Thursday, March 19, 2009



سال نومبارک باد!
کدام نوع سازمان یابی وکدام نوع اتوریته؟
تقی روزبه

مطالب زیر پلمیک های مناظره گونه ای است که بصورت زیرنویس های مقاله من درمورد "نگاهی به چند چالش پیش روی جنبش زنان" به مناسبت 8 مارس*1 صورت گرفت.انتقاداتی است که برخی از دوستان به دفاع من ازجنبش های اجتماعی و بویژه حول دفاع ازسازمان یابی جنبشی –شبکه ای آن صورت گرفت ولی درادامه خود ازآن فراتررفته و حول دوموضوع اصلی چگونگه سازمان یابی وچه گونه اتوریته متمرکزشد.دراین مباحثات صرفنظرازجنبه پلمیکی آن ،بخشی ازنکات مهم و مساله برآنگیز درمیان نیروهای چپ ونقد آن ها،بویژه حول مختصات عمده سازمان یابی معطوف به خودرهانی دربرابر سازمان یابی های ازنوع حزب پیشاهنگ وحزهدایت گر، دربرابراتوریته های معطوف به خود رهانی وازترازآنها است. منبع اصلی این مباحثات نیز درلینک پایانی ضمیمه شده است. آنچه که مهم است محتوا ست وامید آنکه لحن دیالوگ براصل موضع سایه نیاندازد.مقاله حاضر پس ازحذف برخی حواشی قسمتی ازاین مناظره را تشکیل می دهد.
درانتقادات مطرح شده ازهمان لحظه اول دورویکرد روشن و صریح سمت وسوی خود را نشان دادند:نخست رویکرددوستی که درآن صراحتا "تحسین جنبش های اجتماعی ازسوی من را را به باد انتقاد گرفت".بزعم این گرایش بدون حزب پیشاهنگ برای هدایت این جنبش ها این جنبش ها درواقع هیچ اند. مگرخاک رس بدون خشتگرارزشی می تواند داشته باشد؟
واما دریاداشت دوست دیگر بقلم آقای فرامرز ازهمان لحظه نخست وبدون هیچ گونه تعارفی اصل احترام به چندصدائی وپلورالیسم دریک سازمان چپ زیرضرب قراگرفت وبا زدن انگ انحلال طلبی واتلاق "نه سازمان" به مثابه شاه بیت تکراری ایشان دراین مقاله به هرسازمان چپی که درآن نشانه ای ازاحترام به تنوع نظرات و به پلورالیسم دیده شود،صراحتا از ایده "یک سازمان، یک صدا ویک گرایش" دفاع شد.گرچه ازحق نمی توان گذشت که برای خالی نبودن عریضه وازروی "سعه صدر"، درجائی اعتقاد خود به تحمل صدای دیگر اما به شرط چاقو یعنی قرارداشتن دربیرون ازسازمان رابرای دگراندیشان ابرازداشت!. ولی غافل ازآنکه راه طولانی بین سودای "یک سازمان، یک صدا" و"یک جامعه ویک سازمان" وجود ندارد و تنها میزان توانائی و ناتوانی است که می تواند بین آرزو وواقعیت فاصله بیاندازد. درهرحال مخالفت با فرایند جنبش خودرهان وخود بنیاد، چندصدائی و خارج ازاتوریته حزب پیشاهنگ،واساسا با نگاه به طبقه درمفهوم پلورالیستی ونه بصورت خلوص ذهن ساخته این نوع جریانات، رویکردی است که درسرتاسراین یادداشت ها جابجا دنبال میشود.آرزوی کنترل ودست آموزکردن جنبش های "وحشی وخودفرمان" والبته نافرمان به اتوریته های درونی وبیرونی، ازیکسو وجایگاه سازمان پیشاهنگ ورهبر-به منزله سر(فرمانده)برای اندام (فرمانبر)ازسوی دیگر،جان مایه این یاداشت ها را تشکیل می دهد و بقیه احتجاجات نیزهمه وهمه درحکم کشیدن وسمه برابرواست. ودراین میان نویسنده که انقلاب بهمن را با دزدیدن و غیره توسط خمنیی توضیح می دهد حتا یک بار ازخود سوال نمی کند آخرچگونه با پذیرش سراندیشمند وفرمانده و پیکر فاقد شعوروفرمانبرمی خواست و می توانست به جنگ ولایت فقیه وخمینی برود؟ وبدترازآن هنوزهم پس ازگذشت 30 سال با حرارت وتعصب تمام هم چنان ازگونه های مشابه –البته با عناوین وکدهای متفاوتی- سخن می گوید.
اندکی درمورد شیوه برخورد
تمامی تلاش نویسنده آن است که سوال "چگونه سازماندهی" را به "نه سازماندهی" و نفی اصل سازماندهی تبدیل کند. والبته منشأ چنین تلاشی را هم باید دردرک کلیشه ای وبسیارمحدودوی ازسازماندهی جستجوکرد و هم بدرجاتی درشگردهای رسوب کرده دراین نوع پلمیک ها برای دست وپاکردن حقانیت برای خود و به خاک مالیدن کت حریف.
ایشان دریادداشت چهارم پس ازطفره رفتن ازجواب سرراست به سوال من درمورد اینکه آیا اساسا تفاوتی اساسی بین سازماندهی معطوف به سوسیالیسم و سازماندهی های معطوف به جوامع طبقاتی قائل است یا نه؛ برای رهاکردن گریبان خود ازاین سوال تلاش می کند که نفس این پرسش را بزیرسوال ببرد و آن را بلاموضوع کند. وحال آنکه این سوال برآمده از کارنامه وتجربیات ناکام صورت گرفته در بیش ازیک قرن است و بخشی ازنقد فروپاشی اردوگاه وتجربه قرن بیستم وآنچه که برماگذشت و تجربه اخص سازمانهای چپ ورادیکال جوامع مشابه خود مان را تشکیل می دهد.( نظیرجایگزین شدن حزب بجای طبقه ودرادامه جای جایگرینی رهبری وبورکراسی بحای اراده بدنه حزب وسپس هیئت سیاسی و دبیراول بجای آنها .... وفرمالیته شدن شوراها وسایرتشکل های توده ایی .... ونسخه برداری ازاین الگو درنقاط دیگرو...) .با این وجود یادداشت نویس ما به این دورزدن نیاز میرم دارد.اوباید قبل ازهرچیز با تکیه به عقل سلیم ودیرآشنا برای همه، قبح باورهائی چون سلسه مراتب،نیازبه رهبری ومبارزه علیه اقتداربورو،و... را زائل کند ودرهمین رابطه تلاش مبرمی برای باورندان وجود تفاوت بین آنها نظیررهبری خوب ورهبری بد وبوروکراسی خوب وبوروکراسی بد وسلسه مراتب مفید وسلسه مراتب بد و.. وخلاصه تفاوت های درون سیستمی را بجای آماج قراردادن کلیت سیستم جابیاندازد وبا اتکاء به چنین چاپاهای لغزنده وخرده تفاوت ها،بلکه بتواند ازمقولاتی که نمی تواند مورد قبول هیچ انسان آزاده ودموکراتی باشد تاچه رسد به مدافعان ومدعیان رهائی ازانواع ستم های طبقاتی، اعاده حیثیت کند.درتلاشی ازهمین قماش برای زدودن قبح نظام سلسه مراتبی، این نظم برگرفته شده ازارتش وجامعه طبقاتی ومتعلق به تاریخ پیشاانسانی،می کوشد که باکشیدن دیوارچین بین مرحله قبل ازقدرت وپس ازقدرت آن را توجیه پذیر کند ولاجرم منازعه بی پایان برای قدرت وقدرت یابی رقبا راجایگزین مبارزه برای رهائی سازد.غافل ازآنکه قدرت دروجوه کلان خود ودروجه مسلط ازدل همان جامعه و باتکیه برپیش زمینه ها وساختارهای موجود درآن وازجمله با تکیه برهمین "خرده قدرت ها" وتقدیس آنها به عروج میرسد ونه هم چون فرود بلای آسمانی برزمین. هم چنان که درنمونه دیگری خصلت فرایندی مبارزه برای رهائی را که امری بدیهی درنوشته های من است به امری تبدیل می کند که گویا مدعی ام بطوردفعی ویک شبه قابل حصول است!. شیوه تحریف نظرات حریف وتبدیل آنها به یاوه وبرای کسب حقانیت برای یافته های خود عادتی مرسوم دراین گونه پلمیک هاست وجلوه ای ازهمان ولعی است که دست یابی به قدرت ومقهورکردن کنش دیگری را هم چون تلاش تشته ای دربیان فلسفه وجودی تلاش های خود می داند.مثلا ادعای ایشان مبنی براینکه گویا من تقسیم کاررا انکارکرده ام ازهمین قماش است. والبته سرمنشأ آن نیزپیوند ناگسستنی است که بین تقسیم کار وسلسه مراتب درذهن خود ایشان وجود دارد. والا تقسیم کار اگرنهادی وجاودانی نشود واگرستایش نشود الزاما با سلسه مراتب وامتیازخواهی وتبعیض همزادنیست.مبارزه علیه تقسیم اسارت آوروتبعیض آمیزبه معنی مبارزه با تقیسم کارمبتنی برهمیستگی و تقویت بازدهی تولید جمعی نیست.
اندکی درمورد مضمون
متأسفانه با مشاهده جمع بندی یاد داشت چهار معلوم میشود که نویسنده مطلقا وبه نحو شگفت آوری ازمحتوای نظرمن سردرنیاورده است(اگرنخواهیم بگوئیم که عمدا تحریف کرده است).اومی نویسد انتقاد آقای روزبه از:"سازماندهی های از نوع سلسله مراتبی و حافظ جداسازی قدرت از خود توده ها" را در برابر خود بگذاريد. و آن را چند بار بخوانید و پیش خود سبک و سنگین کنید: آيا نادرست تر از اين عبارت هم می توان يافت؟
توضیحات عجیب وغریبی که درادامه عبارت فوق می دهد شکی باقی نمی گذارد،آنچنان آشفته وپرت است که معلوم میشود ایشان اصلا متوجه آنچه که من دراین باره گفته ام نشده و متأسفانه وجود همان منشور غرائزثانوی و شکل گرفته درجامعه طبقاتی را که مانع درک گزاره های مربوط به رهائی میشود را مورد تأیید قرارمیدهد.
اساسا انباشت ثروت وانباشت قدرت دوهمزاد جدانشدنی وبازتولید کننده یکدیگر هستند. جامعه طبقاتی بدون انباشت قدرت ودربیرون ازدسترس وکنترل توده های استثمارشده(درسطوح گوناگون ازکوچکترین سلول های اجتماعی تا ماشین دولتی) قادر به بقاء نیست. چرا که نطام مسلط با سلب محصول فراورده ها وتولید ازچنگ تولیدکنندگان ازهمان لحظه با مقاومت ومبارزه سلب شدگان مواجه است وبرای مقابله با آن به سلب قدرت ازکنشکران وانباشت آن دربیرون ازقلمروکنترل وی ودرسازمان های سرکوب مبادرت می کند. امری که تنها ضامن بقا اوست.قدرت وثروت بیرون آمده ازچنگ زحمتکشان ومسلط وبیگانه با او.بنابراین وقتی نویسنده بکرات شگفتی وعدم درک خویش را ازمفهوم قدرت جداشده ازتوده ها ومسلط برآنها ورازوارگی این قدرت مسلط شده به نمایش می گذارد، درواقع ناخواسته دارد به ستایش ازقدرت درسیمای سلب شده،خونین،متجاوز وسرکوب کننده ای می پردازد که پاسداروضع موجوداست.متأسفانه همه پایه ها ومبانی الهام بخش وراهبردی سوسیالیسم چون خودحکومتی،خودرهانی،دموکراسی مستقیم ومشارکتی،اصل درهم شکستن ماشین دولتی به منزله ابزارجامعه طبقاتی،رابطه زنده بین شکوفائی آزاد فردی با شکوفائی همگان،وناسازه بودن سلسله مراتب وبوروکراسی ورهبری کردن ورهبری شدن با این ارزشها واینکه یک سازمان درخدمت این ارزشها نمی تواند اساسا سنخیتی با سازمانهای همزاد وهم زیست با جامعه طبقاتی داشته باشد،سخت برای یادداشت نویس بیگانه است واساسا ومتأسفانه تامرزنگران کننده ای نشانه ای ازاین ارزشها دراین یادداشت ها دیده نمی شود.مثلا هیچ رابطه معنا داری بین دمکراسی مستقیم وبرخاسته ازآحاد جامعه ویا دمکراسی مشارکتی وچگونگی سازمان یابی وناسازه بودن آن با سلسه مراتب وجود ندارد. درنزدوی گوئی که قدرت امری است قراردادی بین مسندنشیینان و کسانی که دراتاق انتظارقراردارند. وحال آنکه هزاران شاهد مثال همواره خاطرنشان می کنند که قدرت نوردبان دوطرفه نیست و وقتی تفویض شد و ازچنگ مردم خارج شد، توازن بهم خورده ومسند نشنیان مطابق قرارددادهای قبل ازتفویض قدرت عمل نخواهند کرد. بدترین نوع بردگی تفویض قدرت بدست خود وبا رضایت خود وبدست رهبران است.همانطورکه مردم درانقلاب بهمن با نشاندن خمینی برماه وبردوش خود چنین کردند. وهمان گونه که یادداشت نویس ما تحت عنوان رهبران خوب و ...بطور تعصب آمیزی ازآن دفاع می کند دربینش وی سازمان یک ظرف جاودانی ودارای قواعد ثابت ومستقل ازنوع مناسبات اجتماعی موجود و هم چون یک ابزارجادوئی وفراطبقاتی وجود دارد.انگارنه انگارکه سازمان ظرفی است برای تسهیل وتقویت مبارزات طبقاتی زنده وجاری ونه برای قالب گیری آن وروانه کردن روخانه خروشان ومتنوع به کانال های جویبار باریک وتنگ این یا آن گروه. گرچه درنزدمقاله نویس می توان به شیوه مراکزعلمی وآکادمیک جامعه طبقاتی هم چون فنون علمی و امری مجردحول وحوش جزئیات ومعایب ومزایایش به بحث پرداخت اما حاشا که کلیت آن چه را که دایما بگوش ما میخوانند-ازگهواره تاگور-هرگزنمی توان به زیرسوال برد.وحال آنکه سازمان وسازمان یابی ازقضا بدلیل آنکه عمیقا با مناسبات اجتماعی ومساله قدرت سروکاردارد، بیش ازهرمقوله دیگری با نوع مناسابت اجتماعی ارتباط مستقیم وتنگاتنگ دارد.بنابراین مبارزه با رازوارگی وتقدیس سازمان به مثابه سازمان درمبارزه برای رهائی امرکلیدی است.نگاهی که مولد ماشین های کوچک قدرت قبل ازعروج وتسمه نقاله تبدیل به ماشین های هیولائی پس ازقدرت است. مارکس( درمانیفست) تاقبل ازکمون پاریس، که به نوبه خود مولد سازمانهای طرازنوین ودفن گونه هائی از طرازکهن گردید،براین گمان بودکه با تصرف ساختارهای قدرت موجود می توان به هدف رسید ولی دیری نپائید که خیزش کمون پاریس برچنین تصوری نقطه پایان گذاشت.ازآن هنگام بشرتوانسته بازهم درپرتوتجربیات بوجود آمده بردانائی خویش نسبت به این مساله بیفزاید. وعجیب است که بسیاری ازمدعیان چپ ما هنوزدرعصرقبل ازکمون پاریس قراردارند. وحال آنکه با تجربیات ودست آوردهای بیشمارپس ازآن را دربرابرخود دارند.
بهرحال وقتی امروزدرنقطه ای که درآن قرارداریم ازسازمان یابی وازجمله ازنوع سیاسی وحزبی آن سخن به میان می آوریم،ناگزیریم برپایه سه گزاره تعیین کننده زیرودرنظرگرفتن رابطه ارگانیک آنها، که تجربیات ودستاوردهای ازآن زمان تاکنون را بهم پیوندمی زند اندیشه کنیم وگرنه دورازلحظه تاریخی خود بسرمی بریم:
نخست درنظرگرفتن مفهوم گسترده ،متکثر وپلورالیستی طبقه که امروزه درمقایسه با گذشته دچارتغییرات بزرگ وساختاری شده ودربرگیرنده انواع اشکال کار،اعم ازصنعتی،کشاورزی،کارغیرمادی(خدماتی وفکری و.....)، شاغلین،بیکاران وکارهای موقت وپاره وقت و... که امروزه دارد به سیمای مسلط تبدیل می شود،کاربامزد وکاربی مزد وازجمله تمامی کارهائی که درخدمت بازتولید کل نیروی کار قراردارد وازجمله کارزنانه بی دستمزد و... دروجه دیگردرنظرگرفتن انواع واقسام تمایزات جنسیتی ،ملی وقومی ومکان جغرافیائی و... .وخلاصه دریک کلام کلیه مزدوحقوق بگیران رسمی و غیررسمی و که کاربدون مزد و کلیتی بنام اکثریت عظیمی جامعه را می سازند ونسبت های متغیربخش های گوناگون طبقه که درطی این سالیان صورت گرفته است.طبقه دروجه اشتراکات ودرنظرگرفتن اختلافات وبه مثابه یک مقوله فرارونده ودرحال گسترش ،یک مقوله یک پارچه نیست اما این تکثرتکثردرون طبقه ای ودرچهارچوب استثمارآنها توسط سرمایه دراشکال مستقیم وغیرمستقیم است. باین ترتیب روشن است که بحث تکثروپلورالیسم درون طبقاتی را که درخدمت بالندگی مبارزه طبقاتی درکلیت خویش است نمی توان با مبارزه بین طبقات –که ازقضا برای دامن زدن به آن است-قاطی کرد وپیش خودفرض نمودکه ضربه ناک اوت کننده ای هم به حریف وارد شده است. واین گونه برپاکردن گردوخاک چیزی است که متأسفانه خصلت نمای دیالوگ دوست عزیمان فرامرز را تشکیل می دهد.
گزاره دوم درنظرگرفتن کارکردو وظیفه کمونیستی است که دریک کلمه دربرگیرنده دفاع ازمنافع عمومی وکلی طبقه صرفنظرازاین یا آن لایه واین یا آن کشوراست.* بنابراین قراردادن این بخشها دربرابرهم وتکه وتقسیم کردن طبقه مطلقا دربرابراین کارکرد قراردارد. والبته نمی توان انکارکرد که داشتن نگاهی این گونه به طبقه متکثروگسترده،بالکل با نتایج وپی آمدهای متفاوتی ازنگاه تنگ ویک گرایشی به طبقه همراه است.دراین نگاه کمونیست ها فقط بخشی ازجنبش طبقه هستند و نقش خود را درخود سازمان یابی و خود رهانی کلیت طبقه می جویند ونه درآرایش این دسته یا آن دسته دربرابرهم.مارکس می گفت فرقه حقانیت وجودی وحیثیت خویش را نه دروجه مشترک اش با جنبش طبقه بلکه درعقیده پوسیده وخاصی می بیند که او را ازجنبش متمایزمی کند. گرچه استناد به مارکس نویسنده را خشمگین می سازد ومرا ازاستناد به مارکس منع کرده است،ولی من اگرمارکس وهرکس دیگررا ازبسترتاریخی خود خارج نکنیم وبه بت و اسطوره و رهبرکبیر ومرجع تقلید لازم الاتباع تبدل نکنیم،نه ازگفته های او بلکه هم چنین نوشیدن هرجرعه ای ازاین روخانه جاری وعظیم ،حتا اگرگفته یک کارگرساده باشد،لذت می برم.
گزاره سوم اشکال وظرف های سازمان یابی است که بتواند به منزله بستر رودخانه ای باشد برای پیوستن این جویبارها بهم دیگر وجاری شدن آن که بیان کننده تنوعات و کثرت درعین وحدت حول منافع یایه ای ومشترک است.
بنابراین ازهرکجای این سه پایه اگرشما به مساله نگاه کنید، چه ازبعد واقعیت انکارناپذیر تنوع وتکثرطبقه وچه وظیفه کمونیست ها که معرف دفاع ازکلیت منافع آنها وتقویت همبستگی طبقاتی وخود حکومتی آن می باشد و چه به مثابه بسترردوخانه ای که باید ظرفی باشد که این شاخه ها وجوبیارها بتوانند به آن به پیوندند،آنگاه معلوم میشود که تقلیل خودبه یک صدا ویک گرایش ازطبقه – که تازه برای فرقه های ما آرزوی دست نیافتنی است-خود چیزی جزفرقه گرائی نیست. والبته مبین یک درک تمامیت گرا وغیردموکراتیک ازطبقه است. یعنی هم دامن زدن به شقه شقه کردن طبقه وهم دیدگاه تمامیت خواهانه وسرکوبگرانه ای است که دربطن این نوع مدعیان چپ وطبقه قویا وجود دارد. درگذشته ها طبقه کارگرعملا هم معادل کارگران صنعتی بود، هم معادل مرد بود وهم برپایه سرکردگی این بخش کارگران برسایربخش های طبقه ویا زحمتکشان بود ومعنای حزب هم به نمایندگی ازآن (ودرعمل جایگرین طبقه) برتک حزبی وفرادستی یک صدا دردرون آن استواربود.ولی امروزه با تحولاتی که ورود به آن خارج ازحوصله این نوشته است این منظومه وتصویر ازکانئات پاک به هم ریخته است.ولی بسیاری درهمان لحظه های تاریخی منجمد شده وهم چون سربازان ژاپنی مخفی درپناهگاه ها ودرتصورادامه جنگ، بسرمی برند ودرواقع درپیله درونی وبی خبرازدگرگونی شرایط زیستی به نوعی "بنیادگرائی" را نمایندگی می کنند. این بنیاد گرائی بویژه ازآن رومضحک می نماید که بدلیل همان تغدیه ازکلیشه های دست نخورده، امروزه حتا آن مابازاء تاریخی رانداشته وبصورت ادعای خودخوانده نمایندگی تاریخی ازجانب پرولتاریا مورد دفاع قرارمی گیرد. ودرست بهمین دلیل والبته با تأسف وقتی وارد صحنه واقعی اجتماعی می شود می تواند با روند فرارونده خود جنبش ها نیزرودر رو شود. ومارکس درست با فهم همین مساله –نیروی ماند فرقه گرائی-بود که بدرستی خاطرنشان ساخته بود که یک گام عملی جنبش بهترازیک دوحین برنامه است(ومرادش برنامه های برآمده ازبیرون ازمتن جنبش بود).

