائی که قراربوده درگام های بعدی به آن به پیوندند،این جریان را باید معجونی دانست درهم از سه نیروی ناهمایند وناچسب یعنی سلطنت طلبان،جمهوری خواهان،و اقلیت های قومی- ملی.که قراراست با الحاق بیکدیگرآلیاژی محکم برای تعبیه یک نهاد ملی به مثابه سکوئی برای تصاحب سکان قدرت سیاسی بوجود آورند. ازنظرمحتوامنشوربا تجزیه کردن مجموعه جداناپذیراصول و مؤلفه های ناظربریک دولت دمکراتیک به عناصرجداازهم، وباچسبیدن صرف بریک اصل کلی وبی بووبی خاصیتی که دردنیای امروز حتا هیچ دیکتاتوری درمقام حرف جرأت انکارآن را ندارد، بخصوص اگراین دیکتاتورهنوز درفازدست یابی به قدرت باشد،هویت خورا تعریف می کند:توافق حول برسمیت شناختن نظام برآمده ازرأی عمومی مردم،صرفنظرازاین که چه نظامی باشد،بعنوان بنیادی ترین اصل دموکراسی(روشن است که درتعریف نظام دموکراتیک، جداکردن اصول ازهم دیگرو ارتقاء یکی از مؤلفه های آن به یک اصل بنیادی من درآوردی، درکنار نادیده گرفتن سایر مؤلفه های دموکراسی،تنها بدردفراهم آوردن یک منطق مبتذل وبی سروته ای خواهد خورد،که مطابق آن باید نتیجه گرفت که هم نظام ولایت فقیه و رأی به جمهوری اسلامی درآغاز انقلاب بهمن 57 رأی به یک نظام دموکراتیک بوده است وهم یک نظام فاشیستی هم چون هیتلر راباید یک نظام دموکراتیک بحساب آورد. وبطریق اولی بازگشت مجدد نظام موروثی و مدفوق شده سلطنت نیزجلوه ای ازیک فرایند دموکراتیک وروبجلو محسوب می شود و... ).هم چنین اصل فوق با مسکوت گذاشتن نوع نظام آینده بعنوان مبنای توافق، ازهم اکنون امر مبارزه برای نظام دموکراتیک وازجمله جمهوری را ازشهروندان آگاه سلب نموده و باخفه کردن جریان آگاهگرانه جامعه رامستعد پذیرای بدترین دیکتاتوری می کند.اصل باصطلاح بنیادی فوق درکناراشاره به حقوق اقوام وتأکید برعدم تمرکزکه همزمان باتأکید برتمامیت ارضی همراه می گردد،دوپایه اصلی پخت نان فطیری بودند که ازتنورنشست برلین ببرون آورده شد.باین ترتیب نقدا"جمهوری"خواهان دل بسته به این معرکه گیری،مبارزه برای نظام جمهوری را برای بایگانی به پس کله های خودارسال کردندو شدند جمهوری خواهان شرمگین و به تدریج سلطنت طلبان جمهوری خواه وآنگاه بفهمی نفهمی سلطنت طلبان شرمگین ِامروز، وخدارا چه دیدی،شاید سلطنت طلبان دریده و کاسه داغ ترازآش فردا،که به رضاپهلوی خرده خواهند گرفت که چرا ازهمین حالا مبارزه قاطعی را برای استیفای حقوق به غارت رفته خود،سلطیت به مثابه ودیعه الهی را، صورت نمی دهد.ازاین روازهمان ابتدا باتوجه به ماهیت منشورارائه شده وعلیرغم همه پنهان کاری ها،نقش این حضرات درصاف کردن جاده سلطنت طلبان،بهمراه زدوبندبا قدرت های بزرگ برهیچ ناظردقیقی پوشیده نبود.بگذارمشاطه گران ِدوگانه سرشت،هم چون باقرزاده ها،طاهری پورها وروستا هاو... به تلاش های مذبوحانه خود برای رنگ ولعاب زدن به این جریان ادامه دهند.
