در خبرها
آمده است که دانمارک سن بازنشستگی را به ۷۰ سال افزایش داد و این افزایش به میزان
های متفاوت در شمارزیادی از کشورهای جهان و از جمله درایران هم به نحوخاص خود در
دستورکار قرارگرفته است. این یکی از شعارهای سرمایه داری حریص و سیری ناپذیر در
قرن بیست ویکم است و پیشرفته و غیرپیشرفتههم نمیشناسد و از قضا اکنون دامنگیرکشورهای
پیشرفته صنعتی هم شده است.
اهمیت یک گزارش حساس جدید ! سوای گزارشات سی سی ان و آکسیوس مبنی بر تدارک و تمرین گسترده دولت اسرائیل برای حمله به تاسیسات هستهای، انتشار این گزارش که دو مقام برجسته دولت اسرائیل -رئیس موساد و وزیراموراستراتژیک اسرائیل- با سفر به رم باهدف دنبال کردن نتیجه مذاکره فردا بین ایران و آمریکا از نزدیک و درهماهنگی با ویتکاف اهمیت زیادی دارد. گرچه ممکن است بخشی از تاکتیک ایجاد فشار و هراس توسط دولت ترامپ برای تسلیم رژیم ایران به خواست غنی سازی صفر باشد، اما در عین حال اگر موفق نشود میتواند بحران هسته ای را وارد فازجدید و مخاطره آمیزی نماید. می دانیم که دولت اسرائیل مدعی است که پنجره زمانی معینی وجود دارد و فرصت طلائی حمله و تخریب تاسیسات ایران فراررسیده است و شکست مذاکرات را، بهترین لحظههای مناسب می داند که اگر بهره گرفته نشود ممکن است پنجره فرصت بسته شود . شقی که با ارزیابی تازه مقامات نظامی و دولت اسرائیل نسبت به شکست مذاکره با توجه بهچرخش موضع آمریکا به غنی سازی صفر تقویت شده است. ممکن است بخشی از جنگ روانی و ضدونقیضگوئی ترامپ و مقامات آمریکا هم باشد که تهدید و مذاکره راباهم ترکیب و غلظت آن را هردم افزایش میدهند. (ما با مذاکرات نرمال و عموما شناخته شده دیپلماتیک سروکار نداریم. اوضاع بشدت گرگ و میش است و ترامپ عمد دارد که حریف خودرا گیج و سرگردان کند...
این شق هم ممکن است که دولت ترامپ قصدش از نامه نوشتن به خامنهای و درخواست شروع یک دوره مذاکره فشرده قبل ازتصمیم گیری نهایی و صرفا باصطلاح تاکتیکی بوده باشد برای اتمام حجت به جهان و افکارعمومی که حکومت ایران را مسبب آغاز جنگ و حمله معرفی کند که نخواست از فرصت صلحی که او(ترامپ) فراهم ساخته استفاده کند.
هیچ کس نمی داند که ترامپ هرلحظه ممکن است چه تصمیماتی بگیرد و بههمین دلیل عدم قطعیت از ویژٰگیهای کنونی است
هم چنین در چنین بزنگاهی نامه ناگهانی و مفصل و آکنده از احتمال حمله توسط عراقچی به شورای امنیت سازمان ملل و گوترش و گروسی نیز نشان دهنده نگرانی حاکمیت از اوضاع بهقول عراقچی بزن بزن و احیانا اخباردریافتی از مجاری دیگر و ارزیابیشان ار فضای موجود است. سخنان خامنه ای، اورانیوم صفر غلط زیادی است، میتواند برای ترامپ که او را مخاطب قرارداده بود، پاسخ نهایی ایران و دلیلی برای بی حاصل بودن و پایان دادن بهمذاکره تلقی شده باشد. فشارهای داخلی آمریکا از جمهوری خواهان و کنگره و بویژه دولت و حامیان اسرائیل نیز برای برچیدن کامل تاسیسیات هسته ای و غنی سازی، بیتردید می تواند از عوامل مهم دیگر تغییرمواضع ویتکاف و ترامپ که قبلا گفته بودند هنوز تصمیم نگرفته است و دنبال نوعی توافق اولیه و محدود بودند، برای پایان دادن به ضرب العجل مذاکرات باشد. بهرحال تحولات مذاکره فردا مسیرروندها و سنتز تلاقی خطوط قرمزها را روشن خواهد کرد. ناگفته نماند که رژیم و سران نظامی این روزها بارها اعلام کرده اند که در آماده باش صددرصدی بسر میبرند.. در گزارش برنامه تلویزیونی برابری من از وضعیت کیش -مات علیه جمهوری اسلامی صحبت کرده ام ..... که دلایل تفصیلی خود را دارد.