بنابراین بطورخلاصه مساله نه برسرنفی سازمان یابی که برسرچگونگی سازمان یابی واصول حاکم برآن است. مساله اصلی مبارزه علیه سلسه مراتب ،مبارزه علیه بوروکراسی، ودرتلاشی معکوس برای دست یابی تاسرحد ممکن به دمکراسی مشارکتی و مستقیم وتعمیق آن –آنهم با عنایت به دستاوردهای ارتباطی جهان امروزاست که بسترهای انقلابی برای مشارکت هرچه بیشتربوجود آورده است. برسمیت شناختن وتثبیت پلورالیسم برپایه بنیادهای مشترک علیه پایه های اصلی نظم طبقاتی موجود،تاکید براشتراکات وکنش های جمعی واقتدارحاصل ازآن،قدرت ناشی شده ازهمبستگی انسانی دردرون یک جمع وسازمانی که خود را سوسیالیستی می داند، بجای فرادستی واقتدار این یا آن گرایش واین یا آن بخش که منبع بی پایان روند طرد و حذف وتجزیه وتقسیم وتولید فرقه است.فاصله گرفتن ازمدلهای مبتنی بربدیهی انگاشتن وجود سرفرمانده وبدنه فرمانبر، ازبدیهیات این نوع سازماندهی است که اساسا خودرا بااهداف وارزشهای والائی هم چون چون خودحکومتی وخودرهانی هماهنگ می سازد. مقولاتی که برخلاف خشم نویسنده ازآنها، خود گویا بوده وهیچ نیازی به تفسیراضافی ندارد. شعارخود رهانی وخودحکومتی همواره ورد کلام کمونیست ها بوده وهیچ نیست جزناظر به سوژه شدن ونقش آفرینی مستقیم تک تک کارگران واستثمارشوندگان، وحقیقتا به معنای حکومت مردم برخود،امری که بورژوازی آن را درلفظ وبطورصوری می پذیرد تا درعمل آن را بلاموضوع کند.دموکراسی مستقیم ومشارکتی هیچ چیزپیچیده ورازآلودی نیست که کسی بخواهد رازگشائی کند.همه برآن واقفند وهمه ابهام تراشی ها و رازورزی ها برای پنهان کردن سیمای آن است.نه فقط دردوره های انقلابی بلکه هم چنین درهرلحظه وهرمکانی وقتی کنش ها ازحوزه فردی خارج میشود وبه یک جمع دونفر به بالا پیوندمی خورد وجود دارد و به عنوان گزینه ای دربرابرگزینه های دیگرمطرح میشود.
بنابراین بهتراست که کیش رهبری وسلسه مراتب را به آن جامعه و کسانی واگذاریم که برای تداوم حیات نکبت بارخود به آن نیازدارند. مارکس می گوید درجامعه سرمایه داری گوئی مردگان (سرمایه ثابت) برزندگان (سرمایه متغیر) حکم می رانند.وبه آن باید افزود منتاظربا آن اندیشه و باورها درقالب احکام وکلیشه شدن ها وطبقه بندی ها و مفصل بندی ها درقالب سلسله مراتب و آمریت که جملگی برپادارنده نظم سرمایه داری است.

البته من بسهم خود تصدیق می کنم که خطوط نظرات مطرح شده درلابلای یادداشت نویس ما برای همه ما خیلی آشنا است. آنقدرآشنا که انگارازهمان بدوگشودن چشمان خودبه این جهان با آنها متولدشده ایم. ازهمان آغوش خانواده ومدرسه ومحله ودانشگاه ومحل کار،شهروده ....ودرهمه جا، نظام سلسه مراتبی وآقابالا سر(ازپدرخانواده تارئیس محله ومدیرمدرسه وژاندارم دهکده و....وتا دولت ...)باما ووجودما محشوربوده است.با آن زاده شده ایم وبه نوبه خود با پذیرش ومجری بودن آنرا بازتولید کرده ایم.یک سیکل معیوب و مرگبار! بنابراین کمترین شکی در بداهت ونیرومندی این سلسه مراتب ونظم مبتنی بر آقابالاسر ،درون شدگی وتبدیل آنها به غرائزثانوی روانیست.... ولی "افسوس" که جنبش پیش رونده طبقات دون پایه، وپرده برداری مارکس ازآن و انقلاب کپرنیکی او وادامه دهندگانش چرتمان را پاره کرده و باورمان به نقدس وغیرقابل تغییربودن ارثیه رسیده ازپدران ومادرانمان را به منازعه طلبیده و مسیردیگری را دربرابرمان گشوده است:مسیرخود رهائی و خود حکومتی.نسل های گوناگونی تلاش کردند که بنوبه خود این مسیررا هموارترسازند و راه را بسازند.آنها بامسولیت خویش گامهای برداشتند و البته گاهی حتا به عقب . ظاهرانسل ما-والبته بخشی ازآن- نیزدرپی یک نقد بی رمق واولیه درپی زمین لرزه بزرگی که اتفاق افتادوواکاوی تجربه شکست خورده برای گشودن راه پیشروی وپی گرفتن ،متأسفانه دچارسرخوردگی شده و عزم بازگشت به عقب را کرده است. آیا برای این نسل سرخورده که ماباشیم بهترنیست که یک باردیگربا نگاهی به پشت سرحداقل ازتکرارمواردمنفی حذرکنیم. توصیه من یاین نسل آنست که لازم است یک باردیگرماهی سیاه کوچولوی صمد بهرنگی را ازنومرورکند!
*****
بالأخره بخش پنچم نوشته آقای فرامرز،به نقد مقاله ای که بهانه شده بود برای چهاریادداشت بی ارتباط با آن، رسید.اما مطالب مطرح شده درآن اوج اشفتگی نویسنده را هم بلحاظ مضمونی وهم بلحاظ شیوه برخورد به نمایش می گذارد. آنطورکه خودنوشته نشان میدهد همزمانی این یادداشت ها با گفتگوی رادیوی همیستگی بایکی ازفعالین زن که درآن ازساختارهای جنبشی-شبکه ای دفاع شده بود،این آشتفتگی را به اوج خود رساند ونویسنده را وادارکرد حداقل درنوشته خود کوچه ای برای مخالفان سلسه مراتب ومدافع روابط افقی بازکند والبته چنین کاری کلیت ویک دستی نظریه را کاملا بهم ریخت و نویسنده را وادارکرد که با فراربجلو وگرفتن دست پیش هم چنان خود را طلبکارومدعی قلمدادکندو برای اینکارالبته ناچارگردید تاوان سنگینی را که همانا تحریف آشکارهمه وقایع ورویدادهاست، بدهد. بصورت تلگرافی به آنها اشاره می کنم:
الف-می گوید که من بالاخره درزیراین آسمان کبود یک نمونه را که کمپین باشد نشان داده ام تا مثالی باشد برای سازماندهی افقی. ولی مقاله من هیچ ربطی به کمپین ندارد وحتا یک بارهم نامی ازآن درمقاله نیامده است و عنوان آن هم نگاهی به برخی چالش های پیشا روی جنبش زنان دریک سال گذشته است.
ب-گفته است که اصطلاح شبکه –جنبشی و (یا توصیفی مشابه آن ) را عینا ازکمپین گرفته ام. گرچه اگرچنین هم بود هیچ مشکلی نبود ولی واقعیت آن است که کاربرد این اصطلاح درنوشته های من ربطی به این کمپین مشخص ندارد وازسالها پیش درنوشته های من مطرح شده وخود هم نمی دانم ازکجا آمده وازکجا گرفته ام.ولی آنچه که بدورازاین یا آن نام ومعطوف به محتواست اولا این نوع سازماندی فقط مختص به کمپین نیست بلکه درمیان جنبش زنان مطرح است ولی همانطورکه درنوشته من هم آمده این گرایش نوپابوده وهنوزتثبیت نشده ویا تنها گرایش نیست.وثانیا به جنبش زنان فقط ایران مربوط نیست بلکه پیش ازآن درسطح جهانی مطرح بوده است .ثالثاگرچه بدلایلی خارج ازاین درجنبش زنان نفوذ و بردبیشتری دارد،اما اختصاص به آن نداشته و سایرجنبش های جهانی نیزسالهاست که ازآن استفاده می کنندو رابعا فقط به سالهای اخیرمربوط نمی شود و لااقل قدمت آن به جنبش مه 1968 ودست آوردهای آن میرسد. بنابراین اگرآقای فرامرزباشنیدن گفتگوی همبستگی با یکی ازفعالان زن غافلگیرشده است بخودش مربوط است وبهتراست آن را مبنای مباحثاتی که جنبه عمومی و فراموردی دارد ونوشته های من هم صرفا با استناد به این گونه موارد اخص تنظیم نشده است قرارندهد. گرچه بعنوان نمونه ای وتجربه ای ازاین نوع جنبش ها مورد توجه است.
ج-درفراری بجلو نویسنده مرا متهم کرده است که یک الگوی سازماندهی معینی را به کل جنبش زنان تسری داده ام. این هم برخلاف واقعیت است ونوشته من با وجود فشردگی وحجم کم،درکناردفاع ازسازماندهی افقی درمقابل هرمی، اما درهمان حال ازپلورالیسم وچندصدائی وگرایشات گوناگون درجنبش زنان و یافتن اشتراکات درکناردیالوگ سخن گفته است،امری که دراکثرنوشته های من برجستگی دارد، وتمامانشان دهنده بطلان این ادعاهاست.
ودقیقا این خود نویسنده است که با مطلق کردن سازماندهی عمودی جائی برای سازماندهی افقی باقی نگذاشته وحالا با غافلگیری خود برآن است که توپ را باصطلاح به زمین حریف بیاندازد.اگرنویسنده درکنارطرح تشکل های عمودی،برای تشکل های افقی هم جائی بازمی کرد وآن را انحلال طلبی و"نه تشکیلات" نمی نامید،این مباحثات باین صورت اصلا مبنا و ضرورتی پیدانمی کرد.وباید به نویسنده خاطرنشان کنم که درنظرگرفتن واقعیت پلورالیستی وازجمله جمله درسازمان یابی یکی ازپایه های اساسی جنبش های نوین است.
د-یادداشت نویس برای نجات خود تلاش کرده است که اولا مورد پیش آمده را به مثابه استثنائی برقاعده در جنبش زنان عنوان کند،که البته نه درداخل کشور و نه در جنبش های زنان درسطح جهان چنین ادعائی چندان مبنائی ندارد و ثانیا با طرح مبارزه طبقاتی ازیکسو و غیرطبقاتی تلقی کردن جنبش زنان ازسوی دیگر برای تشکل های مورد نظرخویش یعنی تشکل های سلسه مراتبی و تک صدائی مبنائی طبقاتی بیاید.البته من در بخش های قبلی تاحدی که حوصله این مقاله اجازه می داد آن را مورد نقد قرارداده ام و گفته ام که اساسا خود طبقه متکثروپلورالیستی است و دارای گرایشات و اشکال گوناگون ونیزبا توجه به هدف اصلی وفلسفه بودی کمونیست ها نشان داده ام که ازپلورالیسم وچندصدائی گریزی نیست. والبته در این تلاش نویسنده می خواهد ظرفیت ها ونوع سازماندهی جنبشی-شبکه ای را درانطباق ومناسب با وجود طبقات گوناگون درکناریکدیگر بکند که الزاما چنین نیست.چنین ادعائی هم چنین همراه است با تلاشی برای مخلوط کردن تفاوت ها و پلورالیسم درون طبقه ای با پلورالیسم وتنوعات بین طبقه ای که نه ازنظرتئوریک و نه ازنظرتجربه مدافعان جهان دیگرومدافعان مبارزه برای سوسیالیسم خوانائی دارد.جنبش های اجتماعی وخود سوسیالیسم اصالتا بابیشترین تنوع ودموکراسی همراه وهمزاداست. اساسا رهاشدن زنجیرها ازدست وپای انسان و عروج هریک نفربه مثابه یک فردآزاد وهمبسته، بهمراه خود کهکشانی ازتنوع را می آفریند.ولی تنوعاتی که نه دربرابرهم ونافی هم دیگر، که آفریننده رنگین کمان زیبای جامعه طرازنوین است. بنابراین متأسفانه تمامی تلاش های نویسنده برای یافتن محمل نظری برای مشروعیت بخشیدن به تئوری حذف وطرد وتجزیه دائم تاسرحد اوج فرقه گرائی یعنی فردیت جدامانده ازجمع،فرایندی که خوره تجمعات بزرگ وهمبسته وپلورالیستی بشمارمی آید،ناکام است.
این نوشته را با اشاره به دوتصورنادرست نویسنده یادداشتها به پایان می برم:اینکه نویسنده فکرمی کند با تشکل های عمودی بهتروانقلابی ترمی توان مبارزه کرد تا افقی وجنبشی، اصلا واقعیت ندارد وتوهمی بیش نیست.نمونه اش هم کمپین یک میلون امضاء درداخل کشوراست درمقایسه با جریانات مشابه اش. کجاهستند آن تشکل های عمودی مورد نطر وی. ازقضا درشرایط سرکوب نشان داده شده است که این نوع سازماندهی هم ازنظرادامه کاری ومقابله با سرکوب وهم قدرت بسیج توده ای وگستره فعالیت کارآئی بیشتری دارد.همان عدد بزرگ! درسطح جهانی هم بیلان فعالیت آن ها همین طوراست. وثانیا فکرمی کند اگربیرون آلوده است ونمی شود جلوی این روند را گرفت ولی سازمان اخص کمونیست ها جای چنین "آلودگی هائی" نیست وباید پاک بماند.دراین تفکرسازمان کمونیستی تافته ای جدابافته است و جائی نیست که بایدحداکثرتلاش ممکن صورت گیرد تا بهترین وعالی ترین مناسبات وکنش های برابرانسانی و اقتدار جمعی ومشارکتی،پلورالیسم وگره زدن شکوفائی فردی وبا شکوفائی جمعی و دموکراسی مستقیم ومشارکتی وتأمین آزادی بی قیدوشرط اندیشه بیان و.. را درمتن خود جاری کند. گوئی که کمونیست ها خود به عملی کردن برنامه هائی که مدعی آن هستند نیازی ندارند.گوئی آنجا-خانه اشان- سربازخانه است و مبتنی برنظام رهبری ورهبری شونده و سربازی وفرماندهی عالی ونیازی به این ارزشها نیست. وحال آنکه میدانیم که کمونیست ها بیش ازهرکس دیگری مثل نیاز پیکرزنده به اکسیژن به آنها نیازدارند و علی القاعده خود باید نماینده ارزشهای متعالی باشند که مروج اش هستند وآن را درلحظه لحظه زندگی خود ومناسبات فی مابین خود بکار گیرند.بی شک امرساده ای نیست ولی تلاش مستمری باید دراین جهت صورت گیرد و نه تقدیس مناسبات سربازخانه ای. البته آنها فقط درپیوند با جنبش ها وآمیختن با آنها می توانند ییافریند و آفریده شوند.بیاموزند و بیاموزانند.