گرچه از مزه نان فطیر،محصول دست پخت سی نفره در برلین تعریف وتمجیدهای بسیارکردند.آوازه گری کردند که آهای مردم بشتابید!که منشورنجات بخش"نهاد ملی"فراهم گردید.اما سیر رویدادها خلاف آن را نشان داد ومعلوم شد چسبی که قراربود این سه رکن متضاد رابهم به چسباند خیلی آبکی و بی رمق بوده است:حتااشاره کلی وبی خاصیت به حقوق اقوام وبه عدم تمرکز توسط منشورنویسان یک ناپرهیزی و یک چپ روی بوده که موجب ترش شدن معده حضرات سلطنت طلب گردیده است.چنین بود که داریوش همایون ازسلطنت طلبان مشروطه خواه به بند 9 آن ایراد گرفت و آن را درحکم چراغ سبزبرای تجزیه کشوربشمارآورد.حتا خود جمشید طاهری پورهم که ازتهیه کننده گان اصلی این منشور به شمارمی رفت به همین نظرمتمایل گردید!. پس تا اینجا خود منشورتوسط تهیه کننده گان آن بزیر سؤال می رود.اما داستان تحرکات و بحران های این جریان را تنها با اراده وگرایشات عناصرگردآمده درخوداین مجموعه نمی توان توضیح داد.و اگرنبینیم آن رشته ای را که برگردنش افکنده دوست ومی کشد هرجا که خاطرخواه اوست!،درتبیین و توضیح تحولات وسمت وسوی این جریان راه بجائی نخواهیم برد.
این که کارگردانان اصلی بخصوص درشروع کارترجیح دادند که درویترین تزئینی خود چندین چپ هویت باخته و استحاله شده را به مثابه استارت زن این جریان به نمایش بگذارند،تغییری درواقعیت فوق نمی دهد.کسانی مثل کامبیزروستا مدعی چپ دیروزوخود فروخته امروز،عناصری مثل جمشید طاهری پورکه همانند کودک نابالغ وذوق زده درهمایش لندن با دست دادن به یک سلطنت طلب وجلوس درکناروی اشک شوق ازچشمانش سرازیرشد،عناصرزواردررفته ای مثل ماشاءاله سلیمی و حشمت اله رئیسی و...وازاین قماش آدم های سرخورده،همواره وجود خواهند داشت. بویژه صفوف سازمان اکثریت2* بنا دلایل روشنی مثل همیشه بهترین محل برای پرورش این گونه عناصرو عضوگیری ازآن ها بشمارمی رود.درهرحال با همه تلاش هائی که درنشست های گوناگون برای وصله پینه کردن ودوختن این سه جریان ناچسب به هم(به دلیل منافع متفاوت و ویژه هرکدام ازآن ها) به عمل آمد وعلیرغم ادعای موفقیت،اما نشست پاریس که قراربودگام عملی مهمی دربه ثمررسیدن هدف فوق باشد، عملا به محل نمایش ِ گسست ها و پاره شدن نخ های این موجود وصله پینه شده تبدیل شد:
برطبق گزارشات انتشاریافته گرچه اقلیت های قومی ازجمله حزب دموکرات کردستان ایران با نمایندگانی چون شاهو حسینی وعبدالرضا کریمی و.. ونیزشاخه منشعب شده آن حزب دمکرات کردستان-ایران(که گویا تنها چشم هم چشمی با رقیب خودمنشأ سیاست ورزی آنها را تشکیل می دهد) ونیز کومله زحمتکشان(که برکسی پوشیده نیست که درسرسپردگی نمره بیست را بخود اختصاص داده است) به نمایندگی ناهید بهمنی وزاگرس خسروی ،وهم چنین نمایندگانی از"کنگره ملیت های ایران فدرال"دراین نشست حضور داشتند.با سخنرانی نمایندگان سازمان های کرد ووبویژه باخوانده شدن پیام کنگره ملیت های ایران فدرال که با تأکید برفدرالیسم همراه بود، فضای حاکم برنشست بهم ریخت و واین امید کارچرخانان که باتصویب مفاد منشورتوسط اقلیت های قومی به آن جنبه رسمی بدهندببادرفت.وباین ترتیب فلسفه موجودی منشوری که با مات و مسکوت گذاشتن حقوق و مطالبات دموکراتیک و مشخص خواهان یک تجمع همه باهم باهدف سربازگیری حول اهداف طراحان این پروژه بود، اعتبارش درهمان آزمون نخست بزیرسؤال رفت.درنتیجه وضعیت پیش آمده،کنگره ملیتهای ایران فدرال،از جمله حزب کردستان ایران وکومله زحمتکشان اعلام نمودند که تا موضعگیری شفاف و غیرمبهم شورای رهبری همایش پاریس درباره چگونگی رفع مسئله ملی در ایران،به هیچگونه پیمانی نمی‌پیوندند و به همین خاطر نیز از نامزدی برای شرکت در شورای رهبری امتناع کردند.درهرحال بابازگشت به نقطه صفر،دعوا برسربند 9 وحقوق اقلیت های قومی ومفهوم خلق وقوم و... درمیان حاضرین بالاگرفت ونشست-علیرغم تشکیل کمیسیونی برای حل وفصل آن- قادرنشد که حول سندهویت سیاسی تصمیم گیری کند.درنهایت قراربرآن می شود که کمیسیون 5 نفره ای برای روشن کردن مفاهیم قوم و خلق وحقوق اقلیت های ملی (قومی) تشکیل شود.وباین ترتیب شورای هماهنگی این جریان بدون حضورسایرملیت های ایرانی و دعوت شده به این نشست،آن هم براساس لیست های ازقبل تعیین شده تشکیل می گردد.واین درحالی است که اصل شرک فردی و یک نفریک رأی نیزتوسط احزاب و گروه های کردی و ملی مورد انتقاد قرارمی گیرد.