خبر فوق- سفر دو مقام اسرائیلی در رسانه ایران از جمله انتخاب و نیز رادیو فردا ... درج شده است
گفتمان در معنای فوکوئی و جامعه شناسی نوین به معنی سخن و واژگانی نهادینه شده (در توصیف جهان و اهداف ) ولی در اصل معطوف به مناسبات اجتماعی و مناسبات قدرت (در حیطه های گوناگون اجتماع) است و نباید آن را با گفتگو مترادف گرفت. گفتمان وقتی دچاربحران و بیاعتباری می شود به معنی بحران در مناسبات اجتماعی و قدرت، و تولید خلأ قدرت است. اکنون رژیم اسلامی با شدیدترین بحران خود یعنی بحران گفتمان «هویت اسلامی» مواجه شده است.
در برابر آن بویژه دوگرایش در حال رشد و در چالش با هم وجود دارند که در تکاپوی پرکردن خلأ موجود هستند. در این گفتگو* به مهم ترین ویژگی و اختلاف این دو گفتمان و مبارزه بر سرهژمونیک کردن خود پرداخته می شود. دال مرکزی این دوگفتمان در حال شدن را قرائت تمامیت خواهانه از هویت « ایران و جامعه ایران» از یکسو، و قرائت دموکراتیک و متکثر از هویت «ایران و جامعه ایران» تشکیل میدهد. سرنوشت جامعه ایران در دوره انتقال و بهپسا حکومت اسلامی را برای یک دور، نتیجه منازعه آنها و هژمونیک شدن یکی از آنها تعیین می کند. البته مبارزه در سطح هژمونیک را نباید با سطح دیگر مبارزه «ضداستبدادی» سراسری با حاکمیت، در آمیخت که هر کدام الزامات خود را دارد. آن مبارزه هژٰمونیک/ضدهژمونیک در درون جامعه و صفوف اپوزیسیون با گرایشهای گوناگون، یک بستر با رؤیاهای متفاوت و چه بسا متضاد جریان پیدا میکند ( پلورالیستی و ترکیبی از گفتمان و صف آرائی متناظربا آن) و علیالقاعده مطابق اصل طلائی و شناخته شده منطق پیروزی مبارزه و به میانآمدن حداکثر نیروی جامعه برای بهم زدن توازن قوا جهت برافکندن شرحاکم و مسلطی که جامعه را به وضعیت اضطرار و مرزهای خطراعم از فلاکت و سرکوب سیستماتیک و ویرانی و جنگ و تحریمهای بیپایان و بی آینده کردن کشور و نسلهای جدید، یعنی به محدودههای غیرقابل تحمل رسانده است، از این رو علیالقاعده سطح دوم مبارزه هژمونی/ضدهژمونی درون صفوف اپوزیسیون نباید قواعدمسلم امکان پذیرساختن برافکندن شرحاکم را زیرسؤال ببرد. در حالی که مبارزه فراگیرسطح اول که عمدتا ( نه مطلق) بر پایه همسوئی و همگرائی حول نفی وضعیت غیرقابل تحمل حاکم صورت می گیرد و نه الزاما حول برنامهها و خواستهای کلان و ایجابی. اما در عین حال، دقیقا با همان منطق و دلایلی که با استبدادحاکم و برای عدالت اجتماعی مبارزه می کنیم، بهمان دلیل نباید در سطح دوم و موازی آن در صفوف گسترده مدعیان مبارزه علیه استبداد حاکم و سیاستهای ضدعدالتاجتماعی آنها ضرورت مبارزه سازنده و ضدهژمونیک را نادیده بگیریم. چرا که خروج از چرخه معیوب استبداد مستلزم توجه اکید بهاین درس بزرگ شکست انقلاب بهمن یعنی نادرست و فاجعه آمیزبودن گزاره و توهم «دیو چو بیرون رود فرشته در آید» است. بسنده کردن به یک مبازه ضداستبدادی یک بعدی و صرفا بر پایه نفی نظام حاکم، بدون طرح خواست های مثبت و ایجابی دموکراتیک سیاسی و اقتصادی و آرایش نیروهای اجتماعی حول آنها در صفوف درونی مبارزه علیه استبدادحاکم، به منزله پرشی خطرناک در تاریکی است.