*1- www.roshangari.net/as/sitedata/20090307101811/20090307101811.html

* دفاع ازکلیت منافع تاریخی ومشترک اقشاربسیارگسترده نیروی کار درمفهوم گسترده ووسیع اش را نباید به معنی نادیده گرفتن مطالبات خودویژه هرکدام ازاین بخش دانست. برعکس تلاش برای مبارزه هرکدام ازآنها درکنارتلاش برای مبارزه حول منافع مشترک است که مبارزه طبقاتی را درگسترده ترین شکل خویش و با درنظرداشت وجه پلورالیستی آن معنا می بخشد(توضیح جدیدی است که بصورت پاورقی آمده است).
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/


Wednesday, March 11, 2009

!در پاسخ به دو انتقاد

درپاسخ به دو انتقادمطرح شده درباره مقاله"جنبش زنان وچند چالش پیشاروی آن!"*1
انتقاد اول
آقای روزبه در این مقاله با وضوح و روشنی عدم اعتقاد خود را به ضرورت یک تشکیلات انقلابی برای رهبری و پیوند زدن مبارزات پراکنده توده ها به نمایش می گذاردو به تحسین از جنبش های اجتماعی می نشیند . او نه تنها این کار را می کند بلکه از آن به عنوان یک نقطه قوت یادمی کند. از آقای روزبه می پرسم چگونه می توان انتظار داشت جنبش های اجتماعی گوناگون بدون تشکیلات مستجکمی که این مبارزات گوناگونرا به هم پیوند بزندبه پیروزی برسند؟لنین درست می گفت که بدون تئوری انقلابی و رهبری حزب پیشاهنگ انقلابی پیروزی امکان پذیر نیست.آقای روزبه !فقدان حزب انقلابی در جامعه ما یک مصیبت است برای آن چشن نگیرید.متاسفانه پس از سقوط سوسیالیسم از توع استالینیستی و اقمار اتحاد شوروی اش گروهی از روشنفکران در انتقاد از گذشته استالینیستی شان دور برخی از مهم ترین اصول مارکسیسم از جمله اعتقاد به کسب قدرت سیاسی و برقراری دولت کارگری را خط کشیده و در آن تجدید نظر کامل کرده اند .تحسین جنبش های اجتماعی بدون تحلیل ماهیت طبقاتی شان و تحسین دور بودن آن ها از احزاب سیاسی در همین مسیر صورت می گیرد سوسیالیسم مارکسی جنبش زنان را در چارچوب چنبش طبقاتی در نظر می گیرد.جنبش زنان ایران زمانی می تواند تعمیق یابد که خود را در کنار جنبش های کارگری و دیگر زحمتکشان احساس کند.هورا کشیدن برای جنبش زنان به طور کلی، تنها کار فمینیست های لیبرال و تجدید نظر طلبان است- مجید
چندکلمه درپاسخ به دوست گرامی مجید:
ا
گرفرض را بربدیهیات و"عقل متعارف" که چیزی جزبازتاب دهنده نظم موجود درنظامات طبقاتی وارثیه های فرهنگی وغیرفرهنگی و...جوامع تاکنون نیست بگذاریم، کاملا حق با انتقاد کننده است که مردم بدون رهبری وخیل نخبه گان ومقولاتی هم چون خواص وعوام ویاهم چون نیاز گله به چوپان چگونه خواهند توانست خود را رها سازند؟.بدون موسی ها وعصاهای سحرآمیزشان چگونه می توان رهایافت؟ اما اگربپذیریم که سوسیالسم دقیقا شورشی است علیه این منطق ظاهرا دودوتاچهارتاودرقیاس تاریخی علیه بدیهی بودن باور به "مرکزعالم انگاری زمین وگردش خورشید به دورآن"،بله درآن صورت معلوم میشود که انسانها می توانند وقادرند خودرهان باشندوبرای نجات خود نیازی به افکندن طوق های چامعه طبقاتی به گردن خود ندارند.یعنی مجبورنیستند مهارنجات خود را با سلب اختیارازخود به دست رهبران به سپارند ومقدرات خود را بدست آن گونه سازمانهای بیگانه باخود ومسلط برخودبسپارند. آزمونی که درتجربه یکصدسال گذشته معلوم شد که جزاسارت وجزافزودن برضمائم هیولای ماشین دولتی وبازتولیدنظم مبتنی براستثمار کارگران وزحمتکشان حاصلی نداشته است. بنابراین باید بیرون ازنظام دهدهی موجود ومنطق وگفتمان نظم موجود اندیشید وعمل کرد.اگر"خدای نکرده" این کاربرایمان دشوارباشدنشان میدهد که به خانه تکانی بیشتری برای عبوراززنجیرها وتاروپودهای نظم موجود نیاز داریم.مساله آنست که منطق وگفتمان نطام کمونیستی مبتنی بر خود رهانی را نمی توان برمبنای رایج ودهدهی نظام سرمایه دارانه ومبتنی جداسازی قدرت و سازماندهی های ازنوع سلسه مراتبی وحافظ جداسازی قدرت ازخود توده ها دریافت.یعنی همان تاروپودهائی که رازبقاء این نظام را تشکیل می دهند. اگرواقعا دربرابرنظم موجود قرارداریم باید قبل ازهرچیزخود را ازمنطق عقل سلیم وغرایزثانوی ودرونی شده نظام مستقردرخودمان بیرون بکشیم وگرنه برسرمان وبرسرطغیان وشورش عظیم امان همان خواهد رفت که رفت ودیدیم. بامهمات متعلق به چهان طبقاتی وسلسه مراتب کنونی(وازجمله همان اعتقاد وباورهای ایمان گونه ای که فقدان آن نوعی ارتداد و جرم تلقی میشود)نمی توان علیه نظم طبقاتی موجود و درتمامی مظاهرآن شورید. وگفته اند که انسان" ازیک سوراخ فقط یک بارگزیده میشود".بلی اگرازبیرون ازنظام سرمایه داری وتاروپودها وزنجیرهای نامرئی و برده ساز آن بنگریم،آنگاه معلوم میشود مساله نه برسرنفی اقدام جمعی وسازمانیابی بلکه برسرچگونه سازمان یابی است.دقیقا مساله برسر عمل در بیرون ازمبنای رایج دهدهی کنونی ودقیقا آن گونه سازمان یابی است که درخدمت ایجاد جهان نو ومبتنی برخودرهانی وخود حکومتی است وازهمین امروز ودرهرگام به جلو.بله ما همواره با مبارزه علیه آنچه که میراث دارآنیم ،ونیستند مگر جززنجیرها وقوانین نامرئی که ما را به نظام موجود پیوند می دهند، قادرنیستیم ازمدارآن خارج شویم.
درکتاب های طبیعی ازجنگل های انبوهی صحبت می شود که دارای پرندگانی است که علیرغم داشتن بال برای پرواز،اما بدلیل وابستگی خود به نوع معینی ازتغذیه ونوع معینی ازدرختان فقط قادرند حول وحوش آن گونه معین درختان به پروازدرآیند وبدلیل همین وابستگی قادرنیستد که به نقطه ای دورتربروند.جنگل سرمایه داری نیز باهمین گونه وابستگی ها است که علیرغم آسیب پذیری وعوطه وربودن دربحران وتولید نارضایتی های عظیم،تاکنون قادرشده است که خود را بازتولیدکند.اما خوشبختانه انسان ها دارای قدرت اندیشه وجمع بندی تجربه های صورت گرفته هستند ومی توانند برخلاف حیوانات به نقاط دورترپروازکنند.چرا که خود قادربه خلق گونه ها و قوانین جدیدی هستند! پیروز باشید
*****
انتقاد دوم ازآقایان مجید وفرامرزبا تشکر از آقای روزبه در توجه به نوشته من . ولی پس از خواندن نوشته جوابی ایشان من هنوز پاسخی نگرفته ام .ببنید وفتی علل اصلی شکست انقلاب بهمن 57 را مرور می کنید به جای خالی یک تشکیلات انقلابی رهبری کننده برخورد می کنید .مگر در سال 57 توده های وسیع ملیونی به خیابان ها نیامده بودند؟آیا شما شک دارید که اگر به جای سازمان روحانیت که همچون تشکیلات وسیعی در سطح کشور عمل می کرد سازمان یا حزب انقلابی وجود داشت می توانست با تکیه بر تئوری راهمانی انقلابی و تشکیلات سازمان داده شده و صد البته دمکراتیک و نه بوروکراتیک- استالینیستی جامعه ایران را در مسیر انتقال به سوسیالیسم هدایت کند .اگر نخواهیم در خواب وخیال باشیم روزبه عزیز ضد انقلاب سرمایه داری با کمک ارتجاعی ترین بخش های جامعه توطئه می کند.حزب درست می کنند ، سازمان مافیایی مخفی درست میکنند ترور می کنند وووووووو اگر بخواههم از خواب و خیال بیدار شویم جاره ای نداریم جز مقابله با ضد انقلاب بورژوایی. و این ممکن نیست مگر تشکیل دولتی که در مقابل ضد انقلاب بایستد .بدون تشکیل دولت دمکراتیک کارگری یا آنطور که مارکس می گفت دیکتاتوری پرولتری رسیدن به سوسیالیسم خواب و خیال است.رفتن به گذشته قبل از مارکس و سر زدن به سوسیالیسم تخیلی از نوع " اوون " است.آقای روزبه به جای گم شدن در جنگل روی قله کنار جنگل بنشینید به جنگل بنگرید و به این سوال پاسخ دهید که توده ها چگونه باید از شر جمهوری اسلامی رها بشوند ، چگونه باید خود را متشکل کنند .چگونه پس از سرنگو نی این رژیم دست اورد خود را در مقابل حمله ضد انقلاب حفظ کنند.