باین ترتیب گزاف نخواهد بود،اگرکه نشست برلین را هواکردن فیل منشوربدانیم،همایش پاریس را ترکاندن آن فیل به هواپرتاب شده بنامیم.آری نان فطیربرلین بدجوری درزیردندان شرکت کننده گان"همایش همبستگی ایرانیان درپاریس" قرچ وقروچ می کرد وازحلقوم آنان پائین نمی رفت!*3
******
ازپرده برون افتادن دست غیبی!
گرچه شقه شقه شدن عناصرناچسب رؤیای علم کردن یک آلترناتیومونتاژشده وبهم ریختن مفصل بندی آن راباید یکی ازنتایج مهم نشست پاریس بشمارآورد،اما مشخصه اصلی و خودویژه همایش پاریس را باید درعرصه دیگری جستجوکرد. مسأله اصلی وبرجسته ای که دراین همایش آشکارشد،ازپرده برون افتادن آن دست غیبی بود که هم چون یک قطب مغناطیس بدون درنظرگرفتن نقش آن به مثابه محرک اصلی،طیف بندی موردنظر وقرار گرفتن عناصرناهم خوان درکنارهم وبه عنوان عناصرتشکیل دهنده یک پروژه غیر قابل درک می گردد. درهرصورت،حضور یک هئیت آمریکائی ازسوی بنیاد دمکراسی و وابسته به نومحافظه کاران دراین همایش،درنوع خود درمیان اپوزیسیون ایرانی تازگی دارد.مطابق گزارشات انتشاریافته، آقای تیمرمن به عنوان مسئول این هیئت طی یک سخنرانی25 دقیقه ای( بیشتر ازسایر سخنرانان)ملاحظات ورهنمودهای خود را به این جماعت ارائه کرده است. ازسخنانی که دراین باره منتشرشده معلوم می شود که ایشان برحساسیت اوضاع و شکل گیری سریع این جریان سیاسی و مداخله گراصراروبه نوعی برپیشرفت کارها نظارت داشته اند. درهرصورت وظیفه اصلی نشست پاریس وهئیت مزبور، وصل کردن سراین سه عنصربه یکدیگربوده است که درست درتحقق همین وظیفه خود با ناکامی مواجه می گردند.