اگر در نظر بگیریم که مسأله مبرم و دیرینه جامعه ایران، بحران مزمن «چرخه معیوب استبداد» بوده است، هر تکاپو و تلاش سازنده باید معطوف به عبور از این چرخه معیوب باشد. چرخه ای که از انقلاب مشروطیت بدین سو که مردم ایران پس از قرنها برای دست یابی به اعمال حاکمیت خود و تدوین قانون دموکراتیک و برآمده از اراده خود و نمایندگان واقعی خود بپا خواستند، تا کنون گرفتاراین چرخه معیوب بوده است.
گام نخست عبور از این چرخه استبداد، با رنگ وبوهای مختلف دینی و موروثی وهر شکل دیگر، در گام نخست مستلزم ترکیب متوازن و سازنده و همزمان این دو سطح از مبارزه و صفآرائی های پلورالیستی حول رویکردهای اصلی و کلان در صفوف ضداستبداد است، که بلوغ و هوشیاری خود را میطلبد.
بیلان صدروز اول ترامپ به ما چه میگوید؟/ چرا حاکمیت علیرغم عقبنشنی ر عرصه های دیگر در حوزه سرکوب همچنان تعرض میکند؟ و اهمیت به عقب راندن رزیم در این حوزه؟
اگرچه بهطورکلی
عدم قطیت بر روندها و اوضاع منطقه و جهان حاکماست، و ترامپ هم هنرمذاکره را در
رونکردن و غیرقابل پیشبینی نشاندادن نقشه و تصمیم نهائی خود میداند. در چنین شرایطی رانداول مذاکره در پی ارسال زیگنال مثبت ترامپ با
نوشتن نامهای خطاب به شخص خامنه ای وپاسخ مثبت وی به مذاکره زیرسایه، دوگانه بمب
یا مذاکره کلید زده شد. چنانکه تقارن این مذاکره نه فقط با تهدیدهای زبانی که با
تدارک و آماده باش و تمرکزگسترده نیروها و تجهیزات عظیم نظامی آمریکا در منطقه (و
حتی حملههای گسترده به یمن) همراه شد. نشست
نخست در مسقط اساسا با هدف برآورداولیه هر دو طرف، بهویژه آمریکا پیرامون درجه
جدی و غیرجدی نبودن مذاکره صورت گرفت. بنظر می آید با توجه به واکنشها، ارزیابی
اولیه هردو طرف به نحومحتاطانهای مثبت بود. تا آنجا که به ترامپ بهعنوان طرف
برتر و تعیین کننده مذاکره مربوط میشود، معلوم شد که هدف اصلی او در گام نخست،
روشن کردن این مساله بود که آیا اساسا حکومت اسلامی- در بالاترین هرم قدرت- علاقه
ای به گزینه مذاکره واقعی ( ونه وقت تلف کردن) و حل و فصل سریع بحران دارد یا نه؟
نشست مسقط سونداژی بود برای محک زدن همین مسأله از طرف نماینده ویژه ترامپ. اعلام
غیرمترقبه شروع مذاکرات با ایران توسط ترامپ در جریان دیدار با نتانیاهو و علیرغم
میل و رویکرد او، مبین همین ارزیابی بود.در پی آن
بنظر میرسد که محوراصلی نشست رم روشن کردن چارچوبی برای ادامه مذاکره و مسائل
سیاسی و فنی مرتبط با آن باشد. ناگفته نماند که دلایل عمده توافق ضمنی و اولیه
پیرامون شروع مذاکره بر پایههایی استوار بوده است که مهمترین آن ها عبارت بوده
اند از: اولا نماینده ترامپ بطورضمنی خط قرمزرژیم ایران یعنی حفظ اصل غنی سازی در
درجه خلوص پائین و کاهش فشارحداکثری را پذیرفته است و ثانیا آنها را به
طورتنگاتنگ با چالشهای دیگری چون موشک و نفوذمنطقه ای رژیمایران گره نزدهاست. و
متقابلا هم حکومت ایران به عقب نشینی از غنی سازی سطح بالا و راستی آزمائی همه
جانبه روی مساعد نشان داده است. گرچه هنوز اطلاع مشخصی پیرامون یکی از خواست های
مهم ایران که همانا تضمین آمریکا در موردپای بندی به تعهدات خویش و این که آیا آن
اساسا مطرح شده یا نه و نیز چگونگی مواجهه با معضل ماشههسته ای نداریم.