آقای روزبه عزیز. توضیحات شما را در مورد انتقاد آقای مجدید خواندم. انتقاد آقای مجید به خود ایشان مربوط است ولی پاسخ شما پرسشی را برای من بوجود آورد که خواستم از شما بپرسم: آیا این نظراتی که مطرح کرده اید, نظرات شخصی حضرت عالی است یا نظر سازمان کارگران انقلابی ایران (راه کارگر) است. این پرسش را از آن جهت مهم دانستم که اگر سازمان راه کارگر چنین می اندیشد علت وجودی خود را چگونه توضیح می دهد و چرا تاکنون خود را منحل نکرده است ؟ فرامرز

درپاسخ به یادداشت های تازه دوستان گرامی آقایان فرامرز ومجید، وباتشکربدیهی است که دراینجا هرکس دارد مواضع خود را بیان می کند وازفرط وضوح فکرنمی کنم که جائی برای تردیدو سوال وجود داشته باشد. بدیهی است اینجا تریبون سازمانی نیست وطرح چنین سوالی اساسا خود تأمل برانگیز بوده و احتمالا براین پیش فرص نادرست استواراست که گویا فردیت آزاد و استقلال نظری با حضور دریک سازمان متناقض ومانعته الجمع است. والبته اگرچنین باشد تصدیق می کنید که این یک درک سربازخانه ای وماشینی از"سازمان" است که هدفش نه آزادی ورهائی بلکه شئی سازی انسان می تواند باشد ودیگرربطی به سوسیالیسم و رهائی انسان نخواهد داشت.این نگاه فلسفه وجودی حزب را درهرلحظه تاریخی نه یاری رساندن به فعلیت بخشیدن به پتانسیل خودرهانی درکارگران وزحمتکشان برای رهائی بدست خود بلکه جایگزین کردن خود واراده خود با توده های تشکیل دهنده طبقه بزرگ مزدوحقوق بگیران وبعهده گرفتن رهبری آنها میداند وبهمین دلیل به محص نفی شدن این قیمومت گرائی وجود سازمان درنزدوی بی معنامی گردد.وهمین تلقی ازسازمان وحزب بود که درتجربه سوسیالیسم قرن بیستم موجب حاکمیت حزب(حزب- دولت) بجای حاکمیت طبقه یعنی خود حکومتی کارگران وزحمتکشان گردید.حکومتی بنام کارگران وزحمتکشان ولی بدون نقش آفرینی آنها!البته این را هم ناگفته نگذاریم که معمولا هیچ مدعی چپی بسادگی نمی تواند اصل خودرهانی و درهم شکستن ماشین دولتی را انکارکند وهم چنان خود را مدافع سوسیالیسم واندیشه های مارکس وانگلس و..بداند.ازهمین رو معمولا باتوسل به اضطرار ووجود دشمن وعدم آمادگی کارگران و... سمت گیری به سوی آن راتعلیق به محال کرده وبروزمحشرمی اندازد.غافل ازاینکه باین ترتیب نه فقط شرایط تاریخی برای سوسیالیسم (ازپائین) فراهم نمی بیند بلکه خویشتن را درقالب نجات دهندگان تاریخی و مأموربه اجرای "سوسیالیسم آمرانه" وازبالا می پندارد که البته وقتی رنگ ولعاب آن خراشیده می شود وآب ها ازآسیاب می افتد وگردوخاک ها فرومی نشیند معلوم می شود که چیزی جززایش دردناک نظامی که قراربود به تاریخ سپرده شود، ازآب درنیامده است!.
اما ازاین بگذریم آنچه که درآن پاسخ نوشته من مطرح شده برپایه های این گزاره ها استواراست: رشدوشکوفاتی آزاد فردی شرط شکوفائی آزاد همه گان است، وآزادی کارگران تنها بدست خود بدست می آید(ونه توسط خداو میهن و شاه و نه هیچ رهبرفرهمند و کاریزما) واینکه اصل خودرهانی وخود حکومتی جان مایه اصلی نظرمارکس است. واینکه جامعه سوسیالیستی درتمایزکیفتا متفاوت وماهوی باجوامع طبقاتی تاکنونی است، ومطرح شدن دولت "نوع کمون" پس ازانتشارمانیفست وبه معنای "نه دولت" ودرجهت حذف وافول و پژمرانده شدن آن است واینکه دولت اساسا ابزارسیادت طبقاتی است ومتعلق به جامه سرمایه داری،اصل درهم شکستن ماشین دولتی است ونه تصرف آن وبکارگیری آن؛ این ها همه وهمه ...ازبدیهیات سوسیالیسم مارکسی است.اینکه درعمل وتجربه سوسیالیسم قرن 20 بجای پژمردگی دولت وتحقق خود حکومتی، ماشین وهیولای عظیمی ساخته شد نیزیک واقعیت مشهود و غیرقابل انکار است. واینکه معلوم شد که همه این تحولات نهایتا درجهت بازسازی وبازتولید سرمایه داری بوده است است تردیدی نیست. مساله هم فقط به زمان استالین برنمی گردد. الگوی فوردیسم و تداوم مزدوری وسرمایه داری دولتی وتهی شدن شوراها ازمضمون خود.... وغیره وغیره همه وهمه قبل ازاستالین هم وجود داشتند و... .. به تجربه قرن بیستم باید عمیق ترنگریست.
درمورد انقلاب بهمن هم مساله اصلی این نیست که بجای خمینی یک رهبرکاریزمای دیگر ویا یک حزب رهبردیگراگربود مشکل حل میشد. برعکس علت شکست وناکامی انقلاب بهمن آن بود که مردم بجای نشاندن حکومت واراده خود(خودحکومتی خود وتوسط نهادها وتشکل های تحت کنترل خود) زمام خویشتن رابه دست خمینی سپردند. اصل مشکل همان تفویض و واگذاری سرنوشت خویشتن است وچندان فرقی هم نمی کند که خمینی باشد یایکی ازتبار دیگر. چنانکه درتجارب یک صدسال گذشته دراشکال دیگرهمین تجربه شکست خورده وجود داشته است.آن حزب خردمند و نجات دهنده وجود خارجی ندارد ودخیل بستن به آن راه نجات نیست.آری نه خد انه شاه نه میهن ونه هیچ چیزدیگر.رهائی تنها بدست خود میسراست و لاغیر.مساله اصلی آن است که سوسیالیسم فقط وفقط می تواند توسط کارگران و زحمتکشان آگاه به منافع تاریخی خود ساخته شود وطبعا توسط آن نوع اشکال سازمان یابی که درخدمت چنین هدف وایقای چنین نقشی باشد. موفق باشید. 2009-03-11
*-این انتقادها دربخش نظرخوانندگان مقاله من درسایت روشنگری مطرح شده اند.وازآنجائی که چنین ذهنیتی درمیان بخشی ازچپ ها نسبت به جنبش زنان و درمورد نوع سازماندهی شبکه –جنبشی وجود دارد،ازهمین روگشوده شدن دیالوگ حول این گونه ابهامات مشخص را باید بفال نیک گرفت.

Friday, March 06, 2009








فرخنده باد هشت مارس روزجهانی زن!
جنبش زنان وچند چالش پیشاروی آن!

Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

هشت مارس همواره فرصت مناسبی بوده است که علاوه برتبریک این روزفرخنده، فعالان وعلاقمندان جنبش زنان نگاهی به مسیرطی کرده وکاستی ها ونقاط قوت آن ونیزشرایط متحول ِ حاکمی که دردل آن پیشروی می کنند،بیافکنند.بی شک یک جمع بندی برآمده ازمتن گفتگو( ودیالوگ) خودفعالین جنبش ازارزش عملی والائی برخورداراست وهیچ ارزیابی دیگری نمی تواند جای خالی آن را پرنماید.ولی تأکید براین نکته درست نافی ارزیابی ونقددیگرانی که دورازصحنه ولی ناظربرآن هستند واین تجربیات را دورادوربررسی می کنند نیست ونوشته کوتاه حاضرهم نگاهی است به برخی از نقاط قوت ونیز برخی چالش هائی که جنبش زنان درسالی که گذشت با آن مواجه بودند و نیز آنچه که درسال پیش رو با آن مواجه اند:
الف-مهمترین نقطه قوت فعالین جنبش زنان،تمرکزآنان بروی خواست های ملموس وبی واسطه وفراگیر زنان است. هیچ حرکت وفعالیت معطوف به جنبش، بدون گذاشتن پای خود برچنین تکیه گاه محکمی ،نمی تواند امیدی برای تبدیل شدن به یک جنبش واقعا توده ای وقادربه تغییرشرایط اجتماعی داشته باشد.
ب-بااین وجود داشتن چنین نقظه اتکائی، فقط یکی ازشروط پایه ای موجودیت یک جنبش فراگیرو قادربه تغییراست.برای تبدیل شدن به یک جنبش واقعا توده ای علاوه برآن، باید ازدوسو پیشروی صورت گیرد:ازنظر عملی جنبش فعالین باید بتواندگام بگام با بدنه توده زنان ومبارزات آنان در کوچه وخیابان ومحلات وکارخانه ها وسایر اماکن کار،ودرمدارس ودانشگاه ها و ...پیوند تنگاتنگ برقرارنماید. وازنظر نظری وآگاهی بتواند گام بگام حوزه مطالبات بیواسط را بامطالبات معطوف به ریشه ها وخواست های کلان و به سمت رهائی وساختن جهان نو گره بزند.
ج-درپیش روی به سوی دوهدف پایه ای فوق،بی شک چالش های متعدد وواقعی وجود دارند که شماری ازآنها بدین قرارند:
1-تشدید سرکوب ومزاحمت های هم جانبه حاکمیتی که تامغز استخوان ضدزن است .هدف رژیم مسدودکردن فضا های موجود فعالان زن اعم ازقلمروهای واقعی ویامجازی وتشدید هزینه مبارزه است.بنابراین یافتن فضای های جدید،دورزدن مسیرهای سدگزاری شده وتقویت اعتماد به نفس و روحیه مقاومت ازمهمترین دعدغه های کنونی جنبش زنان است. بی شک رژیم جمهوری اسلامی علیرغم تشدید سرکوب،قدرت سرکوب همه را ندارد ودرهمان حال با افزودن بردامنه نارضایتی علیه خود و قراردادن هرچه بیشتر زنان دربرابرخویش، علیرغم میل خود فضاهای بالقوه وبالفعل جدیدی را بوجود می آورد. رژیم درمستی ابلهانه خود بسوی اعماق کویرشن زاربه پیش می رود. آنچه که مهم است آگاهی جنبش براین نکته است که هدف رژیم ازتشدید سرکوب فعالین،قطع پیوند آنها با پهنه بیکران وترمیم کننده توده زنان جامعه است که جملگی ازتبعیض جنسی درکنارسایرتبعیضات دررنج وخشم اند. وبی شک حفظ این پیوند وتقویت آن می تواند مهمترین شاخصی باشد که موفقیت های بعدی جنبش زنان را رقم خواهد زد. تشدید سرکوب درکوتاه مدت ممکن است موجب کاهش دامنه فعالیت درمقایسه با شرایط علنی بشود واین امرغیرعادی نیست.اما مهم آنست که رژیم نتواند به هدف اصلی خو،گسستن رابطه درحال تکوین فعالین با بدنه توده ای وپاشیدن بذرناامیدی ، برسد. نباید فراموش کنیم که رژیم قادرنخواهد بود که همین ریتم سرکوب را بطورطولانی ادامه به دهد.وهمواره مقاطعی وشرایطی-که خود ناشی ازفشارهای گوناگون وبویژه فشارتوده ای ازپائین است- بوجودمی آیند که کنترل رژیم را لااقل برای مدتی، دچاروقفه وسستی وانواع تنگناهای گوناگون می سازند. درچنین فضائی"خرده جنبش هائی" که سمت وسوی خود را ازدست نداده باشند می توانندیک شبه ره صدساله بروند وهم چون لاله های بهاری دشت ها را درخود غرق کنند.
درهرحال اقدام براساس فصل مشترک ها درکنار اختلافات، وگشودن دیالوگ وگفتگوحول اختلافات و تجربه ها-هم تجربیات خود وهم جهانی- دواهرم گشاینده ای هستند که عرصه های جدانشدنی عمل ونظر را بهم پیوند میزنند و وموجب ارتقاء آگاهی و تقویت مبارزات اجتماعی می شوند.
2-یکی ازنقاط قوت جنبش زنان باورآنان به حرکت وساختارهای جنبشی-شبکه ای واحترازازسازمان یابی سنتی ومتمرکزومبتنی برسلسه مراتب است.بااین همه همین نقطه قوت نه تثبیت وتضمین شده است و نه کامل. درزیرجوسرکوب ورسوبات باور به سازماندهی های سنتی و دم دست ودرپاسخ به هم آهنگی بیشتر وقوام دادن به حرکت جمعی،همواره آزمون قرارگرفتن دربرابردوراهی های برآمده ازسؤال "کدام نوع سازماندهی؟" وگزینش درمیان آن ها مطرح است. وبنابراین همواره امکان رویکرد مبتنی برعدم تحمل پلورالیسم وتک نظری وتوسل به سازمان یابی های تمرکزگرا وجود دارند.بویژه با توجه به آنکه نوع سازمان یابی جنبشی ومبتنی بریک دموکراسی فعال ومشارکت جویانه بدنه، تجربه تازه ای است که باید درهرگام پیشروی،راه خود رابگشاید و برای اینکارباید با سلوک وفرهنگ وعادات ریشه دارکهن وجایگیرشده وبعضا تبدیل شده به غزائزثانوی درخود و درصفوف خود به مقابله بپردازد.
3-جنبش زنان ایران تاهمین جا به عنوان یکی ازجنبش های زنده و مهم منطقه وجهان خود را مطرح ساخته است.بی شک این یکی ازدست آوردهای مهم آن است وبسهم خود می تواند فرصت هائی را برای جنبش تحت فشارقرارگرفته زنان فراهم آورد.هدف اصلی ازفعالیت بین المللی جنبش زنان علی القاعده گسترش دامنه پیوند همه جانبه وتقویت همبستگی متقابل با جنبش های اجتماعی ومترقی فمنیستی درسطح جهان وسایرجنبش های اجتماعی است. اما دراین میان نباید فراموش کرد که نهادهای رسمی وبوروکراتیزه شدن جهانی نیز وجود دارند که بدنبال تأثیرگذاری برجنبش برای نیل به اهداف خویش اند؛اهدافی که الزاما با اهداف رهائی بخش جنبش زنان خوانائی ندارد.بنابراین باید هوشیاربود که برقراری روابط رسمی جایگزین رابطه با جنبش ها نگردد.
2009-03-07-16-11-87
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/

Sunday, February 15, 2009

!پیام این شعله های سرکش






!پیام های این شعله های سرکش


ییاندیشیم به نیروی نهفته در واژگان "بیکاری وبی اعتنائی"!.                                                                                                                              دیروز صبح اتفاق افتاد. دربرابرمجلس شورای اسلامی! یک انسان مچاله شده ازفقروبیکاری، پس ازمدتها این دروآن درزدن وپناه بردن به نمایندگان مجلس، برای فرار ازرنج و نکبت آوارشده برخویش راهی جزآتش زدن به اندام نازنین خودنیافت.شاید دیگرروی برگشتن به خانه ودیدن نگاه منتظر وهراسان فرزندان و همسرش را نداشت وشاید هم ... .هرچه که بود او دیگربه نقطه بی بازگشتی رسیده بود. دیگر زندگی وشرایط حاکم براو قادربه ادامه همزیستی با همدیگرنبودند.درد جان کندن تدریجی امان او را بریده بود.آری اواززمره لعنت شدگان ومطرودین جامعه بود.ازخیل آنانی که میلیونها نفرشان باهمان وضع کمابیش مشابه درخیابانها ودخمه ها ولابلای شکاف های دایما درحال ژرفش جامعه تحت سلطه سرمایه-اسلام محکوم به جان کندن هستند وآنها که باگذرهرروز به لبه پرتگاه هولناکی بنام ورطه فقرمطلق نزدیک ونزدیک ترمی شوند. آن خیل "بی سروپایانی"که ازشدت گستردگی، تبه کاران حاکم می کوشند حتی با حذف مفهوم ومقوله خط فقرمطلق و عدم اعلام رقم واقعی اشان،وجودشان را انکارکرده وپاک به فراموشی بسپارند:حذف صورت مساله فقرتوسط رژیم مولدفقر؛ مقدمه حذف فیزیکی آنهاست وآتش زدن به خود یکی از پی آمدها وجلوه ها آن است.                                                                                                                با این همه گویا درجهان امروز ودرعصررسانه ها حتی یک طردشده "بی مقدار"هم می تواند لرزه براندام رژیم ودشمنان طبقاتی خود بیافکند: واکنش ها دیدنی است؛ نخست آن سربازآموخته شده ای که درچندقدمی اوایستاده وگوئی که وظیفه نگهبانی ازمجلس دربرابرطردشدگان را حتی بهنگام مواجه با یک انسان آتش گرفته،فراموش نمی کند. یک روبات تربیت شده برای حفاظت ازسیستم دربرابرخطرشهروندان. دو دیگر،آن تذکرآئین نامه ای رئیس کمیسیون امنیت ملی مجلس که بلافاصله دراعتراض به نحوه درج این خبردررسانه ها آنها را ببادانتقادگرفت،که چرا با جانبازشیمیائی نامیدن ویا درج بی تفاوتی مجلس به خواستهای وی، این چنین موجب وهن مجلس ومقامات ونظام شده اند. ودرادامه آن این لاریجانی رئیس مجلس اسلامی است که بروی صحنه می آید ومی گوید که مطابق استعلام ازمنابع نظام،فرد مزبورنه فقط جانبازنبوده وسابقه جبهه هم نداشته که زندان رفته ومعتادهم بوده است! وبرای آنکه هیچ حرف وحدیث دیگری باقی نماند،عدم تعادل روانی را هم به پرونده قطوروی ضمیمه می کند!. گیرم که همه این پرونده سازی های رایج وشناخته شده درست وعین واقعیت باشند،اما آنچه که نمی تواند درمغزاین"کارگزارفرهیخته"نظام بگنجدآنست که گوئی جانبازبودن ونبودن ویااعتیادداشتن ونداشتن،که حتی درصورت صحت آنها جزبرگی برجرائم رژیم نمی افزاید،می تواند ذره ای ازاوج فاجعه بکاهد ورنگی باشد برای پوشیده داشتن این ننگ.به هرصورت،توجیهات کارگزارفرهیخته نظام آنچنان زشت وبدورازرعایت "ظرافت" های معمول بود،که حتا نماینده ای ازهمان جناح حاکم هم نتوانست تحمل کند.به میان خبرنگاران رفت واعلام داشت که شخصا"ازبرخورد رئیس مجلس به این فرد بسیار ناراحت شدم.اگرمقامات اجرائی به وظیفه خود عمل میکردند کارباین جا نمی رسید. اینکه او یک انسان جان بازباشد ویامعمولی فرقی نمی کند.نباید ازتریبون مجلس این چنین با حیثیت افراد وخانواده آنها بازی کرد.این فرد با اقدام خودمی خواست پیامی را به مجلس ومسئولان اجرائی بدهد".جالب است که دراین میان ازنمایندگان باصطلاح اصلاح طلب مجلس که ظاهرا خود را مخالف سیاست های فلاکت آفرین اقتصادی دولت هم میدانند،هیچ بخاری برنخاست والبته جزاین هم انتظاری نبود.آنها را چه کار به دغدغه نفرین شدگان! مگرآنها دردوردان 8 ساله خود نشان ندادند که چیزی جز دغدغه شکم سیران راندارند.      براستی پیام شعله های آتش چه بود؟!                                                                                                                         غیراز رقص شعله  هائی که ازهرکران پیداست وآن خاکستربجامانده ازپیکرش،اونامه ای هم ازخودبجاگذاشته است که درآن علت اقدام خود را بیکاری وبی اعتنائی به سرنوشت خویش عنوان کرده است.بیکاری وبی اعتنائی!این دوواژه ای که اگرجان پیداکنند ومبارزه با آن ها به کنش مطالباتی وفراگیرهمه بیکاران وآن انبوه درشرف پیوستن به لشکرعظیم طردشدن تبدیل گردد،می تواند شعله آتش را نه بجان خود-همان جان های شیفته ای که مدتی پیش ترنمایش اعتراضی وتراژیک مشابهی را درمقابل مقرریاست جمهوری برپاکردند- که به جان نظام حاکم بیافکند.