البته علنی شدن این اراده غیبی دلایل خود را دارد:ازیکسو اهمیت کشور ایران درمنطقه ودشواری های آمریکا درمداخله مستقیم اوضاع ایران،وسمت گیری تحولات درونی جامعه ایران ،ضرورت وجود یک اپوزیسیون فعال ودست نشانده را برای کنترل اوضاع وجهت دادن به آن بیش ازپیش مبرم ساخته است وازسوی دیگرشکست وناکامی تلاش های قبلی درشکل دادن به چنین اپوزیسیونی،امید به شکل گیری آن بدون چنین مداخلاتی را برباد داده است.ماجرای ناکامی جنبش رفراندوم،تلاش برای جلب اکبر گنجی ها و سازگاراها وافشاری ها درخدمت برپائی چنین معرکه ای ... دعوت آن ها به ضیافت کاخ سفید برای گفتگودراین باره، که با امتناع آن ها مواجه می گردد،تلاش های ناکام دیگری که برای سوارشدن برموج جنبش دانشجوئی و کارگری ونیزمبارزات دموکراسی خواهان ایران به عمل آمد،وبالأخره ناتوانی وفقدان اراده لازم درمیان سه طیف مزبوربرای ایجاد چنین چتری ضرورت مداخله بدین گونه علنی را دردستورکار آمریکا قرارداده است.بااین همه مرئی شدن چنین مداخلاتی درمیان نیروهای ایرانی بدون تنش نبوده ونخواهد بود.درنزد افکارعمومی آن ها هرچه بیشتررسواشده ودرنقش دست نشاندگانی چون احمد چلبی ها جلوه خواهند کرد. والبته این همه موجب خونریزی درونی وازدست دادن هرچه بیشترپایگاه اجتماعی آن ها می شود.علاوه برآن،این که دولت آمریکا ناچارمی شود با تخصیص علنی بودجه و دخالت آشکارمستقیما به مهندسی اپوزیسیون موردنظرخویش همت گمارد،درواقع خودجلوه ای است ازبحرانی که دستگاه حاکمه آمریکا درپیشبرد سیاست های خود درمنطقه و ایران دچارش شده است که درنهایت منجربه پراکنده شدن هرچه بیشترنیروهای وابسته به خودمی گردد.هم چنان که بادادن بهانه لازم وموجه به رژیم اسلامی،موقعیت آن را درزدن بر چسب مداخله قدرت های بزرگ برای سرکوب بیشتر هرجنبش مستقل وآزادیخواه فراهم می کند.حالا آش آنقدرشورشده که حتا کسانی چون محسن سازگارا هم تلاش های فوق رامشکوک اعلام کرده و ازشرکت درهمایش پاریس خود داری می کند! وعناصری چون جمیشد طاهری پورونیلوفربیضائی هم ناچارمی گردندولوبرحسب ظاهرهم که شده،درحد غرولند نسبت به آن واکنش نشان بدهند.
درواقع شرکت درنشستی با حضورآشکارم دست غیبی ،تمکین به آن ویا پیشه کردن سکوت دربرابرآن وحتا بسنده کردن به یک غرولند ساده نسبت به آن را-فارغ ازاوصافی چون رفرمیست وانقلابی وچپ یاراست بودن...- باید پایان یک فصل ازمبارزه سیاسی کسانی چون حسین باقرزاده ها و طاهری پورها و سلیمی ها و روستاها و... و.بشمارآورد که به نوبه خود فصل تازه ای را درزندگی آن ها نه بمثابه یک فعال و مبارزسیاسی، بلکه به مثابه کارچاق کن هائی درخدمت اهداف قدرت های بزرگ می گشاید.
2007-07-03-12-04-86

www.taghi-roozbeh.blogspot.com


*1-به عنوان مثال برای رنگین گردن دکورنشست پاریس گرچه این جریان هرچه درچنته داشت،نظیر یک نامه از طبرزدی وپیام یک وبلاگ نویس درعراق وگردآوری چند چپ هویت باخته وبخشی ازنیروها واحزاب کردستانی و نمایندگانی ازسایراقلیت های ملی نظیربلوچستان وعرب ها ویاترک ها و.....ویک دوجین خبرنگاروگزارش دهنده،با این همه حتا نتوانستند کل کارت سهمیه 250 نفری خود را که گردانندگان درنظرگرفته بودند،آب کنند.تعداد شرکت کننده گان به روایتی 80 نفر وبه روایتی دیگر 120 نفر وحتا گاهی تا 200نفر هم عنوان می شود. که بنظرمی رسد با توجه به تعدد روایت ها حول 80 نفر (مثلا روایت گزارشکران منتسب به جریان کرد ها وبرخی دیگرازشرکت کننده گان) ویا حداکثر 120 نفربه واقعیت نزدیک ترباشد. ودراین میان ترکیب اصلی آن را هم بیشتر سلطنت طلبان تشکیل می داده اند.اگرباین جمعیت اندک،اعتراض نماینده گان اقلیت های ملی حاضردرجلسه را که درقالب اجتناب آن ها ازدادن رأی و پذیرش مسئولیت دراین جریان بروزپیداکرد ونیز کسانی راکه ازروی کنجاوی و برای مشاهده نتایج این نشست ازنزدیک درآن حضور پیداکرده بودندازآن کم کنیم،آنگاه ازادعای پرطمطراق همایش ایرانیان،چه باقی می ماند؟.تنها راهی که برای اثبات چنین ادعائی می ماند،همانا تلاش گردانندگان این جریان برای مقایسه تعداد شرکت کنندگان این همایش باجمعیت 30 نفره برلین است!