خطر انتظار کشیدن و تعلیق سیاست مردمی در جامعه، و ضرو رت فراتر رفتن از دوگانه یا بمب یا مذاکره(ترامپ و حاکمیت) به کنشگری فعال جامعه و اهمیت میرم آرایش بزرگ نیروهای چپ و دموکرات در خارج کشور
نصیحت گری، یا دعوت جامعه و نسل جوان به تأمل و اندیشه؟
منتقدگرامی، طغیان گری را در برابرارتقاءآگاهی و تقویت فرهنگی و قدرت انتخابمیگذارد. دخیل نبستن به «پدر» و ناجیبیرون از خود و ضرورت نقد و آگاهی تاریخی و اینکه چگونه چندین دهه استبداد و سرکوب و اعدام و شکنجه و حتی عدم تحمل حزبهای فرمایشی و خودفرموده، خروجی اش همان استبدادینی است. شاه به مصداق ضربالمثل سنگ را بستن و سگ را رها کردن، آموزش و تعلیمات دینی مدارس و نسل جوان را داده بود به دست حواریون خمینی (بهشتی و باهنر و حدادعادل و.....)!. برخلاف فراافکنی سلطنت طلبان (و امثال امیرطاهریها)، طبیعی بود که چندین دهه سرکوب سیستماتیک دموکراسی و اعمال استبداد و تحمیل نظام غیرانتخاباتی و موروثی، خروجی اش چنین انقلاب معیوب و متناقضی میبود. توماج می گوید که درگیرچندین جبهه نبردهستیم و پیامش آن است که گول دوقطبی سازی کاذب «شر و آزادی» را نخورید. چراکه عوامفریبها بهراحتی شعارمیدهند و دروغ میگویند. درس بزرگ انقلاببهمن نادرستی و جعلی بودن این گزاره فراگیرآن دوره بود: دیو چوبیرون رودفرشته درآید!. شور و آگاهی و اندیشه انتقادی مکمل یکدیگرهستند و نهمغایرهم و تأکید یک جانبه برشور و کشتن آگاهی روی دیگرسکه همان فاجعه انقلاب بهمن بود. از اینرو توماج در این پیامخود آشکارا نگران مصادره خواستها و شعارهای خیزش زن زندگی آزادی توسط موج سواران است. او دقیقابدلیل همان پیوندش بامردم و طغیان جوانان میداند کهباید با بازخوانی تاریخاستبداد، از آن عبورکرد.
هابرماس از نظریه اخلاق گفتمان تا سرسپردگی به گفتمان نظامی!
زمانی که سلاح نقد جایگزین نقد سلاح می شود و بجای زبان اقناع، سلاحها سخن میگویند!
الف- یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعهشناس مشهور آلمانی در یادداشتی که برای روزنامه "زوددویچه سایتونگ" با اشاره به پدیدار شدن یک "گسست تاریخی" در جهان امروز، خواستار افزایش توان نظامی اروپا شده است. نا گفته نماند که سران اروپا در راستای گرایش براست، خود از مدتها قبل از این موضع گیری، با توجه رویکردترامپ، مسیرتقویت نظامی مستقل را در پیش گرفته بودند و همه کوشش خود را برای هموارکردن مسیر افزایش فوقالعاده بودجههای نظامی (از جمله با تغییرقانون حدنصاب کسربودجه نسبت به تولیدناخالص داخلی) و طبعا کاهش بودجههای اجتماعی و زیست محیطی و... و گسترش چتر حفاظت هسته ای مشترک و مستقل اروپا، باسودای شکل دادن به قطب ایالات متحده اروپای دارای بازوی نظامی نیرومند بکارگرفته بودند. و بنابراین این توصیه وی میتواند تنها درجهت تشویق و تقویت مشروعیت این تصمیم و چه بسا کندکردن زبان منتقدین نظامیگری و کاهش وظایف و خدمات اجتماعی دولت باشد.