Saturday, February 07, 2009

مجمع جهانی داووس وشعارجهان جدید؟ !

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

اخیرا اجلاس سالانه دوفروم بادو رویکرد متضاد برگزارگردید. یکی ازآنها مجمع جهانی اقتصاد درداووس سویس بود ودیگری همایش مخالفان نظام سرمایه داری و طرفداران "جهانی دیگر"که دربندربلم برزیل و درمنطقه آمازون برگزارشد.آنچه که اساسا این دو نشست را ازنشست سالهای قبل متمایزمی کرد،برگزاری آنها درشرایطی بود که اقتصادجهانی دچاربحران ورکود بی سابقه شده است.درچنین وضعی،طبعا تلاش اصلی نشست داووس معطوف به یافتن راه کارها و توافق حول اقداماتی مشترک برای خروج نظام سرمایه داری ازچنبره بحران اقتصادی وپی آمدهای آن بود؛همانگونه که تلاش اصلی فروم دیگرمی توانست گفتگوحول ابعاد این بحران وچگونگی فعال تروهماهنگ ترساختن مبارزه علیه کاپیتالیسم و ساختن جهانی خالی ازاستثمارباشد
دوبسترو دورؤیا!
وقتی که سرمایه داران هم مدافع "جهانی تازه"می شوند!.
رئیس جمهورفرانسه،سارکوزی اخیرااظهارداشت که ازدل بحران، "جهانی نو" زائیده خواهدشد. باین ترتیب وی ظاهرامی خواهد نشان بدهد که گویا به روح زمان وآنچه که درزیرپوست آن می گذرد واقف است وحتا قادربه سبقت گرفتن ازاوباماست که پیش ازاو به طرح آن پرداخت و باضرب آهنگ شعار"تغییر" و"مامی توانیم" به قدرت رسید! دراین گردهم آئی نیز بارها واژه نظم جدید و یا "جامعه جهانی جدید" درخلال سخنان شرکت کننده گان مطرح گردید.ظاهرا وخامت بزرگترین بحران اقتصادی نظام سرمایه داری پس از1930،کارگردانان نظام حاکم برجهان را به این صرافت انداخته است که دیگر وضعیت کنونی-وضعیت بی مهارسرمایه مالی وبازار- قابل دوام نیست وپیش ازآنکه دامنه بحران به رکودبیشترویا حتا احیانا به فروپاشی نظام موجود منجرشود*1،باید سکان کنترل بحران را با شعارضرورت شکل دادن به "جهان جدید" بدست گرفت.گرچه درطی ماه های گذشته با کشیده شدن آژیرخطردرپی ترکیدن باصطلاح حباب بحران مسکن،عملا حالت فوق العاده اعلام شده بود ودولت های بزرگ سرمایه داری نیزبلافاصله دست بکارشدند و هیچ تردیدی درزیرپاگذاشتن اصل مقدس عدم مداخله دولت دراموراقتصادی وبازار بخود راه ندادند و وقعی هم به اعتراضات وغرولندهائی که بعضا درپی زیرپاگذاشتن این حکم مقدس برخاست ننهادند.رؤیت بیماری وبه تماشانشستن! حاشا که عین کافری است!اگردولت درچنین مواقعی واردعمل نشود،پس تکلیف ومبنای وجودیش به مثابه ابزار سیادت طبقاتی چه میشود؟!درهرحال نباید فراموش کردهمانطورکه همواره هم رسم براین بوده ،احترام به "دموکراسی ومراجعه به آراء شهروندان" درشرایطی که اوضاع درامن وامان است بجای خود محفوظ ،اما درمواقع بحرانی ولحظاتی که بقاء بیماردرگروعمل جراحی است، فرصت را نباید با پرداختن به این گونه تشریفات بباد داد!. ابتداباید عمل نجات راصورت داد،آنگاه نوبت رعایت بقیه تشریفات هم فراخواهد رسید.وباین ترتیب مانند همیشه، تصمیمات کلان وسرنوشت سازدرتنگ ترین حلقه قدرت ودورازچشم رأی دهندگان وحتا علیرغم خشم آنان اتخاذمی شود ومردمی که باید بار تصمیمات وبارسنگین بحران را بدوش بکشند،ازطریق وسائل انحصاری سازنده افکار توجیه خواهند شد.آری درچنین شرایطی عمل نجات بیماربرهرچیزدیگری تقدم مطلق داردواین شعارکه "اقتصادسرمایه داری بیماراست،بگذارید بمیرد"به اردوی مقابل و مثلا اعتصاب کنندگان فرانسوی اختصاص دارد.عقلانیت بورژوازی وشعارآن اما چیزدیگری است: اقتصاد"بیمار"است، بدون فوت وقت و رعایت هرگونه تشریفاتی،بهرقیمت وباهمه امکانات موجود به نجاتش به شتابید! همانطورکه از فردای شروع بحران،بدون معطلی،عمل نجات "بیمار"،یعنی تزریق بی محابای خون(بخوانید غذای لازم برای سیرکردن اشتهای پایان ناپذیرسرمایه که بیهوده آن را بیماری می نامند) به اندام مریض شروع شد. این دغدغه که خون چه کسانی این چنین بی محابا ازبدنشان کشیده می شود وبشیوه اورژانسی به اندام "بیمار"تزریق می گردد،و این که چه برسرآن میلیونها ومیلیاردها انسان بی رمق و تکیده وزردچهره می آید مساله بورژوازی نیست واساسا ارزش مطرح کردن ندارد.براستی قیمت نجات"بیمار"که بقاء ومماتش مشرف برزندگی چندمیلیاردانسان می باشد،چندتریلیون است؟! تاکنون رسما بیش ازچهارتریلیون(چهارهزارمیلیارددلار) ودرحقیقت خیلی بیش ازاینها،ازکیسه مالیات شهروندان وبه عنوان یارانه وکمک بلاعوض به اندام سیری ناپذیر این غول بیمارتزریق شده است.بدون آنکه هنوزنشانه های امیدبخشی از بهبودی ویا کاسته شدن از ولع سیری ناپذیرش رؤیت شود!.آیا ذره ای مبالغه دراین تصویروجود دارد؟! مطلقا نه. بگذارید به دونمونه گویا وهردودرآمریکا اشاره کنیم:
نمونه اول:خبرتکان دهنده ای باعکس وتفصیل درجراید منتشرشد دال بر اینکه پدرومادری خود و5 فرزند 1تا 8 ساله اشان را کشتند!.علت خودکشی،بیکارشدن هردو وناکامی دریافتن کارجدید وناتوانی در پرداخت قسط منزلشان بود.دورنمای تیرگی وفلاکت برامید به زندگی غلبه کرد وازآنجاکه دوست نداشتند فرزندانشان به سرنوشت آنها دچارشوند،تصمیم گرفتند که برای رهائی ازفلاکت وناامیدی به به حیات خود وفرزندانشان خاتمه دهند.براساس همین گزارش تاکنون 5 مورد کمابیش مشابه این فاجعه وبادلایلی همانند آن بوقوع پیوسته است. گزارش ادامه می دهد که درمقابل درب بیش ازنیمی ازخانه های این منطقه تابلوی توقیف،بدرخواست بانک وام دهنده نصب شده است.
بیهوده نبود که خبرنگاران درگزارششان ازاین تراژدی نوشتند:آقای اوباما! مسأله درهمین جاست ونه درافغانستان! آری سرمایه ازخون رنج وزحمت رنجبران زنده است وگویا بهنگام بیماری اشتهایش چند برابرمی شود!
نمونه دیگر:
درخبرها آمده است که اوباما درپی انتشارگزارشی درمورد حیف ومیل کمک های فوق العاده که درقالب بسته اقتصادی صدها میلیارد دلاری بوش به بانکها و...صورت گرفت و باهدف تجدید حیات بانکها وتسهیلات اعتباری؛طمع مدیران بانکی را شرم آور و اوج بی مسئولیتی خوانده است ومعاون وی جوبایدن هم گفته است،آنها راباید به زندان فرستاد!براساس این گزارش مبلغ 18 میلیارد دلارازکمک های مزبور صرف پاداش به مدیران بانکها وخرید هواپیمای اختصاصی 50 میلیون دلاری ومیزوصندلی های 65 هزاردلاری برای دفاترونظائرآن شده است!.همانطورکه خبرکلاه برداری بی سابقه و تاریخی 50 میلیاردی یک تاجربسیارموفق،بسیاری را ازیکه تازی بی مهار سرمایه مالی شوکه کرد.
آری ازهمان زمان مارکس اولین نشانه های بیماری "ارثی" خودزنی وتخریب تولید ودستاوردها وبیکارسازی وتعطیل کارخانه ها وحتی راه اندازی جنگ و... ازسوی سرمایه وسرمایه داران که برای خروج ازبحران انباشت وجلوگیری ازکاهش نرخ سود صورت می گیرد، شناسائی شده بود. اکنون نیزاین بیماری با ابعادجهانی وویرانگری بسی پردامنه تری عمل می کند. درچنین مواقعی همیشه اولین اقدام سرمایه داران برای کنترل بحران،بیکارسازی های گسترده است باهدف افزایش نرخ سود ودرهم شکستن صفوف همبسته تولیدکنندگان.رهاکردن این"بردگان آزاد و مزدور" بحال خود، درشرایطی که زندگی اشان به کارشان گره خورده درکناراختصاص مبالغ نجومی به سرمایه داران نسخه جاودان مداوای این بیماربوده وخواهد بود.هم چنانکه به عنوان مثال سازمان جهانی کاردرگزارش اخیرخود ازتخمین افزوده شدن 51 میلیون نفر به ارتش عظیم بیکاران درسال جدید خبرداد. بی تردید،درشرایط کنونی به منازعه طلبیدن همین نسخه جادوئی و نجات دهنده بورژوازی برای عبورازبحران، درکنار تشدید فقروفلاکت وتباهی برای میلیاردها نفرانسان زحمتکش، کانون داغ جدال دوفروم را تشکیل می دهد.
درچنین فضائی است که مجمع جهانی سرمایه داران در داووس با حضور2450 تن ازبرجسته ترین مدیران وصاحبان سرمایه ونمایندگان شرکت های بزرگ وفراملی اعم از خصوصی ودولتی و وبهمراه رؤسای 50 کشورجهان تشکیل گردید.هدف اصلی این نشست چیزی جز گفتگو حول چگونگی مهاربحران و شکل دادن به جهان پس ازبحران نبود.هدف ازگفتگو یافتن سازوکارهائی بود برای قانونمندکردن عمکرد"بازارآزاد" وگردش سرمایه. از"برتن وودز" جدید سخن به میان می آید. خانم مرکل به مثابه یکی ازسخن گویان نظام، عناصراصلی سازوکار" برتون وودزجدید" را چنین بیان می کند:گروه 7 +گروه 20 +ایجاد یک شورای اقتصادی جهانی درسازمان ملل به موازات شورای امنیت کنونی والبته بهمراه تقویت سایرضمایم وسازوکارهای موجود و مربتط با جهانی سازی.چنانکه می دانیم پیشترجرج بوش درپی اولین موج خشمگین بحران وبرای مقابله با آن،گروه 20 را برای رأی زنی حول آن فراخوانده بود.
شاید بتوان رئوس نکات عمده دراین مجمع را بشرح زیرخلاصه کرد:
الف-ناکارآمدی نهادهای موجود جهان سرمایه داری. به زعم آنها تاریخ مصرف نهادهای مالی بین المللی موجود هم چون بانک جهانی وصندوق بین المللی پول و... به شیوه کنونی سپری شده و فاقد توانائی وکارآئی لازم برای مدیریت وکنترل بحران اقتصادی هستند.
ب-نگرانی ازشیوع حمایت گرائی اقتصادی وبرپاکردن سدهای جدیدتوسط کشورهای منفرد (وبازگشت به پروتکسیونیسم) به بهانه مقابله با رکود اقتصادی ازدیگردغدغه های شرکت کنندگان این نشست بود که می تواند موجب گسترش جنگ تجاری بین رقبا وقطب ها وتشدید بحران شود(یکی ازمصادیق این نگرانی،انتقاد واعتراض به بخشی ازبسته حدودا 900 میلیاردی اوباما برای نجات اقتصاد آمریکا ازبحران با عطف به حمایت ازصنایع وکالاهای آمریکائی بود.که البته درپی اعتراضات گسترده رقبا وازجمله انتقاد و شکایت اتحادیه اروپا ،اوباما و مجلس سنای آمریکا برای کاهش دامنه این اعتراضات به انجام اصلاحاتی در آن مبادرت کردند).
ج-نگرانی دیگری که بنابدلایل قابل فهم، مکان لازم را درگفتمان ها پیدانمی کند ولی می توان نقش مهم آن را بطورغیرمستقیم درلابلای سخنانشان مشاهده کرد،چیزی جزنگرانی ازپی آمدهای اجتماعی وسیاسی بحران وخطراعتراضات وشورش های گسترده توده ای درسطح جهانی نیست.که شورش مردم یونان و اعتصاب گسترده مزدوحقوق بگیران فرانسه دونمونه مثال زدنی ازآن هستند.
د-وبالاخره باید به پاسخ های اثباتی شرکت کنندگان داووس برای عبوراز بحران اشاره کرد:
ضرورت مقررات گذاری بازارمالی وتجاری وایجاد نهادهای نوین با خصلت جهانی وبا نقش و مشارکت بیشترسایرقطب های سرمایه داری واگربتوان گفت،ایجاد برتون وودزجدیدبه جای برتون وودذ کهنه وبی خاصیت شده 1944 که دیگرمدتهاست که با شرایط و توازن قوای موجود دربین قدرت ها و قطب های نوظهور جهان سرمایه خوانائی ندارد،ازدیگردغدغه های اصلی این مجمع را تشکیل می داد.بزعم مدافعان این پیشنهاد ها،چنین اقداماتی موجب پویائی وخلاقیت دوباره شرکتها ومؤسساتی خواهد شد که در رشداقتصادی وکاهش بیکاری مؤثرند.آنها هم چنین باوردارند که با بکارگیری این پیشنهادات،می توان ازریسک وپی آمدهای ناگوار بازار بی مهار تاکنونی سرمایه وتجارت کاست،بدون آنکه به تحرک وپویائی آنها لطمه وارد شود.چنانکه پیداست تأمین پویائی وتحرک سرمایه وکاستن ازخطرات حرکت بی مهارسرمایه، ازدغدغه های اصلی این نشست بود. ودراین میان بل گیتس به عنوان نمادفناروی جدید خواهان توجه ویژه به حوزه فناوری جدید،بخصوص تکنولوژی ارتباطات، به مثابه محرکی برای خروج ازبحران بود. گرچه پیش بینی او ازطول زمان رکود بدبینانه تروبه مدت چهارسال بود.
***
دریک جمع بندی فشرده می توان گفت که وجود یک بحران سنگین وفراگیراقتصادی وورود آن به مرحله رکود ونیزاذغان به پی آمدهای شدیدا منفی آن اکنون دیگرامری پذیرفته شده است و اجماع جهانی حول آن وجود دارد.
درچگونگی مقابله با بحران البته گرایش های مختلفی وجود دارد،اما گرایش غالب مشکل اصلی را درعدم تناسب سازوکارهای فراملی موجود با نیازهای این مرحله ازجهانی شدن سرمایه می داند.
این رویکردبا انتقاد ازبرخی گرایش های حمایت گرایانه ( پروتکسیونیستی) که می تواند منجربه تشدید رقابت و بحران وجنگ تجاری وتقویت تضادهای دولت –ملتها وقطب های گوناگون سرمایه داری بشود،راه اجتناب ازبروزچنین بحران های سنگین و برون رفت ازآن را درایجاد نهادها ومقررات متناسب با این مرحله ازنیازسرمایه جهانی ودرانطباق با توازن قوای جدید(وتوافقات برآمده ازچندجانبه گرائی) میداند.
نشست مجمع را درعین حال باید تدفین رسمی پروژه استقرار نظم مبتنی بردکترین یک جانبه گری ودیکته شونده توسط دولت آمریکا برجهان،به نیابت ازنهادها و"یک دولت جهانی"، دانست.نظمی که اکنون درتغییرتوازن قوای جدید وافول هژمونی بلامنازع اش،و بادرنظرگرفتن ظهورونقش بازیگران جدید در پهنه جهانی نیازمند بازخوانی مجدداست .
گرچه همانطورکه گفته شد،بی شک با افزایش قطب ها وبازیگران جدید،به عنوان واقعیت های عینی-عملاعمرجهان باصطلاح دوقطبی با نقش بلامنازع آمریکا ازجنگ دوم بدینسو، دربلوک غرب وسپس جهان تک قطبی(با یکه تازی ونقش بی همتای دولت آمریکا پس ازفروپاشی بلوک شرق) به پایان میرسد.البته نباید فراموش کرد،این درست است که باورود بازیگران جدید دامنه رقابت ها گسترش می یابد و نقش های پیشین دگرگون می شود،اما این به معنای به پایان رسیدن ویا نادیده گرفتن نقش مهم وبرتر بازیگران و قدرت های بزرگ تردراین مجموعه در دوره جدید نیست.همانطورکه اوباما با نقد دوران نومحافظه کاران ونفی یک جانبه گری(شکست خورده) دراولین سخنرانی خویش، بادفاع از رویکرد چندجانبه گرائی، ازآمادگی دولت آمریکا برای رهبری آن سخن به میان آورد.
درهرحال همواره رقابت سخت و دایمی وگاهی حتی خصومت آمیز، بین منافع قطب ها وبخش های های گوناگون سرمایه(که درقالب دولت -ملتها،قطب بندی ها واتحادیه های منطقه ای وقاره ای و... ودارای منافع خودویژه بروزمی کند) با روند اجتناب ناپذیرجهانی شدن وجهانی سازی ،یعنی تسخیرکل جهان توسط سرمایه و سازوکارهای موردنیازآن، ازجمله ایجاد نهادهای جهانی مقتدرو تنظیم مقررات جدید جهانی، وجود دارد. بااین وجود طی روندجهانی شدن برای کل سرمایه اجتناب ناپذیراست و هرگام جدیدی که برمی دارد به معنای درگیری با مراحل قبلی ومنافع خودویژه تاکنون بخش های گوناگون آن است.طی این روند یعنی انتقال دائمی قدرت ازکفه اولی –محلی- بسودکفه دومی-فرامحلی- وبه معنی ازدست رفتن ویاتضعیف حوزه های اقتدار مربوط به منافع ویژه وقلمروهای ویژه ملی،بخصوص منافع وقلمرو های ویژه قدرت های کوچکتربسود قدرت های بزرگتراست که نقش بیشتری دردیکته کردن مقررات جهانی دارند. اینکه برآیندوماحصل این کشمکش ها مشخصا به کدام پلاتفرم ونقطه توافق جدیدی منجربشود را، ازیکسو توازن نیرودرمیان قطب های اردوی سرمایه و ازسوی دیگرکم وکیف مبارزه جنبش های اجتماعی وآن نبردطبقاتی -اجتماعی جهانی تعیین می کند که درتحلیل نهائی سرنوشت کل این روند ها وازجمله سرنوشت تحمیل رفرم هائی که می توانند وباید دراین روند صورت گیرند، به آن گره خورده است.
باین ترتیب همانطورکه ملاحظه می کنید،بورژوازی جهانی نیز برای فائق آمدن بربزرگترین بحران قرن خود،با شعارتغییرجهان ونظم جدید ، به میدان آمده است.روشن است که محتوای واقعی این شعارپرطمقراق جزفریب وتنیدن زنجیرهای بردگی بیشتربرای نیروی کاروزحمت وبرای کل بشریت نیست.میدانیم وبه تجربه که بورژوازی بویژه درشرایط بحرانی درمصادره شعارهای جنبش وکنترل آن یدطولائی دارد وازهمین رو مرزبندی هرچه روشن ترجنش های طبقاتی واجتماعی وآگاهی هرچه بیشتربرمعنای شعارهای این مرحله ازپوست اندازی سرمایه داری وجهت گیری های آن دارای اهمیت زیادی است.
بخش دوم این نوشته درهمین رابطه است واختصاص به همایش"جهانی دیگر"واعتراضات زحمتکشان دربرابر اردوی سرمایه ونسخه نویسی آن برای نجات بیمار، دارد.