*-2.اکثریت ازطریق چندین حلقه به این گونه جریانات مشکوک و مرتجع متصل می شود:
الف-ازطریق حلقه اتحاد وائئلاف مستقیم با بخشی ازنیروهائی چون حزب دمکرات و کومله زحمتکشان و..
ب-ازطریق وجوداعضای دوزیستی،نظیرجمشیدطاهری پورومشابه آن.
ج-ازطریق پیشبردسیاست تشکیل آلترناتیو جمهوری خواهی، به موازات همکاری و ائتلاف باجریانات دیگرو باصطلاح با دموکراسی خواهان(بخوانید سلطنت طلبان)حول حقوق بشرودموکراسی.
د-ازطریق مصوبه افشاء کننده ای که بنابه گزارش فراکسیون کمونیستی این جریان،دراکتبرمورد تصویب قرارگرفته است. مطابق این مصوبه اعلام می شود"ما، حفظ و برقراری ارتباط رفقای خود با ابتکارات و حرکات متعدد در اپوزيسيون پيرامون امر اتحادها را مفيد می‌دانيم؛ هرگاه که، با اطلاع هيئت سياسی ـ اجرايی باشد و در خدمت اشراف و آگاهی ما از اين روندها قرارگیرد".چنان که ملاحظه می کنید مطابق این مصوبه نه فقط نفس این گونه تحرکات مثبت ارزیابی می شود بلکه تلاش می شودکه به نحوی تحت نظارت هیئت اجرائی پیش برده شود.بیهوده نیست که سازمان اکثریت درپاسخ به خبرصدای آمریکا مبنی برشرکت این سازمان درهمایش پاریس با چنان ادبیات بی رمق و آکنده از شرمندگی آن را انکارمی کند،بدون آن که بخواهد سخنی درانتقاد ازچنین شیوه ای و نسبت به انتشاریک خبردروغ وباچنین اهمیتی، برزبان آورد.گوئی که اصلا حیثیت یک سازمان سیاسی با پخش چنین دروغی به بازی گرفته نشده است! وگوئی که اصلا دروغی درمیان نبوده است!
ه-وبالأخره ازطریق تسلط نگاه ریشه داری که همواره دراین جریان وجود داشته وهم چنان دست نخورده باقی مانده است:نگاه به قدرت وبه بالائی ها وتنظیم تاکتیک ها وجهت گیری ها دراین ارتباط.دراین بینش بسته به آن که بادازکدام سوبوزد،می توان بارِ سیاست را دوش به دوش کرد.
د-وبالأخره وجود یک نیروی سنگین وزن ِمیانگین بگیروبین دوصندلی بنشین که آماده است با هرچرخشی دراوضاع بسود این یا آن جریان،چرخشی یک شبه درمواضع بی بوو بی خاصیت خود به عمل آورد.با این همه تب وتاب تحولات داخل کشور وروندرادیکالیزه شدن جنبش های اجتماعی وطبقاتی ونیزافول شتابان بقایای نفوذ این جریان ازیکسو وشکست ورسوائی روزافزون سیاست های امپریالیست ها ونیزجمهوری اسلامی ازدیگرسو، درشرایط کنونی امکان انتخاب آسان وپیوستن قاطع به سوی هرکدام ازسه جهت گیری اصلی را (یعنی بسوی جنبش های اجتماعی-طبقاتی،بسوی جمهوری اسلامی، وبسوی قطب های وابسته به امپریالیسم را) برای این جریان با دشواری مواجه ساخته است.بهمین دلیل است که سیاست گاه به میخ زدن،گاه به نعل کوبیدن وگاه هم درحد فاصل بین آن ها،به عنوان یک سیاست میانگین گرفته شده ومرضی الطرفین برسازمان اکثریت حاکم شده است.
*3-برای نشان دادن گوشه ای ازفضای حاکم برهمایش پاریس وفشارهائی که ازقبل ِآن براقلیت های ملی واردمی گردید کافی است به چند مورد زیرنگاهی بیافکنیم.
نشست با سرود می سازمت وطن وشعری بامایه "مویه برای سرزمین آهورائی من"شروع می شود.فرادستی کمی وکیفی سلطنت طلبان وفرهنگ ناسیونالیسم حاکم برجلسه بشدت محسوس بوده است.برخی اعتراض می کرده اند که چرا رضاپهلوی پیام حمایت ارسال نکرده است.وبرخی دیگرخواهان اجرای سکوت برای بزرگداشت رضاخان بوده اند! نادیده نماند که رضاپهلوی قبل ازبرگزاری نشست فوق درپراک به دیدارجرج پوش شتافت وقرائنی دردست است که برخی محافل امپریالیستی درجهت پروژه خود و درتلاش برای هرچه بیشتررسانه ای کردن سلطنت وعوامل آن هستند.برای مردم کردنزدیک شدن احزاب کردی به سلطنت طلبانی که نه فقط تاریخا مسئولیت کشتارکسانی مثل قاضی محمد وشریف زاده و... را به عهده دارند وهیچ شرم وانتقادی هم ازاین بابت برخود روانمی دارند،بلکه متحد شدن باکسانی که حتا هم اکنون نیز حاضرنیستند موجودیت حداقلی رابرای آنان برسمیت بشناسند وحتا برسرمفاهیم قوم وخلق وعدم تمرکزو...مسأله دارند تاچه رسد به پذیرفتن حقوق آنان به مثابه ملیت های ایران ویااقلیت های ملی،وباانکارستم مضاعف مشغول چانه زدن هستند که اساسا با طرح فرمول یک رأی برای هرشهروند ایرانی،همه مشکلات مربوط به تبعیض حل می گردد ودیگرنیازی هم به اشاره جداگانه به حقوق اقلیت های قومی .نیست.ازهمین رو دراین پروژه نه فقط مدعیان باصطلاح جمهوری خواهی باید ادعای جموری خواهی خود را واگذارند وبهمین دلیل هم فاقد هرنوع پایگاهی درمیان جمهوری خواهان هستند،بلکه حتا کردها ودیگرملیت های دعوت شده به این جریان نیزقادرنیستند با مدافعین ناسیونالیسم حاکم،حول حقوق خود به توافق برسند و اگرحتا آن ها باچوب حراج زدن به مطالبات پایه ای خودهم به توافقی نزدیک شوند، قادرنخواهند شد بدنه توده ای سازمان های خود و مردم کردستان را درهمراهی با دشمنان قاضی محمد و شریف زاده اقناع کنند.وحاصل آن انزوای هرچه بیشترآن ها می شود.والبته سلطنت طلب ها نیزدراین میان به چندشقه تقسیم می شوند.
دراینجا یک سوال کلیدی مطرح می شودو آن اینست که چه نیروی محرکه ای این جریانات ناهمگون و متضاد در منافع خود ویژه را به چنین تلاشی وامی دارد؟ این همان نکته ای است که نویسنده این سطوربرآن است که با استناد صرف به به گرایشات واقدامات قائم بذات نیروهای قرارگرفته درزیرچتراین پروژه نمی توان به آن پاسخ دادوباید به دنبال آن قطب مغناطیسی(دست غیبی) رفت که این براده های واگرا را علیرغم میلشان کنارهم می چیند وبه عبارتی آن ها را واداربکوبیدن آب درهاون می کند!البته که دست غیبی دلش برای یک پارچگی ایران نسوخته،بلکه مطابق تجربه عراق و افغانستان، راه تجزیه وتقسیم-به عنوان یکی ازپروژه ها- ازطریق ائتلاف درمیان نیروهای وفاداربخود وایجاد موازنه قوا دربرابر رژیم حاکم وسپس پیشبرد اهداف دیگربراین بستراست. ودرست برپایه همین دورنماست که دست غیبی ازادامه تلاش برای وصله پینه کردن جریانات فوق کوتاه نخواهد آمد. بااین همه وضعیت حاکم برشرایط ایران بقسمی است که امرسرنگونی هم به معنای واقعی خود وهم به معنای سرنگونی باهدف جایگزین براستی دموکراتیک برای آن، باهمه سنگینی اش،برعهده جنبش های اجتماعی-طبقاتی وفعالین رزمنده ای قرارگرفته است که تمامی تلاش و هم وغم این نهادهای دست ساز قدرت های امپریالیستی آنست که سکان رهبری آن را بدست گیرند
.

Thursday, June 28, 2007

خط قرمزی جزحفظ قدرت وجود ندارد!
تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

چندتن ازاعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی دانشگاه صنعتی امیرکبیر( پلی تکنیک)،درادامه اعتراضات خود نسبت به بازداشت و شکنجه 8 تن ازدانشجویان این دانشگاه به اتهام توهین به اسلام ورهبری درنشریه توقیف شده این دانشگاه(که مطابق افشاگری دانشجویان، دراصل جعلی بوده وازطریق سرقت لوگوی این انجمن صورت گرفته است)،ازروز4 تیرتحصن آرام ونامحدودی را درمسجد این دانشگاه تاآزادشدن دانشجویان دستگیرشده به عمل آوردند.