2009-02-08-20-11-87
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*1-نماینده مجلس امریکا فاش کرد:
'سه ساعت تا سقوط سياسي - اقتصادي ايالات متحده'

یک نماینده مجلس ایالات متحده اعلام کرد: ایالات متحده در سپتامبر 2008، سه ساعت تا سقوط کامل سیاسی اقتصادی فاصله داشت.
به گزارش الف از C-SPAN، پاول کنجورسکی، نماینده دموکرات از ایالات پنسیلوینیا اظهار داشت: اگر دخالت دولت امریکا نبود، در اواسط سپتامبر 2008، کل سیستم و اقتصادی ایالات متحده در عرض 3 ساعت سقوط کرده بود.
وی اظهار داشت: رییس و دبیرکل بانک مرکزی برای بحث در مورد لایحه محرک اقتصادی به کنگره آمدند و در مورد چیزهایی صبحت کردند که ما معمولا در مورد آنها صحبت نمی‌کنیم.
این نماینده مجلس ایالات متحده افزود: در یکی از روزهای اواسط سپتامبر 2008‍‍‍، در ساعت 11 صبح، بانک مرکزی متوجه شد که در عرض یک تا دو ساعت، مبلغی نزدیک به 550 میلیارد دلار از بازار پول بیرون کشیده می‌شود.
خزانه‌داری بلافاصله وارد عمل شد و 105 میلیارد دلار به سیستم تزریق کرد. آنها متوجه شدند که نمی‌توانند جلوی موج را بگیرند. ما با خروج الکترونیکی پول‌ها مواجه بودیم. بنابراین آنها تصمیم گرفتند که کل عملیات را تعطیل کنند. آنها تمام حساب‌های پولی را بستند و اعلام کردند که هر حساب را 250000 دلار تضمین می‌کنند. این اقدام برای کاهش اضطراب صاحبان حساب‌ها انجام شد.
کنجورسکی افزود: اگر بانک مرکزی متوجه نمی‌شد، تا ساعت دو بعد از ظهر همانروز نزدیک 5.5 تریلیون دلار از بازار پول بیرون کشیده می‌شد که این موضوع به سقوط همه اقتصاد ایالات متحده و در عرض 24 ساعت به سقوط اقتصاد جهانی منجر می‌شد. این موضوع می‌توانست پایان سیستم اقتصادی و نیز سیستم سیاسی ما باشد.
اظهارات این نماینده مجلس ایالات متحده با بهت و ترس افکار عمومی ایالات متحده درباره میزان آسیب‌پذیری سیستم سیاسی - اقتصادی این کشور مواجه شده است.
http://alef.ir/content/view/40801

/

Friday, January 09, 2009

کشتارمردم غزه تجسم جنون وبربریت!

تقی روزبه taghi_roozbeh@yahoo.com

پدر!پناهنده چیست؟
هیچ چیز،هیچ... تو را یارای فهم آن نیست.
پدربزرگ! پناهنده چیست؟ می خواهم بدانم.
یعنی ازاکنون تودیگرکودک نباشی
.
محمود درویش