تحصن فوق با تهدیدهای متعدد حراست دانشگاه برای پایان بخشیدن به آن وسپس خاموش کردن مطلق برق مسجد وسرانجام حمله به آن درنیمه های شب توسط 30 تن ازاوباشان حراست وبیرون انداختن دانشجویان ازمسجد و دانشگاه مواجه گردید.انجمن اسلامی دانشجویان دراین رابطه اطلاعیه منتشرکرده است با این عنوان که خط قرمز دولت نهم برای ایجاد جو خفقان و وحشت کجاست؟ که درسایت خبرنامه متعلق به انجمن اسلامی این دانشگاه می توان آن رامشاهده کرد. نوشته حاضر نقدکوتاهی است به این بیانیه:
بی شک اصل دفاع ازدانشجویان زندانی ودرخواست آزادی آن ها ودرهمین رابطه تحصن به مثابه شکلی ازاشکال گوناگون مبارزه توسط نمایندگان منتخب دانشجویان ستایش انگیزبوده وتردیدی درضرورت دفاع ازمطالبات آنان جایز نیست.این هم روشن است که دانشجویان زندانی و سایردانشجویان مبارزدارند تاوان مبارزات درخشان وافتخارآمیزاین دانشگاه، بویژه اعتراضات پرشکوه وبیادماندنی آنان به هنگام ورود احمدی نژاد به صحن این دانشگاه را می پردازند.والبته این هم قابل درک است که شورای مرکزی انجمن اسلامی تلاش دارد تابا کاربردادبیات مذهبی اتهام توهین به مقدسات واسلام و رهبری را که درمقالات جعلی منتسب به آنها آمده خنثی کند.حتا به مجموعه چنین دلایلی این راهم می توان اضافه کرد که دانشجویان نماینده در شورای مرکزی دارند با توسل به این گونه ادبیات ازسنگرتشکل انجمن اسلامی این دانشگاه که مورد تهاجم بی وقفه رژیم است، دفاع می کنند بااین همه نحوه پیشبرداین مبارزه وبهره گیری ازادبیات مذهبی(آنهم باچنین علظتی!) دربیانیه دانشجویان مناقشه برانگیزبوده و سؤالاتی را پیش روی مدافعان آزادی وبرابری قرارمی دهد.
دراین بیانیه دونکته پیش ازهرچیزخود رانمایان می سازد:
نخست بکارگیری ادبیات مذهبی هم چون مسجد به مثابه خانه امن الهی ومقدس ترین مکان دانشگاه،تأکید برمسلمان بودن دانشجویان،همزمانی حمله با وقت نمازصبح(که گویا به آن جنبه تراژیک خاصی می بخشد) ،حمله به ساحت مقدس مسجد وزیرپانهادن حرمت آن به مثابه یک فاجعه ننگ آورو مشابه آن ها.
ونکته دوم طرح این سؤال که براستی خط قرمزدولت نهم برای ایجاد خفقان درکجاست ومسجد مقدس درکجای این خط قرمزقراردارد؟
اگربپذیریم که هدف ازانتشار هربیانیه ازسوی هرنهادمبارزوآزادیخواهی، دادن آگاهی ازماهیت رژیم و جلب همبستگی مردم ودروهله اول دانشجویان مدافع آزادی و برابری دراین دانشگاه وبیرون ازآن ازمبارزات ودرخواست های بحق اشان است،دراین صورت این سؤال مطرح می شود که آیا چنین ادبیات وانگاره هائی درنیل به این هدف کمک می کند؟.هم چنین پرسیدنی است که براستی مخاطبین اصلی این بیاینه را چه کسانی تشکیل می دهند؟ آیا دانشجویان انجمن اسلامی خواسته اند ازاین طریق به نیروهائی درمیان حاکمیت وطرفداران آن پیام دهند که اولا برخلاف ادعای رژیم آن ها مسلمانان معتقدبه شعارهای مذهبی ومراسم ومناسک آن هستند، تاباین ترتیب همددی وحمایت آنان را جلب کنند؟ وبه موازات آن نشان دهند که دولت احمدی نژاد فاقدپایه مذهبی است وبراین باورند که باید پایگاه آن را درمیان مذهبی ها سست کنند؟ بی تردید اگرچنین باشد،این سیاست نه با سنت درخشان مبارزات دانشجویان این دانشگاه علیه استبداد وبرای آزادی وبرابری هم خوانی دارد و نه حتا قادراست نیروی حمایتی فعالی رابسود خود درمبارزه علیه استبداد مذهبی بربیانگیزد.دراین جا این سؤال کلیدی مطرح می شود که آیا درمبارزه علیه یک استبدادمذهبی می توان با توسل جستن به مفاهیم وبنیادهای مذهبی مبارزه ای کارسازوواقعا دموکراتیک را به پیش برد؟ یا آن که چنین شیوه هائی تنها می تواند بربی اعتمادی بدنه دانشجوئی ومبارزین آزادیخواه دامن زده وبرخلاف تصورنویسندگان بیانیه رژیم را درپیشبرد سرکوب یاری رساند؟.بی شک جنبش دانشجوئی به عنوان یکی ازآگاه ترین جنبش های اجتماعی و پیشرودرمبارزه برای آزادی و برابری وبرای دمکراسی تنها با تأکید قاطع برموازین دموکراتیک وقرارگرفتن درسنگرهای واقعی خود است که می تواند به وظیفه مهم خود عمل کند.
درمورد محوردوم
دانشجویان پرسیده اند که آیا برای رژیم خط قرمزی وجود دارد؟ ومسجد مقدس درکجای این خط قرمزقراردارد.البته نفس حمله به مسجد نشان می دهد که چنین خط قرمزی وجود نداشته وندارد.برکسی پوشیده نیست که برای رژیم مساله اصلی همانا حفظ قدرت ومنافع خود بهرقیمت است و دراین رابطه حتا مذهب هم به مثابه اهرمی درخدمت آن قراردارد.اما نیازی به انجام چنین تجربه ای نبود تااین حقیقت بکرات تجربه شده باردیگرموردآزمون قرارگیرد. نمونه های بی شماری روشن کرده است که رژیم حتا ازسرکوب مراجع تقلید مخالف خود هم ابائی ندارد.بنابراین این تصورکه گویا درپناه مسجد وتوسل جستن به مقدسات مذهبی بتوان سنگری برای مبارزه علیه رژیم فراهم آورد، توهمی بیش نیست و اگرهم جدی گرفته شودیک توهم خطرناک است. دانشجویان فقط می توانند درسنگرهای مستقل ومتعلق به خود به مبارزه ادامه دهند وچنین سنگرهائی هم ازهمین امروز باید تلاش شود که آجربه آجربرافراشته شود. بنابراین بباد دادن فرصت های گذرا درپناه سنگرهای مصنوعی و خیالی تنها می تواند به اتلاف وقت دانشجویان درساختن سنگرهای حقیقی وواقعا متعلق به خود خدمت کند. بی شک ساختن سنگرواقعی درزیرسرکوب سنگین و مداوم کارآسانی نیست.اما نباید فراموش کنیم که غالبا سنگرهای واقعا مستقل ورزمنده دربحبوحه مبارزات نفس گیر ساخته می شوند.
درهرحال مبارزبه سبک وسیاق اخیرانجمن اسلامی دانشگاه امیرکبیر بعید است بتواند نه فقط آبی را درمیان مذهبی ها ودرمیان بالائی ها بسود آن ها گرم کند،ونه حتا اگرقادربه آن می شد(همانند دوران اصلاح طلبی) می توانست جلوی سرکوب آنها را بگیرد.برعکس توسل به چنین شیوه هائی تنها می تواند به همبستگی دانشجویان بعنوان مهمترین سرمایه یک تشکل دانشجوئی لطمه بزند.دانشجویان دانشگاه امیرکبیرباید به نقد وبازبینی کاربرداین گونه شیوه ها وتاکتیک های مبارزاتی بپردازندو درعین حال با تقویت نظارت و مداخله بدنه و مجامع عمومی دانشجوئی درجهت دادن به سیاست های نهادهای منتخب خود،ازافتادن آنان بدام مصلحت اندیش های مقطعی وسترون ممانعت به عمل آورند.
هیچ نیرو وسیاستی جزبه میدان آوردن هرچه بیشترنیروی همبسته ومتحد دانشجویان قادرنیست که با تهاجمات رژیم به مقابله برخاسته ودرمبارزه برای تحقق مطالبات دانشجویان مؤثرواقع گردد.
2007-06-29-08.04.86
www.taghi-roozbeh.blogspot.com