خبرگزاری ها گزارش داده اند که بیش ازیکسوم تلفات ناشی ازحملات وحشیانه و دوهفته ای اسرائیل را کودکان غزه تشکیل میدهند! آیا این کودک کشی تصادفی است؟! سهم مجموعه کشته ها ی غیرنظامی بسیاربیشترازاین است. تاکنون حدود 800 نفرکشته وبیش ازسه هزارنفرمجروح حاصل این سلاخی ضدبشری بوده است.نیروهای اسرائیل بطورلاینقطع،مدارس، بیمارستانها و مساجد ومغازه ها ومنازل،وحتا کاروانهای امدادرسانی سازمان ملل را موردآماج مستقیم بمبارانها وشلیک خود از هواوزمین ودریا قراراداده اند.بطوری که حتا سازمان ملل نیزتلاش امدادرسانی خود را بخاطرفقدان تأمین امنیت جانی متوقف کرده است صلیب سرخ جهانی ازیک فاجعه انسانی خبرمی دهد.
صاف وسرراست، درمقابل چشم جهانیان، یک سرزمین حدودا 360 کیلومتری با بیش ازیک ونیم میلیون انسان ِ تلمبارشده دربیغوله ها را مشمول پروژه پاکسازی ونسل کشی قرارداده اند که با وقاحت تمام نام آن را عملیات "سرب مذاب" گذاشته اند.هدف درهم شکستن اراده مقاومت مردم غزه است ازطریق کشتاروگرسنگی دادن و بدون داشتن امکان دسترسی به داروودرمان وبیمارستان ومایحتاج اولیه و...وحتا بدون داشتن راه خروج وفرار.آری جنگ غزه ازآن نوع جنگهای کثیف و بربرمنشانه است که درآن خود مردم هدف مستقیم جنگ وآتش بارهای سهمگین می باشند. یک.کشتارمشمئزکننده درشرایط محاصره کامل،که تنها ازترکیب بربریت با مدرن ترین سلاحها بدست می آید.یک بربریت مدرن که درآن شاهد فوران تمامی ستم ها وتبعیضات حل نشده تاریخی،نژادی،ستم ملی ومذهبی،و برفرازهمه اینها تهاجم سرمایه داری مدرن هستیم؛ برای کنترل هرچه بیشتر یکی ازمهم ترین نقاط استراتریکی جهان و دارای غنی ترین منابع فسیلی، وبسط وتسلط عمقی سرمایه جهان خوار درتمامی خلل وفرج بافت منطقه وایجادبازارپرکشش وبی مرزو دولت های کارگزارسرمایه جهانی درمنطقه با سرکردگی وژاندارمی اسرائیل. باین اعتباراسرائیل درحال انجام بخشی از مأموریت تاریخی ایجاد خاورمیانه بزرگ است که که ازسوی امپریالیسم جهانی،بویژه درشر ایطی که چرخهای ارابه جنگی اش پنچرشده به عهده گرفته است.
اگرازهدف های خردومقطعی هم چون جبران شکست جنگ 33 روزه لبنان و احیای آبروی "اسطوره"ارتش اسرائیل ونیزرقابت های درونی وحاد جناحها برای انتخابات آتی که ازهم اکنون منجربه پیش برد سیاست جناح های افراطی مبنی بر"پایان دادن به مذاکره وآتش بس وحمله نظامی به حماس"توسط دولت باراک باهدف بهبود شرایط متزلزل خود درنزدافکارعمومی اسرائیل شده بگذریم،هدف مهم تراین است که مردم غزه را باید چنان درزیرباران مشت ولگد قلدرمنشانه گوشمالی داد و درهم پیچید،تا ندامت ورزد وخود پلیس خویش بشود وجلوی عملیات حماس را بگیرد.درواقع تاکتیک اسرائیل وحامیانش به آتش کشیدن جنگل برای شکارخرس است.اشتاه بزرگ سردمداران اسرائیل آن است که غزه را درحکم آزمایشگاهی به تصوردرآورده اند که می توان تجربه آزمایشگاه های کوچک زندان وشکنجه وبازآموزی ومسخ انسانها را-که گویا ید طولائی درآن دارد- به جامعه تعمیم داد. آنچه را که اسرائیلی ها کورخوانده اند نادرستی همین تعمیم است.غزه آزمایشگاه ومکان"بازآموزی وبازپروری" نیست.غزه بشکه ای انباشته شده ازبی حقوقی ونفرت ولاجرم آکنده ازمقاومت متراکمی است که هرچه برروی آن کوبیده شود، محتویات آن با شدت وحدت بیشتری فوران خواهد کرد. واقعیت آن است که برای دامنه مقاومت انسان وظرفیت کنشگری وی درمقابل زوروقلدری وسلطه طلبی واستثمار-وقتی که قربانیان به عمق ستم رواشده برخود آگاه شوند ووقتی نکبت زندگی برمرگ رشک ورزد- حدواندازه ای نمی توان قائل شد. وهمانطور که تجربه الجزایر و ویتنام وده ها نمونه دیگرنشان داده است درچنین شرایطی نمی توان به هدف موردنظر یعنی ایجاد شکاف بین مردم و"خرسی" که به دنبال شکارش هستند، نائل آمد.به تجربه دیده ایم که با یکسان انگاشتن ایندو وآتش زدن جنگل با شکارش،تنها سبب درهم تنیدگی هرچه بیشتر آندومی شود.واین برای بارنخست نیست که شاهد بازتولید وگسترش نفوذ بنیادگرائی توسط خود امپریالیست ها وسلطه گران هستیم.این داستان تاریخ طولانی دارد که پرداختن به آن خارج ازحوصله این نوشته است.
مسأله اصلی برای اجتناب ازاشتباه محاسبه آن است که بدانیم وجود حماس قبل ازآنکه منشأ مقاومت باشد معلول آن است والبته پاسخی باژگونه وغیرتاریخی به آن.مهم است بدانیم که اوازنفرت ومقاومتی نیرومی گیرد که درقلب هرفلسطینی آواره ومحرومیت دیده،علیه اشغالگران وحامیانش زبانه می کشد.وهمین جایگزینی علت ومعلول بجای هم است که رازاصلی ناکامی های امپریالیستها و ازجمله امپریالیسم اسرائیل درمنطقه را تشکیل میدهد.نباید فراموش کنیم که علت اصلی سربلندکردن بنیادگرائی ویا اسلام سیاسی وهرنام دیگری که به آن بدهیم،درشکست ناسیونالیسم عرب وناصریسم درپاسخ به خواستهای مردم،وهم چنین ضعف چپ ونیروهای سوسیالیست درپاسخ به آن،وبطوراخص درفلسطین سربلندکردن حماس وگسترش دامنه نفوذآن نیزمحصول بی کفایتی،سازش وبرزمین افکندن پرچم مقاومت توسط سازمان آزادی بخش(وبطوری کلی نیروهای لیبرال لائیک)ونیزناکامی وضعف سازمان ها و جریانات چپ بود که موجب رشد حماس گردید.واین اوبود که پرچم برزمین افتاده مقاومت را بلند کرده و با افزودن پسوند اسلامی به آن مقاومت باصطلاح اسلامی را عَلم کرد.در تجربه ما ایرانیان نیز برآمدجنبش اسلامی پس ازشکست جنبش ملی وسپس ناکامی وشکست نیروهای چپ درپاسخ به مسائل پیشاروی مردم و سرنگونی حاکمیت سلطنت ونفوذامپریالیسم،علیرغم آنهمه جان فشانی ها ومقاومت پرآوازه فعالین چپ،ازمهمترین عواملی بود که سبب سربلندکردن ارتجاع اسلامی وسیطره آن برجنبش گردید.
بازگردیم به موضوع جنگ غزه که به آن عنوانی جز"کشتاروتنبیه مردم غزه"نمی توان داد!همانند نمونه تهاجم به عراق وافغانستان و...،جنگ ابتدا باحملات بسیارسنگین وویرانگر هوائی شروع شد. وسپس نیروی زمینی برای ادامه مأموریت ازقبل تعیین شده ،نابودی بیشترو هدفمندانه تر، وارد عمل شد. ورود ارتش به غزه وشلیک به هرچیزی که تکان می خورد مرحله دوم پروژه"سرب مذاب" است.ومرحله سوم آن نیزورود به عمق مناطق واجرای جنگ کوچه به کوچه وتن به تن ومنزل به منزل، وباصطلاح شکارجنگاوران وپاکسازی وجب به وجب است که درصورت وقوع، تلفات تاکنونی دربرابرآن رقمی نخواهد بود.
شروع حمله به غزه وادامه آن آشکارا با چراخ سبز دولت آمریکا ورضایت تلویحی سایرقدرت های بزرگ ازیکسو ورضایت ضمنی دول اتجاعی منطقه ازسوی دیگرصورت گرفت.درخود آمریکا این تجاوزبا حمایت فعال بوش ونومحافظه کاران درروزهای پایانی ریاست جمهوری اشان همراه شده است،که ظاهرا بجای اردک"لنگ"باید اردک تیزپا"خطابشان کرد.چنانکه اظهارات صریح بوش ورایس مبنی برآتش بس"پایدار" باهدف نابودی وازکارانداختن قدرت پرتاب راکت توسط حماس و عدم بازگشت به نقطه قبل ازحمله اسرائیل، ونیزوتوهای مکرر درخواست آتش بس فوری توسط سازمان ملل بیان کننده آن است. البته معمای تیزپاشدن این اردک بدون درنظرگرفتن سکوت معنادار اوبامارئیس جمهور آتی آمریکا قابل فهم نخواهد بود .اواین بی تفاوتی معنادارخود را چنین بیان کرده است: تا بیستم ژانویه فقط یک رئیس جمهورداریم که سیاست های خارجی آمریکا را اعلام خواهدکرد وآن آقای بوش است. ولی درسیاست های داخلی چه؟ بله او درسیاست داخلی نه فقط سکوت اختیارنکرده، بلکه مجدانه طرح های خود راپیش می برد وظاهرا دراین عرصه وجود دو رئیس جمهوری فاقد اشکال است!.
هم چنانکه که اروپا ودیگرقدرت های جهانی با گرفتن ژست بیطرفی وابرازلفاظی های توخالی اندرضرورت برقراری آتش بس،فی الواقع درحال خریدن زمان لازم جهت بازگذاشتن دست تجاوزگردولت اسرائیل وفریب افکارعمومی جهان می باشد و باهدف پیشروی ولااقل دست یابی به شماری ازهدف هائی هستند که سردمداران اسرائیل ازآن به عنوان تغییرمعادله استراتژیک (وازجمله سلب قدرت راکت پرانی حماس ویابراندازی دولت حماس و...) نام برده اند.شیمون پرزگفته است که برای نیل به این هدف نگران خدشه دارشدن چهره اسرائیل درجهان نیستیم.ازسوی دیگرهمزمان با شروح حمله اسرائیل، حسنی مبارک گشودن باریکه راه فتح برای عبورآذوقه به غزه را مشروط به مداخله وکنترل آن توسط محمود عباس کرده است.درهرحال این گونه تلاش های هم آهنگ درحکم تنگ ترکردن هرچه بیشترحلقه محاصره وبه معنی گرسنگی دادن هرچه بیشتر به مردم غزه درشرایطی است که باران بمب وآتش بارتانگ ها برسرآنان باریدن گرفته است.ازهمین رو پا درمیانی اروپا وفرانسه برای باصطلاح آتش بس،با چنان ریتم کند وباچنان شیوه ای صورت می گیردکه به اهداف استراتژیک این پروژه یاری رساند وموجب تشدید اختلافات درونی فلسطینی ها و خاموش ساختن شعله های مقاومت گردد.
جنگ ادامه سیاست است اما به شکلی دیگر
بحران وجنگ غزه،علیرغم فعال بودن عوامل حل نشده تاریخی درآن،اما دراصل تحت الشعاع هدف بزرگتروروزآمد سرمایه جهانی ودرپاسخ به مسائل حل ناشده تاریخی دربسترآن ودرخدمت آن است.وازهمین رو،همانطورکه اشاره شد،باید آن را قبل ازهرچیز درامتداد جنگهای باصطلاح ضد تروریستی وعلیه "محورشرارت" بوش درطی سالیان اخیر ودرچهارچوب استقرارخاورمیانه بزرگ به مرکزیت وسرگردگی بورژوازی وکشوراسرائیل صورت بندی کرد؛که باهدف تبدیل این قسمت حساس جهان به بخشی ارگانیک تروادغام شده تر بابافت نظام سرمایه داری جهانی صورت می گیرد.
مارکس سرکوب مستقیم وبی واسطه را ویژه دوران انباشت سرمایه می دانست.شالوده این نوع سرکوب براسثتمارمطلق وکسب ارزش اضافی مطلق استواراست.رویکردسیاسی متناسب با آن نیزجزدیکتاتوری وحکومت پلیسی وسرکوب آزادی ها وتجاوزوتوسل به جنگ نبوده است. همان دوره هائی که تراکم سرمایه بخشا ازقِبل خون واشک وناله ودرهم شکستن استخوانهای انسانها صورت می گیرد.واگردرنظربگیریم که چنین انباشت وسرکوبی نه گناه اولیه بلکه گناه همیشگی سرمایه است که بدون ارتکاب به آن دیگرسرمایه سرمایه نخواهد بود،وبه این اعتبارفقط به مراحل انباشت آغازین سرمایه اختصاص ندارد و سرمایه داری درمراحل فربه سازی ها وپوست اندازی های مداوم خود واکنون درمرحله تسخیرهمه جانبه جامعه جهانی،حتا باسبعیت بیشتری به آن مبادرت می ورزد. کمااینکه ازسال های 70 قرن بیستم به بعد با تعرض نئولیبرالیسم باردیگر تشدید ارزش اضافی ازطریق کسب ارزش اضافی مطلق درمقیاس جهانی را دررأس برنامه های خودقرارداد؛ برای بازپس گیری دست آوردهای طبقه کارگر و افزایش نرخ سود.وچنان که می دانیم اوج این روندمنجربه سلطه نئوکانها برکاخ سفیدشد که خود با اعلام جنگ دولت آمریکا علیه "تروریسم بین المللی" همراه گردید و موجب برپائی زنجیره ای ازجنگهای متعدد گردید.جنگ غزه را نیز،علیرغم خودویژگی هایش باید درکنه خود ودرتحلیل نهائی بخشی ازهمان جنگ ها وبخشی ازپروژه خاورمیانه بزرگ دانست.که درغیاب ناکامی های پیشین دولت آمریکا ودشواری های آن،ارتش اسرائیل مأموریت شخم زدن به بخشی از آن وبیرون کشیدن قلوه سنگ های نهفته را به عهده گرفته است.آری این روزها،ما درکنار یکی ازهمین بزنگاه های جنون وخون سرمایه برای برقراری نظم مقررآن درمنطقه ای حساسی ازجهان قرارداریم!.نباید فراموش کنیم که یک طمع بزرگ همواره ازمیان انبوهی ازامیال وطمع های کوچکترعبورمی کند.وهرکس دراین میان فکرمی کند که دارد تاریخ را به میل وطمع خویش می سازد. بگذاریهودیان افراطی اسرائیل وآن مردمی که درمستی توده ای،فرود بمب برسرمردم غزه را با هورا ودست افشانی به تماشامی نشینند،وباین ترتیب خویشتن را ازانسانیت وانسان بودن تهی می سازند، درخیال خویش براین پندارباشند که به تماشای تحقق وعده تورات مبنی بر دست یابی به سرزمین مقدس وواحد ایستاده اند!هم چنانکه الله اکبرگویان حماس نیز دارند به وعده ها ومأموریت آسمانی ملهم از اسلام بنیادگرا عمل می کنند.یکی مستظهربه حمایت فعال سرمایه جهانی ومجهزبه مدرنترین سلاح های ویرانگر ودیگری چنگ افکنده به "ناکجاآباد گذشته" ومتوسل به هرچه که دم دست خود دارد:سنگ وفلاخن اندازوآنچه که به موشک های دست سازو خانگی شهرت دارد وپرتابشان این چنین طوفان خشم اسرائیل را برانگیخته است.
اما دراین میان ما درکجا قرارداریم؟
بی شک ما ناظربیطرفی که شاهد نبردگلادیاتورها ومنتظر نتیجه آن باشد نیستیم ونقش خود را درتعیین نوع ِ نتیجه نادیده نمی انگاریم.قبل ازهرچیز دربرابرتهاجم سرمایه به جنون آمده وشخم زدن وحشیانه وهارآن درمنطقه قرارداریم ولی نه ازموضع چنگ زدن به گذشته ودفاع ازآن،بلکه با نگاه به آینده ورهائی ازچنگ سرمایه وبا نگاه به انسانی رها ازنژادوملیت ومذهب. پس ازروشن کردن موقعیت کلی خود،اما بلافاصله خود را دروضعیت دشواری می یابیم وآن اینکه درمتن جبهه مقاومت با رقیبی بشدت مصمم وسازمان یافته مواجهیم که ازموضعی سخت واپسگرایانه وارتجاعی وتمامیت گرایانه به مقابله با تهاجم سرمایه ونیروهای سلطه طلب می پردازد.مدینه فاضله والهام بخش اوفرامین مذهب است و"رهائی" به وساطت آن.خطرناک ترین گوهراصلی بنیادگرائی سلب اختیاروآزادی ازانسان و تبلیغ وترویج مداوم تفویض اراده انسانی به آسمان وانقیاد کامل به فرامین وروایت بنیادگرایانه ازمذهب ومتولیان مذهب است. بی شک آنها که برای آزادی و رهائی انسان وخود حکومتی آن مبارزه می کنند،نمی توانند حتی برای یک لحظه هم بااین گونه برده سازی متعلق به عهد عتیق سرسازش داشته باشند.همانگونه که با برده سازی مدرن ازنوع سرمایه داری نیزسرسازش ندارند.آنها صدای سوم، صدای رهائی را ونه فقط صدا که جنبش رهائی را تحت هرشرایطی باید پاس بدارند. ماشهروندان ایرانی بی شک بیش ازمردم هرکشوری نسبت به مصائب حاکمیت اسلام ودولت اسلامی آشنائیم و ازفرود صاعقه تاریخی(ویا ضدتاریخی) عظیم برسرمان درس های گرانبها آموخته ایم وحاکی ازآنکه:
هرگزنباید بین جنبش ویا سازمان های اسلامی وتوده های مردم علامت تساوی گذاشت.یکسان پنداشتن آندومی تواند به خطای بزرگی منجرشود.مردم واکثریت آن همواره ازواقعیت های زمینی حرکت می کنند و بنیادگرایان ازفرامین آسمانی.حتا وقتی که عموما مردم تحت شرایط معینی تن به مذهب می سپرند ویا به ناسیونالیسم متوسل می شوند،غالبا به آن همچون وسیله ای برای رهائی ونجات ازمخصمه نگاه می کنند و نه هم چون اهدافی مقدس وازلی وابدی وتغییرناپذیر.این مساله بخصوص درمورد مردم فلسطین که درمیان عرب ها ومنطقه،تاریخی ازسطح فرهنگ وآگاهی بالاتری برخورداربوده اند وبیش ازدیگران لائیک محسوب می شدند،صادق است.
-همواره پیوند تنگاتنگی ازنوع بند ناف مشترک بین نظام سرمایه داری جهانی با آنچه که جنبش اسلامی بنیادگرا می نامیم وجود دارد.رابطه بین آنها مثل رابطه یک طفیل با انگل خویش است که آمیزه ای است از جدال ووحدت.درواقع آنها علیرغم شدت تخاصم اشان اما ازمبنع واحدی تغدیه می کنند وسرمایه داری درتهاجم به جوامع "نامطلوب"وتسخیرآنهاهمواره به بازتولید آن می پردازد. بنابراین بنیادگرائی انگلی است که ازِقبل سرمایه داری هم دروجه رابطه سازش آمیزش وهم دروجه تخاصم آمیزش پرورش پیدامی کند. چنانکه ما درطی این سالها علیرغم هاروپورت ها وتهدیدهای دولت آمریکا وکشورهای اروپا،شاهدتقویت موقعیت رژیم جمهوری اسلامی واسلام بنیادگرا درمنطقه بوده ایم:درافغانستان ِتحت اشغال آمریکا ومتحدان وی نیزبهمین شکل وبطریق اولی درعراق ونیزسایرنقاط خاورمیانه نظیرلبنان وفلسطین.همانطورکه اشاره شد رابطه نظام سرمایه داری با انگل خود، بنیادگرائی،همواره آمیزه ای است ازسازش وتخاصم.ماهمکاری آنها را بکرات دیده ایم:ازایجاد ویاتقویت پدیده ای بنام طالبان تا تقویت خود حماس به مثابه شاخه ای ازِاخوان المسلمین دربرابرسازمان آزادی بخش فلسطین توسط آمریکا واسرائیل.دررابطه با جمهوری اسلامی ذکرآخرین نمونه جالب است:یکی ازاقدامات متقابل و پرسروصدائی که پس ازتهاجم اسرائیل به غزه ازسوی جمهوری اسلامی ودرحمایت ازفلسطینی ها اعلام شد،تصمیم مجلس اسلامی به قطع مراودات اقتصادی رژیم با شرکت های"صهیونیستی" بود! درهمین رابطه به دولت یک سال مهلت داده شد تا لیست این شرکت ها را تهیه کرده وبه مجلس گزارش بدهد.وباین ترتیب معلوم میشود که علیرغم ادعاها وهیاهوی کرکننده رژیم درطی این سالها علیه باصطلاح صهیونیسم وصهیونیست ها، وعلیرغم تصویب قانونی در17 سال پیش بهمین مناسبت و برای تحریم این گونه شرکت ها،معلوم میشودکه جمهوری اسلامی لااقل تااین لحظه، بنا به اعتراف خود،بااین شرکت ها دادوستد داشته است!نیازسرمایه داری به مقابله با جریانات رادیکال و یا دول مخالف خود نیزعامل دیگری است که موجب تقویت ویاحمایت ازبنیادگرائی توسط دولت های سرمایه داری می شود.بااین همه تقلیل رابطه بنیادگرائی به سازش صرف،ساده کردن صورت مساله است واگرچنبن بود،بنیادگرائی هرگزنمی توانست اعتبارکنونی را بدست آورد.درهمان حال اسلام بنیادگرا بیشترین بهره گیری را ازسرکوب ها وتبعیض های سرمایه داری،برای جلب نظرتوده ها و دفاع ازگذشته ومنافع به خطرافتاده خود بکارمی گیرد.
-اگردرشرایطی بهردلیل بنیادگرایان بشکلی درصفوف مقاومت حضورداشته باشند(مانند شرایط قبل ازانقلاب بهمن ودربرابرنظام سلطنتی وامپریالیسم)تنها باایجادصف وجنبش مستقل آزادی وبرابری و بهمراه شعارپلورالیسم-دربرابرصف یک پارچه ای که آنها عموما دراین گونه موارد طالب آنند- می توان ازیکه تازی اشان جلوگیری کرد.تلاش برای یک جنبش پلورالیستی وبویژه تلاش بی وقفه برای ایجاد صف مستقل مدافعان آزادی وبرابری اجتماعی را باید تحت هرشرایطی وبهرقیمتی- حتا اگرانجام آن با مخالفت وممانعت وکارشکنی تمامیت گرایان و انحصارطلبان بنیادگراد مواجه شود-باید پی گرفت.
بهرحال برای مقابله با بنیاد گرائی راهی نیست جزطرح ودفاع ازمطالبات واقعی وفراگیرمردم ومبارزه قاطع با نظام سرمایه داری وستم های طبقاتی-اجتماعی،سازمان یابی مستقل هرچه بیشتر توده های زحمت کش حول این مطالبات ونیزتشویق به ایجادتشکل های متنوع مبتنی برمنافع وگرایشات واقعی، تلاش بی وقفه برای ایجاد صف مستقل حول آزادی وبرابری(درسطح داخلی ومنطقه ای و بین المللی)،پیوندمتقابل با مردم اعماق وآنها که ازقضا بنیادگرایان بخش مهمی ازپایگاه اجتماعی خود را ازآنجامی گیرند،افشاء مداوم مبانی وبرنامه وعملکرد بنیادگرائی بربسترتجربیات زنده مردم.
نباید فراموش کنیم که همواره خطر تسلط وتسلط انحصاری بر یک جنبش ِ یک دست ودارای یک صدای واحد وجود دارد.برعکس باندازه ای که یک جنبش،ترکیبی ازجنبش های گوناگون باشد(هم بلحاظ مطالبات وهم سازمان یابی والبته بدیهی است که دراین نوع جنبش ها جائی برای بنیادگرایان وجود ندارد)وتعادلی مناسب حاصل ازهمگرائی آنها بوجود بیاید،بهمان اندازه امکان چنگ انداری بنیادگرایان برجنبش های توده ای وسرکوب مطالبات لایه ها وقشرهای گوناگون وبطورکلی خطرکنترل کامل جنبش کمترخواهد بود.اگربفرض جنبش مستقل زنان وجود داشته باشد،چنین جنبشی نه هرگزفریب بنیادگرائی را خواهد خرد ونه بنیادگرائی هرگزقادراست خود را با این خواست ها هم آهنگ کند. ویابعنوان نمونه ای دیگر درلبنان،بدون آنکه بخواهیم ازآن الگودرست کنیم، تاحدمعینی بدلیل وجود تنوع وتکثردرصفوف اپوزیسیون،حزب الله لبنان علیرغم داشتن نفوذگسترده،تاکنون نتوانسته است گفتمان وخواست های خود را برجنبش دیکته کند.بهمین دلیل دندان روی جگرگذاشته ومثلا بی حجابی را درسطح جامعه ودرصفوف اعتراضات مشترک تحمل می کند وبفکراسید پاشی وغیره نیفتاده است.بی شک درصورتی که تعادل قدرت بطورچشم گیری بسود او بهم بخورد،وضعیت کنونی نیزپایدارنخواهد ماند.
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com/
2009-01-09-20-10-87

Tuesday, December 30, 2008


سال جدید میلادی به همه کارگران وزحمتکشان جهان وهمه رزمندگان آزادی وبرابری اجتماعی وبه همه انسانهای آزادو شریف مبارک باد!بادسته گلی به پیشوازسالی باگرسنگی کمتر،باجنگ وانسان کشی کمتر،با آزادی وعدالت بیشتروفتح سنگرهای تازه بدست زحمتکشان جهان برویم!پیروزباشید!
واین هم یک نمونه زنده ازتبدیل شدن "مبارزه ایدئولوژیک به موضوع خودش"!*
Taghi_roozbeh@blogspot.com تقی روزبه

یکی ازویژگی های سرمقاله نویس سلام دموکرات غنای خود افشاگری های نهفته درآن است. وقتی میخواهد خویشتن را ازآفت فرقه گرائی مبرانشان دهد،لباس مندرس فرقه گرائی درتنش فریاد می زند! چونکه او باید نشان بدهد که مثلا چرا فرمان انشعاب درفلان کمیته وضدانقلاب نامیدن بهمان کانون و... فرقه گرائی نیست وعین انقلابی گری است!. ووقتی با یک فراربه جلو سعی می کند که نشان دهد چگونه مبارزه ایدئولوژیک درنزد "حریف" خود، به موضوع خودش تبدیل می شود،با ردیف کردن وانتساب ادعاهای شناخته شده و خود خوانده ای نظیررویزیونیستم واپورتونیسم و...به سایر"رقبای" خود،فی الواقع داردیک قطعه درخشان ازمبارزه ایدئولوژیک مختص فرقه ها وبی ارتباط با پراتیک طبقاتی را به نمایش می گذارد.مبارزه ای که مهمات وفحش های سیاسی بکارگرفته شده درآن سالیان سال است بین فرقه ها رد وبدل می شود وجزدامن زدن به پراکندگی درمیان مدعیان وفعالین کارگری وتقویت موقعیت بورژوازی ورژیم حامی اش نتیجه ای برجای نگذاشته است.وقتی ازاوسؤال می شود خوب! دلیلت چیست؟ واگرقراربراین شیوه برخورد باشد هرکس دیگری هم می تواند با همین درجه از اعتبار،عین این ادعاها وبدترازآن ها را درمورد خودت ویاهرکس دیگر بکارگیرد! درپاسخ تنها دلیلی که می تواند اقامه کند این است: هرجا که من بایستم مرکزعالم ازآن جامی گذرد و یمین ویسارعالم نیز برهمین اساس تعیین می شود!
البته گفتگو باشیفتگان تک صدائی وکسانی که حتا ازدرج پاسخ کسانی هم که مورد "لطفشان" قرارمی گیرد، بیمناکند وازآن امتناع می ورزند،هم کسالت آوراست وهم جزاتلاف وقت و انرژی حاصلی ندارد واین نوشته هم قصد آن ندارد ونمی خواهد وقت وانرژی خود و دیگران را بیش ازآنچه که لازم است صرف آن نماید. هدف هم بیش ازهرچیزشناخت گوشه ای ازرویکردهای فرقه گرائی ومقابله با آن به مثابه یکی ازمهمترین آفت های درونی وبازدارنده جنبش کارگری است.هدف هم –برخلاف شیوه رایج درمیان فرقه ها- نه حذف کسی ویاجریان، بلکه برعکس پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر است. بهرحال درچندسطرمی گویم وردمی شوم:
اولا اتلاق فرقه گرائی درنوشته های من-که تا این حد موجب خشم نویسنده شده- نه به عنوان فحش سیاسی بلکه به عنوان توصیف وضعیت عمومی وموجود نیروهای چپ وفعالین کارگری بکاررفته است که درشرایط تفرقه وپراکندگی وبی اثری بسرمی برندومضمون کارشان هم بیشتر خنثی ویا خالی کردن زیرپای همدیگر وداشتن ادعای انحصاری حقیقت و نمایندگی طبقه کارگر است.این بیماری علیرغم شدت وضعف و سایه وروشن ها دراین یا آن جریان، خصلت نمای این جریانات است ومخاطب عام آن نیز همه عناصر و جریانات چپ و فعالین کارگری است وفارغ از این یا آن گروه.وبنابراین نمی تواند ازنوع تصفیه حساب های فرقه ای وخالی کردن زیرپای رقیب-که عموما خود را مستثناازاین بیماری می انگارد- باشد. بنابه ضرب المثل معروف که می گوید: وقتی چوب را برداری گربه ... می گریزد،الحق سرمقاله نویس ما هم با واکنش های شبه هیستریک خود نشان می دهد که حتابیش ازدیگران وچندگام جلوترازآنها ازهمین تبار والبته ازنوع تازه بدوران رسیده آن است.
ثانیااین شیوه برخورد شما روشی شناخته شده وباصطلاح نخ نماشده است.شیوه ای که می گوید برای برخورد باصطلاح پیروزمندانه با حریف نخست باید سخنان وحرف های اورا 180 درجه مسخ کنی ووقتی آنها را به آسیاب های بادی تبدیل کردی به جنگ آنها بروی!وگرنه اگرحقیقتا قصد برخورد وپلمیک با آنچه که من گفته ام درمیان بود،نیازی به این همه آسمان وریسمان بافتن وجعل واقعیات نبود.درهمین چندمقاله ای که خشم شمارا درآورده،ونامنتظر، من بصراحت عصاره وفشرده نظر خود را درسه ماده روشن ودارای قابلیت اجرا بشرح زیرفرموله کرده ام که البته برای شما صرف ندارد که به آنها نزدیک شوید:
الف-پذیرش واقعیت پلورالیستی طبقه وگرایشات موجود درآن وازجمله درمیان فعالین کارگر.
ب-همکاری حول مطالبات عینی وفراگیر دربرابر سرمایه داری ودولت حامی آن توسط گرایشات گوناگون درمیان فعالین کارگری وبخش های گوناگون طبقه کارگر.
ج-مبارزه نظری-سیاسی بر پایه پراتیک مبارزه طبقاتی با گرایشاتی که نادرست وانحرافی تشخیص می دهیم .بدون آنکه بخواهیم این مبارزه نظری وسیاسی را آن چنان عمده کنیم که موجب نفی اشتراکات موجود وهمکاری دراین حوزه ها ولاجرم جایگزین مبارزه طبقاتی زنده وجاری ومرزبندی واقعیت های برآمده ازآن بشود.مگرآنکه این گرایشات انحرافی درعینیت خویش(ونه ازطریق کشف ومکاشفه) آن چنان عمده شوندکه آنها را عملا درکنارکارفرما ودستگاه های متعلق به رژیم قراردهد.
تمرکزروی همین سه ماده باطل السحر فرقه گرائی وفرقه گرایان وادعاهای سرمقاله نویس است:
1-بانفی محوراول ماهیت تمامیت گرای مدعیان کارگری ودموکراسی و بطریق اولی سوسیالیسم برملا میشود.یعنی همان ماهیتی که بصورت بیماری خطرناک همذات پنداری با پرولتاریانمایان می شود وماع ازشکل گیری صفوف متحد پرولتاریامی شود.شعاریک حزب،یک صدا،یک سازمان ویک طبقه یک دست ویک رنگ دیری است است آزمون نادرستی و واپسگرایانه خود را پس داده است. وبراین پایه خراب کردن خرده حساب های خود با رقبا بدوش پرولتاریا نیزامری ناپسند و مذموم تلقی می شود.
2-بانفی محوردوم نه فقط گوهرسکت-فرقه ای دربرابرپرولتاریا عریان می شود،بلکه با مرزبندی با سرمایه داران ودولت حامی آن سفسطه هائی ازنوع فقدان مرزبندی بادستگاه ها و تشکل های رژیم ویا بورژوازی ساخته مثل خانه کارگر وشوراهای اسلامی ویا ازآن ِ امپریالیستها، بی رنگ وبومی شود.والبته بهمان اندازه دست آنها را هم که نه دردپرولتاریابلکه دردبازکردن دکاهای چندنبش به نام او را دارندنیربرملامی سازد. تمامی احتجاجات نویسنده سرمقاله نویس دراین خلاصه می شود که برای اتحادعمل وهمکاری فعالین کارگری وبخش های مختلف طبقه کارگر،شاخص های عینی هم چون مبارزه مشترک آنها حول مطالبات مشترک کارگران ونیزمبارزه علیه سرمایه داران ودولت حامی آنان کافی نیست. برای اوباورهائی که عدول ازآنها درحکم "رویزیونیستم واپورتونیسم و سندیکالیسم و انواع ایسم ها وارتدادهای دیگر..."می شود نیزضروری هستند. براستی چه چیزی روشن ترازاین ادعاها می تواند بیانگرفرقه گرائی باشد.این را هرکارگری با گوشت وپوست خودحس می کند.
3- بند سوم نیزنشان دهنده آن است که اولا برخلاف ادعای سرمقاله نویس نه فقط من مبارزه نظری را وجهی ازمبارزه طبقاتی می دانم وخواهان جاری شدن آن هستم –واین را دراکثرنوشته هایم می توان مشاهده کرد واساسا خود این نوشته ها برهمین اساس صورت می گیرند- ونه فقط برخلاف فراربجلوی سرمقاله نویس آن را موضوع خود نمی دانم بلکه ضرورت آن را بااستنادبه عینیت وپراتیک مبارزه طبقاتی ودرپیوند زنده با آنها مطرح می کنم؛درخدمت تحکیم صفوف طبقاتی پرولتاریاودرمرزبندی کیفی با آنچه که فرقه گرائی ازمبارز نظری می فهمد وبه عنوان دستاویزی برای ایجادتفرقه وتکه تکه کردن پرولتاریا وگل آلودکردن آب، به سودای صید ماهی موردطمع خویش.بنابراین ادعای چیری باسم سازش نظری ویا توصیه به مسکوت گذاشتن اختلاف نظرات ازنوع همان ساختن آسیاب های بادی است برای نشان دادن میزان "جنگ آوری" ودرجه رشادت!.ازقضا برعکس ادعای نویسنده، وجود اختلافات درمیان کارگران وفعالین کارگری است که درنزد فرقه ها،بدلیل تعمیم نابخردانه ودلبخواه، بجای تبدیل شدن به مواد مبارزه ایدئولوژیک وسازنده وگشاینده، تبدیل به دیوارجدائی ها وتفرقه ها، به مرزبین انقلاب وضدانقلاب،رویزیونیسم ومرتدشدگی واپورتونیسم وضدکارگربودن ویا نبودن وصدها ادعا و اتهام دیگر میشود که خود مصادیق روشنی هستند از جداشدن مبارزه نظری ازمتن مبارزه زنده طبقاتی و به هدفی مستقل وبی ربط با نیازهای مبارزه طبقاتی و البته بسیار مرتبط بانیازهای تفرقه افکنانه فرقه گرایان.
ونکته پایانی آنکه باوردارم که خشم سرمقاله نویس "سلام دموکرات"ازچندمقاله اخیرمن که فاقدهرگونه توهین واتهام به کسی وجریانی بوده،ازآنجاست که درسربزنگاه توانست دستی را که برای شقه کردن بیشتر صفوف هم اکنون بقدرکافی پراکنده فعالین وکارگران درازشده بود،به موقع زیرپروژکتور قرار دهد و باین ترتیب حربه افسون فرقه گرایان راولوبه میزان اندک کند کند.حال بگذارسرمقاله نویس ِتنها به قاضی رفته و راضی برگشته ما با تاکتیک فراربه جلوی خود و باتیتر"هنگامی که مبارزه ایدئولوژیک عنوان خودش می شود"درعالم خویش براین تصورباشد که گویا دارداعتبارمرا-اعتباری که مطمئن باشد نه کسی مدعی آن است ونه هیچ مدعی ای برای دفاع ازآن دربرابرخود خواهد یافت- خدشه دارمی کند وبه آن چوب حراج میزند.او لابدنمی داند که من اعتبارخود را درشکوفاشدن هرچه بیشتر صفوف رزمنده و فرارونده پرولتاریا وباطل شدن هرچه بیشتر سحرفرقه گرایان وتفرقه افکنان جستجومی کنم ونه لاغیر!
باشد که بخود آئیم و ازسنگ اندازی وتقرفه افکنی درصفوف کارگران وزحمتکشان ودربرابربورژوازی که خودباندازه کافی به این کارمشغول است دست برداریم.بی شک همانطورکه ازبندسوم می توان بروشنی دریافت،مبارزه نظری-سیاسی وجهی ضروری ازمبارزه طبقاتی محسوب می شود ودرخدمت تحقق هدف بزرگمان: اتحاد صفوف طبقاتی پرولتاریا،هدفی که مشخصه اصلی هرمدعی کمونیستی است.واین البته هیچ قرابتی با درک فرقه گرایان ازمبارزه نظری که چیزی جزابزارتفرقه وتأمین سلطه فرقه خویش برطبقه نیست، ندارد.اساسا فرقه گرائی را باید ازآفات درونی وخودویژه فرایند تبدیل پرولتاریا به یک طبقه خود رهان و فرارونده بشمارآورد. باندازه ای که پرولتاریا بتواند علیه آن مبارزه کند،بهمان اندازه قادراست است به خود به مثابه یک طبقه فرارونده معنای وجودی بخشد.
2008-12-13—11-10-78
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

*-چندی است که سایت سلام دموکرات شماری از سرمقاله های خویش را اختصاص به دفاع ازفرقه گرائی و انشعاب وتفرقه افکنی درمیان جنبش کارگری وفعالین کارگری قرارداده است ودرهمین رابطه "نقد" چندین مطلب نوشته شده توسط من علیه فرقه گرائی را مضمون برخورد خود قرارداده است. لازم بیادآوری است که سایت مزبورحاضربه درج پاسخ من به ادعاهای خویش نشده وشیفتگی خود به آهنگ های تک صدائی را،که البته یکی ازمشخصات فرقه ها راتشکیل می دهد، به نمایش گذاشته است. آخرین سرمقاله سلام دموکرات را می توانید درآدرس زیرمشاهده کنید:
www.salam-democrat.com/spip.php?article19789